گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل هفتم
.فصل هفتم :ایرانیان - 224-641



I - جامعة ساسانیان

در آن سوی فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم، آن امپراطوری تقریباً مخفی قرار داشت که به مدت هزار سال از اروپای رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر کنار مانده بود، هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نکرده بود، آهسته از صدمات جنگهای پارتها شفا یافته بود، و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست توانای شاهان ساسانی حفظ کرده بود که بعدها توانست پیروزی اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران کند.
ایران قرن سوم وسیعتر از ایران امروز بود؛ چنانکه از نام آن برمی آید، سرزمین آریاییها بود و افغانستان، بلوچستان، سغد، بلخ و عراق را نیز در بر داشت. پارس، که سابقاً نام استان فارس کنونی بود، فقط قسمتی از جنوب شرقی این امپراطوری را تشکیل می داد؛ اما یونانیان و رومیان، که به «بربرها» توجهی نداشتند، نام تنها یک قسمت را به تمام آن دادند. یک سد کوهستانی، از هیمالایا در جنوب خاوری تا قفقاز در شمال باختری، از میان این سرزمین می گذشت و آن را به دو نیم می کرد؛ در مشرق یک فلات بلند لم یزرع بود؛ در مغرب دره های سرسبز دجله و فرات قرار داشت که آب آنها به هنگام طغیان به آبراهه های بیشمار جاری می شد و مغرب ایران را از حیث گندم، خرما، انگور، و سایر میوه ها غنی می ساخت. درطول رودها یا فواصل بین آنها، در تپه زارها یا در واحه ها هزاران ده، صدها قصبه، و دهها شهر قرار داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: اکباتان، ری، موصل، استخر (سابقاً تخت جمشید)، شوش، سلوکیه، و تیسفون پایتخت عظیم و باشکوه ساسانیان.
آمیانوس مارکلینوس ایرانیان این دوره را چنین وصف می کند: «تقریباً همه باریک اندام و قدری تیره گون هستند ... ریشی نسبتاً جالب دارند، و زلفی دراز و خشن.» افراد طبقات عالی خشن موی نبودند و همه شان اندام باریک نداشتند؛ غالباً خوش هیکل بودند، به رفتار و

خوی و چابکی خود می بالیدند، و دوستار ورزشهای خطرناک و جامه های باشکوه بودند. مردان دستار بر سر می گذاشتند، شلوار گشاد می پوشیدند، سندل یا پوتین بنددار به پا می کردند؛ ثروتمندان نیمتنه یا قبای پشمین در بر می کردند ، کمربند و شمشیر می بستند؛ بینوایان با لباس نخی، مویی، یا پوستی، می ساختند. زنان پوتین و شلوار کوتاه، پیراهن و شنل گشاد، و روجامه ای که از فرط فراخی چین می خورد می پوشیدند؛ موی مشکین خود را در جلو سر چنبره می کردند و دنبالة آن را به پشت می انداختند و آن را به گل می آراستند. تمام طبقات رنگ و زینت را دوست می داشتند. موبدان و زردشتیان غیرتمند، به نشانة پاکی، لباس سفید می پوشیدند؛ سرداران رنگ سرخ را ترجیح می دادند؛ شاهان با پوشیدن کفش سرخ، شلوار آبی، و کلاهی که یک گوی یا سر حیوان یا پرنده بر آن بود خود را از سایرین ممتاز می ساختند. در ایران نیز، مانند جوامع متمدن، لباس نیمی از مرد را می ساخت و نیم بیشتر از زن را.
ایرانی فرهیخته معمولا، مانند فرانسویان، حساس و تیز شوق و تند ذهن بود؛ غالباً تناسان بود، ولی به هنگام ضرورت چالاک و آماده؛ «در سخن بیملاحظه و زیاده رو بود. . .. بیش از آنچه شجاع باشد محیل بود، و از این رو فقط می بایست دورادور از او ترسید.» درست همان فاصله ای که همیشه با دشمنان حفظ می کردند. ایرانیان فقیر آبجو می نوشیدند، اما تقریباً تمام طبقات، از جمله خدایان، شراب را ترجیح می دادند؛ ایرانیان پرهیزکار و صرفه جو در مراسم مذهبی شراب می ریختند و مدتی منتظر خدایان می شدند تا بیایند و آن را بیاشامند؛ آنگاه، خود آن شراب مقدس را می نوشیدند. آداب ایرانی در این دورة ساسانی، بنابر روایات، خشنتر از زمان هخامنشیان و ملایمتر از دوران اشکانیان بود؛ اما داستانهای پروکوپیوس ما را از این آگاه می سازد که ایرانیان والامنشتر از یونانیان بودند. تشریفات و رسوم دیپلوماتیک دربار ایران تا حد زیادی از طرف امپراطوران یونان اقتباس شده بود؛ دو سلطان رقیب، یکدیگر را «برادر» خطاب می کردند، برای مأموران سیاسی خارجی مصونیتی قایل بودند و آنان را از بازرسی و عوارض گمرکی معاف می کردند. سرچشمة رسوم دیپلوماسی اروپا و امریکا را می توان در دربار پادشاهان ایران جست.
آمیانوس می گوید: «بیشتر ایرانیان در روابط جنسی افراط می کنند،» اما اذعان می کند که لواط و فحشا در میان آنان کمتر رایج بود تا نزد یونانیان. ربی گملیئل ایرانیان را به داشتن سه صفت می ستاید: «در خوراک میانه رو، در خلوت و نیز در روابط زناشویی معتدل هستند.» منتهای کوشش برای ترغیب ازدواج و افزودن بر میزان موالید به کار می رفت تا نیروی انسانی کافی برای جنگها فراهم شود؛ در این مورد خدای عشق مارس بود نه ونوس. دین، امر به ازدواج می کرد، مراسم زناشویی را با جلال فراوان انجام می داد، و چنین تعلیم می داد که باروری موجب نیرومندی اهورمزدا، خدای روشنایی، در نبرد با اهریمن، شیطان کیش زردشتی، است. رئیس خانواده در کانون خانه به نیاپرستی می پرداخت، و از این رو طالب

فرزندانی بود تا این آیین و نسلش بعد از خود او محفوظ ماند؛ اگر او صاحب فرزند ذکوری نمی شد، پسری را به فرزندی اختیار می کرد. والدین عموماً وسایل ازدواج فرزندان خود را، بیشتر به وسیلة دلالهای حرفه ای ، فراهم می کردند؛ اما زن می توانست بدون اجازة والدین شوهرکند. جهیز و شیربها، مخارج ازدواج و فرزند آوری زودگاه را میسر می ساخت. چندگانی مجاز بود و در صورت نازایی زن اول توصیه می شد. زنا نضج یافته بود. شوهر می توانست زن را به علت بیوفایی، و زن شوهر را به سبب ظلم و ترک انفاق، طلاق گوید. داشتن همخوابه بلامانع بود. این همخوابه ها، مانند هتایرای یونانی، آزاد بودند که در میان مردم ظاهر و در ضیافت مردان حاضر شوند؛ اما زنان قانونی معمولا در اندورن خانه نگاهداری می شدند؛ این رسم دیرین ایرانی به اسلام منتقل شد. زنان ایرانی بغایت زیبا بودند، و شاید به همین سبب می بایست از مردان حفظ شوند. در شاهنامة فردوسی این زنان هستند که آرزوی مردان را می کشند و در معاشقه و اغوا پیشقدم می شوند. زیبایی زنانه بر قوانین مردانه فایق می آمد.
کودکان به یاری ایمان مذهبی، که برای استحکام قدرت والدین ضرور می نماید، بار می آمدند. سرگرمی آنان گوی بازی، ورزشهای قهرمانی، و شطرنج بود، و در نوجوانی در تفریحات کلانسالان خانواده شرکت می کردند. این تفریحات عبارت بود از تیراندازی، اسبدوانی، چوگانبازی، و شکار. ایرانیان ساسانی موسیقی را برای اعمال مذهبی، عشق، و جنگ لازم می دانستند. فردوسی گوید: «در بزمها و ضیافتهای شاهانه «موسیقی و آواز زنان زیبا صحنه را می آراست»؛ لیر، گیتار، فلوت، نی، کرنای، طبل، و سایر ادوات فراوان بود؛ به موجب روایت، باربد، خنیاگر محبوب خسرو پرویز، 360 نغمه ساخت و، در سراسر سال، هر شب یکی از آنها را برای شاه می خواند. در تعلیم و تربیت نیز دین نقشی بسزا ایفا می کرد؛ دبستانها در معابد جای داشتند و اطفال تحت تعلیم موبدان بودند. تعلیمات عالی در ادبیات، طب، علوم، و فلسفه در دانشگاه مشهور جندیشاپور در خوزستان داده می شد. پسران شاهان محلی و ساتراپها غالباً نزدیک شاه می زیستند و با شاهزادگان خانوادة سلطنتی، در دانشکده ای که متعلق به دربار بود، تحصیل می کردند.
پهلوی، زنان هندو اروپایی ایران در دورة اشکانیان، در زمان ساسانیان نیز معمول بود. از ادبیات آن زمان فقط 600,000 کلمه باقی مانده است که همه مربوط است به دین. ما می دانیم که آن ادبیات وسیع بوده است؛ اما چون موبدان حافظ و ناقل آن بودند، بیشتر آثار غیر دینی را می گذاشتند تا از میان برود. (احتمالا فرایندی مشابه ما را به این اشتباه انداخته است که ادبیات اوایل قرون وسطی در جهان مسیحیت عمدتاً مذهبی بوده است.) شاهان ساسانی حامیان روشنفکر ادبیات و فلسفه بودند ـ و بیش از همه خسرو انوشیروان: به فرمان او آثار افلاطون و ارسوط به زبان پهلوی ترجمه گشت و در دانشگاه جندیشاپور تدریس شد، و حتی خود او نیز آنها را خواند. در دوران سلطنت او وقایع تاریخی بسیاری ثبت و

تدوین شد که تنها قسمت موجود آن کارنامة اردشیر بابکان است. این کتاب مخلوطی است از تاریخ و داستان عشقی که بعدها مبنای شاهنامة فردوسی شد. هنگامی که یوستینیانوس مدارس آتن را بست، هفت تن از استادانش به ایران گریختند و به دربار خسرو پناهنده شدند. پس از چندی هوای وطن کردند؛ شاه «بربران»، در عهدنامة سال 533 خود با یوستینیانوس، قید کرد که خردمندان یونانی باید رخصت بازگشت یابند و از پیگرد و آزار مصون باشند.
در دوران فرمانروایی این پادشاه روشنفکر دانشگاه جندیشاپور، که در قرن چهارم یا پنجم تأسیس شده بود، «بزرگترین مرکز فرهنگی آن زمان» شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان به آن روی می آوردند. مسیحیان نسطوری در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه های سریانی آثار یونانی در طب و فلسفه را به ارمغان آوردند. نوافلاطونیان در آنجا بذر صوفیگری را کاشتند؛ و سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه، و یونان، در آنجا به هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به موجب نظریة طب ایرانی، بیماری از آلودگی یا ناپاکی یکی از عناصر چهارگانه ـ آتش، آب، خاک، بادـ حاصل می شد؛ پزشکان و موبدان ایرانی می گفتند که بهداشت عمومی مستلزم سوزاندن تمام مواد فاسد کننده، و بهداشت فردی مستلزم اطاعت کامل از دستورات نظافت دین زردشت است.
آنچه از علم نجوم ایرانی در این دوره می دانیم این است که این علم تقویم منظمی را بنیاد نهاده بود. به موجب این تقویم، سال به دوازده ماه سی روزه، و هر ماه به دو هفتة هفت روزه و دوهفتة هشت روزه تقسیم می شد، و پنج روز،1 هم به آخر سال اضافه می گردید. علم احکام نجوم و جادوگری امری عمومی بود، و هیچ گونه اقدام مهمی بدون رجوع به وضع صور فلکی به عمل نمی آمد؛ و هر واقعة زمینی به اعتقاد مردم نتیجة جنگ ستارگان سعد و نحس در آسمان بود ـ همان گونه که فرشتگان و شیاطین در روح انسان با یکدیگر می جنگیدند ـ و این در حقیقت همان نبرد اهورمزدا و اهریمن بود.
دین زردشت به وسیلة سلسلة ساسانیان اقتدار و استیلای سابق خود را باز یافت؛ زمینها و عشر محصولات کشاورزی به موبدان اختصاص داشت؛ دولت بر دین استوار بود، همچنانکه در اروپای آن زمان نیز چنان بود. موبد موبدان، که قدرتش فقط از خود شاه کمتر بود، بر یک طبقة مقتدر و حاضر در صحنه، که افراد آن مغان یا مجوسان نامیده می شدند و مقامشان ارثی بود، حکومت می کرد. مغان بر حیات روحی تمام ایرانیان فرمانروایی داشتند، گنهکاران و طاغیان را از دوزخ می ترساندند، و به مدت چهار قرن افکار ایرانیان را در بند نگاه داشتند. اینان گهگاه شارمندان را از اجحاف مأموران مالیات، و بینوایان را از جور زورمندان حفظ می کردند. تشکیلات مغان چندان ثروتمند بود که شاهان گاه مبالغ هنگفتی از خزانه های معابد

1. پنج روز اندرگاه، که بعداً در عربی «خمسة مسترقه» نامیده شد. ـ م.

قرض می کردند. هر شهر عمده ای دارای یک آتشکده بود که در آن شعلة مقدس، به نشانة خدای نور، همواره فروزان بود. تنها یک زندگی منزه و پاکیزه می توانست روح را از اهریمن نجات دهد؛ در نبرد با شیطان، بهره گرفتن از یاری مغان و پیشگویی، وردخوانی، جادوگری، و دعاهای آنان امری بس ضروری بود. روحی که بدین سان یاری می شد به پاکی و قدسیت می رسید، از دادگاه سهمگین روز رستاخیز می گذشت، و در بهشت، شادمانی جاودان می یافت.
در جنب این دین رسمی ، سایر مذاهب چندان محلی نداشتند، میترا، خدای آفتاب، که نزد پارتها بسیار محبوب بود، اکنون آن ستایشی را که در خور یاور بزرگ اهورمزدا بود نمی دید. اما موبدان زردشتی، مانند روحانیان مسیحی و مسلمان و یهود، ارتداد از دین ملی را گناهی بزرگ می شمردند. وقتی که مانی (حدود 216-276) ادعا کرد که چهارمین پیامبر خدا در ردیف بودا، زردشت، و مسیح است، و دینی مبنی بر تجرد، صلح طلبی، و تورع اعلام کرد، مغان مجاهد و دارای تعصب ملی او را مصلوب کردند، و مانویت مجبور شد موفقیت خود را در خارج از مرزهای ایران جستجو کند. مع هذا، موبدان و پادشاهان ساسانی عموماً نسبت به یهودیت و مسیحیت تسامح به خرج می دادند، درست همان طور که پاپها نسبت به یهودیان رفتار ملایمتری داشتند تا نسبت به بدعتگذاران. عدة زیادی از یهودیان به ایالات باختری امپراطوری ایران پناهنده شدند. وقتی ساسانیان به قدرت رسیدند، مسیحیت در ایران مستقر شده بود؛ این دین تا هنگامی که دین رسمی دشمنان دیرین ایران یعنی یونان و روم نشده بود، تحمل می شد؛ اما پس از آنکه روحانیان مسیحی، همچنانکه در سال 338 میلادی در نصیبین کردند، نقش فعالی در دفاع از سرزمین بیزانس در برابر شاپور دوم به عهده گرفتند، و مسیحیان ایران امید طبیعی خود به پیروزی بیزانس را آشکار ساختند، دین مسیح مورد تعقیب قرار گرفت. در 341، شاپور فرمان به قتل عام مسیحیان امپراطوری خود داد؛ تا هنگامی که این فرمان را به کشیشان، راهبان، و راهبه ها محدود کرد، ساکنان بسیاری از دههای مسیحی کشته شده بودند؛ حتی با این وجود، در طی این تعقیب و آزار، که تا زمان مرگ شاپور ادامه یافت (379)، 16000 تن مسیحی کشته شدند. یزدگرد اول (399-420) آزادی مذهبی را به مسیحیان بازگرداند و آنان را یاری داد تا کلیساهای خود را از نو بسازند. در 422 شورایی از اسقفان ایرانی کلیسای مسیحیان ایران را از مسیحیت یونان و روم مستقل ساخت.
در میان عبادات و مشاجرات دینی، فرمانها و بحرانهای دولتی، و جنگهای داخلی و خارجی، مردم با بیصبری وسایل تقویت دولت و معابد را فراهم می ساختند، زمین را می کاشتند، گله ها را می چراندند، و به هنرهای دستی و داد و ستد اشتغال می ورزیدند. زراعت یک وظیفة دینی بود، و به مردم گفته می شد که کارهایی قهرمانی از قبیل آباد ساختن بیابان، کشتکاری زمین، نابود ساختن آفات و گیاهان هرزه، حاصلخیز ساختن اراضی بایر، و استفاده از رودها برای آبیاری فتح نهایی اهورمزدا را بر اهریمن تأمین می کند. برای دهقان ایرانی تسلی روحی

بسیار لازم بود، زیرا او معمولا برای زمینداران بزرگ کار می کرد و از یک ششم تا یک سوم فراورده های خود را از بابت مالیات و عوارض به دولت می داد. در حدود سال 540، ایرانیان صنعت شکرسازی از نیشکر را از هندوستان فرا گرفتند؛ امپراطور یونانی، هراکلیوس، در کاخ سلطنتی تیسفون یک انبار پر از شکر یافت (627)؛ اعراب که 14 سال پس از آن ایران را گرفتند، بزودی طرز کاشتن نیشکر را آموختند و آن را به مصر، سیسیل، مراکش، و اسپانیا بردند، که از آنجا در تمام اروپا رواج یافت. دامپروری از کارهای برجستة ایرانیان بود؛ اسبهای ایرانی از نظر نژاد، چالاکی، زیبایی، و سرعت بعد از اسبهای عربی بهترین بودند؛ هر ایرانی دوستار اسب بود، همان گونه که رستم رخش را دوست می داشت. سگ چندان در مراقبت گله و خانه ها سودمند بود که ایرانیان آن را حیوان مقدسی می شمردند؛ و گربة ایرانی در تمام جهان شهرت و شاخصیت یافته بود.
صنعت ایرانی در زمان ساسانیان از حالت خانگی به اشکال شهری درآمد. اتحادیه های اصناف متعدد بودند، و در برخی از شهرها یک طبقة کارگر انقلابی پدید آمده بود. ابریشمبافی از چین وارد شده بود؛ حریرهای دوران ساسانی همه جا مطلوب بود، و برای صنعت نساجی بیزانس، چین، و ژاپن نمونه واقع شده بود. بازرگانان چینی به ایران می آمدند تا ابریشم خام بفروشند و فرش، جواهر، و غازه بخرند؛ ارمنیها ، سوریها، و یهودیان، ایران و بیزانس و روم را با داد و ستد کند خود مربوط ساخته بودند. راهها و پلهای خوب، که مورد مراقبت دقیق بود، چاپار دولتی و کاروانهای بازرگانی را قادر می ساخت که تیسفون را با تمام استانها مربوط سازند؛ و در خلیج فارس بندرهایی ساخته شده بود تا تجارت با هندوستان را تسریع کند. مقررات دولتی قیمت غله، دارو، و سایر مایحتاج زندگی را محدود می ساخت. و از احتکار و انحصار جلو می گرفت. ثروت طبقات عالی را می توان از داستان یک اصلمند ایرانی دریافت که هزار مهمان به شام دعوت کرده بود، و چون دریافت که بیش از پانصد دست ظرف ندارد، پانصد دست دیگر از همسایگان خود عاریت گرفت.
خاوندان فئودال، که معمولا در املاک روستایی خود می زیستند، استثمار زمین و مردم را سازمان می دادند و به هنگام جنگ از رعایای خود هنگهایی می آراستند. با شکارورزی پرشور و دلیرانه، خود را برای نبرد تربیت می کردند؛ اینان به عنوان افسران سوار نظام ورزیده خدمت می کردند، و خود و اسبشان، مانند دوران اخیر اروپای ملوک الطوایفی، زرهپوش بودند؛ اما در انضباط دادن به سربازان خود، یا در استعمال آخرین صنعتهای مهندسی و محاصره و دفاع، از رومیان، عقبتر بودند. از نظر کاست اجتماعی، بالاتر از این مالکان، اشراف بزرگ بودند که به عنوان ساتراپ بر ایالات فرمان می راندند و یا ریاست ادارات دولتی را داشتند. طرز اداره ظاهراً بسیار خوب بود، زیرا گرچه مالیات کمتر از مالیات امپراطور روم شرقی و غربی بود در وصول آن کمتر سختگیری می شد، خزانة ایران غالباً پرتر از خزانة امپراطوران

بود. در سال 626، خسروپرویز پولی معادل 000’000’460 دلار در صندوقهای خود داشت، و عایدی سالانة کشور معادل 000’000’170 دلار بود، که با در نظر گرفتن قدرت خرید طلا و نقره در آن زمان مبلغ بسیار هنگفتی می شد. قانون از طرف شاهان، مشاوران ایشان، و موبدان بر اساس احکام اوستایی وضع می شد؛ تفسیر قانون و نظارت در اجرای آن به عهدة موبدان بود. آمیانوس، که با ایرانیان جنگیده بود، قضات ایرانی را «مردانی سربلند، صاحب تجربه، و دارای دانش حقوقی» وصف می کند. به طور کلی ایرانیان مردم درست پیمانی شناخته شده بودند. سوگند در دادگاه با مراسم مذهبی توأم بود؛ مجازات سوگندشکنی در قانون بسیار شدید، و در دوزخ باران بی انتهایی از تیر، تبر، و سنگ بود. برای کشف بزه از روش اوردالی استفاده می شد: از مظنونان خواسته می شد که روی فلز سرخ گرم راه بروند، یا از آتش بگذرند، یا غذای مسموم بخورند. کودک کشی، و سقط جنین ممنوع بود و مجازات سخت داشت؛ سزای لواط مرگ بود؛ مردی که زناکاریش بر ملا می شد تبعید می گردید، و زن زانیه بینی و گوش خود را از دست می داد. محکومان می توانستند به دادگاههای عالیتر استیناف دهند، و مجازات اعدام فقط پس از تجدید نظر و تصویب شاه قابل اجرا بود.
پادشاه قدرت خود را به خدایان منسوب می دانست و خویشتن را نایب آنها می شمرد و منزلتشان را در فرمانهایی که به نام آنها صادر می کرد نشان می داد. هر وقت که زمان ایجاب می کرد، خود را «شاه شاهان، شاه آریاییها و غیر آریاییها [ایران و انیران]، سلطان جهان، زادة خدایان» می نامید، شاپور دوم این عبارت را نیز بر عنوان مزبور افزوده بود: «برادر خورشید و ماه، دمساز ستارگان.» شاهان ساسانی، که از لحاظ نظری مستبد بودند، در عمل معمولا با مشورت وزیران خود که هیئت دولت را تشکیل می دادند کار می کردند: مسعودی، مورخ مسلمان، «ادارة مشعشع شاهان ساسانی، سیاست منظم آنان، مراقبتشان از اتباع خود، و سعادت مستملکاتشان را می ستود. خسرو انوشیروان، بنا به روایت ابن خلدون، چنین می گفت: «بی ارتش، شاه نیست؛ بی عایدات ، ارتش نیست؛ بی مالیات، عایدات نیست؛ بی کشاورزی، مالیات نیست؛ بی حکومت صحیح، کشاورزی نیست.» در اوقات عادی، سلطنت موروثی بود، اما ممکن بود از طرف شاه به یکی از پسران کهتر منتقل شود، در دو مورد قدرت عالیه به ملکه ها رسید.1 وقتی وارث مستقیم وجود نداشت، نجبا و موبدان کسی را به سلطنت برمی گزیدند، اما انتخابشان محدود بود به اعضای خاندان سلطنت.
زندگانی شاه آکنده بود از الزامات توانفرسا. از او منتهای دلیری را در شکارورزی انتظار داشتند؛ در غرفه ای با پرده ای دیبا که ده شتر آراسته به زیور شاهوار آن را می کشیدند

1. مقصود پوراندخت و آزرمیدخت است که از جمله شاهان پس از خسرو پرویز بودند. ـ م.

به شکار می رفت، هفت شتر تخت او را، و صد شتر خنیاگرانش را حمل می کردند. ده هزار سوار ممکن بود در التزام وی باشند، ولی اگر سنگنبشته های ساسانیان را معتبر بدانیم، باید بگوییم که در آخرین وهلة سفر شکار می بایست سوار اسب شود، و شخصاً یک گوزن، بز وحشی، آهو، گاومیش، ببر، شیر، یا یکی دیگر از حیواناتی را که در پارک یا «بهشت» او گردآوری شده بودند دنبال کند. چون به کاخ خود باز می گشت، خود را در میان هزار ملتزم و تشریفات فراوان با رشته ای از مسائل مملکتی مواجه می یافت. می بایست جامه هایی را که از کثرت جواهر سنگین شده بودند بپوشد، بر تختی زرین بنشیند، و تاجی چنان سنگین بر سر گذارد که لازم بود با فاصله ای نامشهود از سرش، که بیحرکت می ماند، آویزان باشد. با این شکل و شمایل بود که او سفیران و میهمانان را می پذیرفت، صدها رسم تشریفاتی سیاسی را به جا می آورد، قضاوت می کرد، و گزارشها و اخبار انتصابات را دریافت می داشت. کسانی که به نزدیک او می آمدند تعظیم می کردند، زمین را بوسه می دادند، فقط با اجازة او برمی خاستند، و هنگام سخن گفتن دستمالی جلو دهان نگاه می داشتند تا مبادا نفسشان او را آلوده سازد. شبانگاه نزد یکی از زنان یا معشوقگان خود می رفت و بذر شاهانه را شادمانه می کاشت.