گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و ششم
.V – مرگ و تبدل


عید فصح فرا می رسید. عدة زیادی از یهودیان در اورشلیم گرد می آمدند تا قربانی پیشکش هیکل کنند. جلوخان هیکل آکنده از هیاهوی فروشندگان کبوتر و حیوانات قربانی دیگر و صرافانی بود که سکه های رایج محلی را با سکه های بت پرستان، یعنی پول روم عوض می کردند. عیسی، که فردای ورودش به اورشلیم از هیکل بازدید می کرد، از غوغا و داد و ستد غرفه های بازار به شگفت آمد. از فرط تغیر، او و یارانش میزهای صرافان و کسبه را واژگون کردند و سکه هایشان را به زمین ریختند و با «تازیانه یی از طناب» کسبه را از جلو خان بیرون

راندند. تا چند روز پس از آن بدون مانع در هیکل به تعلیم پرداخت؛ ولی شبها اورشلیم را ترک می گفت و به کوه زیتون می رفت، زیرا می ترسید بازداشت یا کشته شود.
عمال دولت ـ کشوری و روحانی، رومی و یهودی ـ عیسی را احتمالا از روزی که رسالت یحیای تعمید دهنده را دنبال گرفته بود، زیر نظر داشتند. اما چون موفق نشده بود طرفداران بسیاری فراهم آورد، کم کم او را نادیده گرفته بودند. ولی استقبال پرشوری که از او در اورشلیم شد ظاهراً رهبران یهود را به این گمان انداخت که مبادا این شور و هیجان در جمعیت میهن پرست و احساساتی گردآمده برای عید فصح کارگر افتد و آنان را به شورشی بی موقع و بی ثمر علیه دولت روم کشاند و باعث از میان رفتن هر گونه خودمختاری و هر گونه آزادی مذهبی در یهودا شود. خاخام بزرگ، سنهدرین را منعقد ساخت و چنین اظهار نظر کرد: «به جهت ما مفید است که یک شخص در راه قوم بمیرد و تمامی طایفه هلاک نگردند.» اکثریت موافقت کرد و شورا دستور توقیف مسیح را داد.
چنین می نماید که عیسی، احتمالا به توسط اعضای اقلیت سنهدرین، از این تصمیم اطلاع یافته باشد. روز چهاردهم ماه یهودی نیسان (سوم آوریل) احتمالا سال 30 میلادی،1 عیسی و حواریونش غذای فصح را نزد دوستی در اورشلیم صرف کردند. حواریون منتظر بودند که استاد با قدرتهای اعجاز آمیزش خود را رها سازد. خود او، بر عکس، سرنوشت خویش را پذیرفت و شاید امیدوار بود که مرگش به عنوان کفارة گناهان امتش مقبول خداوند واقع شود. آگهی یافته بود که یکی از دوازده حواری برای خیانت به او دسیسه می چیند؛ و در هنگام آخرین شام، یهودای اسخریوطی را آشکارا متهم ساخت.2 طبق رسوم یهود، عیسی قدح شرابی را که برای نوشیدن به حواریون می داد برکت داد (به زبان یونانی ائوخاریستیسای)؛ سپس با هم مزامیر هلیل3 را خواندند. به موجب انجیل یوحنا اعلام داشت که «بعد از اندکی» دیگر با آنها نخواهد بود و افزود : «به شما حکمی تازه می دهم که یکدیگر را محبت نمایید ... دل شما مضطرب نشود. به خدا ایمان آورید، به من نیز ایمان آورید. در خانة پدر من منزل بسیار است. ... می روم تا برای شما مکانی حاضر کنم.» خیلی موجه به نظر می رسد که در

1. دربارة مدت رسالت مسیح و سال وفاتش بحث بسیار است. دیدیم که لوقا، تاریخ تعمید او را سال 28 ـ 29 ذکر می کند. گاهشماری زندگی بولس، بر مبنای بیانات خودش در دو «رساله به غلاطیان»، گاهشماری زندگی پروکوراتورهایی را که بولس را محاکمه کردند، و همچنین روایتی که مرگ بولس را به سال 64 ذکر می کند، همه بر روی هم، ایجاب می کنند که تاریخ گرویدن بولس را سال 31 بدانیم. رجوع شود به فصل بیست و هفتم. [نویسنده با اشاره به تاریخ گرویدن بولس می خواسته است نتیجه بگیرد که، چون گرویدن بولس به یقین پس از مرگ مسیح بوده است، می توان سال 30 را به عنوان سال مرگ مسیح پذیرفت، و بدین ترتیب، با توجه به تاریخ تعمید وی، مدت رسالتش نیز نمی توانسته است بیش از دو سال باشد. ـ م.]
2. دلایل چندی بر رد داستان یهودا اقامه کرده اند، ولی این دلایل قانع کننده نیست.
3. منظور مزامیر 113 – 118 است که بسیاری از کلمات حمد و تسبیح در آنها مندرج است. ـ م.

چنین لحظة پرشکوهی عیسی از آنان خواسته باشد که به طور ادواری این شام را (طبق آداب یهود) به یاد او تجدید کنند؛ و بعید نیست که، با شدت احساس و تخیل شرقی، از آنها خواسته باشد که به نانی که می خورند، به عنوان مظهر جسم او و شرابی که می نوشند به عنوان مظهر خون او در نگرند.
می گویند که در همان شب، گروه کوچک به باغ جتسمانی، در خارج اورشلیم، پناه بردند. جوخه ای از مأموران انتظامی هیکل آنان را در آنجا پیدا و عیسی را توقیف کرد. نخست او را به منزل حنا، خاخام بزرگ سابق، و سپس نزد قیافا بردند. بنابر روایت مرقس «شورا» ـ احتمالا کمیسیونی از سنهدرین ـ قبلا در آنجا تشکیل شده بود. شهود مختلفی علیه او شهادت دادند و بخصوص تهدید او را در مورد تخریب هیکل خاطر نشان ساختند. وقتی که قیافا از عیسی پرسید که آیا او «مسیح، پسر خدا» است یا نه، عیسی پاسخ داد: «من هستم.» صبح سنهدرین تشکیل شد، او را کافر شناختند (که گناه کبیره محسوب می شد)، و تصمیم گرفتند او را نزد پروکوراتور روم ـ که برای نظارت بر جمعیت عید فصح به اورشلیم آمده بود ـ حاضر کنند.
پونتیوس پیلاتوس (پیلاطس)، پروکوراتور، مردی سخت دل بود که بعدها به اتهام اخاذی و بیرحمی به رم احضار شد و از شغل خود معزول گشت. با این وصف وی تصور نمی کرد که این واعظ نرم رفتار، برای دولت واقعاً خطرناک باشد. از عیسی پرسید: «آیا تو پادشاه یهود هستی؟» به روایت متی عیسی با ابهام پاسخ داد: «تو می گویی.» این جزئیات، که ظاهراً از روی مسموعات و دیرزمانی پس از خود واقعه نقل شده، مورد تردید است. اگر متی را قبول داشته باشیم، باید نتیجه بگیریم که عیسی مصمم به مردن بوده است، و نظریة کفارة بولس در ذهن مسیح بوده است. یوحنا نقل می کند که عیسی افزود: «زیرا من برای این متولد شده ام ... برای شهادت دادن دربارة حقیقت.» پروکوراتور پرسیده است: «حقیقت چیست؟» ـ پرسشی که شاید معلول تمایلات مابعدالطبیعة نویسندة انجیل چهارم است، ولی شکاف میان فرهنگ سوفسطایی و کلبی پروکوراتور رومی و ایدئالیسم گرم و غریزی آن یهودی را آشکار می کند. در هر حال، پس از اعتراف مسیح، طبق قانون وی محکوم بود و پیلاطس از روی اکراه حکم مرگ را صادر کرد.
مصلوب کردن کیفری رومی بود نه یهودی. معمولا پیش از آن محکوم را تازیانه می زدند، و چون این کار با شدت انجام می یافت بدن را به صورت توده ای ورم کرده و خونین در می آورد. سربازان رومی تاجی از خار بر سر عیسی گذاشتند و بدین ترتیب سلطنت «پادشاه یهودیان» را تمسخر کردند. در بالای صلیبش نوشته ای به زبان آرامی، یونانی، و لاتینی گذاشتند: «عیسای ناصری پادشاه یهود.» اعم از اینکه عیسی انقلابی بوده یا نبوده باشد، از طرف روم به عنوان یک انقلابی محکوم شد. تاسیت نیز این موضوع را چنین درک کرده

است. جمعیتی کوچک، آن قدر کوچک که در حیاط خانة پیلاطس جای می گرفت، درخواست اعدام مسیح را کرده بودند؛ اما حالا که محکوم از تپة جلجتا بالا می رفت، بنا به روایت لوقا، «گروهی بسیار از قوم و زنانی که به سینه می زدند و برای او ماتم می گرفتند در عقب او افتادند.» آشکار است که این محکومیت با موافقت مردم یهود همراه نبوده است.
هر آن کس که می خواست می توانست در این نمایش دهشت انگیز حضور یابد. رومیان که لازم می دانستند با ایجاد وحشت حکومت کنند، برای جرایم بزرگ افرادی که شارمند روم نبودند مجازاتی را انتخاب می کردند که سیسرون آن را «بیرحمانه ترین و زشت ترین شکنجه ها» نامیده است. دست و پای محکوم را به چوب می بستند (گاهی میخکوب می کردند)، چوبی برآمده حایل ستون فقرات و پاها بود؛ و محکوم اگر از سر ترحم کشته نمی شد، ممکن بود دو یا سه روز روی صلیب بماند، و عذاب بیحرکتی را تحمل کند، نتواند حشراتی را که گوشت لخت بدنش را می گزند از خود دور کند، ذره ذره توان خود را از دست بدهد تا اینکه سرانجام قلب از کار بیفتد. حتی رومیان گاهی به حال مصلوب رحم می آوردند و نوشابة مخدری به او می دادند. می گویند که صلیب در «ساعت سوم»، یعنی ساعت نه صبح، برپا گشت. مرقس روایت می کند که دو راهزن با عیسی مصلوب شده بودند و «او را دشنام می دادند.» لوقا گواهی می دهد که یکی از آن دو عیسی را ستایش کرد. از همة حواریون تنها یوحنا حضور داشت. همراه او سه مریم هم بودند: مادر عیسی، خاله اش که او هم مریم نام داشت، و مریم مجدلیه؛ «زنی چند هم از دور نظر می کردند.» مطابق رسم رومی، سربازان لباسهای محکومان را میان خود تقسیم می کردند، و چون عیسی به جز یک جامه نداشت، برای آن قرعه کشیدند. شاید این داستانی ساختگی باشد به یاد مزمور 22 . 18: «رخت مرا در میان خود تقسیم کردند. و بر لباس من قرعه انداختند.» همین مزمور با این کلمات آغاز می گردد: «ای خدای من! ای خدای من، چرا مرا ترک کرده ای؟» و این همان فریاد نومیدی است که مرقس و متی به مسیح در حال جان دادن نسبت می دهند. آیا ممکن است در این لحظات تلخ، ایمان بزرگی که او را در برابر پیلاطس نگاه داشته بود، جای خود را به تردیدی تیره و سیاه داده باشد؟ لوقا، شاید چون این سخنان را با الاهیات بولس ناسازگار یافته، به جای این گفته گذاشته است: «ای پدر، به دستهای تو روح خود را می سپارم.» که انعکاس مزمور 31 . 5 است و چندان دقیق با آن مطابقت دارد که سوءظن را برمی انگیزد.
سربازی به تشنگی عیسی رحم آورد و اسفنجی را که به سرکه آغشته بود به سوی او دراز کرد. عیسی سرکه را آشامید، سپس گفت: «تمام شد». در ساعت نهم (یعنی در ساعت پانزده) «صیحه ای زده روح را تسلیم نمود.» لوقا چنین می افزاید ـ و این موضوع باز هم محبت مردم یهود را می رساند ـ «تمامی گروه که برای این تماشا جمع شده بودند چون این وقایع را دیدند سینه زنان برگشتند.» دو یهودی نیکخواه و متنفذ با داشتن اجازه از پیلاطس جسد

را از صلیب باز و آن را با عود و مر حنوط کردند و در گوری نهادند.
آیا عیسی حقیقتاً مرده بود؟ دو راهزنی که در پهلوی او مصلوب شده بودند هنوز نفس می کشیدند. سربازان پاهای آنان را شکستند تا وزن بدن به دستها فشار آورد، گردش خون بند آید، و قلب زودتر از ضربان بیفتد. در مورد عیسی این کار را نکردند، ولی نقل شده است که سربازی با نیزه ای سینة او را سوراخ کرد و در نتیجه از بدن خون و سپس خونابه آمد. پیلاطس اظهار شگفتی کرد که کسی فقط شش ساعت پس از مصلوب شدن بمیرد. وی فقط موقعی اجازه داد عیسی را از صلیب باز کنند که یوزباشی مأمور اعدام او را مطمئن ساخت که کاملا مرده است.
دو روز بعد، مریم مجدلیه، عشقش به عیسی نیز از همان حدت و شدت عصبی برخوردار بود که مشخصة تمامی احساساتش بود، با «مریم، مادر یعقوب، و سالومه» به دیدن گور آمدند؛ ولی گور را خالی یافتند. «وحشتزده و در عین حال سرشار از شادی» دویدند تا به شاگردان خبر دهند. در راه به کسی برخوردند که پنداشتند خود عیسی است. در برابر او تعظیم کردند پاهایش را نواختند. می توان دیرباوری آمیخته با امیدی را که اظهاراتشان برانگیخت در نظر مجسم ساخت. این اندیشه که عیسی بر مرگ پیروز شده است، و بدین ترتیب ثابت کرده است که مسیح و پسر خدا بوده است، مردم جلیل را چنان به هیجان آورد که حاضر بودند هر گونه الهام و هر گونه معجزه ای را پذیره شوند. گویند در همان روز مسیح بر دو تن از شاگردان در راه عمواس ظاهر گشت، با آنها گفتگو کرد و غذایی خورد. تا زمانی «چشمان ایشان بسته شد تا او را نشناسند.» ولی هنگامی که «نان را گرفته برکت داد و پاره کرده به ایشان داد، که ناگاه چشمانشان باز شده او را شناختند و در ساعت از ایشان غایب شد.» شاگردان به جلیل بازگشتند. اندکی بعد «او را دیدند پرستش نمودند لیکن بعضی شک کردند.» موقعی که ماهی می گرفتند دیدند عیسی به آنان پیوست. تورهایشان را به آب افکند و ماهی بسیار گرفتند.
در آغاز کتاب اعمال رسولان نوشته شده است که چهل روز پس از ظاهرشدن بر مریم مجدلیه، عیسی با جسم مادی به آسمان صعود کرد. اندیشة قدیسی که با گوشت و استخوان (با جسم) به آسمانها «انتقال یافته باشد» در نزد یهودیان بسیار عادی بود. دربارة موسی، خنوخ، الیاس، و اشعیا این انتقال را روایت می کردند. سرور همان قدر رازورانه که آمده بود رفت؛ ولی بیشتر شاگردانش از صمیم دل معتقد بودند که وی را، پس از مصلوب شدن، نیز با گوشت و خون کنار خود داشته اند. لوقا می گوید: «با خوشی عظیم به سوی اورشلیم برگشتند؛ و پیوسته در هیکل مانده، خدا را حمد و سپاس می گفتند.»