گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سی ام
.فصل سی ام :پیروزی مسیحیت - 306 – 325 میلادی


I – جنگ کلیسا و دولت

64 – 311 میلادی
در دوران پیش از مسیحیت، حکومت روم به طور کلی در مورد کیشهای رقیب کیش مرسوم مشرکان از خود تسامح نشان داده بود و این کیشها نیز در عوض در مورد آیینهای رسمی و امپراطوری همین تسامح را نشان داده بودند؛ از پیروان مذاهب جدید انتظاری نمی رفت جز آنکه در مواقع لزوم ژستی پرستش آمیز نسبت به خدایان و رئیس کشور داشته باشند. بر امپراطوران گران می آمد که از همة مرتدان تابعة آنان فقط مسیحیان و یهودیان از ستایش «نبوغ» امپراطور امتناع ورزند. کندر سوزانیدن در برابر مجسمه ای از امپراطور نشانة تأیید و وفاداری به امپراطوری گشته بود، همان طور که امروزه برای پذیرفته شدن به شارمندی لازم است که سوگند وفاداری یاد شود. از طرف دیگر، کلیسا نیز این نظر رومی را که مذهب تابع دولت باشد تخطئه می کرد؛ پرستش امپراطور را یک عمل مشرکانه و بت پرستی می پنداشت، و به پیروان خود می سپرد به هر قیمتی که شده از این کار خودداری کنند. دولت روم چنین نتیجه گرفت که مسیحیت یک نهضت رادیکالی ـ و شاید کمونیستی – است که قصدش واژگون ساختن زیرکانة نظام موجود است.
پیش از نرون این دو نیرو این امر را ممکن یافته بودند که بدون کشمکش با هم به سر برند. قانون، یهودیان را از پرستش امپراطور معاف کرده بود و مسیحیان هم، که نخست با یهودیان مشتبه می شدند، از این امتیاز برخوردار بودند. ولی اعدام پطرس و بولس، و سوزاندن مسیحیان برای روشن کردن مسابقات نرون این تسامح متقابل و مغرورانه را به خصومتهای دایم و جنگهای متناوب مبدل ساخت. جای تعجب نیست که پس از چنان تحریکاتی مسیحیان تمام قورخانة خود را علیه روم به کار گرفتند ـ فساد اخلاق و بت پرستی آن را محکوم کردند، خدایانش را به مسخره گرفتند، از مصیبتهایش شادمانی نمودند، و سقوط

قریب الوقوعش را پیش بینی کردند. مسیحیان، از سر شور و حرارت ایمانی که بر اثر رفتار متعصبانه با آن تعصب آمیز شده بود، اعلام کردند که هر کس که امکان ایمان آوردن به مسیح را داشته و ایمان نیاورده است به عذاب ابدی دچار خواهد آمد؛ بسیاری از آنان عذاب ابدی را حتی سرنوشت همة انسانهای پیش از مسیحیت و افراد غیر مسیحی دنیا می دانستند؛ بعضیها فقط سقراط را مستثنا می کردند. مشرکان هم در عوض مسیحیان را «مردم زباله » و «بربرهای گستاخ» می نامیدند، آنان را به «تنفر از نوع بشر» متهم می کردند، و مصیبتهای امپراطوری را به خشم خدایان خود از اینکه مسیحیان توهین کننده به خدایان اجازه یافته بودند در امپراطوری زندگی کنند نسبت می دادند. هر یک از دو طرف هزار افسانة ننگ آمیز دربارة دیگری می پرداخت. مسیحیان را متهم می کردند که جادوگری ابلیسی می کنند، در نهان به کارهای منافی اخلاق می پردازند، خون آدمی را در عید فصح می نوشند، و خری را می پرستند.
ولی این تضاد عمیق تر از پرخاشجویی صرف بود. تمدن مشرکان بر شالودة دولت استوار بود، و تمدن مسیحی بر شالودة مذهب. برای یک نفر رومی مذهبش بخشی از ساختار و تشریفات حکومت به شمار می رفت و اوج اخلاق در نظرش میهن پرستی بود. برای یک نفر مسیحی مذهبش چیزی بود جدا و برتر از جامعة سیاسی، و برترین حد وفاداری در نظرش نه به قیصر بلکه به مسیح تعلق داشت. ترتولیانوس این اصل انقلابی را بنیان گذاشت که هیچ کس موظف نیست از قانونی که آن را ظالمانه می داند اطاعت کند. فرد مسیحی به اسقف خود، و حتی به کشیش خود، به مراتب بیشتر احترام می گذاشت تا به یک صاحب مقام رومی؛ اختلافات حقوقیش با مسیحیان دیگر را، به جای آنکه نزد مراجع دولتی مطرح کند، به مقامات کلیسای خویش رجوع می کرد. کناره گیری مسیحیان از امور دنیوی در نظر مشرکان شانه خالی کردن از وظیفة مدنی و تضعیف تاروپود و ارادة ملی بود. ترتولیانوس به مسیحیان توصیه کرد که از خدمت نظام امتناع ورزند؛ و درخواست کلسوس برای پایان دادن به این امتناع، و پاسخ اوریگنس به او که مسیحیان اگر برای امپراطوری نمی جنگد در عوض در حقش دعا می کنند، نشان می دهد که عدة کثیری این توصیه را به کار بسته بودند. مسیحیان از سوی رهبرانشان ترغیب می شدند که از غیر مسیحیان بپرهیزند، و مسابقه هایشان را به عنوان کاری وحشیانه و تئاترهایشان را به عنوان چاشنی فساد اخلاق تحریم کنند. ازدواج با غیر مسیحی ممنوع بود، غلامان مسیحی را متهم می ساختند که با کشانیدن کودکان یا زنان اربابانشان به آیین مسیح در خانواده ها نفاق می افکنند. می گفتند که آیین مسیح مایة از بین رفتن کانونهای خانوادگی است.
مخالفت با مذهب جدید بیشتر از جانب مردم بود تا از جانب دولت. صاحب مقامان رومی غالباً مردمانی فرهیخته و آزاداندیش بودند، ولی تودة مشرکان از کناره جویی، احساس

برتری، و یقین مسیحیان بیزاری می نمودند و از مقامات دولتی می خواستند که این ملحدانی را که به خدایان بی حرمتی می کنند کیفر دهند. ترتولیانوس متوجه این نکته هست و از «کینة عمومی مردم نسبت به ما» سخن می گوید. ظاهراً در قانون روم از زمان نرون اقرار به مسیحی بودن جرمی بزرگ بود، ولی در زمان بیشتر امپراطوران این قانون عمداً با تساهل به مورد اجرا گذاشته می شد. مسیحی متهم معمولا می توانست با تقدیم کندر برای مجسمة امپراطور خود را خلاص کند، و پس از آن عملا اجازه می یافت که بی غوغا عمل به معتقدات خود را ادامه دهد. مسیحیانی که تن به این کار نمی دادند یا حبس می شدند، یا تازیانه می خوردند، یا تبعید می شدند، یا محکوم به بیگاری در معادن می گشتند، و یا ، البته بندرت، کشته می شدند. دومیتیانوس گویا چند تن از مسیحیان را از روم بیرون کرد، ولی ترتولیانوس می گوید: «چون تا اندازه ای انسان بود، بزودی دست از این کار برداشت و تبعید شدگان را فرا خواند.»
پلینی، اگر نامه اش به ترایانوس را ملاک قضاوت قرار دهیم، در سال 111 قانون را با شور زایدالوصف یک آماتور اجرا کرد. در این نامه می نویسد:
دربارة کسانی که نزد من به مسیحی بودن متهم شده اند، طریقه ای که به کار برده ام این است: از آنان می پرسیدم که مسیحی هستند یا نه. اگر بدان اقرار می کردند پرسش خود را باز دوبار دیگر تکرار و آنان را به مجازات اعدام تهدید می کردم. اگر باز هم اصرار می ورزیدند، دستور اعدامشان را می دادم ... معبدها که تقریباً بکلی خالی شده بود، حالا دوباره رونقی گرفته است ... و حیوانات قربانی، که مدتی بود خریداری نداشتند، بازار گرمی پیدا کرده اند.
ترایانوس به او چنین پاسخ داد:
پلینی عزیزم، طریقه ای که برای رسیدگی به کار کسانی که در نزد تو متهم به مسیحی بودن می شوند در پیش گرفته ای کاملا بجاست. ... «جستجوی این اشخاص لزومی ندارد.» وقتی که علیه آنان اعلام جرم می شود و مجرم تشخیص داده می شوند باید مجازاتشان کرد، ولی هنگامی که متهم منکر مسیحی بودن می شود، و این موضوع را با پرستیدن خدایان ما ثابت می کند، باید او را بخشید. ... هر گونه اطلاعی که نام متهم کننده در آن ذکر نشده باشد نباید به عنوان مدرک علیه کسانی پذیرفته شود.
از عباراتی که در فوق داخل گیومه آمده است چنین برمی آید که ترایانوس از روی اکراه مقرراتی را که از قبل وجود داشته اجرا می کرده است. مع هذا، در دوران سلطنت او دو تن از مسیحیان عالیقدر به شهادت رسیدند: یکی سمعان رئیس کلیسای اورشلیم، و دیگری ایگناتیوس اسقف انطاکیه؛ با این حساب لابد تعدادی دیگر هم بوده اند که شهرتی نداشته اند.
هادریانوس، شکاکی که با هر اندیشه سازگاری می نمود، به کارگزارانش دستور داد که اصل برائت را در مورد مسیحیان مراعات کنند. آنتونینوس، چون مذهبیتر بود، تعقیب و

آزار بیشتری را مجاز دانست. در سمورنا، عوام الناس از فیلیپ «آسیارخس»1 اجرای قانون شدند؛ و او با کشتن یازده مسیحی در آمفی تئاتر این درخواست را اجابت کرد (155 میلادی). این اعدامها نه تنها مردم را تسکین نداد بلکه آنها را بیشتر تشنة خون ساخت. آنان این بار خواستار اعدام اسقف پولوکارپوس شدند که مردمی مقدس بود و هشتاد و شش سال داشت و می گفتند در جوانی از همراهان یوحنای رسول بوده است. سربازان رومی این پیرمرد را در عزلتگاهی واقع در حومة شهر یافتند. او را بی آنکه مقاومتی کند به حضور آسیارخس، که سرگرم تماشای مسابقات بود، آوردند. فیلیپ به او فشار آورد که: «سوگند یاد کن، مسیح را دشنام بده تا بگذارم بروی.» در قدیمترین اعمال شهیدان آمده است که پولوکارپوس پاسخ داد: «هشتاد وشش سال است که خادم اویم و هیچ بدی به من نکرده است. چگونه دربارة پادشاهم که مایة رستگاری من بوده است کفر بگویم؟» جمعیت فریاد برآوردند که او باید زنده زنده سوزانیده شود. در این مدرک زهد چنین آمده است که زبانه های آتش از سوزانیدنش ابا کردند، «ولی او در میانة آنها مانند نان در تنور بود، و ما عطری مانند عطر بخور (کندر) یا ادویة گرانبهای دیگر به مشاممان می خورد. سرانجام بی دینان به دژخیمی فرمان دادند تا خنجر به پیکر او فرو برد. وقتی چنین کرد از جای خنجر کبوتر سفیدی پر زد و آن قدر خون آمد که آتش خاموش شد و تمام جمعیت در شگفت ماندند.»
در زمان مارکوس آورلیوس، این امپراطور مقدس، آزار و شکنجة مسیحیان از نو آغاز شد. هنگامی که قطحی، طغیانهای آب، بیماریهای همه گیر، و جنگ این سلطنت سابقاً فرخنده را مغروق کرد، این عقیده رواج یافت که این مصیبتها در نتیجة غفلت و کنار گذاشتن خدایان رومی است. مارکوس آورلیوس در وحشت مردم شریک بود، و یا تسلیم آن شد. در سال 177، فرمانی صادر کرد که در آن دستور می داد فرقه هایی را که با «تحریک اذهان نامتعادل اشخاص» با انواع مسلکهای جدید موجب اغتشاش می شوند مجازات کنند. در همان سال، در وین و در لیون، عوام الناس مشرک علیه مسیحیان برآشفتند، و هر وقت که مسیحیان جرئت می کردند از مساکن خود بیرون آیند سنگسارشان می کردند. انجمن مقننة امپراطور دستور داد سران مسیحیان لیون را توقیف کنند. پوتینوس، اسقف نود ساله، بر اثر شکنجه در زندان درگذشت. پیام آوری به رم فرستاده شد تا از امپراطور بپرسد که با دیگر زندانیان چگونه رفتار شود. مارکوس آورلیوس پاسخ داد کسانی که منکر مسیح می شوند آزاد گردند، ولی کسانی که همچنان اقرار به مسیحیت می کنند طبق قانون اعدام شوند.
برگزاری جشن سالیانة آوگوستالیا در شهر لیون نزدیک می شد. فرستادگان، از تمام نقاط گل، گروه گروه به آنجا می آمدند. در بحبوحة مسابقات، مسیحیان متهم را به آمفی تئاتر

1.عنوانی که به ناظر عالی مسابقات و مراسم مذهبی در ایالت آسیای روم داده شد. - م.

آوردند و از آنان بازپرسی کردند. کسانی که منکر شدند آزاد گشتند. چهل و هفت تن که ابرام ورزیدند، با شکنجه های متنوع و بیرحمانه ای، که فقط بعدها در دوران تفتیش افکار نظیر یافت، به قتل رسیدند. آتالوس، فرد ارشد بعد از پوتینوس در میان جماعت مسیحی، را مجبور کردند روی یک صندلی آهنی که با آتش سرخ شده بود بنشیند، و بدین ترتیب برشته اش کردند تا مرد. بلاندینا، یک کنیز جوان، یک روز تمام شکنجه شد، آنگاه او را در یک کیسه کردند و سپس در گود میدان، انداختند تا به ضرب شاخهای گاو کشته شود. استقامت بی سر و صدایش بسیاری از مسیحیان را معتقد ساخت که مسیح شهیدان خود را در برابر درد بیحس می کند؛ چنین چیزی ممکن است مولود ترس و از خود بیخود شدن بوده باشد. ترتولیانوس می گفت: «مسیحیان حتی هنگامی که محکوم به مرگ می شوند نیز شکر می کنند.»
در زمان کومودوس از شکنجه و آزار کاسته شد. سپتیمیوس سوروس آن را از نو آغاز کرد تا آنجا که غسل تعمید را جنایت دانست. در سال 203، بسیاری از مسیحیان در کارتاژ شهید شدند. یکی از آنان، مادر جوانی به نام پرپتوا، شرح تأثر آوری از حبس خود، و از التماسهای پدرش که به او فشار می آورد از مسیحیت دست بردارد، بر جای گذاشته است. او را با مادر جوان دیگری جلوی گاو وحشی انداختند تا زیر ضربات شاخهای حیوان پاره پاره شوند. نشانه ای از اثر بی حس کنندة ترس و وحشت در آخرین عریضة پرپتوا دیده می شود: «کی جلوی گاو انداخته خواهیم شد؟» در داستان ذکر شده است که چگونه این زن دشنة گلادیاتوری را که می بایست او را می کشت و از این کار اکراه داشت به سوی گلوی خویش برد. ملکه های سوریه (پالمورا) که پس از سپتیمیوس به سلطنت رسیدند به خدایان روم چندان علاقه ای نداشتند، و مسیحیان را با بی تفاوتی تحمل می کردند. در زمان آلکساندر سوروس ظاهراً صلحی میان همة کیشهای رقیب برقرار شد.
تجدید تاخت و تاز بربرها به این متارکه پایان داد. برای درک شکنجه و آزار در عهد دکیوس (یا آورلیوس) باید ملتی را در نظر مجسم ساخت دستخوش هیجان تمام عیار جنگ، وحشتزده از شکستهای سخت، و منتظر هجوم دشمن. در سال 249، موجی از هیجان مذهبی سراسر امپراطوری را فرا گرفت. مرد و زن به معابد هجوم می آوردند و خدایان را در محاصرة دعاهای خویش می انداختند. در بحبوحة این تب میهن پرستی و وحشت، مسیحیان خود را کنار کشیدند، همچنان از خدمت نظام امتناع و آن را تقبیح کردند، خدایان را به تمسخر گرفتند، و فروپاشی امپراطوری را به عنوان مقدمة پیشگویی شدة انهدام «بابل» و

رجعت مسیح تعبیر کردند. دکیوس، با استفاده از روحیة مردم به عنوان فرصتی مناسب برای تقویت شور و شوق ملی و تحکیم وحدت، فرمانی صادر کرد و از هر یک از اهالی کشور خواست عملی کفاره ای در نیایش خدایان روم انجام دهند. البته از مسیحیان خواسته نشده بود از عقاید خود دست بکشند، ولی به آنان فرمان داده شده بود که در مراسم «دعای ندبة» عمومی در برابر خدایان حاضر شوند، زیرا، به عقیدة عوام الناس، همین خدایان بارها روم را از خطر نجات داده بودند. بیشتر مسیحیان اطاعت کردند. در اسکندریه، بنا به روایت دیونوسیوس اسقف این شهر، «ترک مسلک عمومیت داشت،» همچنین در کارتاژ و در سمورنا. شاید این مسیحیان «دعای ندبه» را تشریفاتی میهن پرستانه به حساب می آوردند. ولی اسقفهای اورشلیم و انطاکیه در زندان جان سپردند، و اسقفهای رم و تولوز به قتل رسیدند (250 میلادی). صدها تن از مسیحیان رومی در سیاهچالها انباشته شدند، برخی دیگر را سر بریدند، بعضیها را روی تل هیزم سوزانیدند، عده ای را هم در هنگام جشنها پیش حیوانات وحشی افکندند. پس از یک سال از شدت وحدت شکنجه و آزار کاسته شد و تا عید پاک سال 251 دیگر عملا پایان یافته بود.
شش سال بعد والریانوس، در بحران دیگری از هجوم بربرها و وحشت، فرمان داد که «همه باید مطابق شعایر رومی رفتار کنند،» و همة اجتماعات مسیحی را غیر قانونی اعلام کرد. پاپ سیکستوس دوم مقاومت کرد و با چهار تن از شماسهایش به قتل رسید. کوپریانوس اسقف کارتاژ را سر بریدند، اسقف تاراگونا را زنده زنده در آتش سوختند. در سال 261، پس از اینکه ایرانیان والریانوس را از صحنه بیرون بردند، گالینوس نخستین فرمان تسامح مذهبی را منتشر ساخت، و آیین مسیح را به عنوان مذهب مجاز به رسمیت شناخت، و فرمان داد اموالی را که از مسیحیان گرفته بودند پس بدهند. طی چهل سال بعد تعقیب و آزار مختصری هنوز وجود داشت، ولی به طور کلی این دوره برای مسیحیت دهه های آرامش بیسابقه و گسترش سریع بود. در آشفتگی و وحشت قرن سوم، مردم از دولت ضعیف شده روی می گرداندند و به تسلیهای مذهب پناه می آوردند، و این تسلیها را در آیین مسیح بیشتر می یافتند تا در کیشهای رقیب آن. کلیسا از این پس اغنیا را به دین مسیح در می آورد، کلیساهای بزرگ و پرخرج می ساخت، و به مؤمنین خود اجازه می داد از شادیهای این جهانی بهره جویند. نفاق و کینة مذهبی در میان مردم فروکش می کرد، مسیحیان آزادانه با مشرکین می آمیختند، و حتی با آنها ازدواج می کردند. حکومت سلطنتی شرقی دیوکلتیانوس گویا برای این بود که امنیت و صلح مذهبی را هم مانند امنیت و صلح سیاسی استوار سازد.
مع هذا، گالریوس مسیحیت را آخرین مانع حکومت مطلقه می دانست و به دیوکلتیانوس فشار آورد که با احیای خدایان روم امپراطوری را احیا کند. دیوکلتیانوس تردید کرد. مخاطرات بیهوده را دوست نداشت و درست تر از گالریوس بعد و اهمیت کار را ارزیابی

می کرد. ولی روزی، هنگامی که یک قربانی شاهانه برگزار می شد، مسیحیان علامت صلیب ساختند تا ارواح خبیث را دور کنند. وقتی غیبگویان موفق نشدند در جگر حیوانات قربانی شده علایمی را که امید به تعبیر آنها داشتند پیدا کنند، گناه قضیه را متوجه حضور کافران و بی دینان دانستند. دیوکلتیانوس فرمان داد که همة حاضران برای خدایان قربانی نمایند و در صورت امتناع تازیانه بخورند، و همچنین همة سربازان ارتش مطابق این دستورها رفتار کنند یا اخراج شوند (302میلادی). شگفت اینکه نویسندگان مسیحی در این مورد با کاهنان مشرک همصدا بودند: لاکتانتیوس می گفت دعاهای مسیحیان خدایان روم را دور نگاه می دارد؛ و اسقف دیونوسیوس نیز یک نسل قبل چنین چیزی نوشته بود. گالریوس در هر فرصتی از لزوم وحدت مذهبی برای پشتیبانی از سلطنت جدید دفاع می کرد. سرانجام دیوکلتیانوس تسلیم شد. در فوریة سال 303 هر چهار حکمران فرمان دادند همة کلیساهای مسیحی ویران گردد، همة کتابهای مسیحی سوخته شود، همة محافل مسیحی منحل گردد، اموال آنان، ضبط شود. همة مسیحیان از مشاغل عمومی اخراج شوند، و مسیحیانی که در یک اجتماع مذهبی دیده می شوند اعدام گردند. گروهی از سربازان با سوختن و ویران کردن کلیسای بزرگ نیکومدیا پیگرد و آزار را آغاز کردند.
تعداد مسیحیان اینک برای اینکه بتوانند به معارضة به مثل بپردازند کافی بود. در سوریه یک جنبش انقلابی درگرفت، و در نیکومدیا آتش افروزان دو بار کاخ دیوکلتیانوس را آتش زدند. گالریوس مسیحیان را متهم به ایجاد این حریق عمدی کرد؛ و مسیحیان هم متقابلا خود او را متهم ساختند. صدها مسیحی توقیف و شکنجه شدند، ولی هیچ گاه مقصر بودن آنان ثابت نشد. در ماه سپتامبر، دیوکلتیانوس امر کرد مسیحیان زندانی در صورتی که خدایان روم را بپرستند آزاد شوند، ولی کسانی که از این کار خودداری کنند زیر همة شکنجه هایی که در روم وجود دارد قرار گیرند. وی، برآشفته از آنهمه مقاومت اهانت آمیز، تمام صاحبمقامهای رومی ایالات را مأمور کرد تا کلیة افراد مسیحی را بیابند، و از هر شیوه ای برای وادار ساختن آنان به پرستش و فرو نشاندن خشم خدایان بهره جویند. سپس، احتمالا خوشحال از اینکه این اقدام مذلت بار را به جانشینانش وامی گذاشت، از سلطنت استعفا داد.
ماکسیمیانوس فرمان را با شدت وحدتی کاملا نظامی در ایتالیا اجرا کرد. گالریوس، که «آوگوستوس» شده بود، در مشرق زمین آزار و شکنجه را هر چه بیشتر ترغیب و تشویق کرد. صورت اسامی شهیدان در تمام نواحی امپراطوری، جز در گل و در بریتانیا، فهرستی طویل گشت. در این دو سرزمین کنستانتیوس به سوزانیدن تعداد مختصری از کلیساها اکتفا

کرد. ائوسبیوس، بیگمان با غلوی ناشی از خشم و نفرت، قید می کند که بعضی از قربانیها را آن قدر تازیانه می زدند که گوشتشان پاره پاره از استخوانهایشان آویخته می شد؛ روی زخمها نمک یا سرکه می پاشیدند؛ گوشت تن را تکه تکه می کندند و جلوی حیواناتی که منتظر بودند می انداختند؛ یا شکنجه شدگان را به صلیب می بستند و بدنشان را کم کم حیوانات گرسنه می دریدند و می خوردند. انگشتان برخی از قربانیها با نیهای نوک تیز که زیر ناخنهایشان فرو کرده بودند سوراخ شده بود. برخی را چشم می ترکاندند؛ برخی دیگر را از یک دست یا از یک پا می آویختند؛ در گلوی بعضیها سرب گداخته می ریختند؛ پاره ای دیگر را سر می بریدند، یا مصلوب می کردند، یا با گرز مرگبار می کوبیدند؛ عده یی را نیز با بستن به شاخه های خم شدة درخت و سپس رها کردن شاخه ها شقه می کردند. از مشرکان نوشته ای در این باره در دست نیست.
آزار و شکنجه مدت هشت سال ادامه یافت. تخمیناً هزار و پانصد مسیحی، اعم از ارتدوکس یا بدعتگذار، در این مدت به هلاکت رسیدند؛ عدة بیشماری هم دچار رنجها و مشقات گوناگون شدند. هزاران مسیحی از کیش خود دست کشیدند؛ چنین روایت می کنند که حتی مارکلینوس، اسقف روم، براثر وحشت و محنت عقیدة خود را انکار کرد. ولی بیشتر آزردگان مقاومت ورزیدند، و منظره یا شرح وفاداری قهرمانانة آنان در زیر شکنجه ها ایمان کسانی را که مردد بودند تقویت می کرد و اعضای جدیدی را به محافل مسیحی تار و مار شده می کشانید. هر چه بیرحمی و خشونت بیشتر می شد، همدردی و محبت مشرکان بیشتر متوجه قربانیان می گشت؛ اعتقادات شارمندان خوش قلب علیه این سبعانه ترین ظلم و ستم در تمام تاریخ روم یارای ابراز یافت. زمانی مردم دولت را برانگیخته بودند تا آیین مسیح را از میان بردارد؛ اکنون ملت از حکومت جدا می شد، و بسیاری از مشرکان خطر مرگ را به جان می خریدند تا مسیحیان در مخاطره را تا فرو نشستن طوفان در خفا پناه دهند و حمایت کنند. در سال 311، گالریوس، که به بیماری مهلکی دچار شده بود، با اعتقاد به اینکه شکست خورده است. و نیز در نتیجة التماس زنش مبنی بر اینکه با خدای مغلوب نشدة مسیحیان آشتی کند، فرمانی دربارة تسامح مذهبی صادر کرد و در آن مسیحیت را مذهبی مشروع شناخت و در ازای «این نجیبانه ترین بخشایش» خواستار دعای مسیحیان شد.
شکنجه و آزار دیوکلتیانوس بزرگترین آزمایش و بزرگترین پیروزی برای کلیسا بود. این شکنجه و آزار برای مدتی کلیسا را، به واسطة کاسته شدن طبیعی از عدة پیروانی که در مدت نیم قرن رونق و رواج بلامانع به مسیحیت پیوسته یا با آن بزرگ شده بودند، تضعیف کرد. ولی چندی نگذشت که این از دین برگشتگان توبه کردند و خواستار پذیرفته شدن مجدد در جرگه گشتند. داستانهای وفاداری شهیدانی که در راه ایمان جان داده بودند، یا «خستوان» به آیین خود که به خاطر ایمانشان رنج بسیار برده بودند، در میان جماعات مختلف دهان به دهان

می گشت؛ این «اعمال شهیدان» که سرشار از غلو بود و افسانه های گیرا داشت، نقشی تاریخی در بیدار کردن و تحکیم معتقدات مسیحیت داشت. ترتولیانوس می گوید: «خون شهیدان، بذر است.» در تاریخ بشر نمایشی عظیمتر از منظرة یک مشت مسیحی نیست که زیر بار ستم و تحقیر سلسله ای از امپراطوران همة مصیبتها را با سرسختی خشم آلود تحمل کردند؛ بآرامی تکثیر شدند؛ در بحبوحة آنکه دشمنانشان می خواستند آنها را به آشفتگی و تفرقه کشانند نظم آفریدند؛ با سخن به مقابلة شمشیر و با امید به مقابلة خشونت و ددمنشی رفتند؛ و سرانجام بر قویترین دولتی که تاریخ به خود دیده است چیره آمدند. قیصر و مسیح در گود مبارزه رو در روی هم ایستاده بودند، و پیروزی از آن مسیح بود.