گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و نهم
.V – حکومت سلطنتی شرقی


هنگامی که کلاودیوس دوم از بیماری طاعون، که در میان گوتها و رومیان غوغا می کرد، به سال 270 درگذشت، لشکریان پسر دهقانی از اهالی ایلیریا را به جانشینی او برگزیدند؛ این شخص دومیتیوس آورلیانوس نام داشت، و بر اثر نیروی جسمانی و نیروی ارادة خود از فروترین قشرها بالا آمده بود. لقبش «دست به شمشیر» بود. انتخاب مردی به امپراطوری که از دیگران نیز توقع همان انضباط سختی را داشت که خود مراعات می کرد، نشانة بیداری مجدد عقل سلیم در ارتش بود.
تحت رهبری او دشمنان روم، جز در کنار دانوب، همه جا به عقب رانده شدند. در آنجا آورلیانوس داکیا را به گوتها داد، زیرا امیدوار بود که در این ناحیه به منزلة سدی میان امپراطوری و قبایل وحشی برون مرزی خواهند شد. احتمالا آلامانها و واندالها در نتیجة این تسلیم جسور شدند و بدین جهت به ایتالیا هجوم آوردند. ولی آورلیانوس در سه نبرد آنان را شکست داد و تار و مار کرد. چون قصد لشکرکشیهای دورتری را داشت و می ترسید که در موقع غیبتش اقدام به حملة به رم بشود، سنا را متقاعد ساخت که مخارج برافراشتن حصارهای جدیدی را در پیرامون پایتخت بپردازد، و اصناف را بر آن داشت تا آن را

بسازند. در همة شهرهای امپراطوری حصارهای بلند ساخته می شد، و این نشانة ضعف قدرت امپراطوری و پایان صلح معروف رومی بود.
آورلیانوس، چون حمله را بر دفاع ترجیح می داد، تصمیم گرفت با حمله به زنوبیا در خاورزمین و سپس به تتریکوس، که به عنوان غاصب سلطنت در گل جانشین پوستوموس شده بود، امپراطوری را احیا کند. در حالی که پروبوس سردار او مصر را از پسر زنوبیا پس می گرفت، آورلیانوس از بالکان و سپس از هلسپونتوس گذشت، لشکریان ملکه را در امسا شکست داد، و پایتختش را محاصره کرد. زنوبیا کوشید بگریزد و از ایران یاری جوید، ولی اسیر شد؛ شهر تسلیم گشت و امان یافت، اما لونگینوس به قتل رسید (272 میلادی). هنگامی که امپراطور سپاهیانش را به سوی هلسپونتوس می آورد، مردم پالمورا شوریدند و پادگانی را که او در آنجا گماشته بود قتل عام کردند. امپراطور، با شتابی قیصرآسا، عقب گرد کرد، شهر را از نو محاصره نمود و آن را بیدرنگ گرفت؛ این بار دستور غارت آن را داد، حصارهایش را با خاک یکسان کرد، تجارت آن را معدوم ساخت، و آن را به حال دهی متروک، که سابقاً بود و امروزه نیز هست، بر جای گذاشت. زنوبیا با زنجیرهای طلایی مایة آراستگی جشنهای پیروزی آورلیانوس در رم شد، و اجازه یافت باقی عمرش را در آزادی نسبی در تیبور بگذراند.
آورلیانوس در سال 274 تتریکوس را در شالون شکست داد و گل، اسپǙƙʘǘ̠و برتیانیا јǠبه امپراطوری بازگرϘǙƙʘϮ روم که از احراز مجدد مقام شامخ خود خوشحال بود، برای این کشورگشا به عنوان «احیاکنندة جهان» هلهله کرد و بر او آفرین خواند. آورلیانوس سپس به کارهای زمان صلح پرداخت، با اصلاح پول رومی تا اندازه ای نظم اقتصادی را برقرار کرد، دولت را از نو سازمان داد، و همان انضباطی را که řȘ̘Ƞاحیای لشکر شده بود در مورد سازمان مزبور به کار بست. چون تا اندازه ای آشفتگی اخلاقی و سیاسی رم را معلوم تفرقة مذهبی می دانست، و چون تحت تأثیر خدمات سیاسی مذهب در خاور زمین واقع شده بود، درصدد برآمد معتقدات قدیم و جدید را در کیش یکتاپرستی خدای آفتاب، و پرستش امپراطور به عنوان جانشین این خدا در روی زمین، وحدت بخشد. به لشکریانش و به سنا، که در این باره ابراز تردید می کردند، اطلاع داد که خدا او را امپراطور کرده است، نه انتخاب یا تأیید آنان. در رم معبد باشکوهی برای آفتاب ساخت که امیدوار بود در آن بعل امسا و خدای مهرپرستی با یکدیگر بیامیزند. حکومت سلطنتی و یکتاپرستی دوشادوش هم پیش می رفتند، و هر یک از آن دو در صدد بود به دیگری تکیه کند. سیاست مذهبی آورلیانوس می رساند که قدرت دولت رو به زوال است و قدرت مذهب اوج می گیرد. پادشاهان از آن پس دیگر به عنایت خدا پادشاه بودند. این مفهوم شرقی دولت بود که از قدیم در مصر، ایران، و سوریه رواج داشت. آورلیانوس با پذیرفتن آن جنبة شرقی حکومت سلطنتی را، که با الاگابالوس آغاز شده

بود و در زمان دیوکلتیانوس و قسطنطین به کمال خود می رسید، تقویت کرد.
در سال 275، هنگامی که آورلیانوس از تراکیا لشکرکشی می کرد تا حساب خود را با ایران تصفیه کند، یک گروه از افسرانش، که به اشتباه می پنداشتند قصد اعدام آنان را دارد، او را به قتل رسانیدند. ارتش، که از جنایات پی درپی خود به وحشت افتاده بود، از سنا خواست که جانشینی برای او معین کند. هیچ کس آرزومند چنین افتخاری که تا این اندازه مرتباً منجر به مرگ می شد نبود. سرانجام تاکیتوس، که هفتاد و پنج سال داشت، به انجام این وظیفة سنگین تن در داد. این مرد مدعی بود که از نسل مورخ معروف می باشد و بخوبی مظهر تمام فضایلی بود که آن مورخ بدبین و کوتاه سخن موعظه می کرد. اما از فرسودگی پس از شش ماه سلطنت درگذشت. پاسداران، که از پشیمانی خود پشیمان شده بودند، امتیاز زور را دوباره به دست آوردند و پروبوس را به امپراطوری برگزیدند (276میلادی).
این انتخابی عالی بود وپروبوس 1 شایستگی این نام را داشت، زیرا در دلاوری و پاکدامنی از همگنانش سر بود. این مرد ژرمنها را از گل بیرون راند، ایلیریا را از گرفتاری واندالها رهانید، دیواری میان راین و دانوب کشید، ایرانیان را با کلمه ای به هراس انداخت، و در سراسر امپراطوری صلح و آرامش برقرار کرد. سپس در برابر ملتش متعهد شد که کاری کند که دیگر سلاح و سپاه و جنگی در کار نباشد و قانون بر سراسر کرة زمین حکمفرما شود. به عنوان مقدمة این مدینة فاضله، لشکریان خود را واداشت ایالات ویران شده را آباد کنند، مردابها را زهکشی کنند، تاک بکارند، و کارهای عام المنفعة دیگر انجام دهند. سپاهیان برآشفتند، او را به سال 282 کشتند، برایش عزا گرفتند، و بنای یادبودی به نام او ساختند.
سپس دیوکلس، پسر یک غلام آزاد شدة اهل دالماسی، را امپراطور خواندند. این شخص، که از آن پس خود را دیوکلتیانوس نامید، بر اثر استعدادهای درخشان و ملاحظه کاریهای با نرمشش به مقام کنسولی، پروکنسولی، و فرماندهی گارد کاخ سلطنتی ارتقا یافته بود. وی مردی نابغه بود که در جنگ مهارتی نداشت اما در کشورداری خبره بود. او پس از یک دورة آشفتگی، که از هرج و مرج فاصلة دوران برادران گراکوس تا زمان آنتونیوس هم بدتر بود، به تخت نشست. مانند آوگوستوس همة احزاب را سازش داد، همة مرزها را حفظ و حراست کرد، نقش دولت را گسترش داد، و ادارة کشور را بر یاری و صحه گذاری مذهب استوار ساخت، آوگوستوس امپراطوری را ایجاد کرد؛ آورلیانوس آن را نجات داد؛ و دیوکلتیانوس سازمان آن را تجدید کرد.
نخستین تصمیم حیاتی او وضع کشور و افول رم را آشکار ساخت. او مقام پایتختی را از رم سلب و ستاد امپراطوری را در نیکومدیا، واقع در آسیای صغیر در چند کیلومتری جنوب

1.پرویوس، به لاتینی، به معنای برازنده، صادق، و عالی است.- م.

بیزانس، تأسیس کرد. سنا در رم ماند، کنسولها همچنان مراسم را برگزار می کردند، مسابقه ها در آنجا انجام می شد، توده های فشردة جمعیت همچنان در آنجا بودند، ولی قدرت و اداره از این مرکز افول اقتصادی و اخلاقی بیرون رفته بود. دیوکلتیانوس این تغییر را بر پایة ضرورت نظامی توجیه می کرد. لازم بود که از اروپا و آسیا دفاع شود. انجام این کار از شهری که بسیار دور بود و در جنوب کوههای آلپ قرار داشت میسر نبود. در سال 286، سردار بسیار لایقی را به نام ماکسیمیانوس با خود در امپراطوری شریک ساخت و او را به دفاع از غرب مأمور کرد. ماکسیمیانوس هم نه رم بلکه میلان را پایتخت خود کرد. شش سال بعد، برای اینکه ادارة امور و دفاع آسانتر شود، هر یک از دو آوگوستوس «قیصری» به عنوان دستیار و جانشین خود انتخاب کردند: دیوکلتیانوس، گالریوس را برگزید که او هم سیرمیوم (میتروویکا در کنار رود ساو) را پایتخت خویش قرار داد و مسئول ایالات دانوب بود؛ و ماکسیمیانوس، کنستانتیوس کلوروس (رنگ باخته) را به این سمت منسوب کرد و او هم آوگوستا ترویروروم (ترو) را پایتخت خود قرار داد. هر آوگوستوس تعهد می کرد که پس از بیست سال به نفع قیصر خود کنار رود، و قیصرش قیصر دیگری را منصوب کند تا به نوبة خود دستیار و جانشین او باشد. هر آوگوستوس دختر خود را به همسری قیصر می داد و بدین ترتیب پیوند خونی را به پیوند قانونی می افزود. بدین ترتیب دیوکلتیانوس امیدوار بود که از جنگهای جانشینی احتراز و امپراطوری در چهار نقطة سوق الجیشی علیه شورش داخلی و حملات خارجی در حال آماده باش باشد. این ترتیبی زیرکانه بود و همة فضایل را داشت جز وحدت و آزادی.
حکومت سلطنتی تقسیم شد ولی مطلقه بود. هر یک از قوانین هر یک از زمامداران به نام هر چهار تن اعلام می شد و در سراسر امپراطوری معتبر بود. فرمان زمامداران بیدرنگ قانون می شد، بی آنکه احتیاج به صحه گذاری سنای روم باشد، همة کارمندان دولتی از سوی فرمانروایان چهارگانه منصوب می شدند، بوروکراسی عظیمی پنجه های خود را در مرز و بوم کشور فرو می برد. برای تقویت بیشتر دستگاه، دیوکلتیانوس پرستش «نبوغ» امپراطور را به صورت پرستش خودش، به عنوان مظهر یوپیتر در روی زمین، درآورد، حال آنکه ماکسیمیانوس از روی فروتنی راضی شد که هرکولس باشد. حکمت و نیرو از آسمان نزول کرده بودند تا نظم و آرامش را روی زمین برقرار سازند. دیوکلتیانوس دیهیمی بر سر می نهاد که به صورت نواری دارای تزیینات سفید و مروارید دوزی بود و جامه هایی از ابریشم زربفت می پوشید. کفشهایش به سنگهای قیمتی آراسته شده بود. در انتهای کاخ خویش جدا از دیگران به سر می برد. کسانی که می خواستند او را ببینند می بایست از میان خواجه سرایان تشریفاتی و پرده داران صاحب عنوان، در واقع از صافی، می گذشتند، بایستی زانو می زدند و لبة شنل سلطنتی او را می بوسیدند. دیوکلتیانوس مردی آمیزگار بود و بی شک در

زندگی خصوصی به تمام این اساطیر و مراسم می خندید، ولی سلطنت او فاقد صحة زمان بود و او امیدوار بود آن را برپایه ای متکی سازد، و با جنبة خدایی و حیثیت کاملا مذهبی به خود دادن مانع عصیان عوام و شورشهای لشکریان شود. آورلیوس ویکتور می گوید: «او خود را دومینوس (خداوندگار) می نامید، ولی رفتارش پدرانه بود.» این قبول استبداد شرقی از طرف فرزند یک غلام، این همانند کردن پادشاه و خدا نشانة انقطاع و شکست نهایی بنیانهای جمهوری عهد باستان و صرف نظر کردن از نتایج حاصل ازماراتون1 بود؛ و، مانند دورة اسکندر کبیر، بازگشتی به نظریه های دربارهای هخامنشیان، مصریان، بطالسه، اشکانیان، و ساسانیان به شمار می رفت. ساختار سلطنت بیزانسی و اروپایی تا هنگام انقلاب فرانسه از این حکومت سلطنتی شرقی گرفته شد. تنها کاری که باقی مانده بود این بود که حکومت سلطنتی شرقی را در یک پایتخت شرقی با یک کیش شرقی پیوند دهند. با دیوکلتیانوس بیزانتیسم (سبک حکومت بیزانس) آغاز شد.