گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و هشتم
.فصل بیست و هشتم :گسترش کلیسا - 96 – 305 میلادی


I – مسیحیان

آنها در اطاقهای خلوت یا در نمازخانه های کوچک جمع می شدند، و از روی نمونة کنیسه به خود تشکیلات می دادند. هر محفل دینی اکلسیا نامیده می شد ـ واژه ای یونانی که در دولتهایی که سازمانشان بر پایة شهرداریها بود، به انجمن مردم اطلاق می گشت. همان گونه که در کیش ایسیس و میترا (مهرپرستی) مرسوم بود، بردگان را در این محفلها با آغوش باز می پذیرفتند؛ البته هیچ کوششی برای آزاد ساختن اینان به عمل نمی آمد، اما اینان با نوید ملکوتی که در آن همه آزاد خواهند بود، تسلی می یافتند. نخستین گرویدگان عمدتاً از طبقة پرولتاریا بودند، و البته در میانشان تعدادی هم از قشرهای پایین طبقات متوسط و تک و توکی هم از ثروتمندان یافت می شدند. مع هذا، برخلاف آنچه کلسوس مدعی است، این اشخاص نمایندة «پست ترین مردم» نبودند. بیشترشان زندگی منظم و آمیخته با زحمت داشتند، به هیئتهای تبلیغاتی پول می دادند، و برای جماعات مسیحی فقیر وجوهی جمع می کردند. برای جلب روستاییان چندان کوششی نمی شد. توبة آنان در آخرین وهله رسید، و به همین علت شگفت است که نام آنان، یعنی پاگانی ـ که در اصل به معنای روستایی یا دهقان بود و بعدها معنای مشرک یا غیر مسیحی یافت ـ به همة اهالی ماقبل مسیحی کشورهای مدیترانه اطلاق گشت.
زنها در محافل مذهبی مزبور پذیرفته می شدند و در نقشهای فرعی اهمیت و اعتباری هم یافتند، ولی کلیسا از آنان خواست که با زندگی آمیخته به فرمانبرداری خاکسارانه مایة شرمساری مشرکان بشوند. حضورشان در مراسم عبادت بدون حجاب ممنوع بود، زیرا بویژه گیسوانشان فریبنده به شمار می رفت، و حتی فرشتگان ممکن بود در موقع اجرای مراسم نماز با دیدن آن از عبادت باز مانند. قدیس هیرونوموس معتقد بود که شایسته است گیسوان خود را بکلی کوتاه کنند. زنان مسیحی همچنین می بایستی از استعمال وسایل بزک و جواهر و

بخصوص گیسوان عاریه خودداری کنند، زیرا در این صورت برکتی که کشیش می داد روی موهای مردة سر فرد دیگری می افتاد و معلوم نبود که سر چه کسی را برکت می یابد. بولس به جماعات خود موکداً دستور داده بود:
زنان در کلیسا ساکت باشند. در آنجا محلی را که زیردست تر باشد بگیرند. اگر احتیاج به چیزی دارند، آن را در خانه از شوهرانشان بخواهند، زیرا شایسته نیست که زنی در کلیسا حرف بزند ... زیرا که مرد نباید سر خود را بپوشد چون که او صورت و جلال خداست اما زن جلال مرد است. زیرا که مرد از زن نیست، بلکه زن از مرد است. و نیز مرد به جهت زن آفریده نشد بلکه زن برای مرد. از این جهت زن می باید عزتی بر سر داشته باشد به سبب فرشتگان.
این نظر مشابه نظر یونانیان و یهودیان دربارة زن بود، نه رومیان؛ و شاید هم نشانگر واکنشی بود در قبال بی بندو باری برخی از زنان که از آزادی روزافزونشان سوءاستفاده می کردند. با توجه به همین نکوهشهای سخت می توان پنداشت که زنان مسیحی با وجود نزدن جواهر و عطر، و به کمک حجاب، موفق می شدند دلربایی کنند و نیروهای دیرین خود را با روشی زیرکانه اعمال می کردند. برای زنان مجرد یا بیوه کلیسا وظایف سودمند بسیاری یافت. آنها را به صورت گروههای «خواهران» سازمان داد که در ادارة امور یا در امور خیریه شرکت می جستند و، به مرور زمان، درجات گوناگون راهبه ها به وجود آمد که مهربانی آمیخته با گشاده رویی آنها شریفترین تجسم آیین مسیح است.
در حدود سال 160 لوکیانوس مسیحیان را چنین توصیف کرده است: «سبک مغزهایی که به چیزهای زمین بی اعتنا هستند و معتقدند که این چیزها مشترکاً متعلق به همه است.» یک نسل بعد ترتولیانوس اعلام داشت که «ما (مسیحیان) همه چیزمان مشترک است جز زنهایمان» و با کنایة مخصوص خود، افزود: «ما اشتراکمان را درست در آنجایی قطع می کنیم که باقی مردم اشتراکشان را برقرار می کنند.» نباید این اظهارات را به معنای تحت اللفظیشان گرفت؛ به طوری که از قسمت دیگری از نوشته های ترتولیانوس برمی آید، این کمونیسم فقط بدین معنی بود که هر مسیحی، به حسب استطاعت خود، به صندوق مشترک محفل مذهبی کمک می کرد. مسلماً، این انتظار که نظم موجود قریباً پایان می گیرد باعث می شد دست بخشش گشاده تر باشد. احتمالا اعضای متولتر قانع شده بودند که نباید بگذارند واپسین داوری آنها را در آغوش «مامون» (دیو ثروت) غافلگیر کند. برخی از مسیحیان نخستین با اسینیان متفق القول بودند که فرد مرفهی که مازاد ثروتش را تقسیم نمی کند، دزد است. یعقوب، «برادر خداوندگار»، با سخنانی تند و تیز و انقلابی به ثروت حمله می کند:
هان ای دولتمندان به جهت مصیبتهایی که بر شما وارد می آید گریه و ولوله نمایید. دولت شما فاسد و رخت شما بید خورده می شود. طلا و نقرة شما را زنگ می خورد. ... و زنگ آنها مثل آتش گوشت شما را خواهد خورد. شما در زمان آخر خزانه

اندوخته اید. اینک مزد عمله هایی که کشتهای شما را درویده اند و شما آن را به فریب نگاه داشته اید فریاد برمی آورد و ناله های دروگران به گوشهای رب الجنود رسیده است. آیا خدا فقیران این جهان را برنگزیده است تا دولتمند در ایمان و وارث آن ملکوتی که به محبان خود وعده فرموده است بشوند؟
و می افزاید که در آن ملکوت، ثروتمند مانند گل در زیر آفتاب سوزان پژمرده خواهد شد.
در آداب غذاخوری مشترک نیز عنصری از کمونیسم داخل شده بود. مانند انجمنهای یونانی و رومی، که به مناسبتی برای صرف شام با یکدیگر گرد هم می آمدند، مسیحیان نخستین نیز غالباً برای آگاپه یا بزم محبت معمولا شب سبت دور هم جمع می شدند. این شام با دعا و قرائت کتاب مقدس شروع می شد و پایان می یافت، و کشیش نان و شراب را تبرک می کرد. مؤمنان ظاهراً معتقد بودند که نان و شراب جسم و خون مسیح یا مظهر این دوتاست. پرستندگان دیونوسوس، آتیس، و میترا نیز معتقداتی مشابه، برای ضیافتهایی که در طی آن تجسم سحرآمیز یا مظاهر خدایانشان را صرف می کردند، داشتند. مراسم نهایی بزم محبت «بوسة محبت» بود. در برخی از محافل مذهبی این بوسه مرد به مرد و زن به زن بود؛ در برخی دیگر محدودیت وجود نداشت. بسیاری از شرکت کنندگان در این تشریفات دلپذیر لذتهایی یافتند که هیچ ربطی به اصول الاهیات نداشت؛ و ترتولیانوس و دیگران این تشریفات را، به این دلیل که موجب پیدایش فساد جنسی می شود مردود شمردند. کلیسا توصیه کرد که برای بوسیدن لبها را باز نکنند و اگر مایة لذت می شود، این کار را تکرار نکنند. در قرن سوم بزم محبت کم کم از میان رفت.
با وجود این گونه حوادث فرعی، و با وجود نکوهشهای برخی از واعظان که محفلهای خود را دعوت به کمال نفس می کردند، می توان این اعتقاد کهن را پذیرفت که اخلاق مسیحیان نخستین سرمشق تخطئه کننده ای در قبال دنیای مشرکین بوده است. پس از اینکه ضعیف شدن ایمانهای کهن آن پشتیبانی سستی را هم که این ایمانها در زندگانی اخلاقی داشتند از میان برد، و پس از اینکه کوشش رواقیون برای استقرار یک اخلاقی طبیعی، جز در میان عدة کمی از برگزیدگان، اقبالی نیافت، یک اخلاق نوین و فوق طبیعی، حال به هر قیمتی که برای خرد آزاد و بی بندو بار تمام می شد، وظیفة تطبیق غرایز وحشیانه را با اخلاقیاتی پایدار به انجام رساند. امید به ملکوت آینده با خود اعتقاد به وجود داوری را که همة اعمال انسان را می بیند، به تمام پندارهای او آشناست، و نمی توان او را دور کرد یا فریفت به همراه داشت. به این نظارت خدا وارسی دقیق متقابل نیز افزوده می شد: در میان این گروههای کوچک گناه نمی توانست بآسانی نهانگاهی پیدا کند؛ و جماعت آن اعضایی را که قانون جدید اخلاق را نقض کرده بودند و رازشان فاش شده بود آشکارا توبیخ می کرد. مثلا سقط جنین و کودک کشی، که مایة کاهش شدید جامعة مشرکان بود، در نظر مسیحیان به عنوان جرمی همپایة قتل نفس حرام

بود. در بسیاری از موارد، مسیحیان کودکان سر راهی را برمی داشتند، تعمید می دادند، و از محل وجوه صندوق مشترک می پروردند. کلیسا حضور مسیحیان را در تئاترها و در مسابقات عمومی و همچنین شرکت جستن آنها را در جشنهای رسمی مشرکان منع می کرد ولی کمتر کامیاب می شد. به طور کلی، کیش مسیح سختگیری اخلاقی یهودیان حاضر به مبارزه را دنبال و حتی تشدید کرد. تجرد و بکارت همچون آرمانی توصیه می شد. ازدواج تنها به عنوان وسیله ای برای جلوگیری از لغزش جنسی و وسیله ای مضحک برای ادامة نژاد تحمل می شد، ولی شوهران و زنان تشویق می شدند که از روابط جنسی خودداری کنند. طلاق در صورتی مجاز بود که یک مشرک می خواست ازدواج با یک نو ایمان را باطل کند. زناشویی مجدد مردان یا زنان بیوه پسندیده نبود. و روابط میان دو همجنس با حدت و شدتی که در عهد باستان کم نظیر بود محکوم می شد. ترتولیانوس می گوید: «در مسئلة جنسی، مرد مسیحی به زن اکتفا می کند.»
قسمت مهمی از این قوانین سخت بر شالودة رجعت نزدیک مسیح وضع شده بود. همگام با رنگ باختن این امید، فریاد تن دوباره اوج گرفت و اخلاقیات مسیحی سست گشت. رساله ای که نام نویسندة آن معلوم نیست، به نام شبان هرماس (حد سال 110) پیدایش مجدد خست، نادرستی، بزک، موهای رنگ شده، پلکهای نقاشی شده، افراط در میخواری، و زنا را در میان مسیحیان سخت تشنیع می کند. مع هذا، تصویر کلی اخلاق مسیحی در این دوره تصویری است از زهد، درستی و صداقت متقابل، وفاداری در زناشویی، و سعادتی آرام در داشتن ایمان محکم. پلینی کهین مجبور شد به ترایانوس گزارش دهد که مسیحیان زندگانی صلحجویانه و نمونه ای دارند. جالینوس آنها را چنین وصف می کرد: «چنان پیشرفت در انضباط نفس ... و در میل شدید به رسیدن کمال معنوی هستند که از فیلسوفان حقیقی هیچ کم ندارند.» بر اثر اعتقاد به اینکه دامن همة بشریت بر اثر سقوط آدم لکه دار شده است، و دنیا بزودی با محاکمه ای که پاداش یا کیفر ابدی می دهد پایان خواهد یافت، احساس گناه نیروی جدیدی گرفت. بسیاری از مسیحیان تمام هم خود را مصروف این می کردند که با دامان پاک در این داوری هراس انگیز حاضر شوند، و در هر گونه لذت جسمانی دامی شیطانی می دیدند. «دنیا و جسم» را تقبیح می کردند و در صدد بودند هوس را با روزه و محرومیتهای دیگر منقاد سازند. آنها به موسیقی، نان سفید، شرابهای خارجی، حمامهای گرم، یا رسم تراشیدن ریش ـ که به نظرشان حقیر شمردن شیت الاهی بود ـ بدگمان بودند. حتی در نظر یک مسیحی معمولی زندگی رنگی تیره تر از آنکه مشرکان به آن داده بودند ـ البته جز در موارد استثنایی مربوط به آرام کردن و «دفع شر» خدایان زیرزمین ـ به خود می گرفت. تمام جنبه های جدی سبت یهود به یکشنبة مسیحیان، که از قرن دوم جایگزین آن گشت، انتقال یافت.

در این «یوم الله» مسیحیان برای برگزاری مراسم هفتگی گرد هم می آمدند؛ روحانیانشان قسمتهایی از کتاب مقدس را می خواندند، آنان را در دعا راهنمایی می کردند و موعظه ای شامل تعلیم آیین، تشویق به گرایش به معنویات، و مناظرة بین فرقه ها ترتیب می دادند. در روزگاران نخستین، اعضای محفل مذهبی، بویژه زنان، برای «غیبگویی» پذیرفته می شدند، بدین معنا که آنان در حال جذبه یا خلسه سخنانی می گفتند که معنای آنها جز با یک تفسیر زاهدانه معلوم نمی شد. هنگامی که این اعمال به صورت پر حدت و حرارتی درآمد و اصول الاهیات را آشفته ساخت، کلیسا ابتدا چنین تظاهراتی را مذموم شمرد و سرانجام آن را از میان برد.
در پایان قرن دوم دیگر این تشریفات هفتگی شکل آیین قداس مسیحی را گرفته بود. آیین قداس که بخشی از آن برگرفته از عبادات مرسوم در هیکل یهود، و بخشی برگرفته از مراسم رازورانة یونانی تطهیر، قربانی نیابتی، و شرکت در قدرتهای خدایی فایق بر مرگ از طریق آیین قربانی مقدس بود، اندک اندک به صورت مجموعة وسیعی درآمد. از دعاها، مزامیر، قرائتها، موعظه، سرودهایی به صورت سؤال و جواب، و بالاتر از همه، قربانی نمادین کفاره ای «برة خداوند»، که در مسیحیت جایگزین قربانیهای خونین ایمانهای کهن شد. نان و شراب، که در این کیشها به منزلة عطایای نهاده بر قربانگاه در پیشگاه خدا بود، اینک در این مراسم به عنوان چیزی که به وسیلة عمل تقدیس از طرف کشیش به خون و جسم مسیح تبدیل شده است تلقی، و به عنوان تکرار قربانی عیسی بر صلیب به خداوند تقدیم می شد. آنگاه، با تشریفاتی بسیار هیجان انگیز، پرستندگان در خود زندگی و جوهر «نجات دهندة» خویش شریک می شدند. این مفهومی بود که مرور زمان از دیرگاهی آن را جایز شمرده بود و ذهن مشرکان برای پذیرفتن آن احتیاج به پرورش و تمرین نداشت. مسیحیت با تجسم بخشیدن به این مفهوم در «اسرار قداس»، آخرین و بزرگترین مذهب اسرار گشت. منشأ این رسم پست و حقیر بود اما نضج و رشدی زیبا داشت؛ پذیرش آن جزئی از خردمندی عمیقی بود که کلیسا به وسیلة آن خود را با نمادهای آن عصر و احتیاجات مردم آن زمان تطبیق داد. هیچ تشریفات دیگری قادر نبود این اندازه به دل مؤمنی نشیند که اصولا عزلت گزین بود، یا او را تا این حد برای مواجهه با دنیای مخالف نیرو بخشد.1
افخارستیا، یا «تبرک کردن» نان و شراب، یکی از هفت «آیین مقدس» مسیحیت ـ آیینهای مقدسی که مایة کسب فیض ربانی تلقی می شد ـ بود. در اینجا نیز کلیسا از زبان شعری نمادها برای تسلی بخشیدن و رفعت دادن به زندگی بشر، و تجدید تماس نیرو بخش خدا در هر گام

1. در اسرار میترا به پرستندگان نان و آب مقدس داده می شد. «کونگ کیستاذورها» [تسخیرکنندگان اسپانیایی] از دیدن اینکه مراسمی مشابه در میان هندیشمردگان مکزیک و پرو معمول است به شگفت آمدند.

از رهسپاری بشر استفاده کرد.در قرن اول، مراسمی که جزو «آیینهای مقدس» محسوب می شدند سه تا بیشتر نبودند: تعمید، قربانی مقدس (تناول عشای ربانی)، و اعطای رتبه های مقدس؛ ولی نطفة سایر «شعایر مقدس» نیز از همان زمان در آداب و رسوم محافل مذهبی وجود داشت. ظاهراً این مسیحیان اولیه بودند که به تعمید «مسح» را نیز، که به وسیلة آن رسول یا کشیش روح القدس را به وجود مؤمن می دمید، افزودند. به مرور زمان این عمل از تعمید جدا شد و به «آیین تأیید» تبدیل گشت. هنگامی که تعمید کودکان کم کم جای تعمید بالغان را گرفت، مردم احساس کردند که به یک تطهیر روحی بعدی احتیاج دارند. اعتراف به گناه در برابر عموم تبدیل به یک اعتراف خصوصی در برابر کشیش شد که می گفت از حواریون یا از جانشینان آنها یعنی از اسقفها حق «حل و عقد»، یعنی تحمیل توبه و بخشایش گناهان، را دریافت داشته است. آیین توبه بنیانی بود که به علت سهولت بخشایش قابلیت آن داشت که مورد سوءاستفاده قرار گیرد، ولی به گناهکار نیروی اصلاح می داد و نفوس مشوش را از هراسهای پشیمانی در امان می داشت. در آن قرنها، ازدواج هنوز یکی از تشریفات مدنی بود ولی کلیسا با لازم شماردن افزودن صحة خود به ازدواج آن را از پایة یک قرارداد موقت به مقام مقدس یک پیمان نقض ناپذیر بالا برد. در حدود سال 200، تبرک کردن (دست بر کسی نهادن)، به صورت آیین «رتبه های مقدس» درآمد، که در اثر آن اسقفها حق انحصاری تعیین کشیشهایی را که بتوانند آیینهای مقدس را صحیح انجام دهند به عهده گرفتند. سرانجام کلیسا از متن رسالة یعقوب (5 . 14) آیین «تدهین نهایی» را استخراج کرد که به وسیلة آن کشیش انتهاهای بدن و اعضای حواس مسیحی محتضر را تدهین می کرد و بدین ترتیب او را دوباره از گناه پاک و برای دیدار خدا آماده می گردانید. قضاوت دربارة این تشریفات با توجه به ابرازهای تحت اللفظی آنها نامعقول است؛ این تشریفات، به عنوان دلگرمی و الهام دادن به انسان، عاقلانه ترین درمانهای روح بود.
مراسم دفن در کیش مسیح آخرین و عالیترین احترامی بود که به زندگانی یک نفر مسیحی گذاشته می شد. چون آیین نوین رستاخیز جسم و روح هر دو را اعلام می کرد، به مرده توجه خاصی می شد. کشیشی نماز میت می خواند و هر جسدی یک گور انفرادی داشت. در حدود سال 100، مسیحیان روم نیز، مطابق سنن سوریها و اتروسکها، به دفن مردگان در دخمه ها روی کردند ـ محتملا نه برای پنهان کردن آنها، بلکه از لحاظ صرفه جویی در جا و در خرج. کارگران معبرهای زیرزمینی طولانی در سطحهای مختلف می کندند و مرده ها را در دخمه هایی که روی هم قرار داشت در پهلوهای این معبرها می گذاشتند. مشرکان و یهودیان نیز به همین طریق رفتار می کردند، شاید این طریقه برای انجمنهای تدفین مناسبتر بوده است. بعضی از این معبرها عمداً پرپیچ و خم ساخته شده و این فکر را به وجود می آورد که مسیحیان از آنها، در مواقع تعقیب و آزار، به عنوان نهانگاه استفاده می کرده اند. پس از

پیروزی مسیحیت، رسم دفن کردن در دخمه ها پایان پذیرفت. دخمه ها جایگاهی مورد احترام و زیارتگاه شدند. در قرن نهم دیگر این دخمه ها مسدود و فراموش شده بودند، و در سال 1578 صرفاً از روی تصادف کشف شدند.
آنچه از هنر دوران اولیة مسیحیت باقی مانده عمدتاً به صورت فرسکوها و نقوش برجستة دخمه هاست. در این فرسکوها و نقوش برجسته، که متعلق به حدود سال 180 هستند، نمادهایی دیده می شوند که بعدها در مسیحیت اهمیت فراوان یافتند: کبوتر سفید، نمایندة روح آزاد شده از زندان حیات این جهانی؛ قفس، که از میان خاکسترهای مرگ برمی خیزد؛ شاخة نخل، که مژدة پیروزی می دهد؛ شاخة زیتون، مظهر صلح؛ و ماهی، بدان سبب که واژة یونانی آن i - ch – th – u - sمتشکل از حروف اول این جمله است: Iesous Christos theou uios Soter (عیسی مسیح، پسر خدا، نجات دهنده.). در این فرسکوها و نقوش برجسته همچنین موضوع معروف «شبان نیکو» نیز یافت می شود که مستقیماً از یک مجسمة تاناگرا تقلید شده که مرکوریوس را در حال حمل کردن یک بز نشان می دهد. گهگاه این نقش و نگارها مبین لطف و زیبایی متداول در شهر پومپئی هستند؛ مانند گلها، تاکها، و پرنده هایی که به عنوان تزیین بر سقف قبر قدیس دومیتیلا نقش شده اند؛ اما معمولا طرحهای آنها کار ناممتاز صنعتگران کوچکی است که با ابهام شرقی صفای خطوط کلاسیک را مغشوش می سازند. مسیحیت در این قرنهای اول، چنان مستغرق در فکر آخرت بود که به آرایش این جهان علاقه ای نداشت. مسیحیت تنفر یهود را نسبت به مجسمه سازی دنبال گرفت، تصویرسازی را با بت پرستی همتراز دانست، و مجسمه سازی و نقاشی را، به عنوان اینکه اغلب تجلیل از برهنگی است، محکوم ساخت. بنابراین، هر اندازه که مسیحیت توسعه می یافت هنرهای تصویری رو به انحطاط می رفت. هنر موزاییک بیشتر طرف توجه بود؛ دیوارها و کفهای کلیساهای بزرگ و تعمیدگاهها از برگهای درهم و برهم و گلها، «برة فصح»، و تصاویری از صحنه های مختلف کتاب مقدس پوشیده می شد، صحنه های مشابهی را روی تابوتهای سنگی، به صورت منقورهای ناشیانة ابتدایی، می کندند. در همین دوره، معماران باسیلیکاهای یونانی و رومی را با احتیاجات کیش مسیحی تطبیق می دادند. معابد کوچک، که جایگاه خدایان مشرکان بود، نمی توانستند نمونه ای برای کلیساهایی باشند که می بایست همة جماعت مؤمنان را در بربگیرند. رواقها و جناح وسیع سمت داخل باسیلیکا برای این کار مناسبتر بود، و عبادتگاه آن گویی از همان ابتدا به عنوان محراب کلیسا طرح شده بود. در این پرستشگاههای جدید، موسیقی مسیحی، با بدگمانی، آهنگها و الحان و پرده های موسیقی یونانی را به میراث برد. بسیاری از حکمای الاهی مخالف آواز زنان در کلیسا، یا در واقع، هر مکان عمومی دیگر بودند؛ زیرا صدای زن همواره ممکن است دلبستگی کفرآمیزی را در جنس مرد، که همیشه تحریک پذیر است، ایجاد کند. با وجود این، انجمنهای مذهبی غالباً امید، حمد و ثنا، و نشاط خود را به وسیلة سرود بیان می کردند. موسیقی کم کم یکی از زیباترین آرایشها و یکی از متعالیترین خدمتگزاران کیش مسیح گشت.
رویهمرفته، مذهبی گیراتر از مسیحیت هیچ گاه به نوع بشر ارائه داده نشده است. این مذهب خود را بدون محدودیت تقدیم همة افراد، همة طبقات، همة ملل می کرد. برخلاف

آیین یهود منحصر به قومی خاص، و برخلاف کیشهای رسمی یونان و روم منحصر به مردمان آزاد یک کشور نبود. مسیحیت، به حکم آنکه همة مردم را وارثان پیروزی مسیح بر مرگ می گردانید، مساوات اساسی افراد بشر را اعلام می داشت و همة اختلافات زمینی را جزئی و زودگذر تلقی می کرد. برای تیره بختان، بیچارگان، بینوایان، دلسردشدگان، و خواری دیدگان فضیلت نوین همدردی را می آورد، و به آنان شخصیتی می داد که مایة اصالتشان می شد؛ نمونة الهامبخش مسیح، داستان او و اخلاق او را بدیشان می داد؛ با امید به ملکوتی که بزودی فرا می رسید، و با امید به سعادت بی پایان در آن سوی گور، زندگانی آنان را روشنی می بخشید. حتی به بزرگترین گنهکاران نوید بخشایش و پذیرفته شدن کامل در جماعت رستگاران را می داد. به اذهانی که مسائل لاینحل منشأ و تقدیر، و بدی و رنج به ستوهشان آورده بود منظومه ای از آیین وحی شدة الاهی می آورد که ساده ترین روح هم می توانست در آن آرامش فکری بیابد. به مردان و زنانی که در متن فقر روزمره و محنت اسیر بودند نغمة آیینهای مقدس و قداس را می بخشید ـ مراسمی که هر واقعة قابل ذکر زندگی را به صورت صحنه ای در نمایش هیجان انگیز میان خدا و انسان در می آورد. در خلاء معنوی دنیای شرک، که در حال احتضار بود، در سردی مسلک رواقی و تباهی آیین لذت طلبی اپیکور، در دنیایی بیمار از خشونت بهیمی، بیرحمی، ستمگری، و هرج و مرج جنسی، در امپراطوری آرامش یافته ای که ظاهراً دیگر احتیاجی به فضایل مردانه و خدایان جنگ نداشت، اخلاق نوینی را رواج می داد که بر پایة برادری، نیکی، ادب، و صلح و سلم استوار بود.
کیش نوین که بدین ترتیب با آمال بشر تطبیق یافته بود با سرعت زیادی رواج یافت. تقریباً هر گرویده ای، با شور و حرارت یک انقلابی، مبلغ این کیش می شد. راهها، رودخانه ها، ساحلها، و طرق بازرگانی و امکانات امپراطوری مسیر رشد کلیسا را مشخص کردند: در خاور، از اورشلیم تا دمشق، ادسا، دورا، سلوکیه، و تیسفون؛ در جنوب، از طریق بوسترا و پترا به عربستان؛ در باختر، از راه سوریه به مصر؛ در شمال، از طریق انطاکیه، به آسیای صغیر و ارمنستان؛ از دریای اژه، از افسوس و تروآس تا کورنت و تسالونیکا؛ از جادة اگناتیا به دورهاخیون؛ از دریای آدریاتیک به بروندیسیوم، یا از سکولا و خاروبدیس به پوتئولی و رم؛ از سیسیل و مصر به افریقای شمالی؛ از مدیترانه یا کوههای آلپ به اسپانیا و گل، سپس از آنجا به انگلستان: اندک اندک صلیب از پی تبر می رفت و عقابهای روم1 راه را برای مسیح می گشودند. در آن قرنها، آسیای صغیر دژ مسیحیت بود. در سال 300، دیگر اکثریت اهالی افسوس و سمورنا (ازمیر)، مسیحی بودند. آیین جدید در افریقای شمالی نیز رونقی داشت: کارتاژ و هیپو مراکز اصلی درس و بحث کیش مسیح گشتند؛ آبای عمدة کلیسای لاتین، مانند

1. تبر و عقاب، به ترتیب، نشان قدرت و علامت امپراطوری روم. ـ م.

ترتولیانوس، کوپریانوس، و آوگوستینوس از آنجا برخاستند؛ و متن لاتینی قداس و نخستین ترجمة لاتینی عهد جدید در آنجا شکل گرفت. در رم، جماعت مسیحی در پایان قرن سوم به صد هزار تن می رسید. مسیحیان رم می توانستند از لحاظ مالی به محافل مذهبی دیگر یاری دهند. رم از دیر زمانی برای اسقف خود خواستار مقام اول در کلیسا بود. رویهمرفته می توان گفت که در حدود سال 300 یک چهارم جمعیت در مشرق زمین و یک بیستم جمعیت در مغرب زمین مسیحی بوده اند. ترتولیانوس در حدود سال 200 می گوید: «مردم اعلام می کنند که ما [مسیحیان] کشور را فرا می گیریم. مردم از هر سن و سال، و مقام و منصب به سوی ما روی می آورند. سابقة ما فقط از دیروز است، ولی هم اکنون نیز جهان را پر می کنیم.»