گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هشتم

.فصل هشتم :محمد (ص) - 41 ق هـ – 21 هـ ق (570-632 م)



I – جزیرة العرب1

یوستینیانوس، امپراطور بزرگ روم شرقی، به سال 565 میلادی در گذشت، و پنج سال پس از او محمد [ص] در خانواده ای تهیدست در عربستان زاده شد. کشور عربستان، که سه چهارم آن بی آب و علف بود، عرصة زندگی قبایلی بدوی بود که همة ثروتشان برای تزیین بنایی چون کلیسای سانتا سوفیا بسنده نبود. در آن هنگام کسی به خواب هم نمی دید که یک قرن بعد این مردم خانه به دوش نیمی از متصرفات آسیایی دولت روم، همة ایران و مصر، و بیشتر شمال افریقا را بگشایند و به سوی اسپانیا پیش تازند. براستی این نمود تاریخی که از عربستان طلوع کرد و در نتیجة آن اعراب بر نیمی از حوزة مدیترانه تسلط یافتند و دین اسلام را در

1. کشف مجدد عربستان، که در عصر جدید به وسیلة اروپاییان انجام شد، نشان می دهد که در قرن نوزدهم افق دید دانشمندان وسعت بسیار گرفته و دانش جنبة جهانی یافته است. این کار، به سالهای 1761-1764 ، هنگامی آغاز شد که کارستن نیبور به کمک دولت دانمارک شبه جزیره را در نوردید، و کتاب وی، که به سال 1772 انتشار یافت، مفصل ترین گزارش توصیفی دربارة عربستان تا آن تاریخ بود. به سال 1807 دومینگو باذیا ای لبلیچ اسپانیایی در لباس مردم افریقای شمالی به زیارت مکه رفت و در بازگشت نخستین وصف دقیق حج را منتشر ساخت. به سال 1814-1815 یوهان لودویگ یورکهارت سویسی، به لباس مسلمانان، چند ماه در مکه و مدینه اقامت گرفت، و جهانگردانی که پس از وی به جزیرة العرب راه یافتند اطلاعات فراوانی را که در گزارشهای دقیق وی آمده بود تأیید کردند. به سال 1853 ریچاربرتن انگلیسی، به لباس یک حاجی افغانی، مکه و مدینه را زیارت کرد. و گزارش سفر سخت و خطرناک خود را در دو جلد کتاب جالب انتشار داد. به سال 1869-1870 ژوزف آلوی، یهودی فرانسوی، سرزمینهای معین و سبا و حمیر را بازدید کرد و همة نقشهای قدیم را که در این مناطق بر سنگها بود بدقت رونویس کرد. به سال 1875 چارلز مانتگیو داوتی انگلیسی از دمشق با کاروان حج سفر کرد و سفرنامة خود را در کتاب «عربستان بیابانی» (1888)، که از بدایع نثر انگلیسی است، منتشر ساخت. مابین سالهای 1882 و 1888 ادوارد گلازو اتریشی در دل جزیره سه سفر سخت و خطرناک کرد و ضمن آن 1032 لوح را، که مهمترین منابع تاریخ عربستان پیش از اسلام است، رونویس کرد.

آنجا بسط دادند از عجیبترین حوادث اجتماعی قرون وسطی است.
عربستان بزرگترین شبه جزیرة جهان است. حداکثر طول آن 250’2 و حداکثر عرضش 2.000 کیلومتر است. از لحاظ زمینشناسی این شبه جزیرة عظیم دنبالة صحرای بزرگ افریقا و جزو اقلیم صحرایی شنزاری است که قسمتی از ایران را گرفته، تا صحرای گوبی امتداد دارد. واژة عرب به معنی خشک و بیحاصل است. عربستان فلات وسیعی است که در فاصلة 48 کیلومتری دریای سرخ (بحر احمر) یکباره 3650 متر اوج می گیرد و سپس، در مناطق کوهستانی خشک، با شیب ملایمی به سوی مشرق و خلیج فارس پیش می رود. در قلب جزیره، در جاهایی که با حفر چاههای کم عمق آب به دست می آید، واحه های سبز و روستایی دیده می شوند که دارای درخت خرما هستند، و از هر طرف تا صدها کیلومتر شنزارهای وسیعی به چشم می آید. در عربستان هر چهل سال یک بار برف می بارد؛ و هنگام شب گرما تا 3 درجة سانتیگراد بالای صفر می رسد، اما آفتاب روز چهره را می سوزاند و خون را در عروق می جوشاند. در آن هوای شن بیز، مردم ناچار باید لباسهای بلند بپوشند و سر را با عقال بپوشانند. در این سرزمین آسمان همیشه صاف و بی ابر است و هوا از روشنی برق می زند. در امتداد ساحل گاهی بارانهایی می بارد که زمینه را برای پیدایش تمدن فراهم می کند. و این بارانهای گاه به گاه در ساحل باختری و در ناحیة حجاز، با شهرهای مکه و مدینه، و همچنین در جنوب باختری و یمن، که کانون اصلی دولتهای باستانی عربستان به شمار می روند، بیشتر است.
یک لوح بابلی، که تاریخ آن به حدود سال 2400 ق م می رسد، از سقوط ماجان1 به دست نرمسین، فرمانروای بابل، خبر می دهد. ماجان پایتخت کشور معین بود که در جنوب باختری عربستان پا گرفت؛ از روی لوحهای عربی که تاریخ آنها به سال 800 ق م می رسد، بیست و پنج تن از شاهان آن را که پس از این شکست حکومت کرده اند می شناسیم. لوح دیگری هست که به نظر بعضی محققان مربوط به 2300 ق م است؛ البته در این قسمت اطمینان کامل ندارند. در این لوح نام یک کشور عربی دیگر به نام سبا، که در دیار یمن پا گرفته ، ثبت است. از همین کشور سبا یا از مستعمرات آن در قسمت شمالی عربستان بود (در این زمینه میان تاریخنویسان اتفاق نظر است) که در حدود 950 ق م ملکة سبا به نزد سلیمان رفت. شاهان سبا مأرب را پایتخت کرده بودند، و معمولا (البته به عنوان دفاع) می جنگیدند؛ تأسیسات معتبری مانند سدهای مأرب، که هنوز آثار آن به جاست، به وجود آوردند؛ دژها و معبدهای باشکوه پی افکندند؛ و مال بسیار در کار دین خرج کردند و از دین به عنوان وسیله ای برای حکومت استفاده می کردند. الواحی که از آنها به جای مانده ـ و به احتمال قوی قدیمتر از سال 900 ق م نیست ـ با حروف هجایی با کمال زیبایی حجاری شده است،

1. محتملا ماجان لوحهای بابلی همان معین، کشور قدیمی، است و کلمة «معان» به معنی شهر معروف و «معین» به معنی چشمه را هم از آن گرفته اند. ـ م.

سبائیان کندر و مر به بار می آوردند که در مراسم دینی آسیا و مصر اهمیت فراوان داشت. مردم آن دیار بر تجارت دریایی میان هند و مصر نیز تسلط داشتند، قسمت جنوبی راه کاروانروی که از مکه و مدینه به پترا و بیت المقدس (اورشلیم) می رسید در قلمرو آنها بود. در حدود سال 115 ق م، در جنوب باختری عربستان دولت کوچک دیگری به نام حمیر پدید آمد، بر سبا حمله برد، آن را شکست داد، و از آن پس تا قرنها تجارت عربستان را زیر سلطة خود درآورد. به سال 25 ق م، آوگوستوس، که تسلط عربستان بر تجارت بین هند و مصر را تاب نیاورده بود، سپاهی به فرماندهی آیلیوس گالوس به منظور تسخیر مأرب اعزام داشت؛ اما راهنمایان عرب لژیونهای رومی را گمراه کردند، گرما و مرض نابودشان کرد، و لشکرکشی به شکست منتهی شد؛ ولی یک سپاه دیگر رومی عدن را تسخیر کرد، و تجارت مصر و هند به دست رم افتاد (در عصر حاضر نیز انگلیسیها همین کار را کردند، یعنی به وسیلة تسلط بر عدن بر راه تجارت هند سلطه یافتند.)
در قرن دوم ق م گروهی از حمیریها از دریای سرخ گذشتند، حبشه را مستعمرة خود ساختند، به گسترش فرهنگ سامی1 دست زدند، و از نظر نژادی و خونی نیز با سیاهپوستان حبشی درآمیختند. حبشیها دین مسیح و صنایع دستی و هنر را از مصر و بیزانس (روم شرقی) دریافت کردند، کشتیهای بازرگانی حبشی دریاها را شیار کردند و تا هند وسیلان پیش راندند، و هفت دولت کوچکتر نجاشی را به عنوان پادشاه خویش پذیرفتند.2 در خود عربستان بسیاری از حمیریها به پیروی از پادشاهشان، ذونواس، دین یهود اختیار کردند. ذونواس، تحت تأثیر شور دینی خود، به آزار مسیحیان جنوب باختری عربستان پرداخت؛ آنها از همکیشان خویش کمک خواستند؛ حبشیان به ندای ایشان پاسخ دادند و شاهان حمیری را مغلوب کردند (522) و یک خاندان حبشی را در آنجا به قدرت رسانیدند. یوستینیانوس با دولت نوبنیاد همپیمان شد؛ ایرانیان به طرفداری شاهان مخلوع حمیری برخاستند و حبشیان را براندند و یک حکومت ایرانی در کشور یمن روی کار آوردند (575)؛ این دولت شصت سال دوام داشت و با حملة اعراب به ایران برچیده شد.3
در شمال جزیره نیز بعضی دولتهای کوچک عرب پدید آمدند که چندان نپاییدند. شیوخ غسانی از قرن سوم تا قرن هفتم، در قسمت شمال باختری و ناحیة اطراف تدمر (پالمورا) که جزو سوریه بود زیر حمایت بیزانس حکومت کردند. در همین دوره ملوک لخمی نیز در حیره و نزدیکی بابل به تأسیس دربار و نشر فرهنگی نیمه ایرانی، که در موسیقی و شعر معروف بود، دست یازیدند. بدین ترتیب، اعراب مدتها پیش از ظهور اسلام به شام و عراق راه یافته بودند.

1. عنوان سامی، چنانکه در «سفر پیدایش» (10 . 1) آمده است، بر اقوامی که نژاد از سام پسر نوح دارند اطلاق می شود. نمی توان اقوام سامی را بدقت تعریف کرد، ولی اگر منظور از سامی اقوامی باشند که به زبانهای سامی تکلم می کنند، می توانیم به طور کلی بگوییم که مردم سوریه، فلسطین، بین النهرین، عربستان، و عربهای افریقا به گروه سامی وابسته اند؛ همان طور که ساکنان قدیم آسیای صغیر، ارمنستان، قفقاز، ایران، شمال هند، قسمت اعظم اروپا، و همة مردم اروپایی نژاد امریکا هندو اروپایی نامیده می شوند، چون به زبانهای هندو اروپایی سخن می گویند.
2. گیبن، «انحطاط و سقوط امپراطوری روم»، IV ، ص 322. از جمله مفاخر گیبن این است که وی اهمیت و نفوذ اسلام را در تاریخ قرون وسطی دریافته و تاریخ خویش را با اطلاع کافی و دقت و بلاغت کم نظیری به قلم آورده است.
3. ظاهراً حکومت ایرانی یمن خیلی زودتر از فتح ایران برافتاد و در سالهای آخر زندگی پیامبر که یمن به قلمرو اسلام آمد، طبعاً نشانی از این حکومت نماند. ـ م.

سازمان سیاسی عربستان پیش از اسلام بر روابط ابتدایی خویشاوندی، طایفه ها، و قبیله ها استوار بود. هر قبیله به نام یک نیای مشترک فرضی خوانده می شد، مثلا غسانیان خود را از تبار غسان می پنداشتند. پیش از عصر پیغمبر، عربستان به صورت یک واحد سیاسی جز در تعبیرات مبهم یونانیان در جای دیگر نیامده است. یونانیان همة مردم شبه جزیره را ساراکنوی می نامیدند و کلمة ساراسن از آن مایه گرفته است و ظاهراً خود کلمة ساراکنوی از کلمة شرقیون عربی گرفته شده است.1 اعراب، که از نظر ارتباط با دنیای خارج دستخوش محدودیتهایی بودند، ناگزیر بر امکانات محلی و قبیله ای تأکید کردند و مردمی خودکفا شدند. مرد عرب جز نسبت به قبیله وظیفه و علاقه ای احساس نمی کرد. میزان علاقة او با وسعت قبیله ای که بدان وابسته بود تناسب معکوس داشت، و بی هیچ تردید، و با کمال آسایش خاطر، همة کارهایی را که مرد متمدن در راه کشور و دین یا نژاد خود می کند، او به خاطر قبیله انجام می داد. یعنی دروغ می گفت، دزدی می کرد، آدم می کشت، و جان می داد. حکومت قبیله یا طایفه به عهدة شیخ بود که به وسیلة سران خاندانها از خاندانی که از روزگار پیشین به علت ثروت یا کاردانی یا شجاعت شهرتی داشت انتخاب می شد.
مردان روستایی، برخی از حبوبات و سبزیها را از زمینی که نیروی باروری چندانی نداشت به دست می آوردند و به پرورش حیوانات و تربیت اسب نیز دست می زدند. اما از نظر ایشان احداث نخلستان و کشت و پرورش درخت هلو، زردآلو، انار، لیمو، پرتقال، موز، و انجیر بیشتر مقرون به صرفه بود؛ برخی نیز به کشت گیاهان معطر چون کندر، آویشن، یاسمین، و اسطو خودوس می پرداختند؛ و همچنین کسانی از گلهای سرخ کوهستانی عطر می گرفتند، و گروهی نیز ساقة درختان خاصی را می شکافتند تا مر و بلسان به دست آوردند. محتملا یک دوازدهم جمعیت در شهرهای ساحل باختری یا اطراف آن اقامت داشتند. در این ساحل تعدادی بندرگاه و بازار بود که تجارت دریای سرخ در آنجا مبادله می شد. در داخل عربستان راههای کاروانرو بزرگ تا شام امتداد داشت. سابقة روابط متقابل بازرگانی عربستان و مصر به سال 2743 ق م می رسید. به احتمال قوی، روابط بازرگانی عربستان با هند نیز چون تجارت با مصر قدیمی است. بازارهای مکارة سالانه بازرگانان را گاه به این شهر و گاهی به آن شهر می کشانید. در بازار مکارة عکاظ، که نزدیک مکه تشکیل می شد، صدها بازرگان، بازیگر، خطیب، قمارباز، شاعر، و روسپی گرد می آمدند.
پنج ششم جمعیت بدوی و صحراگرد بودند، که به چوپانی روزگار می گذرانیدند و، به اقتضای فصول سال و باران زمستان، رمة خود را از چراگاهی به چراگاهی می بردند. این مردم به اسب توجه بسیار داشتند، اما در بیابان بی آب و علف شتر بزرگترین یاور ایشان بود که موقرانه راه می سپرد. گرچه در ساعت بیش از سیزده کیلومتر نمی رفت، در تابستان پنج روز و در زمستان بیست و پنج روز با تشنگی به سر می برد. اعراب بدوی شیر شتر را می خوردند، موی

خود را با ادرار آن می شستند،1 فضولات این حیوان را به جای مواد سوختنی می سوزانیدند، از گوشت آن بهرة فراوان می بردند و از مو و پوست آن لباس و چادر فراهم می آوردند. با این وسایل مختلف، بدوی می توانست صبور چون شتر و هوشمند چون اسب با مشکلات زندگی صحرا رو به رو شود. بدوی، که قامتی کوتاه و اندامی لاغر داشت و در عین حال از بدنی ورزیده و بنیه ای نیرومند برخوردار بود، می توانست با چند دانه خرما و اندکی شیر روزهای پی در پی را به سر برد و به زندگی خود ادامه دهد. از خرما شرابی می ساخت که او را از زمین به قلمرو خیال شاعران می برد و رنج و ملالت زندگی یکنواخت را با عشق و جنگ چاره می کرد؛ بسرعت به خشم می آمد و، مانند مردم اسپانیا که زودخشمی را از اعراب به ارث برده اند، در قبال اهانت و آزاری که متوجه او یا قبیله اش شده بود برای انتقام آماده می شد. قسمت مهمی از زندگی خود را با جنگ، که آتش آن میان قبایل مختلف مشتعل بود، می گذراند؛ و هنگامی که کشورهای شام، ایران، مصر، و اسپانیا را گشود، عمل وی در حقیقت توسعة جنگ و غارتی بود که در ایام جاهلیت بدان دست می یازید. بعضی اوقات سال را، به منظور انجام مناسک حج و تجارت، ایام صلح مقدس قرار داده بود؛ اما در اوقات دیگر عقیده داشت که صحرا قلمرو خاص اوست و هر که جز در ماههای حرام و بدون پرداخت باج معمولی بدانجا درآید، به او و وطنش تجاوز کرده است، و غارت اموال متجاوز در حقیقت باجی بود که به طریقی ساده از او دریافت می شد. زندگی شهرنشینی را تحقیر می کرد، زیرا نتیجة آن اطاعت از مقررات قانون و مقتضیات تجارت بود. صحرا را دوست داشت، که در آنجا از آزادی کامل بهره ور بود. بدوی، هم مهربان بود و هم خونخوار، هم بخشنده بود و هم بخیل، هم خیانتگر بود و هم امین، هم محطاط بود و هم شجاع، هر چند فقیر بود، با مناعت و بزرگواری با جهان روبه رو می شد، به پاکی نژاد خود می بالید، و علاقه داشت که سلسله نسب را به نام خویش بیفزاید.
به نظر بدوی، در یک قضیه بحث نبود؛ وی عمیقاً باور داشت که در عرصة زیبایی زنان او گوی سبقت را از زنان دیگر ربوده اند. البته قابل ذکر است که زنان گندمگون اعراب بدوی از زیبایی طبیعی بیمانندی برخوردار بودند که می توانست هر شاعری را به توصیف آن برانگیزد، اما این زیبایی چندان نمی پایید و شرایط سخت زندگی بیابانی را تاب نمی آورد و بزودی رخت بر می بست. پیش از ظهور اسلام، و حتی پس از آن نیز، زنان عرب، گذشته از زمان کوتاهی که مورد پرستش و علاقة شدید مردان بودند، زندگی پر رنجی داشتند. بعدها این روش زندگی تغییر بسیار کمی یافت. هر پدری اگر می خواست، می توانست دختر خود را پس از تولد زنده به گور کند، و اگر نمی کرد، دست کم از تولد وی غمین می شد و از شرمزدگی

1. به گفتة داوتی، «زنان بدوی اطفال خود را با ادرار شتر می شویند، به پندار آنها حشرات را از آنها دور می کند؛ مردان و زنان موی بلند خود را به کمک آن شانه می زنند.»

روی از کسان پنهان می داشت، زیرا احساس می کرد که کوشش وی به هدر رفته است. جاذبة طفولیت او سالی چند بر پدر نفوذ داشت و همینکه به سن هفت یا هشت می رسید، می توانست به هریک از جوانان قبیله که مورد رضایت پدر بود و بهای عروس را می پرداخت شوهر کند. شوهر و حبیب او، در صورت لزوم، برای حمایت او و دفاع از شرف خود با دنیا می جنگید. بعضی رسوم این شجاعت افراطی به عاشقان دلباختة اسپانیایی منتقل شده است. مع ذلک این معشوق کالایی بیش نبود و جزو دارایی پدر یا شوهر یا پسرش به شمار می رفت که او را با چیزهای دیگر به ارث می برد. همیشه خادم مرد بود و کمتر می شد که به مقام یار و صاحب وی ترقی کند. انتظار مرد از زن خود این بود که فرزندان بسیار بیاورد و مخصوصاً پسر بزاید. وظیفة زن چیزی جز زادن و پروردن مردان جنگجو نبود. غالباً او یکی از زنان متعدد بود، و مرد هر وقت می خواست، می توانست او را از سر خود باز کند.
مع هذا، زیباییهای او، مانند جنگ، الهامبخش خیال شاعران و موضوع شعر ایشان بود. عرب پیش از اسلام خواندن و نوشتن نمی دانست، ولی، پس از اسب و زن و شراب، شعر را از همه چیز بیشتر دوست می داشت. در میان اعراب دورة جاهلیت عالم و مورخ نبود، ولی علاقة فراوان به فصاحت زبان و صحت گفتار و اشعار مختلف موزون وجود داشت. زبان عربی، همچون زبان عبری، تصریف پیچیده و مفردات فراوان داشت، تفاوت کلمات آن بسیار دقیق بود، و در آن روزگار در تعبیر احساسات شاعران و بعدها به توضیح دقایق فلسفی توانا بود. اعراب به قدمت و کمال زبان خویش می بالیدند و کلمات خوشاهنگ آن را در خطبه های جالب و شعر روان و نثر محکم خویش با علاقه تکرار می کردند. اشعار شاعرانی که در روستاها و شهرها یا در خیمه های صحرا و در بازارها سرگذشت عشق یا جنگ قهرمانان یا قبایل یا شاهان را ضمن قصاید طولانی می سرودند خاطرشان را می فریفت. شاعر برای مردم خود مورخ، متخصص انساب، هجاگر، عالم اخلاق، روزنامه و پیام آور آینده، و نیز وسیلة اعلان جنگ بود. وقتی شاعر در یکی از مسابقه های شعری، که گاه به گاه طرح می شد، جایزه ای می برد، قبیلة وی این حادثه را مایة افتخار خویش می دانست و سخت خوشحال می شد. مهمترین مسابقة شعری هر سال در بازار عکاظ طرح می شد و مدت یک ماه، تقریباً هر روز، قبایل مختلف به زبان شاعران خویش هنرآزمایی می کردند. در این بازار به جز گروه مستمعان، که آنچه را می شنیدند تأیید یا تحقیر می کردند، داور دیگری نبود.1 بهترین قصاید قرائت شده در این بازار را با حروف زیبای براق می نوشتند، که قصاید طلایی نامیده می شد و در خزاین امیران و شاهان، به عنوان آثار گرانبهای جاوید، ضبط می گشت. اعراب این قصیده ها را «معلقات» نیز می گفتند، زیرا قصاید برندة مسابقه را، چنانکه از روایتهای مکرر بر می آید، با حروف طلا بر

1. در بازار عکاظ و هم در بازار مجنه و ذی الجماز داوران معتبر بودند . ـ م.

حریر مصری ثبت می کردند و به دیوارهای کعبه می آویختند.
از معلقات عصر جاهلیت هفت قصیده به جاست که تاریخ آن به قرن ششم میلادی می رسد. اینها قصیده هایی طولانی هستند با وزنهایی مختلف که معمولا از عشق و جنگ سخن می رانند. یکی از این قصاید، یعنی معلقة لبید، از سرگذشت جنگاوری سخن به میان می آورد که زنش را در روستا ترک کرده است و همینکه از جنگ به سوی خانه باز می گردد، ملاحظه می کند که همسرش خانه را رها کرده و با مرد دیگری رفته است. لبید این منظره را چنان مؤثر نقل می کند که حرارت و هیجان سخنش کمتر از گولدسمیث ، نویسندة ایرلندی، نیست و در فصاحت شعر و قوت تعبیر از او سبق می برد. در یک معلقة دیگر، زنان ، مردان را به جنگ ترغیب می کنند و می گویند:1
ما دختران طارق هستیم
بر سریر نرم گام می نهیم
مردانمان اگر به دشمن روی کنند
آنان را در آغوش گیریم و بسترها برایشان بگسترانیم
و اگر به دشمن پشت کنند
از ایشان جدا شویم
چنانکه دیگر دوستشان نگیریم
و نیز می گوید:
ای بنی عبدالدار
ای مدافعان این دیار
بزنید، با هر آن تیغ آبدار
در معلقة امرؤالقیس اشعاری هست که از عشق شهوت آلود اعراب سخن می راند:
و چه بسا زنی که در لطافت و پاکی و سپیدی به تخم مرغ می ماند و با آنکه از خیمة خود پای بیرون نمی نهاد و کسی را به او دسترس نبود، من، بی دلهره و شتاب، به سراغش می رفتم و از او کام می گرفتم.
از میان پاسبانان خیمة او می گذشتم، و اگر آنان بر من دست می یافتند، در ظلمت شب، به نهان خونم می ریختند.
شب تاریک بود و پروین دمیده بود. آن مجموعة درخشان بر پیکر آسمان چون گوهرهایی بر پرده ای لطیف جلوه می کرد.

1. این از اشعار معلقه نیست، بلکه ترانه ای است که زنان قریش در روز اُحد برای تحریک جنگجویان می خوانده اند. این اشعار در «کامل» ابن اثیر چنین است. ـ م.
نحن بنات طارق ... نمشی علی النمارق ... ان تقبلوا نعانق
و نفرش النمارق ... او تدبروا نفارق ... فراق غیر وامق

ایها بنی عبدالدار ... ایها حماة الدیار ... ضرباً بکل بتار

وقتی که فرا رسیدم، او بر در پرده سرایش ایستاده بود و همة لباسهایش را، جز جامة خواب، از تن کنده بود.
و چون مرا بدید، گفت: ترا چه چاره کنم؟ آیا دیدة عقل تو هیچ گاه بینا نخواهد شد؟
از خیمه بیرونش آوردم، و او دامن پرنقش و نگار جامة خود را بر زمین می کشید تا جای پای ما را از روی ریگها محو گرداند.
وقتی که از میان قبیله گذشتیم و به مکان امنی در آن سوی تپه های ریگی آرمیدیم،
من سرش را به سینه چسباندم و آن زن باریک میان، با آن ساقهای فربه و خلخال بسته اش، هر بار خود را به من فشرد.
قامتی بلند، پوستی سفید، میانی باریک و سینه ای چون آینة درخشنده داشت.
چون بیضة شترمرغ، سپیدی را به زردی درآمیخته است. او از آبی گوارا و صاف پرورش یافته است.
گاه دیدار می نمود و گاه پرهیز می کرد، و در آن حال نگاهش نگاه آهوان و جره را به یاد می آورد، به وقتی که بچه های خود را می طلبد.
گردنی گردنبند بسته و متناسب، که چون آن را بالا می گرفت ، جلوة غزالان سپیداندام بیابان را داشت.
خرمنی از گیسوان سیاهش چون خوشه های خرما بر پشتش می غلتید.
گیسوانش به بالا گراییده بود و آنچنان مجعد و انبوه بود که رشتة گیسوبندش در آن گم می شد.
میان باریکش در لطافت چون افساری بود از چرم بافته، و ساقهای ظریفش چون نیهای «بردی» بود که درختان خرما در آنها سایه افکنده باشد.
معشوقة من بانویی است که هرگز چون کنیزکان به صد کار کمر نمی بندد و تا چاشتگاه می خوابد. گویی رختخوابش پیوسته پر از نافة مشک است.
از این روی انگشتانی نرم و لطیف دارد، چون کرمهای سرزمین ظبی و یا چون مسواکهایی که از شاخة نرم اسحل تراشیده باشند.
چهره اش در آن شب قیرگون، چون فانوس رهبانان از دنیا بریدة دیرنشین، تاریکی را روشن ساخته بود.1
شاعران عصر جاهلیت اشعار خود را همراه نغمة موسیقی انشاد می کردند. شعر و موسیقی به هم آمیخته بود، و نای و عود دف را از همة ابزارهای موسیقی بیشتر دوست می داشتند. بسا می شد در مهمانیها زنان آوازه خوان را برای سرگرمی مهمانان دعوت می کردند. عده ای از آنها نیز در مجلس شراب حضور می یافتند. پادشاهان غسانی عدة زیادی کنیز آوازه خوان داشتند که به کمک ایشان رنج حکومت را از خاطر می بردند. به سال 624، که مکیان برای جنگ با محمد [ص] از شهر خارج شدند، یک دسته زنان آوازه خوان همراه داشتند تا مایة تسلیت و تشجیع جنگجویان شوند. نغمه های عربی حتی در عصر جاهلیت تأثر آور و غم انگیز

1. ترجمة معلقة فوق از عبدالمحمد آیتی، «معلقات سبع»، چاپ دوم، تهران، اشرفی، 1357، ص 14 و 16 اخذ شد؛ مطلع این معلقه چنین است ـ ویراستار
قفا نبک من ذکری حبیب و منزل ... بسقط اللوی بین الدخول فحومل.

بود و کلماتی در آن به کار می رفت که آهنگ بم داشت و شعر آن تا مدتی آوازه خوان را مشغول می داشت.
عرب بیابانی دینی ابتدایی و در عین حال لطیف و روشن داشت. در ستاره و ماه و اعماق زمین خدایان متعدد را می پرستید و از آنها می ترسید؛ گاه به گاه از آسمان انتقامجو طلب مرحمت می کرد، اما غالباً آن قدر اجنه در اطرافش می لولیدند و گیجش می کردند که از جلب رضایتشان ناامید شد، تسلیم به قضا و قدرت را پذیرفت، با ایجاز مردانه نیایش کرد، و در برابر لایتناهی شانه بالا انداخت. ظاهراً دربارة زندگی پس از مرگ چندان اندیشه نمی کرد، ولی گاهی اوقات تقاضا داشت که شترش را پهلوی قبرش ببندند و گرسنه اش واگذارند تا زودتر در دنیای دیگر به او برسد و از ذلت پیاده به بهشت رفتن نجاتش دهد. گاه به گاه قربانیان انسانی به خدایان خود تقدیم می کرد و در بعضی نقاط بتان سنگی را می پرستید.
مکه مرکز این بت پرستی بود. این شهر مقدس، در آنجا که هست، به علت خوبی آب و هوا به وجود نیامده است. کوههای لخت که تقریباً از همه طرف آن را در میان گرفته گرمای تابستان این شهر را طاقت فرسا کرده است. دره ای که مکه در آنجا پدید آمد لم یزرع بود؛ در این شهر، به آن صورت که محمد [ص] با آن مأنوس بود، یک باغ وجود نداشت، ولی موقعیت آن در نیمه راه ساحل باختری عربستان، در فاصلة 77 کیلومتری از دریای سرخ، این شهر را در راه قافله های بزرگی که احیاناً یک هزار شتر به دنبال هم داشتند و کالای بازرگانی را از جنوب عربستان به هند و افریقای میانه و مصر و فلسطین و شام می بردند، به صورت توقفگاه مناسبی درآورده بود. صاحبان این تجارت میان خودشان شرکتهای سهامی داشتند، بر بازار عکاظ مسلط بودند، و تشریفات مذهبی پر سود را در اطراف کعبه و سنگ مقدس آن رهبری می کردند.
کعبه به معنی خانة چهار گوش است و با Cube انگلیسی (به معنی مکعب) یکی است. این عقیده رایج است که کعبه ده بار تجدید بنا شده است. در آغاز تاریخ به وسیلة فرشتگان آسمان ساخته شد، بار دوم آدم ابوالبشر، و بار سوم پسرش شیث آن را پی افکندند. پس از آن، برای بار چهارم ابراهیم و پسرش اسماعیل که از هاجر زاده بود آن را بنا کردند ... بار هفتم قصی پیشوای قبیلة قریش، بار هشتم بزرگان قریش در دورة زندگانی محمد [ص] کعبه را ساختند (605)، و بار نهم و دهم سران اسلام به سال 62 و 79 هـ ق (681و 696 م) بنای آن را تجدید کردند. کعبه ای که بار دهم ساخت شد تقریباً همان است که اکنون هست. محل کعبه در داخل محوطة وسیع مسجدالحرام است؛ بنای چهار گوش آن همه از سنگ است و دوازده متر طول، ده متر و نیم عرض، و پانزده متر ارتفاع دارد. در ضلع جنوب شرقی، به ارتفاع یک و نیم متر از سطح زمین، حجرالاسود جای دارد. و آن سنگ سیاه بیضی شکلی است که قطر آن هجده سانتیمتر است و به اعتقاد خیلیها از آسمان آمده و شاید شهابسنگ بوده است. کسان بسیاری بر این نظرند که

این سنگ از روزگار ابراهیم در کعبه بوده است.به نظر دانشوران مسلمان، حجرالاسود نشانة یک تیره از فرزندان ابراهیم است، یعنی اسماعیل و فرزندان وی که بنی اسرائیل آنها را طرد کردند و پدران قبیلة قریش از آنها بودند؛ در تأیید این گفتار، آیات 22 و 23 مزمور 118 را شاهد می آوردند: «سنگی را که معماران رد کردند، همان سر زاویه شده است. این از جانب یهوه شده ... » ونیز آیة 43 باب 21 انجیل متی را : « از این جهت شما را می گویم که ملکوت خدا از شما گرفته شده، به امتی که میوه اش را بیاورند عطا خواهد شد.»
در کعبة پیش از اسلام تعدادی بت بود که مظهر خدایان عرب به شمار می رفت. یکی از آنها، الله، محتملا بت قبیلة قریش بود؛ سه بت دیگر، لات و عزی و منات، دختران الله بودند.2 اگر بدانیم که هرودوت ال ـ ایل ـ لات (اللات) را به عنوان بزرگترین خدای عرب یاد کرده است، کهنسالی این خدایان عربی را دریافت توانیم کرد. قریش با پرستش الله به عنوان بزرگ خدایان، زمینة یکتاپرستی را فراهم کردند و به مردم مکه گفتند که الله خدای سرزمین آنهاست و باید یک دهم محصول و نخستین مولود چارپایان خود را بدو پیشکش کنند. قریش، که نسب خود را به ابراهیم و اسماعیل می رسانیدند، پرده داران و خادمان و ناظران امور مالی کعبه را برمی گزیدند؛ و یک اقلیت اشرافی، از فرزندان قصی، زمام حکومت مکه را به دست داشتند.
در آغاز قرن ششم میلادی قریش به دو گروه رقیب منقسم شده بودند که در رأس یکی از آنها هاشم بازرگان ثروتمند و نکوکار بود و دررأس گروه دیگر برادرزادة او امیه جای داشت. این رقابت سخت نقش مهمی در تاریخ اسلام ایفا کرده است. در پی مرگ هاشم، رهبری خاندان وی به پسرش عبدالمطلب رسید. به سال 568 عبدالله پسر عبدالمطلب با آمنه، که او نیز از خاندان قصی بود، ازدواج کرد. عبدالله سه روز با عروس خود بود و از آن پس به سفر بازرگانی رفت و هنگام بازگشت در مدینه درگذشت، و دو ماه پس از فوت وی (569) آمنه بزرگترین شخصیت تاریخ اسلام را به دنیا آورد.