گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و نهم
.IV – نیمتاب شرک


نمودار فرهنگی قرن سوم تقریباً همان قوس نزولی ثروت و قدرت را می پیماید. مع هذا، در این سالهای غم انگیز جبر حرفی (پارامتری)، بزرگترین نامها در رشتة حقوق روم، زیباترین نمونه های انتقاد ادبی باستان، چند بنای تاریخی از با شکوهترین آثار معماری روم، قدیمترین داستانهای رمانتیک، و بزرگترین رازور پدیدار گشتند.
در کتاب «گلچین ادبیات یونانی» زندگانی دیوفانتوس اسکندرانی (250) با مطایبه ای جبری چنین خلاصه شده است: کودکیش یک ششم عمرش طول کشید، پس از یک دوازدهم ریشش شروع کرد به روییدن، پس از یک هفتم دیگر زن گرفت، پسرش پنج سال بعد به دنیا آمد و نصف عمر پدر زنده ماند، پدر چهار سال بعد از پسرش مرد، پس دیوفانتوس هشتاد و چهار سال عمر کرد. اثر عمده ای که از او به یادگار مانده است، کتاب «علم حساب» است که رساله ای است در جبر و معادلات معینی را از درجة اول، معادلات معینی را از درجة دوم و معادلات نامعینی را تا درجة ششم حل می کند. مقدار مجهول را که ما با X نشان می دهیم، او «آریتموس» یعنی عدد می نامید و با حرف سیگمای یونانی مشخص می کرد؛ و برای قوه های دیگر الفبای یونانی را به کار می برد. یک جبر بدون نماد قبل از او نیز وجود داشت: افلاطون برای ورزش و تفریح اذهان جوان مسئله هایی مانند توزیع سیب به نسبتهای معین بین چندین نفر را توصیه کرده بود؛ و همچنین ارشمیدس در قرن سوم ق م معماهایی مشابهی پیشنهاد کرده بود. مصریان و یونانیان مسائل هندسه را با روشهای جبری اما بدون استفاده از پارامترهای جبری حل کرده بودند. احتمالا دیوفانتوس تنها به روشهایی که معاصرانش با آن آشنا بودند نظام بخشیده است؛ و تصادف روزگار آنها را حفظ کرده است. بدین ترتیب، از طریق آثار علمای جبر عرب، می توان تاریخچة نشانه گذاری اسرارآمیز و جسورانه ای را که در صدد است همة رابطه های کمی جهان را با فرمول بیان کند تا به دیوفانتوس دنبال کرد.
پاپینیانوس، پاولوس، و اولپیانوس، مثلث پرافتخار حقوق رومی، همگی در زمان سپتیمیوس سوروس به قدرت رسیدند. هر سه نفر، به عنوان فرمانده پاسداران امپراطور، در واقع صدراعظم

کشور بودند، و هر سه تن حکومت سلطنتی مطلقه را، به عنوان تفویض سلطنت از طرف ملت به امپراطور، توجیه کردند. «پرسشها» و «پاسخها»، اثر پاپینیانوس، از لحاظ وضوح، انسانیت، و عدالت به اندازه ای ممتاز بودند که یوستینیانوس در مجموعه های خود خیلی از آنها را اقتباس کرد. کاراکالا وقتی گتا را کشت، پاپینیانوس را مأمور کرد یک دفاع قانونی دربارة این قتل بنویسد. پاپینیانوس امتناع ورزید و گفت: «ارتکاب برادرکشی آسانتر از توجیه آن است.» کاراکالا فرمان داد تا سرش را ببرند. سربازی این کار را با تبر در حضور امپراطور به انجام رساند. دومیتیوس اولپیانوس، به عنوان حقوقدان، با همان روح انسانیت، دنبالة کار پاپینیانوس را گرفت. به حکم عقاید حقوقی خویش از بردگان به عنوان اینکه طبیعتاً آزادند، و از زنان به عنوان اینکه دارای همان حقوق مردها هستند دفاع می کرد. مانند بسیاری از آثار برجسته در تاریخ حقوق، نوشته های اولپیانوس در اساس عبارت از تنظیم آثار اسلافش بود؛ ولی احکامش به اندازه ای قاطع بود که تقریباً یک سوم آنها در «خلاصة قوانین» یوستینیانوس آمده است. لامپریدیوس می گوید: «آلکساندر سوروس چون اصولا با پیروی از نظرات اولپیانوس حکم راند، امپراطوری چنان برجسته بود.» مع هذا، اولپیانوس چند تن از دشمنان خود را به قتل رسانید، و در عوض در سال 228 دشمنانش در گارد سلطنتی او را کشتند؛ قتل وی گرچه قانونیتش به اندازة قتلهای وی نبود ولی نتیجة همان بود. دیوکلتیانوس مدارس حقوق را تشویق و به آنها کمک مالی کرد. دستور داد تا قوانین موضوعة پس از ترایانوس را در «قانون نامة گرگوریانوس» تدوین کنند. از این زمان تا دوران یوستینیانوس قانونشناسی به خواب زمستانی فرو رفت.
نقاشی در قرن سوم، با سبکهای پومپیی و اسکندریه ادامه یافت. آثار ناچیزی که از این دوره باقی مانده است شرقی و خام است، و تقریباً گذشت روزگار آنها را زدوده است. مجسمه سازی رونق داشت زیرا بسیاری از امپراطوران دستور می دادند که مجسمه شان را بسازند. در این عصر مجسمه سازی در قید چهره نمایی بود، ولی به طوری حقیقت را منعکس می کرد که مایة تعجب است و از این حیث هیچ عصری از آن دوران پیش نجسته است. اینکه کاراکالا به یک مجسمه ساز اجازه داد او را با قیافة یک آدم خشن وحشی با موهای مجعد، آنچنانکه در موزة ناپل دیده می شود، بنمایاند، باید به حساب کارهای خوب کاراکالا گذاشت، مگر اینکه حاکی از کندذهنی او باشد. دو مجسمة عظیم متعلق به این دوره است: «گراز فارنزه» و «هرکولس فارنزه» که هر دو به طور اغراق آمیز و ناخوشایندی متحجر هستند، ولی در آنها استادی فنی بکری به چشم می خورد. ظاهراً برخی از مجسمه سازان نیز به سبک کلاسیک وفادار بوده اند، مانند نقوش برجستة سادة تابوت آلکساندر سوروس و «تابوت جنگ لودوویزی». اما نقوش برجستة طاق نصرت سپتیمیوس سوروس در رم ، سادگی و لطف سبک آتنی را به سود رجولیت خشن و برجسته، که نشانة بازگشت ایتالیا به بربریت است، کنار می گذارد.
معماری رم در این عصر غریزة تعالی جوی رومیان را از راه بزرگ کردن ابعاد به حد کمال رساند. سپتیمیوس آخرین کاخ امپراطوری خود را روی تپة پالاتینوس با یک جناح شرقی هفت طبقه ساخت که به «هفت ایوان» معروف بود. یولیا دومنا برای «حیاط وستا» و برای معبد زیبای وستا، که هنوز در بالای فوروم دیده می شود، وجوه لازم را تهیه کرد. کاراکالا برای سراپیس، همراه ایسیس، پرستشگاهی ساخت که قطعات جالبی از آن موجود است . گرمابه های کاراکالا، که در


<134.jpg>
: طاق سپتیمیوس سوروس در رم



زمان آلکساندر سوروس به پایان رسید، از شگفت انگیزترین ویرانه های جهان به شمار می روند. این بنا هیچ چیزی به علم معماری نیفزود، زیرا در آن اساساً از سبک گرمابه های ترایانوس پیروی شده است، ولی تودة درهم فشردة آن شخصیت قاتل گتا و پاپینیانوس را بخوبی منعکس می ساخت. قسمت اصلی آن، که از آجر و ساروج بود. نود هزار متر مربع وسعت داشت، یعنی بیش از مجموع مساحت زیر بنای کاخ پارلمنت انگلستان و وستمنسترهال. پلکان پرپیچ و خمی به بالای دیوارها راه می برد. در اینجا بود که شلی بعدها «پرومتئوس بند گسسته» را نوشت. اندرون آن با تعداد بسیاری مجسمه تزیین شده بود و دویست ستون از خارا، مرمر سفید، و سنگ سماق داشت. در کف و جدارهای مرمر صحنه هایی با موزاییک تعبیه شده بود. آب از دهانه های بسیار بزرگی از نقره در استخرهایی می ریخت که در آن هزار و ششصد تن می توانستند با هم آبتنی کنند. گالینوس و دکیوس نیز چنین گرمابه هایی ساختند. برای حمامهای دکیوس، مهندسان رومی روی بنایی ده ضلعی گنبدی گرد برافراشتند و آن را روی شمعهای پشتیبانی، که در زاویه های ده ضلعی تعبیه گشته بود، تکیه دادند. این روش پیش از آن چندان معمول نبود، ولی بعداً بیشتر متداول شد. در سال 295، ماکسیمیانوس ساختن عظیمترین «گرمابه»ها از یازده حمام سلطنتی را شروع کرد، و با فروتنی عجیبی آنها را «گرمابه های دیوکلتیانوس» نام نهاد. در این حمامها سه هزار و ششصد نفر می توانستند، در آن واحد، استحمام کنند. ورزشگاهها سالنهای کنسرت و سخنرانی نیز بنا می شد. از روی «تپیداریوم» (قسمتی از فضای گرمابه های بزرگ روم برای استحمام با آب ولرم) این گرمابه ها بود که میکلانژ طرح سانتاماریا دلیی آنژلی را ریخت که پس از کلیسای سان پیترو وسیعترین کلیسای روم به شمار می رود. در ایالات مفتوحه نیز بناهایی ساخته شدند که کمتر از اینها عظیم نبودند. دیوکلتیانوس ساختمانهای بسیاری در نیکومدیا، اسکندریه، و انطاکیه ایجاد کرد. ماکسیمیانوس، میلان را بیاراست؛ گالریوس، سیرمیوم را؛ و کنستانتیوس، ترو را.
ادبیات شکوفایی کمتری داشت، زیرا غالباً نمی توانست از ثروتهایی که در دست امپراطور تمرکز داشت استفاده کند. کتابخانه ها لااقل از حیث تعداد و ابعاد رو به افزایش می رفتند. یک پزشک قرن سوم مجموعه ای مرکب از شصت و دو هزار جلد کتاب داشت و «کتابخانة اولپیانوس» به خاطر آرشیوهای تاریخیش مشهور بود. دیوکلتیانوس دانشمندانی را به اسکندریه فرستاد تا در آنجا متنهای کلاسیک را استنساخ کنند و رونوشتهای آنها را به کتابخانه های روم بیاورند .فضلا نیز عده شان بسیار بود و محبوبیت عامه داشتند. فیلوستراتوس در اثر خود به نام «شرح حال سوفسطاییان» از آنها یاد می کند. فرفوریوس کار فلوطین را دنبال می کرد، به مسیحیت می تاخت، و جهانیان را به گیاهخواری دعوت می نمود. یامبلیخوس می کوشید تا فلسفة افلاطون را با الاهیات مشرکان هماهنگ سازد، و در این زمینه به حد کافی کامیاب بود که بتواند الهامبخش امپراطور یولیانوس شود. دیوگنس لائرتیوس تراجم احوال و عقاید فیلسوفان را به صورت مستخرجات و قصه های بسیار جالب درآورد. آتنایوس نوکراتیسی، پس از اینکه تمام کتابهای کتابخانه های اسکندریه را خواند، دانسته های خویش را در اثری به نام «سوفسطاییان بر سر خوان» گرد آورد که گفتگوی کسالت آوری است دربارة غذاها، سوسها، فواحش، فیلسوفان، و لغات، اما جسته و گریخته به شرح آداب و رسوم قدیم یا یادی از یک مرد بزرگ نیز می پردازد که لطفی به کتاب می بخشد، لونگینوس، که احتمالا اهل پالمورا بود، اثری درخشان به نام «دربارة متعالی» نگاشت. وی در

این کتاب به این استدلال می پردازد که لذت خاص ادبیات معلول نشئه ای است که از فصاحت نویسنده به خواننده دست می دهد، و فصاحت نویسنده خود ناشی از نیروی اعتقاد و خلوص شخصیت اوست.1
دیون کاسیوس کوککیانوس، از اهالی نیکایای بیتینیا، در پنجاه سالگی شروع به نوشتن «تاریخ روم» کرد (210؟). هنگامی که آن را به پایان رسانید هفتاد و چهار سال داشت؛ این اثر مشتمل بر تاریخ روم از زمان رومولوس تا روزگار خود او بود. از هشتاد کتاب این تاریخ کمتر از نصف آن باقی است، ولی همین نصف هم برای پر کردن هشت مجلد قطور کافی است. این اثر دامنه ای گسترده دارد، ولی از لحاظ کیفیت عالی نیست. در آن روایات زنده، گفتارهای روشن کننده، و جملات معترضة فلسفی دیده می شود و اکثر هم مبتذل و محافظه کاران نیستند. ولی مانند آثار لیویوس در نتیجة «پیشگوییها» از شکل افتاده است. دیون مانند تاسیت از اقلیت سنا ستایشی مفصل گزارش می کند و، مانند همة تاریخهای روم، داستان پردازیش با پست و بلندیهای سیاست و جنگ سخت بستگی دارد ـ گویی زندگی مدت هزار سال جز مرگ و مالیات چیز دیگری نبوده است.
برای تاریخنگار اندیشه ها آنچه بیش از این مردان محترم و پرافتخار اهمیت دارد پیدایش رمان رمانتیک در این قرن است. رمان رمانتیک با «کوروپایدیا»ی گزنوفون، اشعار عاشقانة کالیماخوس، افسانه های بسیار در باب اسکندر، و «داستانهای ملطی» آریستیدس و دیگران در قرن دوم ق م و بعد از آن دوران آمادگی طولانیی را پشت سر گذاشته بود. این داستانهای عشقی و پرماجرا جمعیت یونیایی روم را که سنت کلاسیک داشتند اما خلق و خویشان شرقی بود، و شاید اکنون از نظر خونی نیز شرقی شده بودند، بسیار خوش می آمد. پترونیوس در رم، آپولیوس در افریقا، لوکیانوس در یونان، و یامبلیخوس در سوریه رمان پیکارسک2 را به شیوه های گوناگون توسعه دادند بی آنکه روی عشق تکیة ویژه کنند. در قرن اول میلادی، به مناسبت افزایش عدة زنان کتابخوان، ماجراهای عاشقانه نیز در رمانهای ماجرایی وارد شد.
قدیمیترین نمونه ای که در این زمینه موجود است «آیتیوپیکا» یا «حکایات مصری» اثر هلیودوروس اهل امساست. دربارة تاریخ نگارش آن نظرهای متفاوتی وجود دارد، اما می توان عجالتاً آن را به قرن سوم منسوب کرد. این اثر با سبکی شروع می شود که به سبب قدمتش حرمت دارد:
روز لبخند شادمانیش را آغاز کرده بود و آفتاب قلة تپه ها را روشن می ساخت که گروهی از مردان مسلح و شبیه دزدان دریایی که تا قلة کریوه مشرف به دهانة هراکلئوسی رود نیل بالا رفته بودند، ایستادند و دریا را زیر نظر گرفتند. چون هیچ بادبانی که مایة

1. قدیمترین کتابهای خطی در یک مورد، این اثر را به «دیونوسیوس لونگینوس» نسبت می دهند، و در موردی دیگر، بی هیچ گونه توضیحی، به «دیونوسیوس یا لونگینوس» تنها لونگینوسی که از لحاظ ادبی در دوران باستان معروف است کاسیوس لونگینوس صدراعظم زنوبیاست. این مرد در سراسر امپراطوری به فضل و دانش شهرت داشت. ائوناپیوس او را «کتابخانة زنده» می نامید و فرفوریوس او را «اولین منقد» می دانست.
2. از لفظ اسپانیولی «پیکارو» به معنای دغل یا شیاد. رمان پیکارسک نوعی داستان هجایی است که اصلا مربوط به اسپانیای قرن 16 میلادی است. قهرمان این داستانها معمولا شخصی عیار یا ولگرد و شوخ است، و خود داستان از یک رشته حکایتها تشکیل می شود که از حیث توالی زمانی با یکدیگر مرتبطند، ولی با طرح و نقشه با هم ترکیب نشده اند. ـ م.

امید آنها به گرفتن غنایم باشد ندیدند، دیدگان را به سوی ساحل که در زیر پایشان بود، برگرداندند و چنین دیدند.
سپس بی مقدمه با جوان ثروتمند و زیبا، تئاگنس، و شاهزاده خانم دوست داشتنی و اشکباری به نام خاریکلئا رو به رو می شویم. این دو تن را دزدان دریایی دستگیر کرده اند و در میان آنان چندان حوادث ناگوار، سوءتفاهمات، نبردها، قتلها، و وصلتها، برایشان پیش می آید که می تواند مایة کار یک رمان امروزی موفق قرار گیرد. در آثار پترونیوس و آپولیوس عفت دختران مطلبی فاقد اهمیت است و فقط به طور گذرا بدان پرداخته می شود، حال آنکه در این داستان محور و اساس قصه همین نکته است. هلیودوروس در این حکایت بکارت خاریکلئا را در طی یک سلسله حوادث همیشه در آخرین لحظه حفظ می کند و موعظه های مذهبی قانع کننده ای دربارة زیبایی و لزوم عفت در زن می نگارد. احتمالا این اثر تا اندازه ای متأثر از مسیحیت بوده است، و در واقع نیز روایت پردازان نویسندة آن را به مقام اسقف مسیحی تسالونیکا رساندند. در هر حال «آیتیوپیکا» نادانسته سلسلة بی پایانی از داستانهای مشابه را به دنبال آورد: در واقع این داستان الگوی «پرسیلس ای سیگیسموندا»ی سروانتس، سرگذشت کلوریندا در کتاب «رهایی اورشلیم» تاسو، و رمانهای مفصل مادام دوسکودری قرار گرفت. در این کتاب همة شیرینی ها، نشانیها، ناله و زاریها، و غش و ضعفهای عشق، و پایانهای خوش هزاران هزار داستان دلپذیر آمده است، این کتاب «کلاریساهارلوو»یی 1500 سال پیش از ریچاردسن است.
معروفترین داستان عاشقانه در نثر دورة باستان «دافنیس و خلوئه» است. از نویسندة آن جز نامش، لونگوس، اطلاع دیگری نداریم، و فقط حدس می زنیم که در قرن سوم می زیسته است. دافنیس را، که در حین تولد سر راه گذاشته شده است، چوپانی نجات و پرورش می دهد. دافنیس خود نیز چوپان می شود. قسمتهای بسیار عالی در توصیف روستاها خواننده را به این فکر می اندازد که لونگوس، مانند تئوکریتوس شاعر یونانی که سرمشق اوست، پس از اقامت طولانی در شهر به روستا رفته است. دافنیس عاشق یک دختر دهقان می شود که او را هم در کودکی از سر راه برداشته اند. این دو تن با رفاقت دل انگیزی گله هایشان را به چرا می برند. معصومانه و برهنه با هم شنا می کنند، سپس با بوسه ای بی مقدمه یکدیگر را مست می سازند. همسایة پیری برایشان توضیح می دهد که چرا از آن هنگام به بعد تب دار شده اند، و از روی دوران جوانی خود و از بیماری عشق پرشور برایشان سخن می گوید. «نه در فکر خوردن بودم، نه در بند آشامیدن، نمی توانستم بیاسایم، خواب نداشتم. روحم از غم و اندوه به ستوه آمده بود. قلبم با شتاب می زد، اعضایم را سردی مرگباری فرا می گرفت». سرانجام پدرانشان، که اینک متمول شده اند، این دو دلداده را پیدا می کنند و آنان را از ثروت بی نیاز می سازند. ولی دافنیس و خلوئه نمی پذیرند و به زندگانی چوپانی محقر خویش باز می گردند. این داستان که به توسط آمیو به سال 1559 به زبان فرانسه سلیسی ترجمه شد سرمشق برناردن دوسن پیر در نگارش «پل و ویرژینی» و الهامبخش نقاشیها، اشعار، و آهنگهای بیشمار قرار گرفت.
مشابه این اثر قطعه شعری است که به نام «شب زنده داری ونوس» معروف است. کسی نمی داند این شعر توسط چه کسی و در چه تاریخی انشا شده است، احتمالا باید مربوط به همین قرن سوم

باشد. موضوع آن همانند خطابة لوکرتیوس و رمان لونگوس است: الاهة عشق، با فروزان ساختن هر جنبده با شوری نسنجیده، آفرینندة راستین جهان است:
فردا بگذار کسی که هیچ گاه عشق نورزیده است عشق بورزد؛
فردا بگذار کسی که در گذشته عشق ورزیده است عشق بورزد.
بهار شیرین فرا رسیده و سرود عشق سر داده است؛
جهان از نو پدید گشته، و عشق بهاری
پرندگان را به جفتگیری وا می دارد، و همة بیشه های منتظر
گیسوان خود را زیر بارانهای بهار می گشایند.
فردا بگذار عشق بورزد، آن که هیچ گاه عشق نورزیده،
و بگذار عشق بورزد آن که در گذشته عشق ورزیده است.
و بدین سان این اشعار ناب جریان می یابد و اثر عشق را در باران بارور، در شکلهای گلها، در ترانه های جشنهای شادمانه، در کوششهای ناشیانة جوانان آرزومند، و در میعادهای خجولانه در بیشه ها می جوید و پس از هر قطعه این ترجیع بند نغر و پر مغز را از نو تکرار می کند: «فردا بگذار عشق بورزد آن که هرگز عشق نورزیده است، فردا بگذار عشق بورزد آن که در گذشته عشق ورزیده است.» در این واپسین نظم بزرگ غنایی دوران پیش از واسطة مسیحیت وزن دو هجایی شدید ـ ضعیف سرودهای قرون وسطی دیده می شود و به عنوان پیش درآمدی خوشاهنگ بر هنر تروبادورها به گوش می رسد.