گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل چهاردهم
.IX - حملة مغول: 1219 – 1258م


616 – 656 هـ ق
در اینجا بار دیگر تاریخ این حقیقت را مدلل کرد که آسایش حاصل از تمدن موجب غلبة اقوام وحشی بر مردم متمدن می شود. سلجوقیان قلمرو شرقی اسلام را نیرویی تازه داده بودند، اما آنها نیز به سستی و تن پروری خو کرده، و اجازه داده بودند دولت ملکشاه به کشورهایی مستقل تقسیم شود که از نظر فرهنگی درخشان، اما از لحاظ نظامی ضعیف بودند، تعصب دینی و نژادی مردم را به دسته های مخالف و متخاصم تقسیم کرده بود و نگذاشت برای مقاومت در برابر صلیبیان متحد شوند.
در همین اوقات، در دشتها و صحراهای شمال باختری آسیا، مغولان بر اثر تحمل سختی ها و کثرت توالد پیوسته نیرو می گرفتند. آنها در خیمه ها یا در هوای آزاد به سر می بردند، به دنبال گله های خود به مراتع تازه حرکت می کردند، لباسشان را از پوست گاو تهیه می کردند، و با هیجان و علاقه رسوم جنگ می آموختند. این هونهای جدید، چون خویشان هشت قرن پیش خود، در به کار بردن خنجر و شمشیر و در تیراندازی از پشت اسبان بادپا مهارت داشتند. اگر گفتة جووانی د پیانوکارپینی، مبلغ مسیحی، را دربارة آنها بپذیریم، «این جماعت هر چه به دستشان می رسید، حتی شپش، را می خوردند»؛ 116 و از خوردن موش صحرایی، گربه، سگ، و خون آدمی بدشان نمی آمد، همان طور که مردم متمدن ایام ما از خوردن خرچنگ و صدف باک ندارند. چنگیز خان (549 ـ 624 هـ ق، 1167 ـ 1227م) این اقوام را به کمک مقررات سخت نظم و سامان داد، و از آنها نیروی عظیمی ساخت و آنان را برای فتح آسیای مرکزی از رود ولگا تا

دیوار بزرگ چین به حرکت آورد. هنگامی که چنگیز از پایتخت خود قراقروم غایب بود، یک سردار مغول بر ضد او برخاست، و با علاءالدین محمد، پادشاه دولت مستقل خوارزم، همپیمان شد. چنگیز این فتنه را سرکوب، و به شاه پیشنهاد صلح کرد؛ و او پذیرفت. ولی، کمی بعد، در ماوراءالنهر، دو بازرگان مغول، به عنوان جاسوس به وسیلة حاکم سلطان در اترار کشته شدند. چنگیز تقاضا کرد حاکم را برای تنبیه به او تسلیم کنند؛ شاه این تقاضا را نپذیرفت، رئیس فرستادگان مغول را بکشت، و بقیه را ریش تراشید و بازگرداند. چنگیز خان به جنگ برخاست و هجوم مغول بر دیار اسلام آغاز شد (616 هـ ق، 1219م).
سپاه مغول، به فرماندهی جوجی، پسر خان، 400,000 سپاه سلطان محمد را در نزدیک جند بشکست؛ و سلطان در نتیجة این شکست به سمرقند گریخت و 160,000 کشته در میدان به جا گذاشت. یک سپاه دیگر مغول به فرماندهی جغتای، پسر خان، به سوی اترار راند، آنجا را گشود و غارت کرد. سپاه سوم، به فرماندهی خود خان، به سوی بخارا راند و شهر را بسوخت، هزاران زن را به اسارت گرفت، و 30,000 مرد را بکشت. سمرقند و بلخ بی جنگ تسلیم شدند، اما از غارت و کشتار جمعی نجات نیافتند. ابن بطوطه، که صد سال بعد این شهرها را دیده است، گوید که هنوز غالب آنجا خرابه و لانة بوم است. تولی خان، پسر چنگیز، با 70,000 سپاه به خراسان حمله برد، و به هر شهری که رسید آن را ویران کرد. مغولان اسیران را پیش صف خود می نهادند و مختارشان می گذاشتند که یا با هموطنان پیش رو بجنگند یا از پشت سر کشته شوند. مرو به خیانت گشوده شد و پاک بسوخت؛ کتابخانه های شهر، که مایة فخر اسلام بود، طعمة آتش شد؛ به مردم آن اجازه دادند با دارایی خود از شهر خارج شوند، تا در بیرون شهر تک تک آنها را غارت و کشتار کنند. به گفتة مورخان مسلمان، این کشتار سیزده روز دوام داشت و 1,300,000 کس هلاک شد. نیشابور مدتی دراز شجاعانه مقاومت کرد و چون تسلیم شد (618 هـ ق، 1221م) همة مردان و زنان و کودکان شهر را، به جز چهارصد صنعتگر ماهری که به مغولستان فرستاده شدند، از دم تیغ گذرانیدند و از سرکشتگان هرمی وحشت انگیز ساختند. شهر زیبای ری با 3000 مسجد و کارگاههای سفال معروف ویران شد و، به گفتة یک تاریخنویس مسلمان، همة مردمش کشته شدند. پسر سلطان محمد، سلطان جلال الدین، سپاه تازه ای از ترکان فراهم آورد، بر لب رود سند با چنگیز پیکار کرد، ولی شکست خورد و به دهلی گریخت. هرات بر ضد حاکم مغول طغیان کرد، و به عنوان مجازات 000’60 کس از مردم آنجا کشته شدند. این وحشیگری جزو روش جنگی مغولان بود؛ می خواستند در قلب مخالفان آتی خود رعبی فلج کننده بنشانند و در میان مغلوبین هیج امکان طغیانی باقی نگذارند ـ و منظورشان هم عملی شد.
سپس چنگیز به دیار خود بازگشت، مدتی با 500 زن و محبوبه اش خوش بود، و در بستر بمرد. پسر و جانشین او اوگتای قاآن سپاهی 000’300 نفری برای دستگیری سلطان جلال الدین، که سپاه تازه ای در دیاربکر فراهم آورده بود، فرستاد. جلا ل الدین شکست خورد و کشته شد،

و جنگاوران مغول چون دیگر مقاومتی ندیدند، در آذربایجان، بین النهرین، گرجستان، و ارمنستان به تاخت و تاز پرداختند (632 هـ ق، 1234م). هلاکو، نوادة چنگیز، پس از اطلاع از اینکه در ایران فتنه ای به رهبری حشیشیه (یا پیروان حسن صباح] رخ داده است با سپاهی از سمرقند و بلخ گذشته، قلعة حشیشیه را در الموت ویران کرد، و جانب بغداد گرفت.
مستعصم، آخرین خلیفة عباسی مشرق، از علمای بزرگ و خطاطان معروف بود و نمونة ملایمت و نرمخویی به شمار می رفت، و به کار دین و کتاب و صدقه توجه بسیار داشت: و اینها همه مخالف سلیقة هلاکو بود. مغولان خلیفه را متهم داشتند که یاغیان را پناه داده و از ایفا به وعدة همدستی بر ضد حشیشیه دریغ ورزیده است؛ به خلیفه گفتند به سزای رفتار خود مطیع خان بزرگ شود و بغداد را کاملا از سلاح و لوازم دفاع تخلیه کند. مستعصم این تقاضا را مغرورانه رد کرد. مغولان بغداد را محاصره کردند. خلیفه یک ماه پس از محاصره هدیه ها پیش هلاکو فرستاد و پیشنهاد صلح کرد. فریب وعدة خوشرفتاری هلاکو را خورد و با دو پسرش به مغولان تسلیم شد. هلاکو و سپاهش وارد بغداد شدند (656هـ ق، 1258م) و چهل روز تمام غارت و کشتار کردند؛ به گفتة بعضی تاریخنویسان، 800,000 از مردم شهر را به قتل رسانیدند. در این کشتار عمومی هزاران دانشور، عالم، و شاعر تلف شدند؛ کتابخانه ها و گنجینه هایی که طی قرنها فراهم شده بود در یک هفته ویران یا غارت شد؛ صدها هزار جلد کتاب به سوختن رفت. سرانجام خلیفه و افراد خاندان او را مجبور کردند تا مخفیگاه ذخایر خودشان را نشان بدهند؛ پس از آن خونشان را بریختند. بدین ترتیب، خلافت عباسی در آسیا پایان گرفت.
هلاکو به مغولستان بازگشت. سپاه وی، به فرماندهی سردارن دیگر، آهنگ فتح شام کرد، در عین جالوت با سپاه مصر، به فرماندهی قطز و بیبرس، از امرای ممالیک، رو به رشد و درهم شکست (658هـ ق، 1260م). در همة دیار اسلام و در اروپا این خبر مسرت انگیز پخش شد و همة اهل مذاهب خوشحال شدند؛ طلسم شکسته و ترس رفته بود؛ در سال 703 هـ ق( 1303 م) پیکاری قطعی در نزدیکی دمشق به غائلة مغولان خاتمه داد و شام را برای ممالیک، و احتمالا اروپا را برای مسیحیت نجات داد.
هیچ یک از تمدنهای تاریخ چون تمدن اسلام دچار چنین ویرانی ناگهانی نشده است. مثلا فتح روم توسط بربرها بتدریج و در دو قرن صورت گرفته بود و در فاصلة هر حمله تا حملة بعدی قسمت متصرفه این امکان را داشت که تجدید قوایی بکند؛ و فاتحان ژرمنی در دل نسبت به دولت محتضری که به ویرانی آن کمک کرده بودند احترامی داشتند، و احیاناً بعضی از آنان برای حفظ آن کوشش می کردند. ولی تاخت و تاز مغولان فقط چهل سال بود: نیامده بودند که فتح کنند و بمانند، بلکه می خواستند بکشند و غارت کنند و حاصل آن را به مغولستان ببرند. وقتی موج خونین مغول بازپس رفت، آنچه بر جای ماند عبارت بود از اقتصادی بشدت آشفته، قناتهایی ویران یا کور، مدرسه ها و کتابخانه هایی سوخته، دولتهایی چنان فقیر و ضعیف و از هم گسیخته

که قدرت ادارة کشور را نداشتند، و نفوسی که به نیم تقلیل یافته و روحیه باخته بودند؛ اما، پیش از حملة خارجی، لذت طلبی اپیکوری، خستگی جسمی و روحی، بزدلی و بیلیاقتی جنگی، فرقه گرایی و جهل طلبی مذهبی، فساد و هرج و مرج سیاسی دولت را به اضمحلال کشانیده بود. این عوامل، و نه تغییر اقلیم، بود که فقر و فلاکت و ویرانی را جایگزین رهبری جهانی آسیای باختری کرد، و دهها شهر آباد و معتبر شام و بین النهرین و ایران و قفقاز و ماوراءالنهر را به فقر و بیماری و عقب ماندگی کنونی دچار ساخت.