گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل هشتم
.II - محمد [ص] در مکه: 569-622 م


51 ق هـ – اول هـ ق
محمد [ص] از اعقاب خاندانی شریف و برجسته بود که از پدر خود ثروتی ناچیز به ارث برد. پدرش عبدالله پنج شتر و تعدادی گوسفند و یک خانه و کنیزی برای او به ارث گذاشت، و همین کنیز بود که در طفولیت تربیت او را به عهده گرفت.3 بین کلمة محمد که به معنی «بسیار ستوده» است و برخی از عبارات کتاب مقدس پیوندهایی معنوی وجود دارد، و همین امر موجب شده است که تصور شود کتاب مقدس ظهور محمد [ص] را پیش بینی کرده است. محمد [ص]

شش ساله بود که مادرش درگذشت؛ در آغاز جدش که در آن هنگام هفتاد و شش ساله بود، و پس از او عمویش ابوطالب سرپرستی وی را عهده دار شدند، و محمد [ص] از آنها همه گونه محبت و رعایت دید، ولی ظاهراً هیچ کس در این فکر نبود که وی را خواندن و نوشتن بیاموزد. در آن موقع هنر خواندن و نوشتن از نظر اعراب اهمیتی نداشت؛ به همین جهت، در قبیلة قریش بیش از هفده تن خواندن و نوشتن نمی دانستند. معلوم نیست که محمد [ص] شخصاً چیزی نوشته باشد. پس از نیل به مقام پیامبری، کاتب مخصوص داشت، مع ذلک، معروفترین و بلیغترین کتاب زبان عربی به زبان وی جاری شد و دقایق امور را بهتر از مردم تعلیم دیده می شناخت.
از جوانی محمد [ص] اطلاعات کمی داریم، ولی داستانهایی که دربارة او روایت می کنند به ده هزار مجلد می رسد. بنابر یکی از این روایات، عمویش ابوطالب پس از دوازدهسالگی او را با یک کاروان تا بصری (بوسترا) که شهری در دیار شام بود همراه بود. بعید نیست که در این سفر با برخی از وجوه تعلیمات دین یهود و آیین عیسی برخورد کرده باشد.4 روایت دیگری نیز حاکی است که چند سال پس از سفر نخستین، بار دیگر محمد [ص] برای امور تجارتی خدیجه، که یک بیوة مالدار بود، به بصری مسافرت کرده است. در بیست و پنجسالگی با همین بیوة مالدار، که در آن وقت چهل سال داشت و مادر چند فرزند بود، ازدواج کرد و تا بیست و شش سال بعد که خدیجه وفات یافت، زن دیگری نگرفت. در آن روزگار برای ثروتمندان عرب اکتفا به یک زن معمول نبود، ولی شاید در مورد محمد [ص] و خدیجه این کار عادی بوده است. خدیجه برای محمد [ص] چند دختر آورد که فاطمه از همه معروفتر است؛ دو پسر نیز آورد که در طفولیت درگذشتند. محمد [ص] علی [علیه السلام] پسر ابوطالب، را که پدرش درگذشته بود، به فرزندی گرفت و خاطر خویش را تسلیت داد.1 خدیجه زنی نکوسیرت و همسری شایسته و بازرگانی لایق بود که در همة حوادث زندگی محمد [ص] نسبت به او وفادار ماند؛ و بعد از وفات خدیجه همیشه محمد [ص] از او یاد می کرد که از همة زنانش بهتر بوده است.
علی [ع]، همسر فاطمه [ع]، محمد [ص] را در سن چهل و پنجسالگی چنین وصف می کند:
رنگی مایل به سرخی داشت و چشمانی درشت و سیاه، موی بی چین و نرم و گونة صاف و ریش انبوه، گردنش چون نقره سپید بود، یک ردیف موی از سینه تا تهیگاه داشت و جز آن بر سینه و زیر بغل وی موی نبود؛ دست و پایش ضخیم بود؛ و چون راه می رفت گویی از بالا سرازیر شده بود یا از سنگی فرود آمده بود و چون به جایی می نگریست با همة تن خود سوی آن می شد، نه کوتاه بود نه بلند، نه زبون بود نه خسیس؛ عرق بر

1. در مورد علی (ع) عنوان پسرخواندگی صحیح نیست. بنابر روایات، علی هفتساله بود که محمد (ص) او را به خانة خود برد، چون ابوطالب عیال فراوان داشت و قحطسالی بود. مرگ ابوطالب نیز سالها پس از بعثت رخ داد، و گفتار مؤلف مشوش است. ـ م.

چهرة وی چون مروارید بود و ... از مشک خوشبوتر بود، پیش از او و پس از او کسی را چون او ندیدم ... صلی الله علیه و آله.1
محمد [ص] ظاهری با مهابت داشت، کمتر می خندید؛ استعداد مزاح داشت اما کمتر می کرد، می دانست مزاح از کسی که امور عامه را به عهده دارد خطرناک است. بنیة او نیرومند نبود، نازک طبع و سریع التأثر بود. به گرفتگی متمایل بود و اندیشه بسیار می کرد. وقتی خشمگین می شد یا به هیجان می آمد چهره اش متورم و هراس انگیز می شد؛ ولی می دانست که چگونه احساسات خود را آرام کند، و می توانست دشمن بی سلاح خود را، اگر توبه می کرد، فوراً ببخشد.
در عربستان عدة زیادی مسیحی به سر می بردند که گروهی از آنها در مکه اقامت داشتند. محمد [ص] دست کم با یکی از آنها، یعنی ورقه، پسر نوفل و عمو زادة خدیجه، «که از متون دینی یهودی و مسیحی مطلع بود»، مناسبات نزدیک داشت؛ و همو غالباً به مدینه، شهری که پدرش در آنجا درگذشته بود، سفر می کرد. شاید در آنجا با بعضی از پیروان دین یهود که در مدینه فراوان بودند برخورد کرده است. بسیاری از آیات قرآن نشان می دهد که وی اصول اخلاقی دین مسیح و یکتاپرستی دین یهود را ستوده و متون دینی این دو آیین را زادة وحی دانسته است. از نظر محمد [ص] بت پرستی شرک آمیز، بی بندو باری اخلاقی، زدوخوردهای قبیله ای، و تشتت سیاسی که در عربستان جریان داشت در مقایسه با آموزشهای دین یهود و آیین عیسی بسیار شرم آور و ابتدایی بود. از این رو وی ضرورت یک دین نو را، که بتواند گروههای توطئه گر را وحدت بخشد و به صورت یک ملت سالم در آورد و راه و رسم طغیان و انتقام زمینی را براندازد و اخلاق و دستورات آسمانی را به اجرا درآورد، عمیقاً دریافت. شاید این اندیشه ها به خاطر کسان دیگر هم می گذشت. می دانیم که در آغاز قرن هفتم عده ای مدعیان پیامبری در عربستان بوده اند. بسیاری از اعراب با فکر مسیح موعود، که مورد اعتقاد پیروان دین یهود بود، آشنا بودند؛ اینان نیز با بیصبری منتظر بودند تا پیامبری از جانب خدا بیاید. گروهی از اعراب نیز که عنوان حنیف داشتند منکر خداوندی بتان کعبه بودند و از خدای یگانه ای که می باید جهانیان بندة او باشند و از روی رضا و رغبت او را بپرستند سخن می داشتند. محمد [ص]، چون همة رسولان خدا، زبان حال مردم عصر خویش بود و حاجتها و آرزوهای ایشان را تعبیر می کرد.
هر چه به چهلسالگی نزدیک می شد، بیشتر مجذوب دین می شد. وقتی ماه مبارک رمضان فرا می رسید، تنها به غاری در کوه حرا، که با مکه پنج کیلومتری فاصله دارد، می رفت و چند روز

1. محمد بن جریر طبری، «تاریخ طبری» ترجمة ابوالقاسم پاینده، 15 جلد، ج2؛ تهران: اساطیر، 1362، ج چهارم، ص 1308. ـ م.

و شب را با روزه و تفکر و نماز سر می کرد. یکی از شبهای سال 610، که تنها در غار بود، آن حادثة عظیم که محور همة تاریخ اسلام است برای او رخ داد. طبق روایت محمد بن اسحاق، معروفترین کسی که سرگذشت پیامبر را به قلم آورده است، محمد [ص] شخصاً دربارة این حادثة بزرگ چنین فرموده است:
هنگامی که خفته بودم، جبرائیل صفحه ای از حریر پیش من آورد که نوشته ای در آن بود و گفت: «بخوان.» گفتم: «خواندن ندانم.» مرا فشاری داد که پنداشتم مرگ است؛ آنگاه مرا رها کرد و گفت: «بخوان.» گفتم: «خواندن ندانم.» باز مرا فشاری داد که پنداشتم مرگ است، و سپس مرا رها کرد و گفت: «بخوان.» گفتم : «چه بخوانم؟» این را گفتم که مبادا باز فشارم دهد. گفت: [«ای رسول گرامی»] «قرآن» را به نام پروردگارت که خدای آفرینندة عالم است بر خلق قرائت کن. آن خدایی که آدمی را از خون بسته [که تحول نطفه است] بیافرید، بخوان «قرآن» را و [بدان که] پروردگار تو کریمترین کریمان عالم است. آن خدایی که بشر را علم نوشتن به قلم آموخت. و به آدم آنچه را که نمی دانست به الهام خود تعلیم داد.» من نیز خواندم. چون به آخر رسید، او رفت و من از خواب بیدار شدم و گویی در ضمیرم نوشته ای ثبت شده بود. از غار خارج شدم؛ چون به میان کوه رسیدم، از آسمان ندایی شنیدم که می گفت: «ای محمد! تو پیامبر خدایی و من جبرائیلم.» سر به آسمان برداشتم و نگریستم. جبرائیل را به صورت مردی دیدم، قدمهای خویش در آسمان صاف گشوده بود و می گفت: «ای محمد! تو پیامبر خدایی و من جبرائیلم.» ایستادم و او را نگریستن گرفتم و قدم بر نداشتم؛ در آفاق آسمان روی خود را به طرف او همی گرداندم و به هر سو نگریستم او را دیدم، و همچنان ایستاده بودم. به جلو نرفتم و به عقب برنگشتم، تا خدیجه فرستادگان خویش را به جستجوی من فرستاد.
وقتی به نزد خدیجه آمد، آنچه را دیده بود برای او نقل کرد. بنا بر روایت، خدیجه اطمینان یافت که آنچه محمد [ص] دیده وحی صادق آسمانی است، و او را تشویق کرد که رسالت خویش را به مردم اعلام کند.
از آن پس وحی بارها تکرار شد. بارها می شد که در این حالت شهود به زمین می افتاد، می لرزید یا بیخود می شد؛ عرق از پیشانیش می ریخت؛ و حتی شتری که بر آن سوار بود این هیجان را احساس می کرد و به زحمت قدم بر می داشت. بعدها محمد [ص] گفت که پیر شدن وی نتیجة این حالات بوده است.5 وقتی به او گفتند کیفیت نزول وی را وصف کند، گفت که قرآن در آسمان مضبوط است و بتدریج و به زبان جبرائیل بدو نازل می شود. وقتی بدو گفتند چگونه می تواند این آیات مقدس را به خاطر بسپرد، گفت که جبرائیل او را وادار می کند که همه را کلمه به کلمه تکرار کند. در این موقع اطرافیان پیامبر جبرائیل را نمی دیدند و صدای او را نمی شنیدند. بسا می شد با صدایی قرین بود که به گفتة او مانند صدای زنگ بود. سراسر زندگی تا شصت سالگی، با پیشرفت سن، پیوسته صفای ذهن وقدرت تفکر وی افزایش می یافت و نیروی معنوی و مهارت فرماندهیش بالا می گرفت.
در طی چهار سال بعد، محمد [ص] بتدریج اعلام کرد که پیامبر خداست و مبعوث شده تا

اعراب را به یکتاپرستی و اخلاقی نو هدایت کند.در راه دعوت خود با مشکلات فراوان رو به رو شد، زیرا مردم اندیشه های تازه را، اگر فایدة مادی سریع الحصولی از آن امید نداشته باشند، آسان نمی پذیرند. محمد [ص] با یک جامعة بازرگانی شکاک سر و کار داشت که قسمتی از درآمد آن از زایرانی بود که برای پرستش خدایان متعدد به سوی کعبه می آمدند. وعدة نجات از آتش جهنم و بهره مندی از نعیم بهشت در جهان دیگر که به مؤمنان می داد تا حدی بعضی مشکلات را هموار می کرد. وی همة کسانی را که به استماع سخنانش رغبتی داشتند ـ اعم از ثروتمند، فقیر، برده، عرب، مسیحی، و یهودی ـ در خانة خود می پذیرفت؛ معدودی از آنها که به نزد وی می آمدند مجذوب سخنان پرشورش شدند و ایمان آوردند. نخستین مؤمن رسالت وی همسر سالخورده اش بود، بعد پسر عمش علی، سپس خادمش زید، که او را خریده و آزاد کرده بود. آنگاه خویشاوند وی ابوبکر [البته بعدها خویشاوند شد] که در میان قریش مقامی معتبر داشت [یعنی بعداً پیدا کرد] مؤمن شد، و به تأثیر نفوذ وی، پنج تن از سران مکه1 به دین نو گرویدند که با وی اصحاب ششگانة محمد [ص] به شمار می روند6 و منابع احادیث پرحرمت اسلامی محسوب می شوند.2 محمد غالباً به دورن کعبه می رفت و زایران را مخاطب خویش می ساخت و تبلیغ یکتاپرستی می کرد. قریش در آغاز کار دعوت او را جدی نگرفتند، بلکه در قبال آن صبوری کردند؛ مشرکان گفتند عقلش سبک است، و پیشنهاد کردند که به خرج خود او را به نزد طبیبی بفرستند که علاجش کند،3 و همینکه به دین ایشان حمله برد و گفت مراسمی که در کعبه به پا می کنند در حقیقت پرستش بتان است، برای دفاع از دین خویش که مایة گذرانشان بود به پا خواستند، و اگر حمایت بیدریغ عمویش ابوطالب نبود او را بسختی آزار کرده بودند. ابوطالب به دین نو نگرویده بود، اما، در نتیجة علاقه ای که به رسوم قدیم عرب داشت، ناچار بود از افراد قبیلة خویش حمایت کند.
قریش با محمد [ص] و پیروان آزاد وی چندان خشونت نمی کردند، زیرا از وقوع فتنه میان قبایل بیم داشتند، اما می توانستند بدون آنکه رسوم قبیله را نقض کرده باشند دربارة بردگانی که مسلمان شده بودند تدابیری را که می پنداشتند آنها را از دین نو باز تواند گردانید اعمال کنند. بعضی از آنها را به زندان کردند و بعضی دیگر را ساعتها سر برهنه در آفتاب سوزان

1. حقاً سران مکه نامیدن عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص، و طلحة بن عبیدالله را، که در این دوران از پی ابوبکر یا به تبع او ـ و طبق بعضی روایات، بعضی از آنها پیش از او ـ ایمان آوردند ـ به استقبال حوادث رفتن است. این نوجوانان کم سال در جامعة پیرسالاری مکه اعتبار نداشتند، در پرتو اسلام، با گذشت سالها، شهرت و اعتبار می یافتند. ـ م.
2. به جز این شش تن، صحابة دیگر هم بودند که در کار ضبط سنت و نقل حدیث اعتبار بیشتر داشتند. ـ م.
3. شاید اشاره ای است به آیة 6 از سورة «حجر»: «کافران گویند ای کسی که مدعی آنی که «قرآن» از جانب خدا بر من نازل شده، تو به عقیدة ما محققاً دیوانه ای [که چنین دعوی می کنی.]» - م.

نگاه می داشتند و آبشان نمی دادند. ابوبکر از سالها تجارت خود چهل هزار سکة نقره اندوخته بود؛ چون سرگذشت این بردگان را بدید، 35000 سکه را در راه آزادی تعدادی از بردگان مسلمان خرج کرد. محمد [ص] نیز با این سخن که اگر کسی به اکراه از دین خویش بازگردد گناهی ندارد، کار را آسان کرد.1 قریش از توجهی که محمد [ص] نسبت به بردگان می کرد بیشتر از اعتقادات وی خشمگین شدند و شکنجه ای که نسبت به مسلمانان فقیر می کردند چنان بالا گرفت که پیامبر به ناچار به آنها اجازه یا دستور داد که به حبشه مهاجرت کنند؛ و پادشاه مسیحی آنجا مقدم ایشان را بگرمی پذیرفت(615).
یک سال بعد حادثه ای رخ داد که در تاریخ اسلام چون گرویدن بولس حواری به دین مسیح اهمیت داشت. عمربن خطاب که از دشمنان سرسخت اسلام بود و به شدت با آن مخالفت می کرد به دین نو گروید. وی مردی نیرومند بود، در جامعه مقامی معتبر داشت، در شجاعت اخلاقی کم نظیر بود. اسلام وی اعتمادی را که مسلمانان آزار دیده بدان حاجت فراوان داشتند در ایشان برانگیخت و هم سبب شد که بسیاری از اعراب به دین نو درآیند.2 بدین ترتیب، مسلمین، که تا این زمان مراسم دینی خود را دور از چشم مردم انجام می دادند، آشکارا به دعوت مردم دست زدند. قریش، که دفاع از خدایان کعبه را به عهده داشتند، گردآمدند و پیمان کردند که مناسبات خود را با آن گروه از بنی هاشم که دفاع از محمد [ص] را وظیفة خود می دانستند قطع کنند. بسیاری از هاشمیان، که محمد [ص] و خاندان وی از آن جمله بودند، برای احتراز از خونریزی مصمم شدند، به یک درة دورافتادة مکه پناه ببرند که در آنجا ابوطالب از آزار ایشان جلوگیری تواند کرد (615). این تفرقه دو سال تمام در میان قبایل بود و پس از آن بعضی مردان قریش از لجاج باز آمدند و به هاشمیان گفتند به خانه های خویش بازگردند، و تعهد کردند که دیگر آزارشان نکنند.
مسلمانان مکه که گروهی معدود بودند از این پیشامد خوشحال شدند، ولی به سال 619 سه حادثة بزرگ برای محمد [ص] رخ داد. در این سال خدیجه که از همة کسان نسبت به او وفادارتر بود و بیش از همه دعوتش را تأیید می کرد درگذشت، و هم ابوطالب که پشتیبان و مدافع وی بود از جهان چشم پوشید؛ محمد [ص]، که می دانست از کید مکیان در امان نیست و هم از پیشرفت بسیار کند دعوت در مکه رنجیده خاطر بود، به طائف که شهری خوش هوا در نود و شش کیلومتری شرق مکه است سفر کرد، ولی طائف او را نپذیرفت. زیرا بزرگان شهر مصلحت نمی دیدند اشراف تجارت پیشة مکه را برنجانند. مردم نیز از دین نو بیمناک شدند

1. این مقتضای آیة 105 از سورة «نحل» است: الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان . ـ م.
2. عمر به سال 8 بعثت مسلمان شد؛ در آن وقت شمار مسلمانان بتقریب سی و پنج نفر بود، و تا شش سال بعد که هجرت شد جمع مهاجران، یعنی اغلب مسلمانان، 85 نفر بودند. در این مدت بندرت کسی از قبایل خارج مکه مسلمان شد. ـ م.

و محمد [ص] را در کوچه ها به استهزا گرفتند و سنگ به سویش انداختند، به حدی که ساقهایش خونین شد و به مکه بازگشت. در آنجا سوده را که زنی بیوه بود بگرفت و، در این وقت که پنجاه سال داشت، از عایشه، دخترک هفتساله و زیبای ابوبکر، خواستگاری کرد.
در این اثنا وحی ادامه داشت. شبی چنان دید که از بستر به بیت المقدس رفت، آنجا پای دیوار ندبه، که از بقایای معبد یهود بود، اسب بالداری را که براق نام داشت در انتظار خود دید که وی را به آسمانها پرواز داد و از آنجا باز آورد. پس از آن، پیامبر با وضعی معجزه آسا دوباره به بستر خویش در مکه بازگشت. به برکت این سیر شبانه بود که بیت المقدس سومین شهر مقدس مسلمانان شد.
به سال 620 محمد [ص] بازرگانانی را که از مدینه برای زیارت کعبه به مکه می آمدند به دین خویش دعوت کرد، و بعضی از آنها دعوتش را پذیرفتند، زیرا یکتاپرستی و پیامبر مبعوث و روز حساب به نظرشان ناآشنا نبود و به وسیلة یهودیان مدینه با آن انس گرفته بودند وقتی این بازرگانان به شهر خویش بازگشتند، دوستان خود را به دین نو خواندند. بسیاری از یهودیان نیز به دعوت نو اقبال کردند. به سال 622، هفتاد و سه تن از مردم مدینه محرمانه به نزد محمد [ص] آمدند و او را دعوت کردند که به شهرشان مهاجرت کند و در آنجا اقامت گزیند. محمد [ص] از آنها پرسید آیا همان طور که از فرزندان خود دفاع می کنند از او دفاع خواهند کرد؟ و آنان قسم خوردند که چنین خواهند کرد؛ ولی، ضمناً از او پرسیدند که اگر در اثنای دفاع از او کشته شوند، پاداششان چیست؟ محمد [ص] پاسخ داد که پاداش آنها بهشت است.
در این هنگام ابوسفیان، نوادة امیه، پیشوای قریش در مکه شد.1 وی، که به دشمنی بنی هاشم خو گرفته بود، آزار پیروان محمد [ص] را از سر گرفت. شاید شنیده بود که پیامبر سر مهاجرت از مکه دارد، و بیم داشت که کار وی در مدینه بنیاد گیرد و به جنگ مکه و خدایان کعبه قیام کند؛ در نتیجة تحریض او، قریش2 کسانی را مأمور کردند که محمد [ص] را بگیرند و شاید گفته بودند که وی را بکشند. محمد [ص] از قضیه خبردار شد و با ابوبکر به غار ثور که یک فرسخ با مدینه فاصله دارد رفتند. فرستادگان قریش سه روز به جستجوی ایشان بودند، ولی نتوانستند آنها را بیابند. آنگاه پسران ابوبکر3 دو شتر آوردند که شبانه بر آن سوار

1. پیشوایی بلا منازع ابوسفیان از پس جنگ بدر و سقوط مخزومیان، که چند تن از سرانشان و از جمله ابوجهل به خاک افتادند، و مرگ عتبة بن ربیعه، شیخ بنی امیه، مسلم شد. ـ م.
2. سلسله جنبان حوادث پیش از هجرت و توطئة قتل پیامبر مخزومیان بودند و عتبة بن ربیعه، شیخ امویان، تا آنجا که توانست در این راه مانع تراشید و حتی موقع تسجیل رأی دارالمدوه غایب بود، و نقشة بداندیشان رسول به انجام نرسید. ـ م.
3. در روایت هجرت و غار، از پسران ابوبکر که شتر برای ساکنان غار برده باشند سخن نیست، بلکه دو شتر را ابوبکر شخصاً آماده کرده بود. عبدالله پسر ابوبکر شبانه برای آنها از گفتگو و تکاپوی قریش خبر می برد. اسماء، دختر ابوبکر، نیز هنگام حرکت غذا برای آنها برد. ـ م.

شدند و راه شمال پیش گرفند و، پس از چندین روز راهپیمایی ـ که سیصد و بیست کیلومتر مسافت را سپرده بودند ـ [ در دوم ربیع الاول] (مطابق 24 سپتامبر سال 622 مسیحی) به مدینه رسیدند. دویست تن از مسلمانان، که می گفتند از زیارت مکه آمده اند و جلوتر از آنها به آنجا رسیده بودند، با گروهی از مردم شهر که مسلمان شده بودند بر دروازه های مدینه به استقبال پیامبر ایستاده بودند. هفده سال بعد، عمر غرة محرم ـ ماه اول سال عربی ـ را، که این هجرت در آن رخ داده بود (مطابق 16 ژوئیة 622)، مبدأ تاریخ اسلام قرار داد.