گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و نهم
.II – آشفتگی


این هوسبازی تاریخ نبود که در قرن سوم برترین قدرت را به لشکریان بخشید. علل داخلی، کشور را تضعیف کرده و در همة جبهه ها بلادفاع گذاشته بود. قطع کشورگشایی پس از ترایانوس، و مجدداً پس از سپتیمیوس سوروس، نشانة حمله به شمار می رفت، و همان گونه که روم با ایجاد تفرقه در میان ملتها آنان را مغلوب ساخته بود، حال بربرها برای گشودن آن با حملات همزمان با یکدیگر متحد می شدند. ضرورت دفاع قدرت اسلحه و حیثیت سپاهیگری را بالا می برد. سرداران جای فیلسوفان را بر تخت پادشاهی می گرفتند. سلطنت از دست اشراف به در رفته بود و جای خود را به حکومت از نو جان گرفتة زور می داد.
ماکسیمینوس، فرزند قوی هیکل دهقانی از اهالی تراکیا، سرباز خوبی بود و جز این هیچ؛ تاریخ گواهی می دهد که قد این مرد هشت پا بود و انگشت شستی چنان فربه داشت که می توانست دستبند زنش را به جای حلقه به این انگشت کند. آموزشی نیافته بود، و آموزش را حقیر می شمرد و به کسانی که تحصیلاتی داشتند حسد می برد. در طی سه سال امپراطوری خود هرگز از رم دیدن نکرد؛ زندگی در اردو و درکنار دانوب یا راین را ترجیح می داد. برای ادامة جنگ و جلب رضایت سپاهیان خود، چنان مالیات سنگینی بر مردم مرفه الحال

وضع کرد که پس از اندک زمانی طبقات عالیه بر دولت او شوریدند. گوردیانوس، پروکنسول ثروتمند و باسواد افریقا، پذیرفت که لشکریانش او را امپراطور رقیب ماکسیمینوس بنامند. چون هشتاد سال داشت پسرش را نیز در این مقام مرگبار شریک گردانید. این دو در برابر نیروهای اعزامی ماکسیمینوس تاب مقاومت نیاوردند. پسر در نبرد کشته شد و پدر نیز خود را کشت. ماکسیمینوس با تبعید و ضبط اموال که تقریباً مایة نابودی اشراف گشت، انتقام خود را گرفت. هرودیانوس می نویسد: «ثروتمندترین اشخاص روز پیش، کارشان امروز به گدایی می کشید.» سنا که به وسیلة سوروس از نو تشکیل و تقویت شده بود دلیرانه مبارزه کرد؛ ماکسیمینوس را مخلوع اعلام کرد، و دو تن از اعضای خویش، ماکسیموس و بالبینوس، را به عنوان امپراطور برگزید. ماکسیموس در رأس لشکریانی که با شتاب ترتیب داده شده بودند برای برخورد با ماکسیمینوس، که از کوههای آلپ گذشته آکویلیا را محاصره کرده بود، رفت. ماکسیمینوس سردار بهتری بود و نیروهای بیشتری داشت. به نظر می آمد که سرنوشت سنا و طبقات ثروتمند وخیم است. ولی گروهی از سربازن ماکسیمینوس که از مجازاتهای بیرحمانه اش صدمه دیده بودند او را در چادرش کشتند. ماکسیموس فاتحانه به رم بازگشت و در آنجا به نوبة خود به وسیلة پاسداران امپراطور به قتل رسید و بالبینوس نیز به همین سرنوشت دچار شد. پاسداران امپراطور گوردیانوس سوم را امپراطور خواندند و سنا هم این انتخاب را تأیید کرد.
ما به شرح جزئیات نامها، نبردها، و مرگهای این امپراطوران دوران آشفتگی نمی پردازیم. در مدت سی و پنج سال فاصلة میان آلکساندر سوروس و آورلیانوس، سی و هفت تن امپراطور خوانده شدند. گوردیانوس سوم به سال 244 هنگامی که با ایرانیان می جنگید به دست لشکریانش کشته شد. جانشینش فیلیپ ملقب به عرب در ورونا به دست دکیوس به قتل رسید (249). دکیوس مردی ثروتمند و با سواد از اهالی ایلیریا بود که عشق و علاقه اش به روم وی را کاملا سزاوار نامش، که نامی والا در تاریخ روم باستان است، می کرد.1 در حین جنگهایی که با گوتها می کرد برنامه ای جاه طلبانه به منظور احیای مذهب، اخلاقیات، و خصایل رومیان طرح کرد و برای از میان بردن مسیحیت فرمانهایی داد. سپس به کنار دانوب بازگشت، با گوتها مواجهه داد، شاهد کشته شدن فرزندش در این جنگ شد، به لشکریان مردد خویش گفت که فقدان یک فرد چندان اهمیتی ندارد، دوباره به دشمن حمله کرد، و خودش در یکی از وحشتناکترین شکستهای تاریخ روم از پای درآمد (251). جای او را گالوس گرفت که او را نیز سربازانش در سال 253 به هلاکت رسانیدند. سپس نوبت به آیمیلیانوس رسید که

1. اشاره ای است به همنام بودن این امپراطور با پوبلیوس دکیوسها که سه سال نسل، پدر و پسر و نواده، در جنگهایی در راه روم جان خود را فدا کردند. ـ م.

در همان سال به همان سرنوشت دچار شد.
امپراطور جدید، والریانوس، موقعی که به سلطنت رسید شصت سال داشت. چون ناچار بود که در عین حال با فرانکها، آلامانها، مارکومانها، گوتها، سکوتیایها، و ایرانیان بجنگد، پسر خویش گالینوس را پادشاه امپراطوری مغرب گردانید و مشرق را برای خویش نگاه داشت و به بین النهرین لشکر کشید. چون سالخورده تر از آن بود که از عهدة کار برآید بزودی از پای درآمد. گالینوس، که در آن هنگام سی و پنج سال داشت، مردی دلیر و باهوش و دانش بود، و فرهیختگیش تناسبی با آن قرن جنگهای وحشیانه و بربری نداشت. ادارة کشوری را در مغرب اصلاح کرد، دشمنان امپراطوری را پی در پی مغلوب ساخت، با این وجود، برای حمایت و ترویج فلسفه و ادبیات مجال یافت. در عهد او هنر کلاسیک به طور زودگذری احیا گشت؛ ولی حتی قابلیتهای گوناگون او در برابر مصایب فراوان این دوران تاب مقاومت نیاورد.
در سال 254 مارکومانها ایالت پانونیا و ایتالیای شمالی را ویران کردند. در سال 255 گوتها مقدونیه و دالماسی را تصرف نمودند؛ سکوتیایها و گوتها در آسیای صغیر رخنه کردند، و ایرانیان به سوریه حمله بردند. در سال 257 گوتها ناوگان مملکت بوسفور را به تصرف در آوردند، شهرهای یونانی سواحل دریای سیاه را ویران ساختند، شهر طرابوزان را آتش زدند و اهالی آن را منقاد کردند، سپس در پونتوس به تاخت و تاز پرداختند. به سال 258 خالکدون، نیکومدیا، پروسا، آپامیا، و نیکایا را گرفتند. در همان سال ایرانیان ارمنستان را گشودند، و پوستوموس خود را حکمران مستقل گل نامید. به سال 259 آلامانها به ایتالیا هجوم آوردند، ولی گالینوس آنان را در میلان شکست داد. در سال 260 والریانوس در ادسا شکست سختی از ایرانیان خورد و معلوم نیست در کجا و چه وقت در اسارت درگذشت. شاپور اول و سواران بیشمارش در سوریه تا شهر انطاکیه پیش رفتند، مردم آنجا را در بحبوحة مسابقه ها غافلگیر و شهر را غارت کردند، هزاران تن از اهالی آن را کشتند، و عدة بیشتری را به غلامی بردند. طرسوس تسخیر و ویران گشت، کیلیکیا و کاپادوکیا فتح شدند، و شاپور با غنایم بسیار به ایران بازگشت. در ظرف ده سال، سه فاجعة رسوایی آور مایة اندوه مردم شده بود: برای نخستین بار یکی از امپراطوران روم در یک شکست کشته شده بود، یکی دیگر به اسارت دشمن درآمده بود، و وحدت امپراطوری فدای لزوم مواجهة همزمان با حملات در چندین جبهه شده بود. زیر این ضربات و گزینش و کشته شدن بی رویة امپراطوران به وسیلة سربازان حیثیت امپراطوری از هم می پاشید. نیروهای روانشناختی که مرور زمان به آنها مشروعیتی عادی ومسلم می دهد، اثر خود را روی دشمنان روم، و حتی روی اتباع و شارمندان آن، از دست می داد. همه جا شورش برپا می شد. در سیسیل و گل دهقانان ستمدیده سر به طغیانهای خونین و بیرحمانه برداشتند. در پانونیا، اینگنوئوس خود را پادشاه ایالات شرقی خواند. در سال 263، گوتها در طول ساحل یونیا پیاده شدند، افسوس را غارت

کردند، و معبد بزرگ آرتمیس را سوختند. سراسر خاور هلنیستی در وحشت و اضطراب به سر می برد.
یک متحد غیر منتظر در آسیا امپراطوری را نجات داد. اودناتوس که در پالمورا به عنوان وابستة روم حکم می راند، ایرانیان را در سراسر بین النهرین عقب راند، آنها را به سال 261 در تیسفون شکست داد، و خود را پادشاه سوریه، کیلیکیا، عربستان، کاپادوکیا، و ارمنستان خواند. وی در سال 266 به قتل رسید؛ عناوین او به پسر خردسال و اقتدارش به زن بیوه اش به ارث رسید. زنوبیا مانند کلئوپاترا ـ که وی خود را از نسل او می دانست ـ زیبایی شخصی را با کفایت یک دولتمرد و چندین استعداد فکری توأم داشت. زبان یونانی، ادبیات، و فلسفه تحصیل کرده بود. لاتینی، مصری، سریانی آموخته بود، و تاریخی دربارة مشرق زمین نوشته بود. چون ظاهراً عفت را با نیرومندی همراه داشت روابط جنسی را، جز تا آن اندازه که برای مادر شدن لازم است، بر خود روا نمی داشت. به خستگیهای جسمانی معتاد بود، خطرات شکار را دوست داشت، و کلیومترها راه را به همراه سربازان خویش پیاده می پیمود. قاطعانه و خردمندانه حکم راند، لونگینوس فیلسوف را صدراعظم خود کرد، فضلا و شعرا و هنرمندان را در دربار خود گردآورد، و پایتختش را با کاخهایی به سبک یونان، رم، و آسیا بیاراست. ویرانه های این کاخها امروزه نیز مایة اعجاب جهانگردان و مسافران آن بیابان است. چون زنوبیا بخوبی حس می کرد که امپراطوری به سوی نابودی می رود، به فکر افتاد سلسله ای جدید و مملکتی نوین بنیاد گزارد. کاپادوکیا، گالاتیا، و قسمت اعظم بیتینیا را زیر تسلط گرفت، نیروی زمینی و دریایی بزرگی ترتیب داد، مصر را گشود، و اسکندریه را پس از محاصره ای، که در نتیجة آن نیمی از اهالی به هلاکت رسیدند، به تصرف درآورد. «ملکة حیله گر مشرق» مدعی بود که به نفع قدرت روم کار می کند، ولی همه می دانستند که پیروزیهایش در واقع پرده ای از نمایشنامة غم انگیز و پر دامنة انقراض امپراطوری روم است.
بربرها، با مشاهدة ثروت و ضعف امپراطوری، به ایالات بالکان و یونان روی آوردند. در حالی که سرمتها شهرهای کنار دریای سیاه را غارت می کردند، شاخه ای از گوتها با پانصد کشتی از راه هلسپونتوس در دریای اژه رخنه کردند، جزیره ها را یکی پس از دیگری گرفتند، در پیرایئوس پیاده شدند و آتن، آرگوس، اسپارت، کورنت، و تب را در سال 267 غارت و ویران کردند. در همان حال نیروی دریایی آنان برخی از غارتگران را به دریای سیاه برمی گردانید، گروه دیگری از خشکی به سوی سرزمین دانوبی خود رفتند. گالینوس در کنار رود نستوس در تراکیا به آنان برخورد و پیروزی گرانبهایی به دست آورد، ولی یک سال بعد سربازانش او را کشتند. در سال 269، اردوی دیگری از گوتها در مقدونیه فرود آمدند، تسالونیکا را محاصره، و یونان و رودس و قبرس و ساحل یونیا را غارت کردند. امپراطور

کلاودیوس دوم تسالونیکا را از چنگ آنان به در آورد، در درة واردار گوتها را به عقب راند و با کشتار فراوانی در نایسوس (شهرنشین کنونی) آنان را شکست داد (269). اگر او در این نبرد شکست خورده بود، هیچ لشکری قادر نبود گوتها را از ایتالیا دور سازد.