گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و ششم
.II – نشو و نمای عیسی


متی و لوقا هر دو تولد حضرت عیسی را به «روزگاری که هرودس پادشاه یهودا بود» منتسب می کنند ـ یعنی به سال سوم قبل از میلاد. با این وصف، لوقا عیسی را به هنگامی که «در سال پانزدهم سلطنت تیبریوس» ـ یعنی 28 – 29 میلادی ـ به دست یحیی تعمید داده می شود، مردی «سی ساله» توصیف می کند. با این حساب تولد او در سال دوم یا اول قبل از میلاد بوده است. لوقا می افزاید: «در آن ایام حکمی از طرف آوگوستوس قیصر صادر گشت

1. یک دانشور یهودی، احتمالا با مبالغه، چنین می گوید: «اگر برای تاریخ اسکندر یا قیصر منابعی قدیمی نظیر منابع اناجیل در دست می داشتیم، نمی توانستیم دربارة هیچ چیز مربوط به آنان تردید کنیم.» (کلاوسنر «از عیسی تا بولس»، ص 260)

که تمام ربع مسکون را اسم نویسی کنند. .. هنگامی که کویرینیوس والی سوریه بود. «ما می دانیم که کویرینیوس بین سالهای 6 و 12 میلادی فرماندار سوریه بوده است». یوسفوس از یک سرشماری که این شخص در یهودا انجام داد، یاد می کند، ولی تاریخ آن را بین سالهای 6-7 میلادی ذکر می کند. از این سرشماری در جای دیگر ذکری به میان نیامده است. ترتولیانوس روایت می کند که به فرمان ساتورنینوس، فرماندار سوریه در سال 8 ـ 7 قبل از میلاد، یک سرشماری در یهودا انجام گرفت. اگر این سرشماری همانی باشد که منظور نظر لوقاست، تولد حضرت عیسی را باید پیش از سال ششم ق م دانست. دربارة روز تولد عیسی هیچ اطلاعی در دست نداریم. کلمنس اسکندرانی (حد 200 میلادی) عقاید مختلفی را که در روزگار وی دربارة روز تولد عیسی وجود داشته مطرح می کند، و می گوید برخی گاهشماران این روز را نوزدهم آوریل و برخی بیستم مه معین می کنند، اما خود او این تاریخ را هفدهم نوامبر سال سوم قبل از میلاد می داند. در قرن دوم میلادی مسیحیان شرقی جشن تولد را روز ششم ژانویه برگزار می کردند. در سال 354 بعضی از کلیساهای غربی، از جمله کلیسای روم، مراسم سالروز تولد مسیح را در 25 دسامبر گرفتند؛ در آن زمان این روز را بخطا روز انقلاب شتوی، که از آن به بعد طول روز رو به فزونی می نهد، محاسبه کرده بودند؛ این روز از قبل نیز روز جشن اصلی کیش میترا، یعنی روز تولد مهر شکست ناپذیر، بود. کلیساهای مشرق زمین تا مدتی دست از همان تاریخ ششم ژانویه برنداشتند، و همگنان غربیشان را به آفتاب پرستی و بت پرستی متهم کردند، ولی در پایان قرن چهارم، روز 25 دسامبر در مشرق زمین هم پذیرفته شد.
متی و لوقا زادگاه حضرت عیسی را در بیت لحم، واقع در هشت کیلومتری اورشلیم، ذکر می کنند؛ و می گویند که از آنجا خانوادة حضرت عیسی به ناصره واقع در جلیل رفت و در آنجا متوطن شد. مرقس از بیت لحم حرفی به میان نمی آورد، «فقط مسیح را: عیسای ناصری» می نامد .1والدینش نام بسیار معمول یسوع را بر او نهادند که معنی آن «یار یهوه» است. یونانیان آن را به یسوس و رومیان آن را به یزوس تبدیل کردند.
او ظاهراً از خانواده ای کثیرالاولاد بوده است، زیرا همسایگانش که از تعلیمات سرشار از حجت او در شگفت می شدند، از خود می پرسیدند: «این حکمت و این قدرت اعجاز را او از کجا آورده است؟ مگر فرزند آن درودگر نیست؟ مگر نام مادرش مریم و نام برادرانش یعقوب، یوسف، شمعون، و یهودا نیست؟ مگر خواهرانش در میان ما زندگی نمی کنند؟» لوقا

1. منتقدان بر این ظنند که متی و لوقا بیت لحم را انتخاب کرده اند تا این دعوی خود را تقویت کنند که عیسی همان مسیح است، و طبق پیشگویی یهود، از نسل داوود نبی است ـ که خاندانش در بیت لحم سکنا گرفته بودند؛ اما دلیل و مدرک کافی بر این ظن وجود ندارد.

داستان عید بشارت را با لطفی ادبی نقل می کند و سرود حضرت مریم را ذکر می کند که یکی از بزرگترین قصایدی است که در عهد جدید درج شده است.
مریم، پس از فرزندش، جالب توجه ترین چهرة روایت است: فرزند را در میان تمام شادیهای رنجبار مادری می پروراند؛ از فرهنگ جوانی او به خود می بالد، بعدها از آیین و دعاوی او در شگفت می شود، دلش می خواهد او را از جمعیت تحریک کننده دور نگهدارد و به آرامش شفابخش منزل بازگرداند («پدرت و من غمناک گشته ترا جستجو می کردیم.»)، بی پناه شاهد مصلوب شدن او می شود، و جسد او را در آغوش می گیرد. اگر همه اینها تاریخ نباشد ادبیاتی عالی است، زیرا روابط میان والدین و فرزندان هیجانهایی عمیق تر از عشق جنسی در بر دارد. داستانهایی که بعدها، به توسط کلسوس و دیگران، دربارة مریم و یک سرباز رومی شایع شد، به عقیدة همة منقدان جز «مجعولاتی ناپخته» نیست. داستانهای دیگر، که البته به این مذمومی نیستند، داستانهایی هستند که عمدتاً در انجیلهای مشکوک یا غیر شریعتی دربارة تولد عیسی در یک غار یا آغل، پرستش او توسط شبانان و مؤبدان، قتل عام بیگناهان، و فرار از مصر آمده است؛ ذهن آزموده از این شعر عامیانه رنجش نمی پذیرد. نه بولس و نه یوحنا از باکره زادگی عیسی یاد نمی کنند، و متی و لوقا که از آن سخن می رانند، با نسب نامه ای ناقض باکرگی، نسب عیسی را از طریق یوسف به داوود می رسانند. ظاهراً اعتقاد به باکره زادگی عیسی، بعد از عقیده ای که نسب عیسی را به داوود می رساند، پیدا شده است.
انجیل نویسان دربارة دوران جوانی مسیح چندان سخن نمی گویند. عیسی را هنگامی که هشت ساله بود ختنه کردند. یوسف نجار بود و چون در این عصر حرفه معمولا ارثی بود چنین برمی آید که عیسی این کسب خوشایند را مدتی تعقیب کرده باشد. او با صنعتگران ده خود، با زمینداران بزرگ، مباشران، و بردگان محیط روستایی خویش آشنا بود؛ در گفتارهای وی بارها به آنها اشاره می شود. نسبت به زیباییهای طبیعی روستا، لطف و رنگ گلها، و باروری خموشانة درختان میوه حساس بود. داستان پرسشهایش از علما در معبد باور نکردنی نیست؛ وی ذهنی بیدار و کنجکاو داشت، و در خاور نزدیک پسری دوازده ساله به بلوغ می رسد. ولی وی از تعلیم و تربیت رسمی برخوردار نبود. همسایگانش می پرسیدند: «چگونه است که این مرد می تواند بخواند، حال آنکه هرگز به مدرسه نرفته است؟» در کنیسه حاضر می شد و به آنچه از اسفار نقل می کردند با لذتی آشکارگوش فرا می داد. «صحیفه های انبیا» و مزامیر بیش از همه عمیقاً در حافظه اش رسوخ یافت و به شکل گیری شخصیت او یاری داد. شاید صحیفة دانیال و کتاب خنوخ را نیز خواند، زیرا تعالیم بعدی او از کشف و شهود آنان دربارة پیدایش مسیح و روز قیامت و فرا رسیدن ملکوت خداوند سرچشمه می گیرد.
هوایی که استنشاق می کرد از هیجان مذهبی اشباع بود. هزاران یهودی با نگرانی انتظار رهانندة اسرائیل را می کشیدند. سحر و جادو، فرشته و دیو، جن زدگی و جن گیری، معجزه و

پیشگویی، غیبگویی و طالع بینی در همه جا واقعیتهای مسلم به شمار می رفتند؛ شاید داستان مؤبدان تن دردادنی ضروری در برابر اعتقادات طالع بینی آن عصر بوده است. مدعیان اعجاز شهرها را می پیمودند. همة یهودیان صالح فلسطین هر ساله به مناسبت عید فصح سفری به اورشلیم می کردند، بنابراین عیسی حتماً اطلاعاتی دربارة اسینیان و شیوة زندگی نیمه راهبانه و تقریباً بوداییشان داشته است؛1 و احتملا دربارة فرقة «نصرانیان» هم، که در آن سوی اردن در پرایا سکونت داشتند و اعتقادی به نیایش در هیکل نداشتند و منکر قدرت مطلقة شریعت بودند، چیزهایی شنیده بود. ولی آنچه در او شوق و شور مذهبی برانگیخت، موعظه های یحیی، پسر الیصابات دختر عمومی مریم، بود.
یوسفوس داستان این یحیی را تا اندازه ای بتفصیل نقل می کند. ما معمولا یحیای تعمید دهنده را به شکل مردی مسن تصویر می کنیم، اما برعکس، وی تقریباً هم سن عیسی بوده است. مرقس و متی یحیی را چنین توصیف می کنند که: «این یحیی لباس از پشم شتر می داشت و کمربند چرمی بر کمر، و خوراک او از ملخ و عسل بری می بود. در این وقت اورشلیم و تمام یهودا و جمیع حوالی اردن نزد او بیرون می آمدند و به گناهان خود اعتراف کرده و در اردن از وی تعمید می یافتند.» وی از نظر ریاضت کشی مانند اسینیان بود، اما در این نکته با آنان تفاوت داشت که یک بار تعمید را کافی می دانست. نام او، باپتیست (تعمید دهنده) ممکن است معادل یونانی واژة اسن (اسینی، استحمام کننده) بوده باشد. یحیی به این رسم تطهیر تمثیلی، تقبیح نفاق و ریا و زندگی بی بندوبار را می افزود، و به گناهکاران انذار و وعید می داد که خود را برای تحمل داوری روز واپسین آماده سازند، و اعلام می داشت که ملکوت خداوند نزدیک است؛ می گفت که اگر سراسر یهودیه توبه می کردند و از گناه پاک می شدند، مسیح و ملکوت بی درنگ فرا می رسیدند.
لوقا می گوید: «در سال پانزدهم سلطنت تیبریوس» یا اندکی پس از آن عیسی به رودخانة اردن رفت تا به وسیلة یحیی تعمید داده شود. یک چنین تصمیمی از سوی مردی که در آن زمان «حدود سی سال داشت» گواه بر آن است که مسیح تعلیمات یحیی را قبول داشته است. تعلیمات خود او هم در اصل همان بود. مع هذا روشها و خصلتش با او تفاوت داشت: او شخصاً هرگز کسی را تعمید نداد؛ و هرگز در کنج خلوت زندگی نکرد بلکه در میان مردم به سر برد. اندکی بعد از این ملاقات، هرودس آنتیپاس، تترارک (فرماندار چهار شهر) جلیل دستور داد یحیی را به زندان افکندند. انجیلها بازداشت یحیی را به انتقاد وی از این عمل هرودس منتسب می کنند که زن خود را طلاق داد و هرودیاس را، که هنوز زن قانونی فیلیپ

1. آشوکا مبلغان بودایی خود را تا دورترین نقاط غرب، تا مصر و کورنه، گسیل داشته بود؛ بنابراین به احتمال قوی این مبلغان در خاور نزدیک هم بوده اند.

برادر ناتنیش بود، گرفت. یوسفوس علت بازداشت وی را ترس هرودس از اینکه مبادا قصد یحیی ایجاد شورش سیاسی زیر لفافة اصلاح مذهبی باشد، ذکر می کند. مرقس و متی در تعقیب این قضیه داستان سالومه، دختر هرودیاس، را نقل می کنند که در برابر هرودس رقصی چنان دلفریب کرد که وی حاضر شد هر پاداشی بخواهد به او بدهد. بنابراین داستان سالومه، به اصرار مادرش، سر یحیی را خواست، و تترارک با بی میلی خواستش را اجابت کرد. در انجیلها سخنی از عشق سالومه به یحیی نمی رود، و در نوشته های یوسفوس نیز از شرکت وی در قتل یحیی صحبتی نیست.