گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل چهارم
.V - ایتالیای اوستروگوتها : 493-536


1 – تئودوریک
هنگامی که امپراطوری آتیلا به هنگام مرگش در هم ریخت (453)، اوستروگوتهایی که به دست او منکوب شده بودند استقلال خود را باز یافتند. امپراطوران بیزانس به آنان پول دادند تا سایر بربرهای ژرمن را به سمت مغرب برانند، پانونیا را به عنوان پاداش به آنها بخشیدند، و تئودوریک، فرزند هفتسالة شاه تئودمیر، را به عنوان وثیقة وفاداری اوستروگوتها به قسطنطنیه بردند. تئودوریک طی یازده سال اقامت خود در دربار بیزانس هوشمند شد، اما دانشی نیافت؛ فنون جنگ و حکومت را فرا گرفت، ولی ظاهراً هرگز نوشتن را نیاموخت. وی نظر تحسین امپراطور لئوی اول را به خود جلب کرد؛ وقتی که تئودمیر مرد (475)، لئو تئودوریک را به عنوان شاه اوستروگوتها شناخت.
زنون، جانشین لئو، از ترس آنکه مبادا تئودوریک موجب زحمت بیزانس شود، به وی پیشنهاد کرد به فتح ایتالیا برود. اودوآکر فرمانروایی امپراطوران بیزانس را رسماً پذیرفته بود، اما عملا به آن گردن نمی نهاد؛ زنون امیدوار بود که تئودوریک ایتالیا را به زیر لوای حکومت بیزانس بازگرداند؛ به هر تقدیر، در حالی که زنون به تحصیل الاهیات مشغول بود، آن دو پیشوای قبایل خطرناک به هم می پرداختند. این فکر تئودوریک را خوش آمد، و برخی گویند که خود او آن را القا کرد. او، به عنوان سپهدار زنون، اوستروگوتها را که شامل 20000 مرد جنگی بودند از آلپ گذراند (488). اسقفان ارتدوکس ایتالیا، چون مذهب آریانیسم اودوآکر را دوست نمی داشتند، از یک مهاجم پیرو آریانیسم به عنوان نمایندة امپراطور نسبتاً اصیل آیین پشتیبانی کردند. تئودوریک با یاری این اسقفان مقاومت نیرومند اودوآکر را در جنگی که پنج سال طول کشید در هم شکست و او را به انعقاد قرارداد صلح تحریض کرد. وی اودوآکر و پسرش را در راونا به شام دعوت کرد و، پس از یک پذیرایی سخاوتمندانه، هر دو را با دست خویش کشت (493). بدین شیوة خیانتکارانه بود که یکی از منورترین سلطنتهای تاریخ آغاز گشت.
با چند نبرد، مغرب بالکان، جنوب ایتالیا، و سیسیل زیر سلطة تئودوریک قرار گرفت.

تئودوریک به طور صوری به تبعیت از بیزانس ادامه داد؛ به نام امپراطور سکه می زد و با احترام شایان به مجلس سنا، که هنوز در رم اجلاس می کرد، نامه می نوشت. او عنوان رکس یا شاه گرفت، اما این عنوان، که زمانی نزد رومیان بس منفور بود، در این هنگام معمولا به فرمانروایان مناطقی اطلاق می شد که به سیادت امپراطوری بیزانس اذعان داشتند. تئودوریک قوانین و نظامات امپراطوری از میان رفتة روم غربی را پذیرفت، بناها و مجسمه های آن دوران را حفاظت کرد، و قدرت هوش خود را صرف این کرد که حکومت منظم و سعادت اقتصادی را به میان مردمی که مغلوبشان کرده بود بازگرداند. وی خدمات گوتهای خود را به پاسبانی و سپاهیگری محدود کرد و، برای جبران ناخرسندی آنها از این محدودیت، مواجب هنگفتی پرداخت کرد؛ کارهای اداری و قضایی به رومیان محول شد. دو سوم خاک ایتالیا برای جمعیت رومی بر جای ماند و یک سوم آن میان گوتها قسمت شد؛ با اینهمه، حتی در این شرایط هم باز تمام اراضی قابل زراعت کشت نمی شد. تئودوریک رومیانی را که به دست ملتهای دیگر اسیر شده بودند با پرداخت فدیه آزاد کرد و آنان را به صورت دهقانان صاحب زمین در ایتالیا مستقر ساخت. در دوران حکومت او باتلاقهای پونتین زهکشی شد و برای کشاورزی و زندگی بهداشتی آماده گشت. تئودوریک چون به اقتصاد منظم ایمان داشت «فرمانی برای تثبیت قیمت در راونا» صادر کرد؛ ما از قیمتهای تعیین شده در فرمان او آگاه نیستیم، اما گفته اند که بهای خواربار در زمان او یک ثلث کمتر از بهای دوران پیشین بود؛ اما این تنزیل احتمالا بیشتر مرهون صلح بوده است تا اقتصاد منظم. تئودوریک از عدة کارمندان دولت و نیز از حقوق آنان کاست، کمک پولی دولت به کلیسا را ملغا کرد، و سطح مالیات را پایین نگاه داشت. با این حال، عایداتش برای جبران زیانهایی که بر اثر هجومهای خارجی به ساکنان روم و ایتالیا وارد آمده بود، و همچنین برای ساختن یک کاخ کوچک و کلیساهای سانت آپولیناره و سان ویتاله در راونا کفایت می کرد. ورونا، پاویا، ناپل، سپولتو، و سایر شهرهای ایتالیا در دوران فرمانروایی او شکوه معماری درخشانترین روزگار خود را باز یافتند. تئودوریک هر چند پیرو آریانیسم بود، کلیسای اصیل آیینان را از جهت حفظ اموال و آزادی عبادت حمایت می کرد؛ کاسیودوروس، وزیر او، که یک تن کاتولیک بود، سیاست آزادی مذهب را در این جمله بیان کرد: «این نمی تواند فرمایشی باشد، زیرا هیچ کس را نمی توان به زور واداشت که به چیزی خلاف رأیش ایمان بیاورد.» یک نسل بعد، مورخی بیزانسی به نام پروکوپیوس آن شاه «بربر» را بیطرفانه چنین ستود:
تئودوریک در رعایت عدل بسیار دقت داشت. .. و به اعلا درجة خرد و انسانیت رسیده بود. ... گرچه اسماً غاصب بود، اما در حقیقت به اندازة هر امپراطور دیگری که از آغاز تاریخ شایستگی خود را در این سمت نشان داده است امپراطور بود. هم گوتها و هم رومیان او را بسیار دوست می داشتند. ... وقتی که مرد، نه تنها دشمنانش هنوز از او وحشت داشتƘϘ̠بلکه اتباعش از فقدان او بس داغدار شدنϮ

2 – بوئتیوس
در این محیط اřƙʘʠو صلح، ادبیات لاتینی در ایتالیا واپسین شراره اش را برکشید. فلاویوس ماگنوس آورلیوس کاسیودوروس (؟480-573) منشی اودوآکر و تئودوریک بود. به پیشنهاد تئودوریک تاریخ گوتها را نوشت؛ منظور از این تاریخ آن بود که به رومیاƠمغرور نشان دهد که گوتها نیز اجدادی اصیل و شریف، و سابقه ای پر از اعمال قهرمانی داشته اند. کاسیودوروس کتاب دیگری نیز به نام وقایعنامه تألیف کرد که احتمالا از عینیت بیشتری برخوردار بود؛ این کتاب تاریخ جهان را با رعایت تسلسل زمانی از خلقت آدم تا زمان تئودوریک شرح می دهد. وی در پایان زندگی طولانی خود مجموعه ای از نامه ها و اوراق اداری خویش نیز تحت عنوان واریای منتشر ساخت که برخی از آنها کمی سخیف، بعضی تا اندازه ای مطنطن، و بسیاری نمایانندة یک سطح عالی اخلاقی و کشورداری شاه و خود او در زمان وزارتش بود. در حدود سال 540، پس از آنکه انهدام و سقوط هر دو دولتی را که در آنها خدمت کرده بود دید، به ملک خود در، سکویلا که، واقع در کالابریا، رفت و دو صومعه در آنجا تأسیس کرد و، تا زمان مرگش در نود و سه سالگی، به صورت نیمی راهب و نیمی متعین در آنجا زیست. وی در صومعة خود به همگنان راهبش آموخت که کتابهای خطی مشرکان و مسیحیان را استنساخ کنند و اطاق مخصوصی به نام اطاق نگارش (اسکریپتوریوم) برای این کار تهیه کرد. سایر نهادهای مذهبی هم در این کار از الگوی او پیروی کردند؛ قسمت بزرگی از گنجینة جدید ما از ادبیات کهن نتیجة همین استنساخ صومعه ای است که مبتکر آن کاسیودوروس بود. کاسیودوروس در آخرین سالهای زندگیش یک کتاب درسی به نام دورة تحصیلات دینی و دنیوی نوشت که در آن با کمال شهامت از مطالعة ادبیات شرک توسط مسیحیان دفاع کرد و، با اقتباس از مارتیانوس کاپلا، برنامة تحصیلی تعلیمات مدرسه ای را به تریویوم یا مواد سه گانه و کوادریویوم یا مواد چهارگانه تقسیم کرد؛ این تقسیمات، ترتیب عادی تحصیلات در قرون وسطی شد.
زندگی آنیکیوس مانلیوس سورینوس بوئتیوس (؟475 – 524)، جز از نظر طول مدت، با زندگی کاسیودوروس مطابق بود. هر دو در خانواده های ثروتمند رومی به دنیا آمدند، به عنوان وزیر خدمت تئودوریک را کردند، کوشیدند پلی بین شرک و مسیحیت بزنند، و کتابهای کسل کننده ای نوشتند که به مدت هزار سال خوانده و چون گنجینه ای نگاهداری می شد. پدر بوئتیوس در 483 کنسول بود؛ و پدر زنش، سوماخوس کهین، زادة آن سوماخوسی بود که برای «محراب پیروزی» جنگیده بود. بوئتیوس از بهترین تعلیماتی که در آن موقع در رم امکان داشت بهره مند شد و، پس از آن، هجده سال در مدراس آتن تحصیل کرد. پس از بازگشت به ویلاهای خویش در ایتالیا، خود را در مطالعه مستغرق ساخت. چون مصمم بود که عناصر

فرهنگ کهن را که آشکارا رو به انهدام می رفت نجات دهد، وقت خود را ـ یعنی گرانبهاترین چیزی که یک دانشمند دارد ـ صرف تلخیص آثار اقلیدس در باب هندسه، آثار نیکوماخوس در باب حساب، آثار ارشمیدس در باب مکانیک، آثار بطلمیوس در باب نجوم و . .. به لاتینی ساده و روشن کرد. ترجمة او از ارغنون ارسطو و مقدمه بر مقولات ارسطوی فرفوریوس، زمینة پیدایش متون و اندیشه های اساسی در منطق را در طی هفت قرن بعد فراهم آورد و صحنة منازعة طولانی میان واقع گرایی و نام گرایی را آماده کرد. بوئتیوس طبع خود را در الاهیات نیز آزمود: در مقاله ای دربارة تثلیث، وی از آیین مسیحیت ارتدوکس دفاع کرد و این اصل را پیش کشید که هر جا بین ایمان و عقل کشمکشی پیش آید، ایمان را باید مقدم شمرد. هیچ یک از این نوشته ها اکنون به خواندن نمی ارزد، اما مشکل بتوان دربارة نفوذ آن در فکر قرون وسطایی چیزی گفت که مبالغه محسوب شود.
بوئتیوس، به انگیزة تبعیت از سنت خانوادگی تصدی مشاغل دولتی، خود را از پژوهشهای غامض رها کرد و وارد گرداب زندگی سیاسی شد. وی بسرعت ترقی کرد؛ نخست کنسول شد، آنگاه پاتریسین، و از آن پس رئیس دیوانخانه ـ یعنی صدراعظم (522). بوئتیوس خویشتن را با بشردوستی و فصاحت ممتاز ساخت؛ مردم او را با دموستن و سیسرون مقایسه می کردند؛ اما شهرت و مقام، دشمن به بار می آورد. صاحبمنصبان رسمی درباری گوتها از تعلق خاطر او به نفوس رومی و کاتولیکی نفرت داشتند و سوءظن شاه را نسبت به وی برانگیختند. تئودوریک اکنون شصت و نه سال داشت و از حیث سلامت جسمی و عقلی منحط شده بود؛ نمی دانست چگونه فرمانروایی خاندانی از گوتهای پیرو آریانیسم را بر ملتی که نه دهم آن رومی و هشت دهمش کاتولیک بود به نحوی با ثبات حفظ کند. نزد خود دلایلی داشت مبنی بر اینکه هم، طبقة اشراف و هم کلیسا دشمن اویند و با بیصبری در انتظار مرگ وی هستند. در سال 523 یوستینیانوس، نایب السلطنة بیزانس، فرمانی صادر کرد که تمام مانویان از قلمرو امپراطوری تبعید شوند و باب خدمات کشوری و لشکری بر مشرکان و بدعتگذاران ـ از جمله تمام پیروان آریانیسم، به جز گوتها ـ بسته شود. تئودوریک گمان برد که این استثنا برای خلع سلاح کردن اوست و پس از اجرای این کار در اولین فرصت لغو خواهد شد؛ لذا آن فرمان را در ازای آزادیهایی که او به مذهب ارتدوکس در غرب داده بود پاداش ناچیزی تلقی کرد: مگر او به همان بوئتیوسی که یک رسالة ضد آریانیسم دربارة تثلیث نوشته بود والاترین مقام را نداده بود؛ و مگر در همان سال 523، به نشانة احترام به پاپ، دو چلچراغ با شکوه از نقرة ناب به کلیسای سان پیترو پیشکش نکرده بود؟ مع هذا، بخش بزرگی از مردم را، بر اثر حمایت از یهودیان، از خود رنجانده بود؛ وقتی که اوباش کنیسه ها را در میلان، جنووا، و رم خراب کردند، او آنها را به هزینة عموم از نو ساخت.
در این حیص و بیص بود که به تئودوریک خبر رسید که توطئه ای برای خلع او در مجلس

سنا طرح شده است.به او گفته بودند که رهبر توطئه آلبینوس رئیس مجلس سنا و دوست بوئتیوس است. آن دانش پژوه جوانمرد نزد تئودوریک شتافت، بیگناهی آلبینوس را تضمین کرد، و گفت: «اگر آلبینوس بزهکار باشد، من و تمام اعضای سنا نیز چنانیم.» سه تن مشکوک الهویه بوئتیوس را به شرکت در توطئه متهم ساختند و سندی نیز ارائه دادند که امضای بوئتیوس در ذیل آن بود؛ در این سند از امپراطور بیزانس خواسته شده بود که ایتالیا را دوباره تسخیر کند. بوئتیوس تمام اتهامات را تکذیب کرد و آن مدرک را نیز مجعول دانست. اما بعداً چنین اذعان نمود: «اگر امیدی به آزادی وجود می داشت، من مشتاقانه تن به این امید می سپردم. هر گاه من از توطئه ای علیه شاه آگاه می بودم ... شما از خود من دربارة آن چیزی نمی شنیدید.» پس از این اظهار، او را دستگیر کردند (523).
تئودوریک در برقراری حسن تفاهم با امپراطور کوشید. در نامه ای، که شایستة یک شاه فیلسوف بود، به یوستینوس چنین نوشت:
کوشش در تسلط یافتن بر وجدان دیگران تجاوز به حق و امتیاز خداست. نیروی فرمانروایان طبیعتاً محدود است به حکومت سیاسی؛ آنان حق مجازات کسی جز بر هم زنندگان آسایش عمومی را ندارند. خطرناکترین ارتداد از آن سلطانی است که خود را از قسمتی از اتباع خویش جدا می کند. به این جهت که ایمانی جز ایمان وی دارند.
یوستینوس پاسخ داد که حق دارد مقام را از مردانی که به اخلاصشان اطمینان نیست دریغ دارد، و نظام جامعه محتاج به وحدت عقیده است. پیروان آریانیسم در شرق به تئودوریک ملتجی شدند تا به حمایتشان برخیزد. او از پاپ یوآنس اول درخواست کرد که به قسطنطنیه برود و برای پیروان معزول آریانیسم میانجیگری کند؛ پاپ به اعتراض گفت که این کار وظیفة کسی نیست که خود موظف به انهدام بدعت است؛ اما تئودوریک اصرار کرد. یوآنس با احترام فراوان در قسطنطنیه پذیرفته شد، اما با دست خالی برگشت؛ پس تئودوریک او را به خیانت متهم ساخت و به زندان انداخت، و او یک سال بعد در زندان مرد.
در این ضمن، آلبینوس و بوئتیوس در حضور شاه محاکمه و به اعدام محکوم شدند. سنای هراسان به موجب فرمانهایی آنان را طرد و اموالشان را ضبط نمود و حکم شاه را تصویب کرد. سوماخوس از داماد خویش دفاع کرد، ولی خود نیز دستگیر شد. بوئتیوس در زندان یکی از مشهورترین کتابهای قرون وسطی را ـ به نام تسلی فلسفه ـ نوشت. در این اثر، که حاوی نثری عادی و نظمی دلرباست، نشانه ای از اشک و آه دیده نمی شود؛ در آن فقط تسلیمی رواقی به هوسهای حساب ناپذیر بخت، و همچنین کوششی قهرمانی برای وفق دادن بدبختیهای نیکمردان با خیرخواهی و قدرت مطلقه و سبق المعرفت خدا وجود دارد. بوئتیوس تمام نعماتی را که در طول زندگی نصیبش شده است ـ مکنت، «پدر زنی نجیب و زنی عفیف»، فرزندان پاکیزه خو ـ به خود یادآور می شود. و از جاه و جلال خویش، و آن لحظة

پرافتخاری که با فصاحت خود مجلس سنا را ـ که دو پسرش ریاست آن را به عهده داشتند ـ محظوظ ساخت و به تحسین واداشت یاد می کند. به خود می گوید چنین نعمتی نمی تواند تا ابد بپاید، بخت باید گاه با ضربه ای عبرت انگیز به این وضع تعادل بخشد، و به خاطر آنهمه شادیهای عظیم می توان چنین مصیبتی را نادیده گرفت. با این حال، همان سعادت، وقتی که انسان به یاد آن می افتد، می تواند آتش اندوه را تیزتر کند. بوئتیوس، در بیتی به زیبایی آن شعر دانته که صدای فرانچسکا را منعکس می سازد، می گوید: «در میان تمام نگونبختیها، غمناکترین نوع بدبیاری آن است که پیش از آن انسان روزگاری خوش داشته است.» او از «بانو فلسفه» ـ که آن را به سبک قرون وسطایی شخصیت می دهد ـ می پرسد که خوشحالی حقیقی کجاست؛ آنگاه درمی یابد که نه در ثروت است، نه در جلال، نه در لذت، و نه در قدرت؛ و چنین استنتاج می کند که هیچ مسرتی حقیقی یا خدشه ناپذیر نیست، مگر مسرتی که در اتحاد با خداست؛ «سعادت با الوهیت یکی است». شگفت این است که در سراسر این کتاب هیچ گونه اشاره ای به خلود شخصی، به مسیحیت یا هر آموزة اختصاصاً مسیحی نشده است، و هیچ سطری در تمام کتاب نمی توان یافت که نتوان آن را به زنون، اپیکتتوس، یا آورلیوس اسناد داد. آخرین اثر فلسفة شرک توسط یک نفر مسیحی نوشته شد که در ساعت مرگ بیشتر به یاد آتن [پایتخت شرک] بود تا به یاد جلجتا [قتلگاه عیسی].
در 23 اکتبر 524 دژخیمان وی آمدند. ریسمانی بر گلویش بستند و آن قدر کشیدند تا چشمانش از حدقه درآمد؛ آنگاه چندان وی را با چماق زدند که جان سپرد. چند ماه بعد، سوماخوس هم اعدام شد. به گفتة پروکوپیوس، تئودوریک برای جفایی که به بوئتیوس و سوماخوس کرده بود، گریست. در 526 او نیز به کشتگان جفای خود پیوست.
سرزمین او نیز بزودی پس از او بمرد. او نوة خود آتالاریک را به جانشینی خویش برگزیده بود، اما چون آتالاریک فقط ده سال داشت، مادرش، آمالاسونتا، به نام او سلطنت کرد. وی زنی بود با تحصیلاتی قابل ملاحظه و کمالات بسیار، دوست و شاید هم شاگرد کاسیودوروس ـ که حال، همان گونه که به پدرش خدمت کرده بود، به او خدمت می کرد. اما او چندان تمایلات رومی داشت که نمی توانست گوتهای تابع خود را خرسند سازد؛ و آنان به تحصیلات کلاسیکی که او برای پسرش فراهم کرده بود، به این عنوان که شاه را ضعیف می کند، اعتراض می کردند. از این رو وی پسر خود را به مربیان گوت سپرد، آن پسر چندان در روابط جنسی افراط کرد که در هجدهسالگی مرد. آمالاسونتا پسر عموی خویش تئوداهاد را با خود در سلطنت شریک کرد، اما متعهدش ساخت که فرمانروایی را صرفاً به خود او واگذارد. تئوداهاد فوراً او را خلع و زندانی کرد. آمالاسونتا به یوستینیانوس، که اکنون امپراطور بیزانس بود، متوسل شد تا به کمکش بشتابد. بلیزاریوس فرا رسید