گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل چهاردهم
.IV - عصر عمر خیام: 1038 – 1122م


430 – 516 هـ ق
ظاهراً شمارة شاعران و عالمان این دوران کم از هنرمندان نبوده است. قاهره، اسکندریه، بیت المقدس، بعلبک، حلب، دمشق، موصل، حمص، طوس، نیشابور، و بسیاری شهرهای دیگر به مدرسه های بزرگ خود می بالیدند. تنها در بغداد در سال 457 هـ ق(1064م) سی مدرسه از این قبیل بود؛ یک سال بعد نظام الملک مدرسة دیگری ـ نظامیه ـ به پا کرد؛ و به سال 635 هـ ق (1234م) خلیفه مستنصر مدرسة دیگری به آنها افزود که به وسعت، معماری، و تجهیزات از همه سبق برد و، به گفتة یکی از جهانگردان، زیباترین بنای بغداد بود. این مدرسه چهار قسمت مستقل برای تعلیم شریعت اسلام داشت که طالبان علم در آنجا تعلیم و غذا و مراقبت طبی رایگان دریافت می داشتند؛ به علاوه، برای مخارج لازم دیگر، به هر کدام یک دینار طلا می دادند. در مدرسه بیمارستان و حمام و کتابخانه ای بود که برایگان مورد استفادة طلاب و مدرسان بود. احتمالا زنان نیز در برخی موارد به این مدرسه ها می رفتند، زیرا شنیده ایم یک شیخه (مدرس زن) بوده که دروسش، چون درسهای آسپاسیا و هیپاتیای مغرب زمین، شنوندة بسیاری را گرد می آورده است (574 هـ ق، 1178م). کتابخانه های عمومی این زمان بیشتر و غنیتر از همة دورانهای دیگر اسلام بود. تنها در اسپانیای مسلمان هفتاد کتابخانة عمومی بود. نحویان، لغت شناسان، دایرة المعارف نویسان، و تاریخنویسان بسیاری به عرصه رسیدند. یکی از هنرهای اصلی و تفننی مسلمانان نوشتن کتاب سرگذشت کسان بود: ابن القفطی (568 ـ 646 هـ ق، 1170 ـ 1248م) شرح حال 414 فیلسوف و دانشمند را در کتاب خود آورده بود؛ ابن ابی اصیبعه (600 ـ 668 هـ ق، 1203 ـ 1270م) زندگینامة 400 طبیب را ثبت کرد؛ محمد عوفی (626 هـ ق، 1228م) دایرة المعارفی از شرح حال 300 شاعر فارسی به دست داد، بی آنکه ذکری از عمر خیام به میان آورد؛ محمد بن خلکان (608 ـ 681 هـ ق، 1211 ـ 1282م) با کتاب وفیات الاعیان خود، که شرح حال 865 تن از بزرگان اسلام را باختصار آورده، از همة آنها سبق برده است. کتاب با وجود گستردگی مطلب از لحاظ دقت عجیب است؛ مع ذلک، ابن خلکان از نقص کتاب خود عذر می خواهد و می گوید: «خدا نخواسته که جز قرآن کتاب دیگری بی نقص باشد.» محمد شهرستانی در کتاب ملل و نحل (522 هـ ق، 1128م) دینهای مشهور جهان را شرح داده و تاریخ و فلسفة آن را خلاصه کرده است؛ هیچ یک از مسیحیان آن دوران نمی توانسته اند کتابی به پرمایگی و بیطرفی آن فراهم کنند.
ادبیات داستانی مسلمانان به داستانهای مختلف ارقگان انحصار داشت و وحدت اجزای آن فقط با تسلسل اعمال یک نفر حفظ می شد. پس از قرآن، مسلمانان کتابهای هزار و یکشب و کلیله دمنه (اثر بیدپای)، و مقامات حریری، اثر ابومحمد حریری بصری (446 ـ 516 هـ ق،

1054 ـ 1122م)، را بیش از سایر کتابها می شناختند. مقامات حریری ماجراهای ابوزید، ولگرد بی سر و پا، را نقل می کند که شخصیتی جالب دارد و به همین جهت خواننده پراکنده گویی، جنایات، و نارواهای او را به ظرافت گفتار، مهارت، تدبیر، و افکار جذاب هوس انگیزش می بخشد. در یکی از مقامات چنین می گوید:
مطیع نصیحتگر مباش که وصال خوبان را منع می کند، آزاده باش و هر چه توانی کن؛ سخن مدعیان را واگذار و آنچه را شایسته است به عمل آر.
تقریباً همة کسانی که خواندن و نوشتن می دانستند شعر می گفتند، و هیچ یک از حکام نبود که شعر را تشویق نکند. اگر گفتة ابن خلدون را بپذیریم، در دربار مرابطون و موحدون در افریقا و اسپانیا صدها شاعر مقیم بودند. در مجمع مناظرة شاعران در اشبیلیه، یک شاعر کور اهل تودلا (تطیله) با دو بیت، که در آن نیمی از شعر جهان را آورده، جایزه را برد:
وقتی می خندد، مرواریدها آشکار می شوند؛ و چون پرده از چهره بر می گیرد، ماه دیده می شود؛ جهان با همة فراخی برای او تنگ است، اما در قلب من جای گرفته است.
بنابر روایات، شاعران دیگر قصاید خویش را نخواƘϙǠدریدند. در قاهره، زهیѠشاعر، مدتها پس از آنکه مویش سپید شده بود، از عشق سخن می گفت. تقسیم دولت به ممالک نسبتاً کوچک در قلمرو شرقی اسلام، مانند آلمان قرن نوزدهم، شمارة امیران و بزرگانی را که در کار تشویق ادب همچشمی داشتند افزوده بود. ایران از همة ملل اسلامی بیشتر شاعر داشت. انوری خјǘӘǙƙʠ(فتـ 585 هـ ق، 1189م) مدتها قصاید خود را در دربار سنجر می خواند و او را فقط پس از خود می ستود.
خاطری چون آتشم هست و زبانی همچو آب
فکرتی تیز و ذکایی رام و طبعی بی خلل
ای دریغا نیست ممدوحی سزاوار مدیح
وی دریغا نیست معشوقی سزاوار غزل
شاعر معاصر وی، خاقانی (500 ـ 582 هـ ق، 1106 ـ 1185م) نیز در مفاخره کم از او نبود؛ غرور وی معلمش را تحریک کرد که شعری به طنز دربارة نسب او بگوید:
خاقانیا اگر چه سخن نیک دانیا
یک نکته گویمت بشنو رایگانیا
هجو کسی مکن که ز تو مه بود به سن
باشد که او پدر بود و تو ندانیا
مردم اروپا از شعر فارسی بیشتر از همه اشعار عمر خیام را می شناسند. ایرانیان خیام را به صف علمای خود می برند و رباعیات وی را تفننی می دانند که «یکی از علمای بزرگ ریاضی

در قرون وسطی» می کرده است. ابوالفتح عمر خیام، پسر ابراهیم، در نیشابور به سال 430 هـ ق (1038م) زاد. خیام به معنی خیمه گر است، ولی این لقب معلوم نمی دارد که واقعاً او یا پدرش خیمه گر بوده اند، زیرا در دوران وی القاب حرفه ای معنی عادی خود را نداشته است، چنانکه کلمات smith [آهنگر]، taylor [خیاط]، baker [نانوا]، porter [باربر] در مناطق دیگر به صورت اسم و عنوان اشخاص به کار می رود، اما معنی کلمات از آن مراد نیست. تاریخ از زندگی خیام تقریباً چیزی نمی گوید، ولی نام بسیاری از مؤلفات او را یاد می کند: از جمله کتاب جبر است که سال 1851 میلادی به فرانسه ترجمه شد. خیام این علم را از آنچه خوارزمی و علمای یونان می دانستند پیشتر برده است. وی برای معادلات درجه سوم راه حلهایی یافته که، به گفتة اهل فن، شاید مهمترین کشف ریاضی در قرون وسطی است. یک کتاب دیگر وی در جبر (نسخة خطی در کتابخانة لیدن) تحقیق انتقادی اصول موضوعه و تعریفات اقلیدس است. سلطان ملکشاه سلجوقی به سال 467 هـ ق (1074م) او را با جمعی از علما مأمور اصلاح تقویم فارسی کرد، و نتیجة کار آنها تقویمی است که هر 770’3 سال یک روز اختلاف پیدا می کند، یعنی از تقویم معمول ما که هر 330’3 سال یک روز اختلاف دارد کمی دقیتر است؛ انتخاب یکی از دو تقویم با تمدن آینده است. دین اسلام بیشتر از علوم اسلامی بر مردم نفوذ داشت، به همین جهت تقویم خیام نتوانست نزد مسلمانان جای تقویم هجری را بگیرد. شهرت خیام به عنوان منجم از حکایت نظام عروضی، که او را در نیشابور دیده است، معلوم می شود.
در زمستان سنة ثمان و خمسمائه، به شهر مرو، سلطان کس فرستاد به خواجة بزرگ صدرالدین محمد بن المظفر رحمة الله که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید، و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود، و در سرای او فرود آمدی. خواجه کس فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وی گفت. برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند؛ و چون سلطان برنشت و یک بانک زمین برفت، ابر درکشید و باد برخاست و برف و دمه درایستاد. خنده ها کردند؛ سلطان خواست که بازگردد، خواجه امام گفت پادشاه دل فارغ دارد که همین ساعت ابر باز شود، و در این پنج روز هیچ نم نباشد. سلطان براند و ابر باز شد، و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید.
رباعی در زبان فارسی شعری است متشکل از چهار مصرع، که مصرع اول و دوم و چهارم به یک قافیه است. هر رباعی یک معنی تمام را در شعری کامل آورده است. منشأ این بحر را نمی دانیم، ولی مربوط به زمانی دراز پیش از خیام است. رباعی در شعر فارسی جزو قطعات طولانی نیست، بلکه هر رباعی واحد مستقلی است. بدین جهت ایرانیان در جمع آوری رباعیات ترتیب افکار را رعایت نکرده، بلکه بنا را بر قافیه نهاده اند. اکنون هزاران رباعی فارسی هست که غالباً گویندة آن معلوم نیست؛ از جمله 200’1 رباعی را به خیام نسبت می دهند که اغلب آن مورد تردید است. قدیمترین نسخة رباعیات خیام (نسخة کتابخانة بودلیان آکسفرد)

مربوط به سال 1460 میلادی است که 158 رباعی دارد و به ترتیب الفبا مرتب است، و بعضی آنها متعلق به شعرای پیش از خیام است. چند رباعی از ابوسعید ابوالخیر و یکی از ابن سیناست؛ جز در موارد کمی، بزحمت می توان یقین داشت که رباعیات منسوب به خیام واقعاً از اوست.
نخستین بار فون هامر، شرقشناس آلمانی، به سال 1818 میلادی توجه دنیای غرب را به رباعیات خیام جلب کرد. پس از آن ادوارد فیتز جرالد به سال 1859 هفتاد و پنج رباعی را به شعر فصیح انگلیسی ترجمه کرد که در نوع خود ممتاز بود. با آنکه قیمت هر نسخة این چاپ بیش از یک پنی نبود، فقط عدة کمی بدان اقبال کردند، ولی بعدها چاپهای مکرر و مفصلتر، دانشمند ریاضیدان ایرانی را به صف شاعران معروف جهان برد. به گفتة کسانی که با اصل رباعیات آشنایی دارند، از 120 قطعة دیگر فیتز جرالد فقط 49 قطعه هر کدام دقیقاً معادل یک رباعی فارسی است؛ 44 قطعة دیگر هر کدام از دو یا چند رباعی گرفته شده؛ دو قطعة دیگر انعکاس مجموع رباعیات است؛ شش قطعة دیگر ترجمة رباعیاتی است که به خیام نسبت داده اند، اما به احتمال قوی از او نیست؛ دو قطعة دیگر انعکاسی از نفوذ غزلیات حافظ در خاطر فیتز جرالد است؛ و سه قطعه را اصلا در ضمن رباعیات منتسب به خیام نمی توان یافت، ظاهراً فیتز جرالد شخصاً گفته و در چاپ دوم نیاورده است. در رباعیات خیام برای قطعة 81 فیتز جرالد معادلی نمی توان یافت. ـ
ای که از خاک پست انسان را آفریدی،
و ما را در بهشت جای دادی،
هر گناهی را که انسان از آن رو سیاه است،
ببخشای و آمرزش نصیب او کن.1
به جز این، در ترجمة فیتز جرالد، در مقایسه با ترجمة تحت اللفظی متن فارسی، روح عمر خیام جلوه گر است، و ترجمة وی، تا آنجا که از ترجمة شعر انتظار می توان داشت، با اصل مطابق است. فیتز جرالد، به علت تمایلات داروینی که به دوران وی رواج داشته است، طنز شیرین خیام را نادیده گرفته و تمایلات ضد دین اشعار وی را عمیقتر کرده است. نویسندگان ایرانی نیز که یک قرن پس از خیام بوده اند او را چنان وصف کرده اند که با گفتار فیتز جرالد مطابقت دارد. به گفتة مرصاد العباد (620 هـ ق، 1223م)، او فیلسوفی ملحد و مادی و بدبخت بود. به گفتة ابن القفطی در تاریخ الحکما (638 هـ ق، 1240م)، خیام در نجوم و فلسفه نظیر نداشت، ولی ملحدی سخت بود و از ناچاری زبان خود را نگاه می داشت. یک نویسندة قرن سیزدهم میلادی گوید: «او مردی بداخلاق از پیروان ابن سینا بود،» و از دو کتاب وی در فلسفه نام می برد که اکنون در دست نیست. بعضی اهل تصوف رباعیات خیام را مطابق اصطلاحات خودشان تفسیر

1. با هیچ یک از عبارات خیام سازگار و هماهنگ نیست. ـ م.

می کنند، ولی نجم الدین رازی او را از بزرگترین ملحدان دوران خود می شمارد.
خیام، شاید به واسطة نفوذ علم یا تأثیر اشعار معری، گفتار علمای دین را رد می کرد و به استهزا می گرفت،1 و می بالید که فرش نماز را از مسجد دزدیده است. وی فکر جبری گری مسلمانان را پذیرفته بود و، چون به زندگی دیگر غیر از زندگی همین دنیا امید نداشت، فکر بدبینی بر او چیره شد و از مطالعه و شراب سرگرمی و آرامش می جست. رباعی 132 و 133 نسخة کتابخانة بودلیان مستی را به مقام یک فلسفة جهانی می برد:
آن کو در میخانه به سبلت رفته
ترک بد و نیک جمله عالم گفته
گو هر دو جهان چه گوی باشند به کوی
بر وی به جوی چه مست باشد خفته
از هر چه نه خرمی است کوتاهی به
می هم ز کف بتان خرگاهی به
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعة می زماه تا ماهی به
ولی وقتی در نظر می گیریم که چه شاعران ایرانی بسیاری در مدح بیخبری می سرایند، از خود می پرسیم که آیا این پارسایی باکخوسی تنها یک تفنن ادبی چون عشقهای دو جنسی هوراس نیست؟
به احتمال قوی رباعیات، که در زندگی هشتاد و پنجسالة خیام چندان اهمیت نداشته است، تصویر غلطی از او به خواننده می دهد. باید او را نه به صورت یک شرابخواره که مخمور در کوچه ها ول بوده است، بلکه به صورت یک دانشمند سالخورده به نظر آوریم که با معادلات درجة سوم و زیجهای نجومی و نقشه های فلکی سرگرم بود و گاهی با همکاران دانشور خود، که چون ستارگان بر سبزه پراکنده بودند، جامی می زد. ظاهراً وی، مانند همة کسانی که در منطقة خشکی محصور شده اند، گلدوست بوده است. اگر گفتة نظامی عروضی را بپذیریم، به آرزوی خود رسیده و در جایی به خاک رفته که گل شکوفان است. نظامی گوید:
در سنة ست و خمسمائه، به شهر بلخ، در کوی برده فروشان، در سرای امیر بوسعد جره، خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند، و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر شنیدم که او گفت: «گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشانی کند.» مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چتویی گزاف نگوید.
چون در سنة ثلثین به نیشابور رسیدم، چهار سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلا از او یتیم مانده، و او را بر من حق استادی بود. آدینه ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم؛ در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان

امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود؛ و مراد یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون هیچ جای او را نظیری نمی دیدم. ایزد تبارک و تعالی جای او را در جنان کند به منه و کرمه.