گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سوم
.III - مسیحیت غرب


1 – رم
اسقفان رم در قرن چهارم چنانکه باید مایة سرفرازی کلیسا را فراهم نساختند. سیلوستر (314-335) با گروانیدن قسطنطین به دین مسیح اعتباری یافت و، به گمان دینداران مخلص، به موجب فرمان «دهش قسطنطین» تقریباً تمام اروپای باختری را از قسطنطین گرفت، اما چنان رفتار نکرد که شایستة مالک نیمی از جهان سفیدپوستان باشد. یولیوس اول (337-352) قدرت فائقة اسقفیة رم را قویاً تأیید کرد، اما لیبریوس (352-366)، به سبب ضعف یا پیری، به نظرات کنستانتیوس که مبتنی بر مذهب آریانیسم بود تمکین کرد. پس از مرگ او، داماسوس و اورسینوس بر سر مقام پاپی به رقابت برخاستند؛ دو دسته از اوباش، که هر یک به طرفداری یکی از آن دو قیام کرده بود، بنا به سنت نیرومند دموکراسی رم به هم درآویختند؛ در یک روز ، در یک کلیسا 137 تن طی نزاع کشته شدند. پرایتکستاتوس، شحنة مشرک رم، اورسینوس را تبعید نمود، و داماسوس مدت هجده سال با مهارت و مسرت فرمانروایی کرد. او یک باستانشناس بود و مزارهای شهیدان رومی را به گورنبشته های زیبا بیاراست؛ کسانی که وی را گرامی نمی داشتند می گفتند که «خارانندة گوش زنان» است ـ یعنی تخصصش در این است که با چاپلوسی از بانوان ثروتمند رم برای کلیسا هدایا کسب کند.
لئوی اول، ملقب به کبیر، مسند پطرس را در طی یک دورة بحرانی اشغال کرد (440-461) و، با دولتمردی و شجاعت، «اسقفیة پطرس» را به عزت و قدرت نوینی اعتلا داد. وقتی

قدیس هیلاری (هیلاریوس)، اسقف پواتیه، در مشاجره ای که با یکی دیگر از اسقفان گل داشت، از پذیرفتن تصمیم لئو امتناع کرد، لئو فرمانهای مؤکدی برای او فرستاد؛ و امپراطور والنتینیانوس سوم فرمانهای او را با یک امریة تاریخی، مبنی بر اعلام اقتدار اسقف رم بر تمام کلیساهای مسیحی، تنفیذ کرد. این سیادت عموماً از جانب اسقفان غربی مورد تأیید، و از سوی اسقفان شرقی مورد انکار قرار گرفت. بطرکهای قسنطنطیه، انطاکیه، اورشلیم، و اسکندریه ادعای اقتداری برابر با اسقفیة رم داشتند، و مجادلات خشمگینانة کلیسای شرق همراه با عدم اطاعت نسبت به اسقف رم همچنان ادامه یافت. اشکال ارتباط و مسافرت، توأم با اختلاف زبان، افتراق کلیساهای شرق و غرب را موجب شد. مع هذا، در غرب، پاپها حتی در امور دنیوی نفوذی روزافزون داشتند، در مسائل غیر دینی تابع دولت و ناظر روم بودند، و تا قرن هفتم در انتخاب خود به تأیید امپراطور استظهار داشتند. اما بعد مسافت از امپراطوری شرق، و ضعف فرمانروایان غرب، پاپها را در رم اعتلا بخشید؛ وقتی که امپراطور و سناتوران در برابر هجوم بربرها فرار اختیار کردند و حکومت مدنی از پا درآمد، چون پاپها بدون ترس در مسند خود استوار ماندند، حیثیت آنان بزودی بالا رفت. گرویدن بربرهای غرب به دین مسیح اقتدار و نفوذ اسقفیة رم را شدیداً بسط داد.
هر چه خانواده های ثروتمند و اشرافی دست از شرک می کشیدند و به مسیحیت می گرویدند، کلیسای رومی بیش از پیش در مکنتی که به پایتخت امپراطوری غرب می آمد سهیم می شد. آمیانوس از اینکه اسقف رم مانند امیری در قصر لاتران می زیست و با کوکبة یک امپراطور در شهر حرکت می کرد، در شگفت بود. در این دوران (400) کلیساهای با شکوه شهر را می آراستند. یک جامعة درخشان شکل می گرفت که در آن روحانیان عالیرتبه مسرورانه با زنان پر زیور می آمیختند و آنان را در تنظیم وصیتنامه هایشان یاری می کردند.
در حالی که عامة مسیحیان شهر همگام با مشرکان در تماشاخانه ها، میدانهای مسابقه، و بازیهای عمومی حضور می یافتند، یک اقلیت مسیحی می کوشید تا بر طبق دستورات انجیل زندگی کند. آتاناسیوس دو راهب مصری به رم آورده بود؛ وی شرح حال آنتونیوس را نوشته بود، و روفینوس برای غرب تاریخ رهبانیت در شرق را منتشر کرده بود. اذهان مردم متقی تحت تأثیر شهرت فراگیر تقدس آنتونیوس، سکنودی، و پاخومیوس قرار گرفته بود؛ در رم، صومعه هایی توسط سیکستوس سوم (432-440) و لئوی اول تأسیس شده بود؛ و بسیار کسان، در حالی که در خانه های خود می زیستند، قانون پرهیزکاری و فقر صومعه ای را پذیرفتند. بانوان ثروتمند رومی، مانند مارکلا و پائولا و سه نسل از زنان خانوادة ملانیا، بیشتر درآمد خود را صرف امور خیریه کردند، بیمارستانها و دیرها تأسیس نمودند، به زیارت راهبان شرق رفتند، و به روش مرتاضان چندان در خوردن امساک کردند که مردند. محافل مشرک در رم شکوه آغاز کردند که این نوع مسیحیت با زندگی خانوادگی، نظام زناشویی، و نیرومندی

کشور ناسازگار است؛ و بحثهای تندی بر ضد مهمترین طرفدار ریاضت آغاز شد ـ یعنی یکی از بزرگترین و درخشنانترین نویسندگانی که کلیسای مسیحی به وجود آورده است.
2 – قدیس هیرونوموس
او در حدود سال 340، در ستریدو، نزدیک آکویلیا، محتملا از والدینی اهل دالماسی زاده شد؛ چون پدر و مادرش به آتیة او امیدوار بودند، وی را ائوسبیوس هیرونوموس سوفرونیوس نام دادند که معنیش این است: «خردمند گرامی و قدسی نام.» در تریر و رم تعلیماتی سودمند گرفت؛ آثار کلاسیک لاتینی را بخوبی آموخت، و به حدی بدانها علاقه مند شد که خودش آن را گناهی تلقی می کرد. مع هذا، وی مسیحی مثبت و پر حرارتی بود؛ برای تأسیس یک سازمان اخوت زاهدانه در آکویلیا، به روفینوس و سایر دوستان خود پیوست؛ کوشش در راه کمال را چنان در مواعظ خود تبلیغ می کرد که اسقفش او را برای ناشکیبی بیجا در برابر ناتوانیهای طبیعی بشر سرزنش کرد. او این علامت را با حمله ای شدید پاسخ داد و اسقف را نادان، وحشی، شریر، همپایه، و لایق همان جماعت جهان طلبی که راهبرشان بود، و ناخدای ناشی سفینه ای پر از دیوانگان خواند. با واگذاشتن آکویلیا به گناهانش، هیرونوموس و چند تن از یاران مخلصش به خاور نزدیک رفتند و در بیابان خالکیس نزدیک انطاکیه، به صومعه ای وارد شدند (374). اقلیم ناسازگار آن دیار بر سلامت آنان بسیار گران آمد؛ دوتنشان مردند، و خود هیرونوموس تا چندی در آستانة مرگ بود. آنگاه، بی آنکه خللی در عزمش پدید آید، آن صومعه را، به قصد اعتکاف در دیری در بیابانی دیگر، ترک کرد و در آنجا گاه به مطالعة آثار ویرژیل و سیسرون می پرداخت. او کتابخانة خویش را هم با خود برده بود، زیرا نمی توانست از خواندن شعر و نثری که زیباییش همچون طنازی دختران دلربا مجذوبش می ساخت دست شوید. شرح او از این موضوع نمایانندة خوی قرون وسطایی است. می نویسد:
خواب دیدم که مرده ام و مرا به پیشگاه داور بزرگ می کشانند. از وضع من پرسیدند، و من پاسخ گفتم که مسیحی هستم. اما آن که ریاست محکمه را داشت گفت: «دروغ می گویی! تو سیسرونی هستی نه مسیحی! زیرا هر کجا که گنج توست، قلب تو نیز آنجاست.» من فی الفور لال شدم، و ضربه های تازیانه را احساس کردم ـ زیرا او دستور تازیانه زدن مرا داده بود. ... سرانجام، حاضران در آن میدان بر پای رئیس دادگاه افتادند و از وی استدعا کردند که بر جوانی من ببخشاید و به من فرصت دهد تا از خطای خود توبه کنم، مشروط بر آنکه اگر بار دیگر کتابهای نویسندگان مشرک را بخوانم، به شکنجه ای سخت محکومم سازد. ... این تجربه، رؤیای دلپذیر یا بیهوده نبود. ... اعتراف می کنم که شانه هایم سیاه و کبود شده بود، و تا مدتها پس از بیدار شدن آثار کوفتگی را در بدن خود مشاهده می کردم. ... از آن پس من با شوقی بیش از آنچه قبلا به مطالعة آثار بشری داشتم به مطالعة کتابهای خدا روی آوردم.

در سال 379 به انطاکیه بازگشت و در زمرة کشیشان درآمد. در 382 در رم به دبیری پاپ داماسوس برگزیده شد و از طرف او مأموریت یافت که عهد جدید را به صورت بهتری به لاتینی ترجمه کند. او همچنان ردای قهوه ای و قبای خاص راهبان را می پوشید و در دربار پرتجمل پاپ زندگی مرتاضانه ای را می گذراند. مارکلا و پائولای پرهیزکار در خانه های اشرافی خود از او به منزلة مشاور روحانی پذیرایی می کردند؛ نقادان مشرک گمان داشتند که وی بیش از آنچه شایستة یک ستایندة تجرد و بکارت است، از آمیزش با زنان بهره مند می شود. او، با هجو کردن جامعة رم آن زمان با عباراتی که هرگز کهنه نمی شود، چنین پاسخ گفت:
آن زنانی که گونه های خود را با غازه و چشمان خود را با سرمه رنگین می سازند و رخسارشان را از سفیداب می پوشانند. ... در هیچ سن و سالی نمی پذیرند که پیر هستند؛ سر خود را با گیسوان عاریه می پوشانند. .. و رفتارشان در برابر کسانی که به سن نوه هایشان مانند دختران دبیرستانی هراسان است. . .. بیوگان مشرک با جامه های حریر فخر می فروشند و خود را با گوهرهای درخشان می آرایند، و بوی مشکشان مشام را می آزارد. . .. زنان دیگری هستند که جامة مردان می پوشند، گیسوان خود را کوتاه می کنند. . .. از زن بودن شرم دارند و ترجیح می دهند که به خواجگان همانند باشند. . .. برخی از زنان مجرد با دواهای مخصوص از آبستنی پیشگیری می کنند و نطفه های انسانی را پیش از شکل گرفتن معدوم می کنند؛ برخی دیگر وقتی که بر اثر گناه آبستن می شوند، با صرف دارو وسیلة سقط جنین را فراهم می آوردند. . .. و تازه، زنانی هم هستند که می گویند: «برای پاکان همه چیز پاک است ... چرا من باید خود را از نعمتی که خداوند برای لذت من آفریده محروم کنم؟»
او یک زن رومی را با عباراتی که حاکی از چشمانی خریدار است سرزنش می نماید:
نیمتنه ات بعمد چاکدار است. . .. پستانهایت با نواری از کتان تنگ بسته شده، دنده گاهت در زندان کمربندی سفت است ... شالت گاه فرو می افتد تا شانه های سیمینت را عریان سازد؛ و آنگاه با شتاب، آنچه را که عمداً نمایان ساخته است می پوشاند.
هیرونوموس اغراقگوییهای یک ادیب هنرمند را که دوره ای از زمان را به قالب می ریزد، و درازپردازیهای یک وکیل دعاوی را که مایة قطور ساختن پرونده است، بر تعصب یک معلم اخلاق می افزاید. ساتیرهای او یادآور ساتیرهای یوونالیس یا طنز زمان خود ماست، و اینکه می بینیم زنان همیشه و در هر زمان به اندازة امروز جذابیت و فریبایی داشته اند برای ما جالب است. هیرونوموس نیز، مانند یوونالیس، خطاکاران را با بینظری و شجاعت، و بی استثنا، تقبیح می کند. از اینکه معشوقه بازی حتی در میان مسیحیان رایج است به خشم می آید، و چون در می یابد که با تظاهر به زهد و ریاضت بر هرزگیهای خود سرپوش می گذارند، خشمش بیشتر می شود. می پرسد: «این بلای (خواهران محبوب و مطلوب) از کجا به کلیسا راه پیدا کرده است؟ این زنان شوی ناکرده از کجا آمدند؟ این همخوابه های نوین، این روسپیان (یک مردی) از کجا پیدا شدند؟ آنان با دوستان مرد خود در یک خانه و در یک اطاق زندگی می کنند

و غالباً یک بستر دارند، با این حال اگر تصور کنیم که خطایی در کار است، ما را بدگمان می خوانند.» به روحانیان رم، که حمایتشان ممکن بود او را به پایی برساند، حمله می کند؛ کلیساییان موی و روی آراسته را، که در اجتماعات باب روز آمد و شد دارند، و کشیشان مرده ریگ خواری را که پیش از فلق برمی خیزند و به دیدن زنانی می روند که هنوز از بستر بیرون نیامده اند، مسخره می کند. از دواج کشیشان و انحرافات جنسی آنان را تقبیح می کند و بشدت در لزوم تجرد آنان داد سخن می دهد؛ به عقیدة او فقط راهبان مسیحیان راستین هستند که از قید مال، شهوت، و غرور آزادند. هیرونوموس، با فصاحتی که حتی می توانست کازانووا را جزو پیروانش درآورد، از مردان می خواهد که از همه چیز دست شویند و به پیروی از عیسای مسیح برخیزند؛ از بانوان مسیحی درخواست می کند که نخستین کودک خود را، به موجب شریعت، وقف خداوند سازند؛ به بانوان دوست خود توصیه می کند که اگر نتوانند وارد صومعه شوند، دست کم در خانة خود چون باکره ها زندگی کنند. در بحث خود به جایی می رسد که ازدواج را تقریباً گناه می داند. می گوید: «من ازدواج را می ستایم، اما فقط برای اینکه از آن باکرگانی پدید آیند،» پیشنهاد می کند که با تبر بکارت درخت ازدواج را بیفکنند، و یوحنای رسول مجرد را از پطرس، که زن داشت، برتر می داند. جالبترین نامه اش آن است که دربارة لذات بکارت به دختری به نام ائوستوخیوم می نویسد (384). او به وجه مطلق با زناشویی مخالف نیست، ولی می گوید کسانی که از آن پرهیز کنند از «سدوم»، رنج آبستنی، مویة اطفال، غم و گرفتاری خانواده، و شکنجه های حسد برکنار می مانند. ضمناً اذعان می کند که راه طهارت دشوار است؛ که هشیاری جاودان بهای بکارت است.
بکارت حتی ممکن است در اثر یک اندیشه از دست برود. ... همنشینان خود را از میان کسانی برگزین که بر اثر روزه پریده رنگ و نزارند. ... هر روز روزه بگیر و بستر خود را با اشک شبانگاهی بشوی. ... بگذار انزوای اطاقت همواره نگهبانت باشد؛ بگذار همیشه «داماد ملکوت» در درونت با تو عشق ورزد. ... وقتی که خواب بر تو چیره می شود، «او» به پشت دیوار خواهد آمد، دستش را از میان در به درون خواهد آورد و بر شکمت خواهد کشید. و تو بر خواهی خاست و گریان خواهی گفت: «من بیمار عشقم.» و این پاسخ را از او خواهی شنید: «خواهر و عروس من باغی است بسته شده، چشمه ای است مقفل و منبعی مختوم.»
هیرونوموس می گوید پس از انتشار این نامه، مردم «با سنگباران از آن استقبال کردند»؛ شاید برخی از خوانندگان آن، در این اندرزهای عجیب مردی که ظاهراً هنوز از حرارت میل آزاد نبود وجود شهوتی بیمار را حس کرده بودند. چند ماه بعد (384) وقتی که راهبة جوان ـ بلسیلا ـ مرد بسیار کسان به خاطر اینکه مشقات ناشی از تعلیمات هیرونوموس موجب مرگ راهبه شده بود، وی را سرزنش کردند؛ برخی از مشرکان پیشنهاد کردند که او و تمام راهبان رم در رود تیبر افکنده شوند. هیرونوموس، که از روش خود پشیمان نبود، نامه ای تسلیت آمیز و

ملامتبار برای مادر سوگوار او فرستاد. در همان سال پاپ داماسوس درگذشت، و جانشین او انتصاب هیرونوموس به دبیری پاپ را تجدید نکرد. در 385، هیرونوموس رم را برای همیشه ترک کرد و پائولا و ائوستوخیوم (مادر و خواهر بلسیلا) را با خود برد. در بیت لحم صومعه ای ساخت که خود رئیس آن شد؛ دیری نیز برای راهبه ها بنا کرد که نخست پائولا و سپس ائوستوخیوم ریاست آن را عهده دار شدند؛ و مهمانسرایی هم برای زایران بیت المقدس ساخت.
هیرونوموس حجرة خود را در مغاکی برگزید، کتابها و کاغذهایش را در آن گرد آورد، اوقات خود را وقف مطالعه و تألیف کارهای اداری کرد، و سی و چهار سال بقیة عمر را در آنجا زیست. با سلاح قلم به جنگ یوحنای زرین دهن، آمبروسیوس، پلاگیوس، و آوگوستینوس رفت و، با نیروی جازمی، در حدود پنجاه رساله در مسائل وجدانی و اخلاقی و تفسیر کتاب مقدس نوشت؛ نوشته هایش حتی از سوی دشمنانش با شور و شوق خوانده می شد. مدرسه ای در بیت لحم گشود و در آن برایگان و با فروتنی به کودکان مجموعه ای از معلومات مختلف از جمله لاتینی و یونانی می آموخت؛ حال که قدیسی مورد تأیید همگان بود، احساس کرد که می تواند مطالعة آثار نویسندگان کلاسیک را که خواندنشان را در جوانی ترک کرده بود از سر بگیرد. تحصیل زبان عبری را، که هنگام اقامت کوتاه نخستینش در شرق آغاز کرده بود، از سر گرفت؛ و طی هجده سال تلمذ صبورانه توانست از کتاب مقدس ترجمه ای فصیح و اعجازآمیز به لاتینی به دست دهد. این ترجمه اکنون نزد ما به وولگات معروف است و از بزرگترین و بانفوذترین آثار ادبی قرن چهارم به شمار می رود. البته در این ترجمه، مانند هر اثر دیگری به آن حجم، اشتباهاتی وجود دارد و برخی اصطلاحات خشن عامیانه نیز در آن هست که هر ناب گرایی را مشمئز می کند؛ اما لاتینی آن در سراسر قرون وسطی زبان الاهیات و ادبیات شد، عواطف و تخیلات عبرانی را به قالب لاتینی ریخت، و هزاران عبارت اصیل، فصیح، موجز، و نیرومند به ادبیات اعطا کرد.1 جهان لاتینی از طریق این ترجمه بیش از هر وقت دیگر با کتاب مقدس الفت یافت.
هیرونوموس تنها از آن جهت که زندگی مرتاضانه ای در پیش گرفته بود و خود را وقف کلیسا کرده بود یک قدیس به شمار می رفت؛ و گرنه از نظر کردار و گفتار مشکل بتوان او را قدیس به حساب آورد. مایة تأسف است که در چنین مرد بزرگی اینهمه انفجار خشونتبار نفرت، اینهمه قلب حقیقت، و اینهمه سبعیت جدلی می یابیم. یوحنا، بطرک اورشلیم، را یهودا و شیطان

1. ترجمة هیرونوموس بیشتر مستقیماً از نسخة اصلی عبری یا یونانی انجام گرفته است؛ مع هذا وی گاه از نسخه های یونانی آکویلا، سوماخوس، یا تئودوتیون نیز استفاده کرده است. ترجمة او، که در 1592 و 1907 مورد تجدید نظر واقع شد، هنوز هم در نظر جهان کاتولیک رومی متن معتبر لاتینی «کتاب مقدس» به شمار می آید. «کتاب مقدس دوئه» قرینة انگلیسی «وولگات» است.

می خواند و می گوید حتی آتش جهنم برای او مجازاتی بس اندک است؛ آمبروسیوس عظم الشأن را به عنوان «زاغ بیریخت» توصیف می کند؛ و برای اینکه دوست قدیمی خود روفینوس را به زحمت اندازد، اوریگنس مرده را با خشمی در خور یک مرتد تعقیب می کند، چنانکه گویی می خواهد بزور حکم محکومیت وی را از پاپ آناستاسیوس بگیرد (400). راستی که از سر بعضی از گناهان جسمانی آسانتر می توان گذشت تا از این تلخیهای روح.
منتقدان او را بلادرنگ سزا دادند. وقتی که آثار کهن یونانی و لاتینی را تعلیم می داد، وی را به عنوان مشرک تقبیح کردند؛ هنگامی که عبری را نزد یک یهودی فرا می گرفت، وی را متهم ساختند که به آیین یهود گرویده است؛ چون آثارش را به زنان اهدا کرد، گفتند که نفع مالی یا چیزی بدتر از آن در نظر دارد. در زمان پیری، زندگی شادمانه ای نداشت. بربرها به خاور نزدیک سرازیر شدند و بر سوریه و فلسطین تاختند (395)؛ «چه بسیار صومعه ها که تسخیر کردند و چه رودها که با خون کشتگان رنگین ساختند!» هیرونوموس غمگینانه چنین نتیجه می گیرد: «جهان روم در حال سقوط است.» هنوز زنده بود که پائولا، مارکلا، و ائوستوخیوم محبوب او مردند. شدت ریاضت برایش رمقی به جا نگذاشته بود، و در حالی که پشتش از فرط پیری خمیده بود، همواره از کاری به کاری دیگر می پرداخت؛ سرگرم نوشتن تفسیری دربارة ارمیاء نبی بود که مرگ در رسید. او بیش از آنکه نیکمرد باشد، بزرگمرد بود؛ همچون یوونالیس ساتیرنویسی آتشین طبع بود، نامه هایش در فصاحت به نامه های سنکا می مانست، و در دانشوری و الاهیات کوشنده ای قهرمان صفت بود.
3 – سربازان مسیحی
هیرونوموس و آوگوستینوس بزرگترین مردان این قرن پرعظمت بودند، اما مردان بزرگ این دوران منحصر به این دو تن نبود. کلیسای اوایل قرون وسطی از میان «آبایش» هشت تن را به عنوان «مجتهدان کلیسا» متمایز ساخت. اینان عبارت بودند از «آتاناسیوس، باسیلیوس، گرگوریوس نازیانزوسی، یوحنای زرین دهن، و یوحنای دمشقی در شرق؛ آمبروسیوس، هیرونوموس، آوگوستینوس، و گرگوریوس کبیر در غرب.
دورة زندگی آمبروسیوس (؟340-398) نشانگر قدرت مسیحیت در جذب افراد طراز اول به خدمت خویش است، افرادی که تا یک نسل پیش از آن فقط به خدمت دولت در می آمدند. او در تریر متولد شد، پدرش فرماندار گل بود، و سوابق تربیتیش نشان می دهد که برای خدمات سیاسی آماده شده بود؛ و شگفت نیست که خیلی زود به استانداری شمال ایتالیا تعیین می شود. او، که ساکن میلان بود، با امپراطور غرب تماس نزدیک داشت، و امپراطور او را صاحب خصال کهن رومی، یعنی قدرت قضاوت متقن، قابلیت اداره و اجرا، و شجاعت

بدون تظاهر یافت. وقتی به آمبروسیوس خبر رسید که فرقه های رقیب در کلیسای اعظم شهر گرد آمده اند تا اسقفی برگزینند، با شتاب به محل رفت و با حضور و بیانات خود اغتشاشی را که تازه آغاز شده بود فرو نشاند. چون فرقه ها نتوانستند بر سر کاندیدایی موافقت کنند، کسی از آن میان پیشنهاد کرد که آمبروسیوس را انتخاب نمایند، نام او مردم را شاد ساخت و موجب وحدت آرا شد. آن استاندار اعتراض کرد و گفت که هنوز تعمید نیافته است؛ اما با شتاب تعمید یافت و به شماسی و سپس به کشیشی و آنگاه به اسقفی منصوب شد، و همة این کارها در یک هفته انجام گرفت (374).
آمبروسیوس شغل جدید خود را با وقار وچیرگی یک دولتمرد آغاز کرد. بزودی تعینات موقعیت سیاسی را ترک کرد و زندگی سادة نمونه واری را در پیش گرفت. هر چه پول و ثروت داشت به بینوایان بخشید، و لوحة مقدس کلیسای خود را فروخت تا از پول آن فدیة اسیران جنگی را بپردازد. وی عالمی الاهی بود که با قدرت از «اعتقادنامة نیقیه» دفاع کرد، خطیبی بود که وعظهایش به گرواندن آوگوستینوس به دین مسیح یاری کرد، شاعری بود که برخی از نخستین و بهترین سرودهای کلیسایی را ساخت، داوری بود که دانش و پاکدامنیش دادگاههای فاسد دنیوی را خجل کرد، سیاست پیشه ای بود که مأموریتهای دشواری را که از طرف کلیسا و کشور به او واگذار شده بود با شایستگی انجام داد، نظام دهندة خوبی بود که پاپ را معاضدت کرد و او را تحت الشعاع قرار داد، و روحانی برجسته ای بود که تئودوسیوس کبیر را به توبه وا داشت و بر خط مشیهای والنتینیانوس دوم تأثیری قاطع نهاد. آن امپراطور جوان مادری داشت به نام یوستینا که پیرو آریانیسم بود و می کوشید تا کلیسایی در میلان برای یک کشیش پیرو این مذهب تأمین کند. مقتدیان آمبروسیوس، علیه فرمان ملکه مبنی بر تسلیم ساختمان کلیسا، دست به یک «اعتصاب نشستة» مقدس زدند و شب و روز در آن کلیسای محاصره شده ماندند. آوگوستینوس می گوید: «از آن هنگام بود که، به پیروی از آیین کلیسای شرقی، رسم سرود خواندن آغاز شد تا مردم را از فرسوده شدن از بیخوابی طولانی و مشقتبار نجات بخشد.» آمبروسیوس مردانه با ملکه جنگید و پیروزی مهمی نصیب تعصب دینی کرد.
در نولا، واقع در جنوب ایتالیا، پاولینوس (353-431) نمونة نجیبتری از یک قدیس مسیحی بود. وی در یک خانوادة کهن ثروتمند در بوردو متولد شد، با یک بانوی عالینسب ازدواج کرد. نزد آوسونیوس شاعر تحصیل کرد، وارد سیاست شد، و بسرعت ترقی کرد. ناگهان، گرویدن به مسیحیت چنان روحش را منقلب ساخت که بکلی از دنیا رو گرداند: اموالش را فروخت و پول آن را به فقیران داد و برای خویشتن فقط به قدر حداقل حاجت مال برداشت، زنش تراسیا راضی شد که با او مانند یک «خواهر دینی» پرهیزکار زندگی کند. چون زندگی صومعه ای هنوز در غرب آغاز نشده بود، آن جفت دیندار خانة محقر خود را در نولا به یک دیر خصوصی بدل ساختند و سی و پنج سال در آن زیستند. در طول این مدت، آنان از خوردن گوشت و نوشیدن شراب خودداری می کردند،

بسیاری از روزهای ماه را روزه می گرفتند، و شاد بودند که خود را از بند گرفتاریهای ثروت آزاد ساخته اند. دوستان مشرک دوران جوانیش، خصوصاً معلم پیرش آوسونیوس، بر آنچه به نظر آنان واپس کشیدن از تکالیف زندگی مدنی بود اعتراض کردند؛ او، در پاسخ، ایشان را دعوت کرد که بیایند و در سعادت زندگی او سهیم شوند. در قرنی مشحون از نفرت و خشونت، روح بی آزار و متسامح خود را تا پایان حیات حفظ کرد. در تشییع جنازة وی، علاوه بر مسیحیان، مشرکان و یهودیان نیز شرکت جستند.
پاولینوس اشعاری جذاب می سرود، اما فقط گهگاه. شاعری که نظریة مسیحی زمان خویش را به بهترین وجه بیان می کرد آورلیوس پرودنتیوس کلمنس اسپانیایی بود (حد 348-410). در آن دوران که کلاودیانوس و آوسونیوس دربارة خدایان مرده نغمه سرایی می کردند، پرودنتیوس در قالبهای کهن موضوعات جدید و زنده می سرود: داستانهایی از شهیدان راه دین («کتاب تاجها») سرودهایی مذهبی برای هر ساعت روز، و جوابی منظوم به دفاع سوماخوس از مجسمة پیروزی. در این شعر اخیر بود که او از هونوریوس استدعا کرد که رزمهای گلادیاتوری را منسوخ کند. از مشرکان نفرت نداشت؛ در حق سوماخوس و حتی یولیانوس از کلماتی محبت آمیز استفاده می کرد؛ و از همدینان مسیحی خود می خواست که آثار هنری مشرکان را منهدم نکنند. در ستایش روم با کلاودیانوس هماواز بود، و از اینکه انسان می تواند در قسمت اعظم جهان سفیدپوستان سفر کند و مشمول یک قانون باشد و همه جا امنیت داشته باشد ابراز مسرت می کرد: «هر جا که باشیم، چون شارمندان آنجا زندگی می کنیم.» در آثار این شاعر مسیحی، واپسین پژواکهای کامیابیها و سیادت رم را می یابیم.
اینکه گل اکنون دیگر تمدنی والا داشت، برای روم افتخار کوچکی نبود. همتراز آوسونیوس و سیدونیوس در ادبیات، می توان از اسقفان بزرگ قرن چهارم گل نام برد: هیلاری، اسقف پواتیه؛ رمی (رمیگیوس)، اهل رنس؛ ائوفرونیوس، اهل اوتون؛ و مارتن، اهل تور. هیلاری (فتـ : حد 367) یکی از فعالترین مدافعان «اعتقادنامة نیقیه» بود و رساله ای در دوازده بخش برای ایضاح تثلیث نوشت. مع هذا، در حوزة دینی محقر خود در پواتیه، زندگی توأم با سعی و اخلاص یک اهل کلیسا را داشت ـ زود از خواب بر می خاست، تمام مراجعان را می پذیرفت، شکایات را می شنید، مشاجرات را رفع می کرد، مراسم قداس را به جا می آورد، وعظ می کرد، درس می داد، کتاب و نامه تقریر می کرد، هنگام غذا خوردن به قرائت نوشته های مذهبی گوش می داد، و هر روز به یک کار دستی، از قبیل شخمزنی یا جامه بافی برای بینوایان، می پرداخت. وی الگو و بهترین نمونة فرد کلیسایی به شمار می آید.
قدیس مارتن نام بیشتری از خود به جا نهاد؛ اکنون 3675 کلیسا و 425 دهکده در فرانسه نام وی را بر خود دارند. وی حوالی سال 316 در پانونیا چشم به جهان گشود؛ در دوازدهسالگی می خواست راهب شود، اما پدرش او را مجبور ساخت تا وارد ارتش گردد. سربازی غیرطبیعی بود مواجبش را به بینوایان می داد، مصیبت زدگان را یاری می کرد، و چندان صبر و فروتنی پیشه ساخته بود که گویی می خواهد از اردوی نظامی صومعه ای بسازد. پس از پنج سال خدمت در ارتش، مارتن به آرزوی خود دست یافت و توانست همچون راهبی در یک حجره زندگی کند، نخست در ایتالیا، آنگاه در پواتیه نزدیک محبوب خود هیلاری. در 371، مردم تور، با وجود لباس مندرس و موی ژولیده اش، جداً خواستار شدند که او اسقفشان شود. او این خواست را پذیرفت، اما اصرار

ورزید که زندگی رهبانی خود را ادامه دهد.به فاصلة سه کیلومتر از شهر، در مارموتیه صومعه ای بنا کرد، هشتاد راهب در آنجا گرد آورد، و زندگی زاهدانة بی ریب و ریایی را همراه با آنان در پیش گرفت. او معتقد بود که وظیفة اسقف تنها در به جا آوردن مراسم قداس، وعظ، ادارة تشریفات دینی، و جمع آوری وجوه خیریه خلاصه نمی شود، بلکه سیر کردن گرسنگان، پوشاندن برهنگان، عیادت از بیماران، و یاری دادن به تیره بختان نیز از وظایفش به شمار می رود. او نزد اهالی گل چندان محبوبیت داشت که در اکناف آن سرزمین از کرامات او داستانها نقل می شد، حتی مشهور بود که سه تن را از میان مردگان برخیزانده است. فرانسه او را جزو قدیسان نگاهبان خود شمرد.
صومعه ای که مارتن در پواتیه تأسیس کرده بود (362) نخستین دیر از دیرهای متعددی بود که در آن هنگام در گل پدید آمد. چون رومیان از طریق کتاب «زندگینامة آنتونیوس» تألیف آتاناسیوس، و نیز دعوت هیرونوموس به زندگی زاهدانه، با اندیشة رهبانیت آشنا شده بودند، غرب نخست صعبترین و منفردترین شیوة زندگی صومعه ای را برگزید و کوشید تا مشقات زندگی زاهدانی را که در زیر آسمان صاف مصر می زیستند در یک اقلیم نسبتاً ناسازگار رواج دهد. وولفیلایک راهب سالها با ران عور و پای برهنه بر سر ستونی در تریر می زیست، زمستانها ناخنهای پایش می افتاد و قندیلهای یخ از ریشش آویزان می شد. قدیس سنوک، که در نزدیکی تور می زیست، چنان خود را در یک چار دیواری تنگ محبوس ساخته بود که نیمتنة پایین بدنش را نمی توانست حرکت دهد؛ چندین سال بدین گونه زیست و مایة اعجاب و تحسین مردم شد. قدیس یوآنس کاسیانوس، برای همسنگی با شور و جذبة آنتونیوس، افکار قدیس پاخومیوس را به میان آورد؛ وی، با الهام از برخی موعظه های یوحنای زرین دهن، صومعه ای برای راهبان و راهبگان در مارسی تأسیس کرد (415) و نخستین دستور را برای زندگی رهبانی در غرب نوشت؛ پیش از مرگش، تقریباً 5000 راهب در پرووانس طبق دستور او می زیستند. اندکی پس از سال 400، قدیس هونوراتوس و قدیس کاپراسیوس صومعه ای در جزیرة لرن، رو به روی کان، بنا کردند. این نهادها بیش از آنکه اشخاص را به اخلاص انفرادی خو دهند، آنان را به سوی کار، تحصیل، و دانشپژوهی جمعی و همکاری با یکدیگر سوق می دادند؛ و بدین سان، تبدیل به مکتبهای الاهیات شدند و تأثیری حیاتی در افکار ساکنان امپراطوری غرب نهادند. وقتی که آیین قدیس بندیکتوس در قرن بعد به گل رسید، در آنجا براساس سنت کاسیانوس یکی از نظامهای مفید مذهبی پا گرفت.