گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل چهاردهم
.VII - غزالی و تجدید حیات دینی


در آن اثنا که علوم در راه تکامل پیش می رفت، دین کوشش داشت علاقة طبقة تعلیم دیده را حفظ کند. کشاکش علم و دین بسیاری از مردم را در عقاید دینی به تردید افکند و بلکه بعضیها را به کفر و الحاد کشانید. غزالی متفکران اسلامی را سه دسته کرده است که همه به نظر او کافر بوده اند: الاهیون، دهریون یا طبیعیون، و مادیون. الاهیون به خدا و بقای روح ایمان داشتند، ولی خلق و بعث اجساد را منکر بودند و می گفتند بهشت و جهنم حالات روحانی است؛ دهریون به الوهیتی معتقد بودند، اما بقای روح را انکار می کردند؛ به اعتقاد آنها جهان دستگاهی است که خود به خود به کار است؛ و مادیون اصلا منکر وجود خدا بودند. دهریه، که فرقه ای نیمه متشکل بودند، صراحتاً به لاادری بودن خویش معترف بودند؛ اتباع آن اعدام شدند. از جمله پیروان این مذهب اصفهان بن قره بود که در یکی از ایام رمضان به یک نفر روزه دار پارسا گفته بود: «بی جهت خود را رنج می دهی؛ انسان هم مثل دانه می روید و نما می کند و پس از درو ابدالدهر فانی می شود ... . بخور و بیاشام.»
عکس العمل این نهضت شکاک ظهور ابوحامد غزالی بزرگترین علمای دین اسلام بود که فلسفه و دین را با هم جمع کرده بود و در میان مسلمانان همانند آوگوستینوس و کانت در میان اروپاییان بود. ابوحامد غزالی به سال 450 هـ ق (1058م) در طوس بزاد، کودک بود که پدرش درگذشت و یک دوست صوفی سرپرستی او را به عهده گرفت. در جوانی فقه، الاهیات، و فلسفه آموخت؛ چون به سی و سه سالگی رسید، استاد فقه مدرسة نظامیة بغداد شد، و چندی نگذشت که فصاحت بیان، تبحر، و قدرت استدلالش مایة شگفت مسلمانان شد. پس از سه سال که در این مقام بود و شهرتش به همه جا رسید، مرضی مرموز گرفت: از کار باز ماند، اشتهای خوردن و آشامیدن و هاضمه اش مختل شد، و گهگاه لکنت زبان، سخن گفتن او را بدنما می کرد؛ آنگاه قوای عقلی او رو به انحطاط نهاد. یک طبیب حاذق اساس ناراحتی او را بیماری روحی تشخیص داد. در واقع، غزالی، همان گونه که بعدها در گزارش زندگی خود اعتراف کرده، به توانایی عقل در فهم اسرار دین اسلام شک کرده بود و ریای دروس دینی خویش را تحمل ناپذیر یافته بود. به هر حال، به سال 487 هـ ق (1094م) از بغداد برفت؛ بظاهر قصد حج داشت، ولی در حقیقت می خواست از مردمان کناره گیرد، به تنهایی و خاموشی و آرامشی سر کند، و به تفکر و تأمل سرگرم باشد. چون از علم کمکی برای تجدید ایمان متزلزل خود ندید، از جهان خارج برید و به درون بینی پرداخت؛ معتقد بود که در آنجا آن حقیقت جاوید را که اساس استوار ایمان به عالم روح است از راه نزدیکتری پیدا خواهد کرد. از عالم محسوسات ـ که اساس نهضت ماده گرایی است ـ بسختی انتقاد می کرد. به حواس ظاهر اعتماد نداشت، می گفت که حواس ظاهر ستارگان را کوچک می نمایاند در صورتی که بدون تردید خیلی از زمین بزرگترند،

و گرنه از آن فاصلة دور دیدار آنها میسر نبود. از این مثال و صدها مثال دیگر نتیجه می گرفت که حواس به تنهایی وسیلة قابل اعتماد وصول به حقیقت نیستند. به نظر او عقل از حواس بالاتر است و چیزهایی را که به وسیلة حواس مختلف می گیرد با هم تطبیق و تصحیح می کند؛ ولی آخر عقل هم بر حواس تکیه دارد. شاید انسان معرفتی مطمئنتر از عقل دارد که او را به حقیقت تواند رسانید. غزالی احساس کرد که این قسم معرفت را در درون بینی صوفیانه یافته است: صوفی بهتر از فیلسوف بر حقیقت مکنون نزدیک می شود؛ بهترین اقسام معرفت تأمل دربارة اعجوبة ذهن است تا خدا از درون شخص متفکر بر او ظاهر، و خود نفس در رؤیت یگانه محو شود.
با این طرز فکر، غزالی مهمترین کتاب خود یعنی تهافت الفلاسفه را نوشت که ضمن آن از همة فنون عقل بر ضد عقل کمک گرفت. این صوفی مسلمان جدل فلسفی را با دقتی همانند کانت به کار گرفت تا ثابت کند که عقل انسان را به تردید می کشاند و سبب افلاس معنوی و انحطاط اخلاقی و سقوط اجتماعی او می شود. غزالی هفت قرن پیش از هیوم عقل را تا حدود قانون علیت، و قانون علیت را به صرف توالی اشیا تنزل داد، و گفت همة چیزی که ما درک می کنیم این است که «ب» همیشه پیرو «الف» است، ولی نمی دانیم که آیا «الف» علت «ب» نیز هست یا نه؟ می گفت فلسفه، منطق، و علم نمی توانند وجود خدا یا بقای روح را ثابت کنند؛ تنها الهام مستقیم یا علم حضوری می تواند این دو عقیده را، که بدون آن هیچ نظم اخلاقی ـ و بنابراین هیچ تمدنی ـ باقی نتواند ماند، اثبات کند.
عاقبت غزالی از راه تصوف به همة عقاید اصیل دین بازگشت. همة امید و بیمهایی که در جوانی داشته بود تجدید شد، و اذعان داشت که وعید و حضور خدایی قاهر را بالای سر خویش احساس می کند. از نو مردم را از عذاب جهنم بیم دادن گرفت، و گفت که این موعظه ها برای اصلاح اخلاق عامه لازم است. باز به قرآن و حدیث معتقد شد. در کتاب احیاء علوم الدین بازگشت به عقاید سابق را شرح داد و با همة فصاحت و حرارت دوران کمالش به دفاع از آن برخاست. شکاکان و فیلسوفان در اسلام هرگز دشمنی سخت تر از او نداشته بودند. به سال 505 هـ ق (1111م) که غزالی درگذشت، موج الحاد برگشته، و دل مؤمنان دیندار آرام گرفته بود. وقتی کتابهای وی به زبانهای بیگانه ترجمه شد، رجال دین مسیح نیز از مندرجات آن، که دفاع از دین و تشریح قواعد صلاح و تقوا بود ـ و از پس دوران آوگوستینوس نظیر نداشت ـ خرسند شدند. از دوران غزالی به بعد، با آنکه ابن رشد در اقصای جهان اسلام ظهور کرده بود، فلسفه از رونق افتاد، مجادلات علمی به مستی گرایید، و حدیث و قرآن به جای همة علوم دیگر مورد توجه عقول اسلامی قرار گرفت.
توجه غزالی به مذهب تصوف برای صوفیان پیروزی بزرگی به شمار می رفت و پس از وی

اهل سنت به تصوف رو کردند، تا آنجا که برای مدتی عقاید صوفیان بر الاهیات چیره شد. البته علمای دین و شریعت بر شریعت و دین رسمی حاکم بودند، اما عرصة تفکر دینی جولانگاه مشایخ طریقت و اولیا شده بود. از عجایب اتفاق آنکه پیدایش فرانسیسیان در مسیحیت، همزمان با شکل گیری یک نوع زهد و تقدس تازه در جهان اسلام قرن ششم بود. زاهدان صوفی از زندگی خانوادگی کناره کردند، زندگی اخوت دینی را زیر سرپرستی شیخ پیش گرفتند، و خویش را «فقیر» یا درویش نام دادند. اینان از راههای مختلف می کوشیدند تا روح خویش را تعالی داده در روح خدا فانی کنند تا به انجام کارهای عجیب توانا شوند ـ بعضی به وسیلة نماز و تفکر، برخی به وسیلة زهد و از خودگذشتگی و ریاضت، و گروهی دیگر به وسیلة وجدی که حاصل ذکر بود در این راه گام می زدند.
این نظریات در یکصدو پنجاه کتاب از تألیفات محیی الدین بن عربی (561 ـ 638 هـ ق، 1165 ـ 1240م) که یک مسلمان اسپانیایی الاصل مقیم دمشق بود شکل گرفت. وی می گفت دنیا هرگز خلق نشده، زیرا مظهر برونی وجودی است که در حقیقت درونی همان خداست. تاریخ چیزی جز ظهور خود آگاه شدن خدا نیست، و این خود آگاهی بالاخره در وجود انسان تحقق می یابد. جهنم اقامتگاه موقت است؛ و همة مردم آخر کار نجات خواهند یافت. عشق اگر به مظاهر فانی و جسمی تعلق گیرد، به خطا رفته است؛ خداست که در صورت محبوب تجلی می کند، و عاشق صادق در هر صورت زیبا مظهر جمال کلی را می بیند و بدان دل می بازد. شاید محیی الدین گفتة برخی از مسیحیان دورة قدیس هیرونوموس را به یاد می آورد و به مردم می گفت: «هر که عاشق شود و عفیف بماند تا بمیرد، شهید مرده» و به اعلا مراتب اخلاص رسیده است. بسیاری از درویشان متأهل آشکارا می گفتند که با همسران خود همین گونه زندگی می کنند.
بعضی از فرقه های اسلامی از طریق عطایای فراوانی که مردم می دادند ثروتمند می شدند و به بهره وری از خوشیهای زندگی رضا می دادند. یکی از مشایخ شام در حدود سال 648 هـ ق (1250م) به شکایت گفته بود: «صوفیان پیش از این جمعیتی بودند به صورت پریشان و به معنی جمع؛ اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنی پریشان.»1 مردم به اینان که دین و دنیا را با هم می خواستند لبخند می زدند و به آنها اعتنا نمی کردند. ولی برای پارسایان مخلص راستگو احترام قایل بودند، نیروها و اعمال خارق العاده به آنها نسبت می دادند، تولدشان را جشن می گرفتند، به شفاعتشان امید داشتند، و به زیارت قبورشان می رفتند.
وقتی اهل سنت پیروز شدند، روح تساهل دینی سستی گرفت. از زمان هارون الرشید به بعد مقررات سختی که به عمر بن خطاب نسبت می دهند بتدریج زنده شد. بنابراین مقررات، که همیشه هم در عمل رعایت نمی شدند، غیر مسلمانان مکلف شدند جامة خود را به خطوط زرد مشخص کنند و اسب سواری برای آنها ممنوع شد، فقط حق داشتند بر خر و استر بنشینند؛ حق نداشتند کلیساها یا کنیسه های تازه بسازند، فقط می توانستند معابد سابق را تعمیر کنند؛ اجازه نداشتند بیرون کلیساها صلیب بردارند، همچنین ناقوس زدن ممنوع بود. فرزندان غیر مسلمانان در مدرسه های مسلمانان راه نداشتند، ولی می توانستند مدارس مخصوصی برای خود داشته باشند: نص مکتوب مقررات اسلامی هنوز هم چنین است، اما همیشه اجرا نمی شود. با این وجود، تنها در بغداد در قرن دهم میلادی 000’45

1. «گلستان» سعدی، باب دوم. ـ م.

مسیحی بود؛ جنازة مسیحیان بدون تعرض و مزاحمت در خیابانها حمل می شد؛ و مسلمانان پیوسته از اشتغال یهودیان و مسیحیان در مناصب دولتی شکایت داشتند. حتی در گرماگرم جنگهای صلیبی صلاح الدین می توانست با تبعة مسیحی خود با بزرگواری و مهربانی رفتار کند.