گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و نهم
.IV – مدافعان ایمان


کلیسا اینک از پشتیبانی چند تن از برجسته ترین فضلای امپراطوری برخوردار بود. ایگناتیوس، اسقف انطاکیه، سرسلسلة نیرومند «آبای کلیسا» پس از حواریون شد؛ اینان به مسیحیت فلسفه بخشیدند و دشمنان آن را به کمک استدلال از میان برداشتند. یوستینوس چون حاضر نشد از کیش خود دست بردارد، محکوم گشت که طعمة جانوران درنده شود (108). در راه رم چندین نامه نوشت که شور و هیجان آمیخته با زهد و ورع آنها نمایانگر روحیة سرسختی است که مسیحیان با اتکا به آن به استقبال مرگ می شتافتند:
به همگان هشدار می دهم که من با طیب خاطر در راه خدا می میرم، و نمی خواهم کسی مانع این امر شود. خواهش من این است که درباره ام مهربانی نامعقول نداشته باشید. بگذارید جانوران مرا بخورند. از این راه می توانم به لقاءالله نایل آیم. ... بهتر است درندگان را تحریک کنید تا گور من شوند و اثری از جسم من برجای نگذارند تا وقتی به خواب می روم مزاحم هیچ کس نباشم. ... من آرزومند درندگانی هستم که برای من آماده کرده اند. ... اگر بتوانم بدین ترتیب به عیسی مسیح ملحق شوم، بگذارید مرا آتش بزنند و مصلوب کنند، با درندگان رو به رو شوم تا مرا تکه پاره کنند، استخوانهایم را خرد کنند، بند از بندم جدا سازند و جسمم را نیست کنند، من این شکنجه های بیرحمانة ابلیس را به جان می خرم!
کوادراتوس، آتناگوراس، و بسیاری دیگر «دفاعیه هایی» بر له مسیحیت نوشتند که معمولا خطاب به امپراطور بود. مینوکیوس فلیکس در گفتگویی تقریباً سیسرونی می گذارد تا یکی از اشخاص نوشته اش به نام کایکیلیوس با توانایی از شرک دفاع کند، ولی از زبان شخص دیگری به نام اوکتاویوس پاسخ وی را به اندازه ای مؤدبانه می دهد که کایکیلیوس تقریباً قانع می شود که به آیین مسیح درآید. یوستینوس سامری، که در زمان آنتونینوس به روم آمد، در آنجا یک مکتب فلسفة مسیحی ایجاد کرد و در دو دفاعیة شیوا کوشید که امپراطور و «وریسیموس فیلسوف» را متقاعد سازد که مسیحیان شارمندان وفاداری هستند، مالیات خود را سر موعد می پردازند، و چنانکه دوستانه با آنان رفتار شود ممکن است برای کشور پشتیبان سودمندی باشند. چند سالی بدون مانع تعلیم داد، ولی بیان تند او برایش دشمنانی پدید آورد. به سال 166، فیلسوفی از رقیبان او مقامات دولتی را بر آن داشت او را با شش تن از پیروانش بازداشت کنند و همه را به دار آویزند. بیست سال بعد، ایرنایوس، اسقف لیون، با نگاشتن رسالة «دشمنان مرتد»، که ضربتی

به تمام مرتدان محسوب می شد، سلاح نیرومندی برای وحدت کلیسا فراهم کرد. ایرنایوس می گوید تنها وسیله برای جلوگیری از تجزیة مسیحیت به هزار فرقه، این است که همة مسیحیان از روی فروتنی تنها از یک قدرت مسلکی ـ از فتوای شوراهای اسقفان کلیسا ـ پیروی کنند.
در این دوره دلیرترین مبارز راه مسیحیت کوینتوس سپتیمیوس ترتولیانوس از اهالی کارتاژ بود. او در این شهر به سال 160 قدم به گیتی نهاد؛ پسر یک یوزباشی رومی بود، او علم بیان را در همان مدرسه ای تحصیل کرد که آپولیوس در آن پرورش یافته بود. سپس سالی چند در رم به وکالت پرداخت. در نیمه راه زندگی به آیین مسیح گرایید، زنی مسیحی گرفت، از همة لذات مشرکان دست کشید، و بنابر روایت قدیس هیرونوموس، به مقام کشیشی رسید. همة نیرنگها و زبردستیهایی را که در علم بیان و به عنوان وکیل مدافع آموخته بود، از آن پس با شور و شوق یک نو گرویده در خدمت مسیحیت گذاشت. مسیحیت یونانی مبتنی بر اصول خداشناسی، مابعدالطبیعه، و رازوری بود. ترتولیانوس مسیحیت لاتینی را بر اخلاق، حقوق، و عمل استوار کرد. او نیرو و حرارت سیسرون، و خشکی استهزا آمیز یوونالیس را داشت، و گاهی در تندی و تیزی عبارات شانه به شانة تاسیت می سایید. ایرنایوس آثار خود را به یونانی نوشته بود. با مینوکیوس و ترتولیانوس ادبیات مسیحی در غرب لاتینی، و ادبیات لاتینی مسیحی شد.
در سال 197، هنگامی که دادرسان رومی کارتاژ مسیحیان را به اتهام وفادار نبودن به کشور محاکمه می کردند، ترتولیانوس خطاب به یک دادگاه خیالی شیواترین اثر خود را به نام آپولوگتیکوس (دفاعنامه) نگاشت. وی در این اثر به رومیان اطمینان می دهد که مسیحیان «همواره برای همة امپراطوران، برای ... مصون ماندن خاندان امپراطوری از خطر، برای لشکریان دلاور، برای یک مجلس سنای وفادار، برای دنیایی در حال صلح و آرامش، دعا می کنند.» او از عظمت وحدت تجلیل، و به نشانه های آن در آثار نویسندگان دوران پیش از مسیحیت اشاره می کند. با عباراتی شورانگیز بانگ برمی آورد: «شهادت روح را بنگرید که سرشتی مسیحی دارد!» یک سال بعد، در حالی که با سرعتی عجیب از دفاع ایقایی به تعرضی شدید روی می آورد، کتاب دربارة نمایش را منتشر ساخت که توصیفی سرҙƘԠآمیز از نمایشهای رومی به عنوان دژ طǘљǘǙʠمنافی عفت، و آřYʠتئاترهای به عنوان اوج اعمال غیر انسانی نسبت به انسانها بود. وی در پایان با تهدیدی تلخ چنین نتیجه گرفت:
در روز واپسین و ابدی داوری نمایشهای دیگری نیز خواهد بود. ... آن هنگامی است که سراسر این جهان کهنه و نسلهایش در آتشی بیمانند خواهند سوخت. آن روز چه نمایشی عظیم خواهد بود! چقدر من حیرت زده، خندان، خرسند، و مسرور خواهم شد وقتی ملاحظه کنم که آنهمه شاهانی که گمان می رفت به بهشت می روند، در اعماق ظلمت زاری می کنند و دادرسانی که نام عیسی را آزردند، در شعله هایی فروزانتر از آنچه خود علیه مسیحیان می افروختند، می سوزند! حکیمان و فیلسوفان در برابر شاگردان خود

سرخ می شوند و با هم طعمة آتش می شوند! ... و بازیگران غم انگیزی را می بینم که بیش از هر زمان دیگر صدایشان در تراژدی خودشان به گوش می رسد، بازیکنانی را که اعضایشان در آتش نرم و سبک است، و ارابه رانانی را که روی چرخهای آتشین سرخ می شوند!
تخیلی چنین شدید و بیمارگونه تضمینی بر عقیدة راسخ نیست. ترتولیانوس هر چه پیرتر می شد، همان نیرویی را که در جوانی در لذتجویی به کار برده بود، اینک بشدت در رد هر گونه تسکین به جز تسلی ایمان و امید صرف می کرد. با خشنترین عبارت زن را مخاطب می ساخت و او را «دری که دیو از آن به درون می آید» می نامید و می گفت: «به خاطر گناه تو بود که مسیح مرد.» او که زمانی دوستار فلسفه بود و آثاری مانند دربارة روح نگاشته بود و مابعدالطبیعة رواقیان را با مسیحیت تطبیق داده بود، اکنون هر استدلال مستقل از مکاشفه را رد می کرد و از باور نکردنی بودن اعتقاد خود لذت می برد: «پسر خدا مرده است: این سخن باور کردنی است درست برای اینکه نامعقول است. دفن گشت و زنده شد: این سخن حتمییت دارد برای اینکه محال است.» ترتولیانوس در پنجاه و هشت سالگی به یک پیرایشگری وسواس آمیز گرفتار شد و کلیسای ارتدوکس را ، به دستاویز آنکه زیاده از حد آلوده به امور دنیوی است، ترک کرد، و به اصول عقاید مونتانوسیان گرایید، زیرا می پنداشت که این مسلک تعالیم مسیح را صریحتر اجرا می کند. او همة آن مسیحیانی را که سرباز، هنرپیشه، یا کارمند دولت می شدند، همچنین همة پدران و مادرانی را که دخترانشان را وادار به حجاب نمی کردند، و همة اسقفهایی را که گناهکاران پشیمان را برای تناول عشای ربانی می پذیرفتند محکوم می کرد. سرانجام، پاپ را پاستور مویخوروم یعنی «شبان زناکاران» نامید.
مع هذا، علی رغم وی کلیسا در افریقا پیشرفت می کرد. اسقفهای توانا و صمیمی، مانند کوپریانوس، اسقف نشین کارتاژ را تقریباً به اندازة اسقف نشین رم غنی و متنفذ ساختند. در مصر، گسترش کلیسا کندتر بود، و از مراحل نخستین آن آثاری در تاریخ به جای نمانده است. در پایان قرن دوم غفلتاً صحبت از «مکتب کاتشیستی» اسکندریه به میان می آید که مسیحیت را با فلسفة یونان متحد کرد و دو تن از آباء بزرگ را به کلیسا داد. کلمنس و اوریگنس هر دو در ادبیات مشرکان متبحر بودند و به شیوة خویش آن را دوست می داشتند. هر گاه روح این دو فایق آمده بود، چنان شکاف مخربی میان فرهنگ کلاسیک و مسیحیت پدید نمی آمد.
هنگامی که اوریگنس آدامانتیوس هفده ساله بود (202) پدرش به عنوان مسیحی توقیف و محکوم به مرگ شد. پسر می خواست در زندان به پدر خویش بپیوندد و همراه او شهید شود؛ چون مادرش نتوانست او را به هیچ وسیله ای منصرف کند، لباسهایش را پنهان کرد. اوریگنس نامه هایی تشجیع کننده به پدر خویش نوشت و به او پیام داد: «زنهار، به خاطر ما تغییر عقیده ندهی.» سر پدر را بریدند و از آن پس پسر ناچار بود از مادر و شش برادر و

خواهر خردسال خود نگهداری کند. وی که شاهد شهادت عدة بسیاری بود از این طریق کششی به زهد بیشتر پیدا کرد و زندگی پارسایانه ای پیش گرفت. بسیار روزه می گرفت، کم، و آن هم روی زمین لخت، می خوابید، کفش به پا نمی کرد، و سرما و برهنگی را بر خود هموار می کرد. سرانجام تحت تأثیر تفسیر ریاضت آمیز باب 19، آیة 12 انجیل متی خود را خصی کرد.1 در سال 203، به سمت ریاست مکتب کاتشیستی جانشین کلمنس شد. گرچه هجده سال بیشتر نداشت، دانش و فصاحت او عدة زیادی از دانشجویان مشرک و مسیحی را جلب کرد، و آوازة شهرتش در میان مسیحیان پیچید.
برخی از قدما «کتابهایش» را در حدود شش هزار جلد تخمین می زدند. مسلماً تعداد زیادی از آنها رساله های کوتاهی بوده است. با این وصف هیرونوموس می پرسد: «کدام یک از ما ممکن است تمام آنچه را او نوشته است بخواند؟» اوریگنس از فرط عشق به کتاب مقدس، که قسمتی از آن را در کودکی از بر کرده و جزو حافظة وی شده بود، مدت بیست سال از عمر خود را با گروهی تندنویس و نساخ صرف مقابلة متن عبری عهد قدیم با یک نسخه برگردان این متن به تلفظ یونانی، و ترجمه های یونانی هفتادی،2 آکویلا، سوماخوس، و تئودوتیون3 کرد. با مقایسة این ترجمه و تنقیحهای گوناگون و با استفاده از آشنایی به زبان عبری، اوریگنس متن اصلاح شده ای از «ترجمة هفتادی» را به کلیسا تقدیم کرد. او این کار را کافی ندانست، و برای تکمیل آن تفسیرهایی، گاه مفصل، راجع به هر یک از اسفار تورات به آن افزود. با نوشتن اثری به نام اصول اولیه گزارشی مشروح، منظم، و فلسفی از مجموع آیین مسیحی تهیه کرد. در رسالة متفرقه به اثبات همة اصول لایتغیر مسیحیت براساس نوشته های فیلسوفان مشرک دست زد. برای تسهیل این کار از طریقة تمثیلی، که فیلسوفان مشرک به کمک آن نوشته های هومر را با عقل تطبیق داده بودند، و فیلن آیین یهود را به وسیلة آن با فلسفة یونان سازش داده بود، استفاده کرد. اوریگنس عقیده داشت که معنی تحت اللفظی کتاب مقدس، متضمن دو سلسله معانی عمیقتر است: معنی اخلاقی و معنی روحی، که فقط معدودی افراد خاص و پرورش یافته می توانند به آن معانی رسوخ کنند. او حقیقت سفر پیدایش را به مفهوم تحت اللفظی آن مشکوک می دانست: ظواهر ناپسند مناسبات یهوه با اسرائیل را به عنوان اینکه نمادهایی بیش نیست

1. گیبن می گوید: «از آنجا که اوریگنس عادت داشت کتاب مقدس را تمثیلی تفسیر کند، جای تأسف است که فقط در این مورد او معنی تحت اللفظی را پذیرفته است.»
2. «سپتواگینت» (هفتاد)، اشارت به روایت هفتاد نفر یهودی (قرن سوم ق م) که ترجمة «عهد قدیم» را در هفتاد روز به یونانی انجام دادند. ـ م.
3. از این «هکزاپلا» (شش متن) جز قطعاتی در دست نیست. «تتراپلا» (چهار متن) نیز که مشتمل بر چهار ترجمة یونانی بود مفقود شده است.

رد می کرد و داستانهایی مانند داستان شیطان که عیسی را بر فراز کوه بلندی برد تا ملکوتهای جهان را به او عرضه کند، افسانه می پنداشت. به گمان او قصه های کتاب مقدس برای این پرداخته شده بود که حقیقتی روحانی را بفهماند. می پرسید:
کدام انسان با بینشی می تواند تصور کند که روز اول و دوم و سوم، و شب و صبح وجود داشته بی آنکه آفتاب، ماه و ستارگان باشند؟ کدام انسان ابلهی است که باور کند خدا مانند یک کشاورز باغی در عدن درست کرد و درخت زندگی را در آن نشاند. ... تا هر کس که میوة این درخت را چشید، جان بیابد؟
هرچه اوریگنس بیشتر می رود روشن می شود که او یک رواقی، نوفیثاغورسی، افلاطونی، و گنوسی است که مصمم است مسیحی باشد. این توقع که او از کیشی که به خاطر آن هزار اثر نگاشته و از مردی خویش صرف نظر کرده بود دست بردارد، بیمورد بود. او نیز مانند فلوطین شاگرد آمونیوس ساکاس بود و گاهی تشخیص فلسفه اش از فلسفة آنان دشوار است. خدای اوریگنس یهوه نیست، اصل نخستین تمام چیزهاست. مسیح آن چهرة انسانی وصف شده در عهد جدید نیست، لوگوس یا عقلی است که دنیا را سازمان می دهد. این مسیح را خدا (اب) آفرید و زیر دست اوست. در فلسفة اوریگنس نیز مانند فلسفة فلوطین روح یک سلسله مراحل و تجمسها را پیش از آنکه داخل در بدن گردد، می پیماید. پس از مرگ نیز حالاتی مشابه این را طی می کند تا به لقاءالله برسد. حتی منزهترین ارواح نیز مدتی دوران برزخ را طی می کنند؛ ولی سرانجام همة ارواح نجات خواهند یافت. پس از «اشتعال نهایی» دنیای دیگری خواهد بود که تاریخ طولانی خود را خواهد داشت؛ سپس دنیایی دیگر والی غیر النهایه. ... هر یک از این دنیاها نسبت به دنیای قبلی کمال یافته تر است، و تمام این توالی پردامنه است که بتدریج طرح خدا را عملی می سازد.
جای شگفتی نیست که دمتریوس، اسقف اسکندریه، نسبت به این فیلسوف برجسته، که زینت اسقف نشین او بود و با امپراطوران مکاتبه می کرد، احساس شک و تردید کرده باشد. او از دادن مقام کشیشی به اوریگنس سرباز زد و می گفت که چون که او خود را خصی کرده است صلاحیت ندارد. ولی هنگامی که اوریگنس سفری به خاورمیانه کرد، دو اسقف فلسطینی به او عنوان کشیش دادند. دمتریوس اعتراض کرد که بدین ترتیب حقوق او نقض شده است. انجمنی از روحانیان حوزة خود تشکیل داد. این انجمن انتصاب اوریگنس را لغو و او را از اسکندریه تبعید کرد. اوریگنس به قیصریه رفت و در آنجا به تعلیم ادامه داد. در آنجا ستایش معروف خود را از مسیحیت تحت عنوان بر ضد کلسوس به سال 248 نگاشت. روح بزرگ او نیروی براهین کلسوس را قبول داشت ولی پاسخ می داد که در برابر هر اشکال و استبعادی در آیین مسیح، در کیش مشرکین بسیاری چیزها هستند که به مراتب نامحتملترند. نتیجه نمی گرفت که هر دو نظریه نامعقول است بلکه معتقد بود که کیش مسیح خط مشی زندگی

اصیلتری به انسان می دهد که یک کیش محتضر و مبتنی بر بت پرستی نمی تواند آن را الهام کند.
در سال 250، دکیوس شکنجه و آزار را به قیصریه کشانید. اوریگنس که در آن زمان شصت و پنج سال داشت بازداشت شد و او را به پایة شکنجه بستند. زنجیر بر او نهادند و قلاده ای آهنین بر گردنش زدند و چندین روز در زندان ماند. ولی مرگ دکیوس سبب آزادی او گشت. پس از آن بیش از سه سال در قید حیات نبود. شکنجه در بدنی که بر اثر ریاضت و زهد شدید ناتوان شده بود اثر مهلکی کرد. او همان گونه که بیچیز آغاز به تعلیم کرده بود، فقیر از دنیا رفت، و به هنگام مرگ نامورترین مسیحی زمان خویش بود. وقتی بدعتهای او دیگر از حالت اینکه رازی میان چند تن از فضلا باشد به درآمد، کلیسا لازم دانست از او سلب اجتهاد کند. پاپ آناستاسیوس در سال 400 «عقاید کفرآمیز» او را محکوم ساخت و شورای جامع قسطنطنیه در 553 میلادی او را کافر اعلام کرد. مع هذا، قرنها تقریباً همة دانشمندان مسیحی آثارش را مطالعه می کردند و تحت تأثیرش بودند. دفاع او از مسیحیت بر متفکران مشرک بیش از هر یک از «دفاعیه های» پیشین اثر گذاشت. پس از اوریگنس مسیحیت دیگر یک آیین صرفاً تسکین دهنده نبود؛ فلسفه ای کامل شده بود که بافت کتاب مقدس را داشت، ولی بدان می بالید که مبتنی بر عقل است.