گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل شانزدهم
.IV - ضدیت با قوم یهود: 500 - 1306


سرچشمة دشمنی میان یهودی و غیر یهودی چه بود؟
ریشه های عمدة این دشمنی همواره اقتصادی بوده است، اما اختلافات مذهبی رقابتهای اقتصادی را تشدید و در عین حال پنهان می کرده است. مسلمانان، که بقای خود را مدیون محمد [صلی الله علیه و آله] می دانستند، خشمگین بودند از اینکه یهودیان پیامبر ایشان را قبول ندارند. مسیحیان، که خداوندی عیسی را قبول داشتند منزجر بودند از اینکه امت خود عیسی به الوهیت وی اذعان نمی کنند. در نظر مسیحیان مؤمن، اینکه یک قوم را، در عرض چند قرن مسئول اعمالی بدانند که عدة بسیار اندکی از یهودیان اورشلیم در آخرین روزهای عمر مسیح مرتکب شده بودند، نه مخالف عواطف انسانی بود و نه متناقض با موازین مسیحیت. انجیل لوقا حکایت از آن می کرد که چطور «جم غفیری» از یهودیان مقدم مسیح را در اورشلیم پذیره شدند (19 . 37)؛ چگونه وقتی وی صلیب خود را تا قتلگاه بر دوش می کشید، «گروهی بسیار از قوم و زنانی که سینه می زدند و برای او ماتم می گرفتند در عقب او افتادند» (23 . 27)؛ و چسان، بعد از مصلوب ساختن مسیح، «تمامی گروهی که برای این تماشا جمع شده بودند سینه زنان برگشتند.» (23 . 48) . اما همه ساله، هفتة قبل از عید قیام مسیح، هنگامی که وعاظ مسیحی داستان غم انگیز مصلوب ساختن مسیح را از فراز هزاران منبر برای خلایق تعریف می کردند، این شواهد همدردی یهودیان برای عیسی مسیح به فراموشی سپرده

می شد و آتش نفرت در دلهای مسیحیان شعله می گرفت؛ در این قبیل ایام، یهودیان، از ترس آنکه مبادا احساسات مردم ساده چنان برانگیخته شود که به قتل عام یهود بینجامد، پا از خانه ها و محلة خویش بیرون نمی گذاشتند.
برگرد آن سوءتفاهم اصلی هزار تار بدگمانی و دشمنی تنیده شد. قسمت اعظم خصومت ناشی از افزایش ربح، که خود نموداری از نا امنی قرضه ها بود، متوجه بانکداران یهود شد. همزمان با توسعة اقتصاد دنیای مسیحی و هجوم بازرگانان و بانکداران مسیحی به عرصة فعالیتهایی که روزی در چنگ یهودیان بود، رقابت اقتصادی انگیزة تنفر گشت، و برخی از وام دهندگان مسیحی فعالانه به تشدید احساسات ضد یهود کمک کردند. یهودیانی که مناصب رسمی داشتند، بویژه آنهایی که در بخش مالی حکومت مسئول بودند، طبیعتاً آماج سهام مردمانی شدند که هم از مالیاتها تنفر داشتند و هم از یهودیان. همینکه این قبیل عناد اقتصادی و مذهبی به وجود آمد، هر چیز یهودی در نظر بعضی از مسیحیان، و هر چیز مسیحی در نظر جمعی از یهود ناهنجار آمد. مسیحی، یهودی را سرزنش می کرد که چرا خود را قومی اختصاصی می شمردند، و این موضوع را ناشی از واکنش آن قوم در مقابل تبعیض و حملات جسمانی گهگاهی نمی دانست. خصوصیات، زبان، آداب، غذا خوردن، و شعایر مذهبی یهود همه در نظر فرد مسیحی به طرز زننده ای غریب می آمد. هنگامی که یهودیان غذا می خوردند، مسیحیان روزه می گرفتند؛ و چون هنگام روزة یهود فرا می رسید، مسیحیان غذا می خوردند. سبت، روز استراحت و دعای ایشان، مثل ادوار کهن، همان روز شنبه بود، و حال آنکه روز راحت و دعای مسیحیان به یکشنبه تغییر یافته بود. یهودیان واقعة بهجت اثر نجات خویش از خاک مصر را در عید فصح جشن می گرفتند که به روز جمعه ای که مسیحیان در ماتم مصلوب شدن عیسی سوگواری می کردند خیلی نزدیک بود. یهودیان به حکم شریعت خویش اجازه نداشتند خوراکی را که یک غیریهودی پخته بخورند، یا شرابی را که یک غیر یهودی گرفته بنوشند، و یا ظروف و ادواتی را که یک غیر یهودی به آن دست زده استفاده کنند، یا با کسی جز یهودی ازدواج کنند. تفسیر مرد مسیحی از این قوانین، که مدتها قبل از پیدایش مسیحیت وضع شده بود، آن بود که هر چیز مسیحی در نظر یهودی نجس است؛ بنابراین، در مقام تلافی، مدعا می شد که یهودیان، از نظر نظافت و آراستگی لباس چندان هم از دیگران متمایز نیستند. جدایی متقابل، افسانه های بی اساس و غم انگیزی میان دو طرف به ارث گذارد. رومیها مسیحیان را متهم می کردند که کودکان مشرک را می کشتند تا خون آنها را، در مراسم قربانی مخفیی، به حضور خدای مسیحیت تقدیم کنند؛ مسیحیان قرن دوازدهم هم مدعی بودند که یهودیان کودکان مسیحی را می ربایند تا آنها را به حضور یهوه قربانی کنند، یا خون آنها را به عنوان دارو یا در نان فطیر عید فصح به کار برند. ادعا می شد که یهودیان چاههای آب آشامیدنی مسیحیان را مسموم می کنند و نان مقدس عشای ربانی مسیحیان را می دزدند و آن را سوراخ

می کنند تا خون مسیح را از آن بیرون کشند. هنگامی که تنی چند از بازرگانان یهودی با پوشیدن لباسهای فاخر ثروت خود را به رخ دیگران می کشیدند، تمامی ملت یهود به تصاحب تمام و کمال ثروت دنیای مسیحی متهم می شد. زنان یهودی مظنون به جادوگری بودند، و تصور می رفت که بسیاری از یهودیان با شیطان انبازند. در مقام تلافی، یهودیان افسانه ای همانندی دربارة مسیحیان، و داستانهای موهنی دربارة تولد و دوران جوانی مسیح، جعل می کردند. تلمود به یهودیان اندرز می داد که احسان به خلق را در مورد مردم غیر یهودی تعمیم دهند. بحیا، از علمای یهود، رهبانیت عیسویان را ستود و عیسی بن میمون، از حکمای یهود، نوشت که «تعالیم مسیح و محمد [صلی الله علیه و آله] وسیلة رهبری بشر به سوی کمال می شود. اما یهودی عادی از درک این گونه بزرگداشتهایی که بر زبان حکما جاری می شد عاجز بودند و، در برابر نفرتی که از مسیحی می دید، به عمل متقابل دست می زد.
میان این مشاجرات سفیهانه بعضی از اوقات وقفه ای پیش می آمد. اغلب مسیحیان و یهودیان، به رغم قوانین مملکتی و کلیسایی، از سر دوستی با هم حشر و نشر و گاهی مزاوجت می کردند، و این امر مخصوصاً در اسپانیا و نواحی جنوبی فرانسه مصداق داشت. محققان مسیحی و یهودی با یکدیگر همکاری می نمودند، چنانکه اشتراک مساعی مایکل سکات با ژاکوب آناتولی و دانته با امانوئل نمونة بارزی از این موضوع بود. مسیحیان به کنیسه های یهود هدیه هایی می دادند؛ در شهر ورمس پارکی ملی به یهودیان اختصاص داشت که از محل موقوفة یک زن مسیحی اداره می شد. در لیون شنبه بازاری معمول بود که برای آسایش یهودیان آن را به روز یکشنبه موکول ساختند. حکومتهای غیر روحانی که یهودیان را در امور بازرگانی و مالی مفید می دیدند، با تردید آنها را در کنف حمایت خویش قرار می دادند؛ در چند موردی که حکومتی کوچ کردن جماعات یهودی را محدود ساخت، یا آنها را از قلمرو خویش بیرون کرد، علت فقط این بود که دیگر نمی توانست از آنان در مقابل شدت عمل و عدم تساهل مذهبی مردم حمایت کند.
رویة کلیسا در این قبیل مسائل به مقتضای زمان و مکان تفاوت می کرد؛ در ایتالیا از یهودیان به عنوان «محافظان شریعت» عهد قدیم و شواهد زنده ای بر جنبة تاریخی کتاب مقدس یهودیان و «قهر الاهی» حمایت می کرد. اما، هر چندگاه یک بار، شوراهای کلیسا اغلب از سر خیرخواهی، و بندرت از سر قدرت طلبی، بر آلام یهودیان می افزودند. قانون نامة تئودوسیوسی (439)، شورای کلرمون (535)، و شورای تولدو (589) گماردن یهودیان را به مناصبی که به آنان امکان می داد تا مجازاتهایی را بر مسیحیان تحمیل کنند قدغن کردند. شورای اورلئان (538) به یهودیان دستور داد که در هفتة عزاداری قبل از قیام مسیح، شاید برای حفظ جان و مالشان، از خانه های خود بیرون نیایند، و استخدام آنان را در ادارات دولتی ممنوع کرد. سومین شورای لاتران (1179) قابله ها و پرستاران مسیحی را از خدمتگزاری به یهودیان منع

کرد، و شورای بزیه (1246) استخدام پزشکان یهودی از جانب مسیحیان را مذموم شمرد. شورای آوینیون (1209)، به تلافی آداب طهارت یهودیان، مقرر داشت که «یهودیان و فواحش» حق لمس کردن نان و میوه ای که برای فروش عرضه می شود را ندارند؛ این شورا قوانین کلیساییی را که مخالف اجیر کردن خادمان مسیحی از جانب یهودیان بود احیا کرد و به مؤمنان مسیحی اخطار نمود نه تنها از خدمت متقابل به افراد یهودی خودداری ورزند، بلکه آنها را نجس دانسته، از حشر و نشر با آنان دوری جویند. چندین شورای کلیسایی مزاوجت فرد مسیحی با یهودی را باطل اعلام کرد. در 1222 کشیشی را به علت گرویدن به دین یهود و ازدواج با یک زن یهودی زنده زنده در آتش سوزانیدند. در 1234 بیوه ای یهودی از قبول یک سوم دارایی شوهر متوفایش امتناع ورزید، بدان علت که شوهرش، در زمان حیات، مسیحی گشته و به همین سبب ازدواج آن دو از درجة اعتبار ساقط شده بود. چهارمین شورای لاتران (1215)، به استناد آنکه «گاهی، به اشتباه، مسیحیان با زنان یهودی یا ساراسن و یهودیان و سراسنها با زنان مسیحی روابطی داشته اند»، مقرر داشت که از آن پس «یهودیان و مسلمانان، اعم از مرد یا زن، در هر یک از ایالات مسیحی و در تمام مواقع باید با سبک لباس مخصوصی در ملأ عام از دیگر مردمان مشخص شوند.» افراد این دو جماعت بعد از دوازدهسالگی ملزم بودند نوار رنگی خاصی بزنند ـ مردان بر روی کلاه یا لباده، و زنان آنها بر روی نقاب چهره شان. این امریه تا حدی قوانین قدیمیتر و همانندی را که مسلمانان علیه مسیحیان و یهودیان وضع کرده بودند تلافی می کرد. در هر جا حکومت محل یا شوراهای ایالتی کلیسا نوع این نشانه را معین می کردند؛ این علایم معمولا عبارت بود از چرخ یا دایره ای از پارچة زرد رنگ به قطر هفت ـ هشت سانتیمتر که بر روی لباس، در محلی که بآسانی جلب نظر می کرد، می دوختند. فرمان مزبور در 1218 در انگلستان، در 1219 در فرانسه، و در 1279 در مجارستان به موقع عمل گذاشته شد؛ قبل از قرن پانزدهم ـ که دو تن از متعصبان آن عهد، نیکولای کوزایی و قدیس جووانی داکاپیسترانو، با یک رشته اقدامات، رعایت آن را در کلیة دنیای مسیحی خواستار شدند ـ این فرمان فقط به طور جسته گریخته در اسپانیا، ایتالیا، و آلمان اجرا گردید. در 1219 یهودیان کاستیل تهدید کردند که اگر فرمان مزبور به موقع اجرا گذاشته شود، به طور دسته جمعی آن مملکت را ترک می گویند، از این رو مقامات روحانی به الغای آن فرمان رضا دادند. پزشکان، محققان، متخصصان امور مالی، و جهانگردان اغلب از رعایت مفاد این فرمان معاف بودند. بعد از قرن شانزدهم رعایت آن کاهش یافت، و با انقلاب کبیر فرانسه از بین رفت.
رویهمرفته، در میان بزرگان روحانی دنیای مسیحیت، پاپها از همه بیشتر اهل تساهل بودند. گرگوریوس اول، گرچه شور زیادی به اشاعة دین داشت، قدغن کرد که هیچ یهودی را به زور وادار به قبول دین عیسی نکنند، و در سرزمینهایی که زیر فرمان وی بود از حقوق

یهودیان به عنوان اتباع امپراطوری روم حمایت کرد. هنگامی که اسقفها در تراکینا و پالرمو کنیسه های یهود را برای استفادة مسیحیان ضبط کردند، گرگوریوس دستور داد که اموال یهودیان را تمام و کمال به آنها برگردانند. همین پاپ در نامه ای خطاب به اسقف ناپل نوشت: «هنگامی که یهودیان به اجرای شعایر مذهبی خویش مشغولند اجازه ندهید کسی متعرض آنها شود. بگذارید در حفظ و رعایت کلیة اعیاد و ایام مبارک خویش آزادی کامل داشته باشند، چنانکه خود آنها و پدرانشان مدتهای دراز چنین کرده اند.» گرگوریوس هفتم سلاطین مسیحی را به اطاعت از فرامینی که شوراهای کلیسایی علیه انتصاب یهودیان تصویب کرده بودند تشویق کرد. هنگامی که پاپ ائوگنیوس سوم در 1145 به پاریس وارد شد و با شکوه و جلال به کلیسای اعظم پایتخت که در آن موقع در محلة یهودیان قرار داشت رفت، یهودیان هیئتی را پیش وی فرستادند تا تورات یا طومار شریعت را به حضورش عرضه دارند؛ پاپ آنها را تقدیس کرد، یهودیان با خوشحالی سر خانه و زندگی خود برگشتند، و ائوگنیوس با سلطان فرانسه به تناول برة بریانی که یهودیان به سنت عید فصح قربانی کرده بودند مشغول شدند. آلکساندر سوم با یهودیان بر سر مهر بود و یکی از آنها را برای ادارة امور مالی خویش استخدام کرد. اینوکنتیوس سوم در چهارمین شورای لاتران برای اجباری ساختن نشان مخصوص جهت یهودیان پیشقدم شد و این اصل را بنیاد نهاد که چون یهودیان عیسی را مصلوب ساخته اند، به بندگی ابدی محکومند. لکن همین پاپ بعداً رویة ملایمتری در پیش گرفت و فرامین پاپهای قبلی دایر بر منع تحمیل دین عیسی بر یهودیان را تأیید کرد، و در حکم صادره چنین افزود: «هیچ فرد مسیحی نباید به یهودیان صدمة بدنی وارد آورد. .. یا آنها را از مایملکشان محروم سازد ... یا، در موقعی که به اجرای آداب اعیاد خویش سرگرم هستند، مزاحم آنها شود. .. و یا از راه تهدید و نبش قبر مردگان آنها اخاذی کند.» گرگوریوس نهم، بنیانگذار دستگاه تفتیش افکار، یهودیان را از حدود و اختیارات و حیطة عمل آن دستگاه معاف کرد، مگر در مواردی که یهودیان سعی می کردند مسیحیان را پیرو دین موسی کنند، یا مواقعی که مسیحت را به باد نکوهش می گرفتند، و یا بعد از قبول مسیحیت دوباره به آیین یهود باز می گشتند. همین پاپ در سال 1235، طی حکمی رسمی، شدت عمل عوام را علیه یهودیان تقبیح کرد. اینوکنتیوس چهارم در 1247 افسانه ای را که دربارة قتل آیینی اطفال مسیحی به دست یهودیان بر سر زبانها بود انکار کرد:
برخی از روحانیون و شاهزادگان، اشراف و بزرگان ... بدروغ طرحهایی خداناپسندانه بر ضد یهودیان افکنده اند، مغرضانه از آنها بزور سلب مالکیت کرده اند، و اموالشان را به خود اختصاص داده اند؛ آنها بدروغ یهودیان را متهم ساخته اند که در عید فصح قلب پسر بچه ای مقتول را میان خویش تقسیم می کنند. ... در واقع، این جماعت هر موقع که فرصت دست دهد، از سر کینه تورزی، هر قتلی را به یهود نسبت می دهند، به سبب همین اتهامات و افتراهای دیگر، وجود آنها آکنده از خشم به یهود است؛ مالشان را

می برند؛ ... با گرسنگی دادن، به زندان انداختن، شکنجه کردن، و دیگر آلام بر آنها ستم روا می دارند؛ و گاهی حتی آنها را محکوم به مرگ می کنند، تا جایی که یهودیان، گرچه تحت حکومت شاهزادگان مسیحی روزگار می گذرانند، به سرنوشتی بدتر از نیاکانشان در اقلیم فراعنه گرفتارند. آنها را وادار کرده اند تا از سر یأس سرزمینی را که از اول خلقت مسکن نیاکانشان بود رها کنند. از آنجا که می خواهیم کسی آحاد این قوم را در فشار نگذارد، و این امر مایة مسرت خاطر ما می شود، مقرر می داریم که شما نسبت به ایشان دوستی و عطوفت پیشه سازید. هر جا که اجحافی در حق آنان شده باشد، و به نظر شما برسد، آن نارواییها را جبران کنید و نگذارید که در آینده به مصایب همانندی گرفتار آیند.
این استدعای شرافتمندانه را جمع کثیری نادیده انگاشتند. در سال 1272 گرگوریوس دهم مجبور شد افسانة قتل کودکان مسیحی را بار دیگر انکار کند، و برای تأکید گفته های خویش مقرر داشت که از آن پس شهادت یک نفر مسیحی علیه یک نفر یهودی نباید پذیرفته شود، مگر آنکه یهودی دیگری آن را تأیید کند. صدور فرامین رسمی مشابه از طرف پاپهای بعدی تا تاریخ 1763، هم دال بر نوعدوستی پاپهاست و هم دلیلی بر دوام اثر این شرارت. دلیل صداقت پاپها در این موضوع، ایمنی نسبی یهودیان و آزادی از تعقیب و آزار آنها در ایالتی است که زیر فرمان پاپها اداره می شد. قومی که در زمانهای مختلف تاریخ از بسیاری کشورها رانده شده بودند هرگز از رم یا ایالت پاپ نشین آوینیون اخراج نشدند، و به گفتة یکی از مورخان دانشمند یهود: «اگر به خاطر کلیسای کاتولیک نبود، یهودیان هرگز در طی قرون وسطی از ممالک مسیحی اروپا جان به در نمی بردند.»
قبل از جنگهای صلیبی تعقیب و آزار جدی یهودیان در اروپای قرون وسطی به طور پراکنده صورت می گرفت. امپراطوران بیزانس مدت دو قرن شیوه های ستمگرانه ای را که یوستینیانوس نسبت به یهودیان در پیش گرفته بود ادامه می دادند. هراکلیوس، به قصاص کمکی که یهودیان به ایران رسانیدند، آنها را از اورشلیم تبعید کرد (628) و، تا آنجا که برایش ممکن بود، در نابودی آنان کوشید. لئو سوم امپراطور روم شرقی و اولین فرد از سلسلة ایسوریایی، با صدور فرمانی، در صدد تکذیب شایعة یهودی بودن خود برآمد (723) و یهودیان بیزانس را میان تبعید و قبول دین مسیح آزاد گذاشت. بعضی تسلیم شدند و برخی ترجیح دادند که خود را در کنیسه ها به آتش بسوزانند و حاضر به قبول چنین چیزی نشوند. باسیلیوس اول (867 - 886) مبارزة تحمیل مسیحیت بر یهودیان را از سر گرفت، و قسطنطین هفتم (912 - 959 ) یهودیان را ملزم به ادای نوعی سوگند خفت آور ـ موسوم به «سبک یهود» ـ در محاکم مسیحی کرد که تا قرن نوزدهم همچنان در اروپا متداول بود.
در سال 1905، هنگامی که پاپ اوربانوس دوم جنگ صلیبی را اعلام داشت، برخی از مسیحیان معتقد بودند که قبل از هموار کردن رنج سفری دراز به اورشلیم برای مبارزه با

ترکان، بهتر آن است که یهودیان اروپا را بکشند. گود فروا دو بویون، که سمت رهبری قوای صلیبیون را پذیرفته بود، اعلام داشت که انتقام خون عیسی را از یهودیان خواهد گرفت و کسی را از آنها زنده به روی زمین نخواهد گذاشت؛ و همراهان وی صریحاً گفتند که عموم یهودیانی را که به دین مسیح در نیایند به قتل خواهند رساند. راهبی با این ادعا که، طبق نوشته ای که از کلیسای قیامت اورشلیم به دست آمده، ارشاد تمامی یهودیان یک تکلیف اخلاقی برای عموم مسیحیان است، آتش غیرت مؤمنان را بیش از پیش دامن زد. نقشة صلیبیون آن بود که در امتداد رود راین روانة جنوب شوند، زیرا غنیترین کوچنشینهای یهودیان اروپای شمالی در این منطقه قرار داشت. یهودیان آلمان سهم مهمی در توسعة بازرگانی منطقة راین ایفا نموده و، با امساک نفس و دینداری خویش، احترام عامة مسیحیان و طبقة روحانیان را به یکسان جلب کرده بودند. رودیگر، اسقف شهر شپایر، با یهودیان قلمرو خویش روابطی صمیمانه داشت و بدیشان دستخطی عطا کرد که به موجب آن خود مختاری و ایمنی آنها تضمین می شد. در 1095 امپراطور هنری (هاینریش) چهارم منشوری همانند برای عموم یهودیان قلمرو خویش صادر کرد. وقتی خبر جنگ صلیبی و خط سیر صلیبیون و تهدیدهای رهبران آنها به گوش جماعات یهودی صلحدوست این نواحی رسید، چنان هراسی در دل آنها افکند که قدرت هر عملی را از ایشان سلب کرد. ربنهای یهودی به تمامی افراد دستور دادند که چند روزی را به دعا و نماز بگذرانند.
به مجرد رسیدن صلیبیون به شپایر، یازده تن از یهودیان را کشان کشان به داخل کلیسایی بردند و به آنها حکم کردند که مراسم غسل تعمید را بپذیرند، و چون آن یازده تن خودداری ورزیدند، همگی را به قتل رساندند (سوم ماه مه 1096). دیگر یهودیان شهر به اسقف یوهانسن پناهنده شدند؛ وی نه فقط آنها را حمایت کرد، بلکه موجبات قتل بعضی از صلیبیونی را که در کشتارهای کلیسای نامبرده دست داشتند فراهم ساخت. همینکه پاره ای از صلیبیون به نزدیکی شهر تریر رسیدند، یهودیان به اسقف آن محل، اگیلبرت، پناهنده شدند. وی پیشنهاد کرد که حاضر است جان و مال آنان را حفظ کند به شرطی که غسل تعمید را بپذیرند. بیشتر یهودیان به این امر راضی شدند، اما چند تن از زنان کودکان خود را به قتل رساندند و خویشتن را به روخانة موزل افکندند (اول ژوئن 1096). روتهارد، اسقف اعظم شهر ماینتس، هزار و سیصد تن از یهودیان را در سردابه های خانة خویش پنهان ساخت، اما صلیبیون بزور داخل سردابه ها شدند و هزار و چهارده تن از آنها را به قتل رساندند؛ اسقف اعظم توانست چند نفری را با پنهان کردن در کلیسای شهر نجات دهد (27 ماه مه 1096). چهار تن از یهودیان ماینتس مراسم غسل تعمید را پذیرفتند، ولی اندکی بعد خودکشی کردند. همینکه صلیبیون به کولونی نزدیک شدند، مسیحیان افراد یهودی را در خانه های خویش مخفی ساختند. عوام ناآگاه محلة یهودیان را آتش زدند و چند تنی را که به دستشان رسید کشتند. اسقف هرمان

خطر عظیمی را به جان خرید و یهودیان را مخفیانه از منازل شهری مسیحیان به خانه هایی در روستا منتقل کرد. زایران صلیبی که از این نقل و انتقال خبر شدند به جستجوی طعمه های خود روانة دهکده ها شدند و هر یهودی را یافتند به قتل رساندند (ژوئن 1096). در دو تا از این دهکده ها دویست تن یهودی کشته شدند، و در چهار دهکدة دیگر که از جانب اوباش محاصره شده بود، یهودیان ترجیح دادند یکدیگر را بکشند اما تن به غسل تعمید ندهند. مادرانی که در اثنای این یورشها زاییده بودند نوزادان خود را کشتند. در ورمس، اسقف آلبرانش تا آنجا که می توانست یهودیان را در قصر خویش مخفی کرد و جانشان را نجات بخشید. اما صلیبیون بر بقیة یهودیان چنان درنده خویی روا داشتند که نامی بر آن نتوان نهاد: عدة زیادی را کشتند و سپس خانه های یهودیان را تاراج کردند و به آتش کشیدند. در این شهر نیز بسیاری از یهودیان خودکشی را بر انکار کیش خود ترجیح دادند. هفت روز بعد جماعتی مقر اسقف را محاصره کردند. اسقف اعظم به یهودیان گفت که دیگر یارای جلوگیری از جماعت را ندارد و به آنها توصیه کرد که غسل تعمید را بپذیرند. یهودیان تقاضا کردند که اندک مدتی آنها را تنها گذارد؛ هنگامی که اسقف اعظم به نزد آنها بازگشت، دید که تقریباً همة آنها یکدیگر را کشته اند. آنگاه محاصره کنندگان درها را شکستند و به درون ریختند و باقیمانده ها را از دم تیغ گذراندند. رویهمرفته، در این قتل عام ورمس حدود 800 تن از یهودیان مردند (20 اوت 1096). نظیر این صحنه ها در مس، رگنسبورگ، و پراگ روی داد.
ظواهر امر حکایت از آن داشت که جنگ صلیبی دوم (1147) شدیدتر از جنگ اول خواهد بود. پیرلو ونرابل (پیر محترم)، رئیس دیر کلونی به لویی هفتم پادشاه فرانسه توصیه کرد که جنگ صلیبی را با هجوم بر یهودیان فرانسه آغاز کند: «از شما انتظار ندارم که این موجودات ملعون را به قتل برسانید ... خداوند مایل به فنای آنها نیست، بلکه، مانند قابیل برادرکش، این جماعت را باید به شکنجه های هولناکی عذاب داد و برای رسوایی عظیمتر یعنی حیاتی به مراتب تلختر از مرگ حفظ کرد.» سوژه رئیس دیر سن ـ دنی علیه این برداشت از مسیحیت اعتراض کرد، و لویی هفتم نیز فقط به بستن عوارض بر دارایی توانگران یهود اکتفا کرد. اما در مورد یهودیان آلمان تنها به ضبط اموال اکتفا نشد. راهبی فرانسوی، رودولف نام، بدون اجازه صومعة خود را ترک گفت و در آلمان مردم را به قتل عام یهود تحریک کرد. در کولونی سیمون (شمعون) مشهور به «پرهیزگار» را به قتل رساندند و بدنش را قطعه قطعه کردند. در شپایر زنی را با چوب و فلک شکنجه دادند تا به پذیرفتن مسیحیت وادارش کنند. دوباره اسقفان کلیسای آزاد تا آنجا که مقدور بود برای حفاظت جان و مال یهود مجاهدت ورزیدند. ارنولد، اسقف اعظم کولونی، دژ مستحکمی را به عنوان پناهگاه در اختیار آنها گذاشت و به ایشان اجازه داد که مسلح شوند. صلیبیون از هجوم به دژ خودداری کردند، اما هر یهودیی را که به چنگشان افتاد و تغییر دین نداده بود کشتند. هنری (هاینریش)، اسقف

اعظم ماینتس، پاره ای از یهودیان را که عوام سر در عقبشان گذاشته بودند به خانة خود پناه داد، اما جماعت بزور از دری وارد خانه شدند و همگی افراد یهود را در برابر چشم اسقف به قتل رساندند. اسقف اعظم از سن برنار، متنفذترین مسیحی عهد خویش، استمداد کرد. برنار، در پاسخ، عمل رودولف1 را شدیداً سرزنش، و از عموم تقاضا کرد که دست از شدت عمل علیه یهودیان بردارند. چون رودولف به مبارزة خود ادامه داد، برنار شخصاً به آلمان آمد و آن راهب را بزور به صومعه اش برگردانید. اندکی بعد از این واقعه پیکر تکه تکه شدة یک نفر مسیحی را در وورتسبورگ یافتند. مسیحیان یهودیها را به این جنایت متهم کردند و، علی رغم اعتراضات امبیکو اسقف اعظم شهر، بر آنها هجوم بردند و بیست تن را به هلاکت رساندند؛ اما گروه دیگری از مسیحیان به مداوای عدة زیادی از مجروحان یهودی پرداختند (1147) و اسقف اجساد کشته شدگان را در باغ خویش به خاک سپرد. اندیشة آغاز کردن جنگ صلیبی در وطن از خاک آلمان دوباره به فرانسه سرایت کرد و یهودیان در کرانتان، رامرو، و سولی قتل عام شدند. در بوهم صد و پنجاه نفر از یهودیان به دست صلیبیون کشته شدند. پس از آنکه دوران وحشت سپری شد، روحانیون مسیحی محل تا آنجا که مقدور بود به یهودیانی که جان سالم به در برده بودند یاری کردند؛ و به آنهایی که بزور غسل تعمید را پذیرفته بودند اجازه داده شد تا بار دیگر به آیین یهود برگردند، بی آنکه برای چنین عملی مورد مؤاخذه قرار گیرند.
این قتل عامهای یهود آغاز یک رشته حملات شدیدی بود که تا عصر خود ما ادامه یافت. در 1235، در شهر بادن، قتلی به دست شخص نامعلومی اتفاق افتاد که آن را به یهودیان نسبت دادند، و همین واقعه منجر به قتل عام یهود شد. در 1243 تمامی سکنة یهودی بلیتس واقع در نزدیکی برلین را، به اتهام آنکه بعضی از آنها کلوچة متبرک عشای ربانی را آلوده ساخته اند، زنده زنده در آتش سوزانیدند. در 1283 اتهام قتل کودکان مسیحی دوباره در ماینتس مطرح شد، و با وجود همة کوششهایی که ورنر، اسقف اعظم آن ناحیه، در تکذیب این موضوع مبذول داشت، ده نفر یهودی به قتل رسیدند و خانه های عموم یهودیان تاراج شد. در سال 1285 شایعه ای همانند، مردم مونیخ را برانگیخت. صدو هشتاد نفر یهودی به کنیسه ای پناهنده شدند، اما جماعت آن بنا را آتش زدند و همة آن 180 نفر را در آتش به قتل رساندند. یک سال بعد در اوبروزل چهل تن از یهودیان به اتهام گرفتن خون یک نفر مسیحی کشته شدند. در 1298 هر چه یهودی در روتینگن بود به اتهام بیحرمتی به یک کلوچة متبرک عشای ربانی به هلاکت رسیدند. ریندفلایش، که یک بارون پرهیزکار بود، جماعتی از مسیحیان را متشکل و مسلح ساخت

1. راهب فرانسوی الاصل، که جنگ صلیبی دوم را در آلمان تبلیغ می کرد. وی معتقد بود که اول باید مصلوب کنندگان مسیح را مجازات کرد و سپس به سرکوب مسلمانان پرداخت. ـ م.

و آنان را به قید قسم متعهد به قتل عموم یهودیان کرد. این گروه نسل یهودیان را در وورتسبورگ برانداختند و 698 نفر یهودی را در نورنبرگ به قتل رساندند. تعقیب و آزار یهودیان به دیگر نقاط سرایت کرد و در عرض شش ماه صدوچهل اجتماع مذهبی یهود بکلی نابود شد. یهودیان آلمان که بعد از این قبیل کشت و کشتارها بارها اجتماعات خود را از نو بنیاد نهاده بودند، دلسرد شدند؛ و در 1286 بسیاری از خانواده های یهودی ماینتس، ورمس، شپایر، و سایر شهرهای آلمان را ترک و به فلسطین کوچ کردند تا در بین مسلمانان زندگی کنند. از آنجا که لهستان و لیتوانی نیز مهاجران را دعوت می کردند. و هنوز تا این تاریخ در آن نواحی قتل عام یهود سابقه نداشت، مهاجرت تدریجی یهودیان از خاک آلمان به سوی اراضی اسلاونشین آغاز شد.
یهودیان انگلستان، که از حق تملک اراضی و عضویت در اصناف محروم بودند، به سوداگری و تخصص در امور مالی گراییدند. برخی از طریق رباخواری توانگر و منفور همگان شدند. اعیان و ملاکان انگلیسی، با وجوهی که از یهودیان به وام گرفته بودند، خود را برای جنگهای صلیبی مجهز ساختند و، در عوض، درآمد املاک خویش را پیش آنها به گرو گذاشتند. این امر بسیار مایة خشم دهقانان مسیحی می شد، زیرا معتقد بوند که مشتی نزولخوار یهودی از دسترنج آنان فربه می شوند. در 1144، ویلیام ناریچی1 جوان را کشته یافتند. یهودیان متهم شدند که او را برای گرفتن خونش به قتل رسانده اند، و به همین سبب محلة آنها تاراج و طعمة آتش شد. هنری دوم پادشاه انگلیس در حفظ جان و مال یهودیان کوشید؛ رویة جانشین وی هنری سوم نیز از همین قرار بود، اما وی در عرض هفت سال مبلغ 000‘422 لیره، به عنوان عوارض دارایی و مالیات، از آنان گرفت. هنگام تاجگذاری ریچارد اول در لندن (1190)، به تحریک اشرافی که می خواستند از زیر بار قروض خود به یهودیان برهند، مجادله ای مختصر به قتل عامی از پیش برنامه ریزی شده بدل گشت که به شهرهای لینکن، ستمفرد، و لین سرایت کرد. همان سال در یورک جماعتی به سرکردگی ریچارد دو مالابستیا، «که سخت مدیون یهودیان بود»، سیصد و پنجاه تن از آنان را به هلاکت رسانیدند. به علاوه، 150 نفر از یهودیان یورک به رهبری ربن خویش، یم طوو (فتـ 1190)، خودکشی کردند. در 1211 سیصد تن از ربنها انگلستان و فرانسه را ترک گفتند تا دوباره در خاک فلسطین اقامت گزینند. هفت سال بعد، که هنری سوم فرمان نصب نشان مخصوص یهود را به موقع اجرا گذاشت، بسیاری از یهودیان، به قصد مهاجرت، خاک انگلیس را ترک گفتند. در 1255 شایعه ای بر سر زبان مردم لینکن افتاد مشعر بر اینکه یهودیان پسری هیو نام را

1. کودکی که معجزات و کراماتی به او نسبت داده اند، به همین سبب، با وجود خردسالی، تاجی از خار بر سر وی نهادند؛ بعد از مرگش اعتقاد عمومی آن بود که این مسیحای ثانوی یا «مسیح کودک» را یهودیان مصلوب کرده اند. ـ م.

با حیله به محلة خود کشانیده، شلاق زده، در حضور انبوهی از یهودیان که در حال وجد بودند مصلوب ساخته، و پیکرش را با زوبین سوراخ سوراخ کرده اند. گروههای مسلحی به محلة یهود هجوم بردند و ربن آنجا را، که طبق همان شایعات مراسم زیر نظر او صورت، گرفته بود دستگیر کردند و به دم اسبی بستند و از میان معابر کشان کشان گذر دادند و سرانجام به دار آویختند. نود و یک نفر یهودی بازداشت شدند، که هجده نفرشان را بر سر دار کردند، و عدة زیادی از بازداشت شدگان به شفاعت رهبانان دلیر فرقة دومینیکیان از بند رهایی یافتند.1
در اثنای جنگ داخلی، که بین سالهای 1257 و 1267 رشتة نظم امور را در انگلستان از هم گسیخت، عنان اختیار توده از دست زمامداران بیرون رفت، و یک سلسله قتل عامهای از پبیش برنامه ریزی شده ای به راه افتاد که تقریباً اجتماعات یهودی را در لندن، کنتربری، نورثمتن، وینچستر، ووستر، لینکن، و کیمبریج یکباره نابود کرد. خانه های مسکونی تاراج و ویران گردید، قباله و اوراق قرضه سوزانده شد، و یهودیانی که از این معرکه ها جان به در بردند تقریباً آه در بساطشان نماند. اکنون پادشاهان انگلیس از بانکداران مسیحی شهر فلورانس یا شهر کائور در فرانسه پول به وام می گرفتند، به همین سبب دیگر نیازی به یهودیان نداشتند و حمایت از آنها را کاری پردردسر می دیدند. در 1290، ادوارد اول به شانزده هزار یهودیی که هنوز در انگلستان زندگی می کردند دستور داد که، تا تاریخ اول نوامبر، از کلیة امور غیر منقول و تمام وامهای وصول کردنی خویش دست کشند و خاک آن کشور را ترک گویند. بسیاری از یهودیانی که سوار بر کشتیهایی کوچک بودند، هنگام عبور از دریای مانش، در آب غرق شدند؛ برخی از آنها توسط عمله های کشتیها تاراج شدند؛ و گروهی سرانجام خود را به فرانسه رسانیدند، اما حکومت فرانسه به ایشان اخطار کرد که باید تا شروع ایام روزه و پرهیز مسیحی سال 1291 از آن سرزمین بیرون بروند.
در فرانسه نیز با شروع جنگهای صلیبی بر ضد ترکان در آسیا، و پیدایش بدعت آلبیگایی در لانگدوک، تساهلی که تا آن تاریخ نسبت به یهودیان وجود داشت از بین رفت. اسقفها در موعظه های خویش با بیان مطالب ضد یهود مردم را برانگیختند. در بزیه، هجوم به محلة یهودیان شهر یکی از آداب مرتب هفتة سوگواری مصلوب کردن مسیح محسوب می شد.

1. در کلیسای اعظم لینکن هنوز بقایای بقعه ای که زمانی به یاد «هیو کوچک» برپا ساخته بودند وجود دارد؛ اینک، در کنار آن آثار، اطلاعیة ذیل به چشم می خورد: «بسیاری از واقعات ضمنی در این حادثه وجود دارد که اصل داستان را مشکوک می سازد. وجود داستانهای همانند در انگلیس و دیگر جاها منشأ این قبیل داستانها را روشن می سازد: یکی تنفر تعصب آمیزی که در قرون وسطی نسبت به یهودیان وجود داشت، و دیگری این خرافة متداول در آن زمان که کشتن آیینی کودکان یکی از شعایر عید فصح به شمار می رفته است ـ که اکنون بکلی بی اساس دانسته شده است. از قرن سیزدهم میلادی، برای حفظ یهودیان در مقابل نفرت مردم، و علیه این گونه اتهامات بخصوص، کوششهایی از جانب کلیسا مبذول می شود.»

سرانجام در 1160 یک اسقف مسیحی این نوع موعظه ها را ممنوع کرد، ولی مقرر داشت که یهودیان همه ساله، در روز یکشنبة نخل1، مالیات مخصوصی به کلیسا بپردازند. در تولوز، یهودیان مجبور بودند که همه ساله، در روز جمعة خدا [جمعه ای که عیسی مصلوب شد]، نماینده ای به کلیسای اعظم شهر بفرستند تا در آنجا، به عنوان تذکاریة ملایمی از تقصیر ابدی قوم یهود، علناً یک سیلی به گوشش زده شود. در شهر بلوا، در سال 1171، چند تن از یهودیان را، به اتهام استفاده از خون مسیحیان ضمن شعایر عید فصح، زنده زنده آتش زدند. پادشاه فرانسه فیلیپ اوگوست، به فکر پیدا کردن پولی حلال، فرمان داد که در تمام قلمروش، یهودیان را به جرم زهرآگین ساختن چاههای آب مسیحیان، به زندان افکنند، سپس در برابر پرداخت فدیة گزافی آنها را آزاد کرد (1180). یک سال بعد، وی تمام اموال یهودیان را ضبط و خود آنها را تبعید کرد و کنیسه های آنان را به کلیسا بخشید. در 1190، به فرمان وی هشتاد تن از یهودیان اورانژ را به قتل رسانیدند، برای آنکه اولیای شهر مزبور یکی از کارگزاران فیلیپ را به جرم قتل یک نفر یهودی به دار آویخته بودند. در 1198، او یهودیان را به فرانسه باز خواند و معاملات پولی آنها را به نحوی تنظیم کرد تا منافع سرشاری عاید خود وی شود. در 1236 صلیبیون مسیحی به کوچنشینهای یهودی آنژو و پواتو ـ بویژه در بوردو و آنگولم ـ هجوم بردند و به کلیة یهودیان حکم کردند که غسل تعمید کنند. چون یهودیان از قبول چنین حکمی خودداری ورزیدند، صلیبیون سه هزار تن از آنان را در زیر سم اسبان خویش به هلاکت رسانیدند. پاپ گرگوریوس نهم این کشتارها را تقبیح کرد، اما سخنان وی ثمری نداشت و کار از کار گذشته بود. سن لویی به پیروان خود اندرز داد که با قوم یهود دربارة دین سخن به میان نیاورند. وی به ژوئنویل2 گفت: «وقتی شخص عامی بشنود که کسی دربارة آیین مسیح سخن ناروا می گوید، نباید با زبان به جانبداری برخیزد، بلکه باید دست به شمشیر زند و تا آنجا که امکان دارد تیغ خود را در شکم آن کس فرو برد.»
در 1254 سن لویی یهودیان را از فرانسه بیرون راند و اموال و کنیسه های آنان را ضبط کرد؛ ولی چند سال بعد دوباره به آنها اجازة بازگشت داد و کنیسه هایشان را به آنها برگرداند. یهودیان در شرف بازسازی جوامع خویش بودند که پادشاه فرانسه، فیلیپ چهارم، ملقب به لوبل (زیبا)، همة آنها را به زندان افکند و تمامی دارایی و اعتبارات و کالاهای آنها را ضبط کرد (1306) و، جز لباسی که به بر داشتند، چیزی برایشان باقی نگذاشت. سپس صد هزار نفرشان را با آذوقة یکروزه از خاک فرانسه بیرون کرد. سودی که از این کار عاید پادشاه شد چنان گزاف بود که

1. یکشنبة نخل درست یک هفته قبل از عید قیام مسیح است. وجه تسمیه میان مسیحیان این است که، به اعتقاد عمومی، در چنین روزی عیسی با شاخة نخلی وارد اورشلیم شد؛ هنوز در پاره ای از ممالک مسیحی در چنین یکشنبه ای مردم با شاخه های نخل به حرکت در می آیند و یاد آن واقعه را زنده می کنند. ـ م.
2. وقایعنگار فرانسوی؛ از مشاوران لویی نهم (سن لویی) ، که در دومین جنگ صلیبی نیز همراه او بود. ـ م.

کنیسه ای را به سورچی خود پیشکش کرد.
کنار هم گذاشتن آنهمه رویدادهای خونینی که در طی دویست سال صورت گرفت حکایت رفتار با یهودیان را غیرمنصفانه جلوه می دهد. در پرووانس، ایتالیا، سیسیل، و در امپراطوری بیزانس بعد از قرن نهم فقط به موارد کمی از آزار و تعقیب یهودیان برمی خوریم. در اسپانیای مسیحی، یهودیان طرقی برای محافظت خویش پیدا کردند. حتی در آلمان، انگلستان، و فرانسه، دوره های صلح طولانی بود و یک نسل بعد از هر فاجعه، عدة یهودیان دوباره زیاد می شد، و حتی برخی از آنها خوشبخت و کامروا بودند. با اینهمه، سنتهای آنها خاطرة تلخ آن فواصل سوگناک را برای آیندگان حفظ می کرد. در ایام صلح، هر یهودی همواره نگران بروز خطر همیشگی قتل عامهای از پیش برنامه ریزی شده بود و می بایست دعایی را از بر کند که حین چشیدن شربت شهادت تلاوت آن لازم می آمد. از آنجا که منافع حاصله از ثروت در برابر تاراج و غارت و ویرانی مصون نبود، شور و بیقراری در کسب ثروت فزونی یافت. زبان پر طنز بی سر و ته ولگرد همیشه برای مواجهه با افرادی که نشان زرد را بر پوشاک خود داشتند آماده بود. سرشکستگی اقلیتی بی پناه و جدایی گزیده تا اعماق روح را سوزانید، غرور فردی و دوستی بین نژادها را از میان برد، و در چشمان یهودی شمال اروپا نگاه غم انگیز و پر حزنی را به جا گذاشت که حکایت از هزاران اهانت و آزار دارد.
چند مصلوب به تاوان آن یک مرگ بر صلیب!