گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل هجدهم
.V - رنسانس بیزانسی


بر اثر تلاش و مهارت مردم و زیاده خواهیهای اعیان، در قرن نهم و دهم هنر و ادبیات به طرز شایانی احیا شد. گرچه امپراطوری تا آخرین روز انقراض خود را رومی می نامید، تقریباً تمامی عناصر لاتینی آن به استثنای حقوق رومی از بین رفته بود. در شرق بیزانسی از دوران فرمانروایی هراکلیوس، زبان یونانی زبان دولت، ادبیات، لیتورژی، و همچنین زبان محاوره ای شده بود. تعلیم وتربیت اکنون به کلی یونانی بود. تقریباً کلیة آزاد مردان، بسیاری از زنان، حتی جمع کثیری از غلامان نیز تا حدودی از تعلیم و تربیت برخوردار می شدند. دانشگاه قسطنطنیه، که مانند ادبیات به طور کلی در بحرانهای عصر هراکلیوسی راه زوال سپرده بود، به همت سزار بارداس احیا شد (863) و به خاطر دوره های تدریس لغتشناسی، فلسفه، الاهیات، نجوم، ریاضیات، زیستشناسی، موسیقی، و ادبیاتش شهرتی بسزا پیدا کرد. در این دانشگاه حتی آثار

ادیب مشرکی چون لیبانیوس و استاد بلیغ ملحدی چون لوکیانوس خوانده می شد. تدریس به طور کلی برای دانشجویان لایق رایگان بود؛ و حقوق استادان را دولت می پرداخت. کتابخانه های عمومی و خصوصی متعددی وجود داشت و هنوز شاهکارهای کلاسیکی را که در دنیای پرهرج و مرج غرب از خاطره ها رفته بود حفظ می کردند.
این انتقال گستردة میراث یونانی در عین حال هم مایة انگیزش و هم باعث محدودیت بود. ذهن را هم تیز ساخت و هم وسعت بخشید و از چهار دیواری دیرین مباحثات دینی و بلاغت موعظه ای رهانید. اما همین غنای آن جلو نیروی ابتکار را گرفت. مبتکر بودن برای فرد جاهل بمراتب آسانتر است تا شخص عالم. ادبیات بیزانسی بویژه برای تلذذ مردان و زنان تربیت یافته و متفنن بود؛ به این معنی که ادبیاتی بود پیراسته و مهذب، آکنده از دقایق هنری و تصنعات، به سبک یونانی اما نه به زبان یونانی، که به ظاهر زندگی بشری می پرداخت و با عمق آن کار نداشت. گرچه روحانیون این دوره به طرزی شایان توجه اهل تساهل بودند، با اینهمه، تفکر، بر اثر عاداتی که در جوانی شکل پذیرفته بود به طیب خاطر همچنان در محدودة جزم اندیشی دینی در جا زد، و جماعت تمثالشکنان عابدنماتر از کشیشان بودند.
عصر اسکندری دیگری از دانشوری آغاز شده بود. استادان به تجزیة زبان و عروض شعری پرداختند؛ رسالات موجز، «قواعد کلی»، و تاریخهای عمومی نگاشتند؛ و لغتنامه ها، دایرة المعارفها ، و گلچینهای ادبی گرد آوردند. در این عهد بود که کنستانتین کفالاس گلچین ادبیات یونانی را گرد آورد (917) و سویداس فرهنگ خود را تألیف کرد (976). تئوفانس (حد 814) و لئو شماس (متـ 950) به نگارش تاریخهای مغتنم عهد خویش یا نزدیک به دوران زندگی خویش مبادرت جستند. پاولوس آیگینایی (615 – 690) به تدوین دایرة المعارفی پزشکی دست زد که در آن نظریات و روشهای علمی پزشکان عالم اسلامی را با میراث جالینوس و اوریباسیوس یکجا جمع کرد. این کتاب به کلامی تقریباً نوین یک رشته عملیات جراحی را در مورد سرطان سینه، بواسیر، میل زدن مجرای بول، اخراج سنگ مثانه، و اخته کردن تشریح می کرد. پاولوس دربارة مورد آخر می نویسد که برای خواجه کردن باید بیضه های کودکان را در گرمابة داغی له کرد.
طبیعیدان مبرز بیزانسی در خلال این قرنها، معلم گمنام و تهیدستی بود موسوم به لئو تسالونیکایی (حد 850) که دارالعلم قسطنطنیه به او اعتنایی ننمود تا آنکه یکی از خلفای عباسی او را به بغداد دعوت کرد. یکی از شاگردانش که در جنگ به اسارت درآمده بود بندة زرخرید یکی از اعیان مسلمان شد، و دیری نگذشت که مولا شیفتة احاطة غلام جوان به علم هندسه گشت. خلیفه مأمون، پس از استحضار از این موضوع، جوان را برانگیخت تا در مجلس مباحثه ای که در دربار خلافت راجع به مسائل هندسی برگزار می شد شرکت جوید؛ در مجلس از تبحر جوان در شگفت ماند، با کنجکاوی مشتاقانه ای به شرح وی از استادش گوش داد، و بیدرنگ، با وعدة

مال و منال، لئو را به دارالعلم بغداد دعوت کرد. لئو در این باب صوابدید یکی از عمال دولت بیزانس را خواست، و او نیز ماجرا را با امپراطور تئوفیلوس باز گفت، و تئوفیلوس هم برای نگاهداشتن لئو بیدرنگ به وی مقام استادی دولتی اعطا کرد. لئو عالمی بود متبحر در رشته های بسیار: در ریاضیات، نجوم، علم احکام نجوم، پزشکی، و فلسفه تألیف و تدریس می کرد. خلیفة مأمون مسائل چندی در هندسه و نجوم پیش وی فرستاد و به قدری از پاسخهای او خوشحال شد که به امپراطور تئوفیلوس وعدة صلح جاودانی و 000’2 سکة طلا داد به شرط آنکه وی لئو را برای مدت کوتاهی نزد او بفرستد. امپراطور خودداری ورزید و، برای آنکه لئو را از دسترس خلیفه مأمون دور نگاه دارد، او را اسقف اعظم تسالونیکا کرد.
لئو، فوتیوس، و پسلوس هر سه از ستارگان درخشان این عصر بودند. فوتیوس ) ؟820 – 891)، دانشمندترین رجل عهد خویش، در عرض شش روز از درجة یک مرد عادی غیر روحانی به مقام بطریقی ارتقا یافته بود، و به تاریخ دین تعلق دارد. میخائیل پسلوس ( ? 1018 – 1080) مردی بود دنیادار و اهل دربار، مشاوری برای سلاطین و ملکه ها، ولتری خوش مشرب و اصیل آیین که می توانست در هر موضوعی که مطرح می شد بدرخشد، اما بعد از هر مشاجرة دینی یا انقلاب درباری هنوز سر جای خود باقی بود. پسلوس نمی گذاشت عشق به کتاب علاقه ای را که به زندگی داشت کند و تیره کند. وی در دانشگاه قسطنطنیه تدریس حکمت کرد، و لقب ملک الحکما گرفت. چندی وارد دیری شد، گوشه نشینی در صومعه را بیش از حد آرام یافت، به غوغای دنیا بازگشت، از (1071 - 1078) در مقام صدراعظمی خدمت کرد، و در خلال این مدت در ضمن به تألیف کتابها و رساله هایی در امور سیاسی، علوم، پزشکی، دستور زبان، الاهیات، قانونشناسی، موسیقی، و تاریخ مشغول بود. وی در کتاب خود به نام کرونوگرافیا داستان توطئه ها و رسواییهای یک قرن (976 - 1078) را با خلوص و ذوق و غرور تمام ضبط کرد (از جمله قسطنطین نهم را آدمی توصیف کرد که از «نوک زبان پسلوس آویزان است» ). اینک، برای نمونه، قسمتی از نوشته های وی را در وصف شورشی که منجر به بازگشت تئودورا در 1055 به اریکة سلطنت شد نقل می کنیم:
هر یک (سربازی که در میان جمعیت بود) سلاحی به کف داشت. یکی تبر کوچکی، دیگری تبرزینی، یکی کمانی، دیگری نیزه ای. پاره ای از مردم سنگهای بزرگی حمل می کردند؛ و همگی با بی نظمی عظیمی ... روانة کاخ تئودورا بودند. ... اما تئودورا، که در نماز خانه ای پناه گرفته بود، به غریو آنها بی اعتنا ماند. انبوه مردم زبان خوش کنار گذاشتند به زور توسل جستند؛ برخی، با دشنه های آخته، چنان خود را به سوی تئودورا افکندند که گویی قصد کشتن او را دارند. با جسارت تمام او را از پناهگاهش ربودند، تن پوش فاخر تنش کردند، او را بر اسبی نشاندند و، در حالی که گردش چرخ می زدند، به کلیسای سانتاسوفیا هدایتش کردند. اینک تمامی مردم از بلند پایگان تا ضعیفان در گرامیداشت او هماواز شدند و همه او را ملکة خویش می خواندند.

نامه های خصوصی پسلوس تقریباً به اندازة نامه های سیسرون دلکش بود و پرده از اسرار برمی داشت؛ نطقها، شعرها و رساله های وی نقل مجالس بود؛ شوخ طبعی کینه توزانه و بذله گویی مهلک وی در بین تتبعات کسالتبار دانشمندان معاصر وی حکم داروی محرکی را داشت. در قیاس با شخص وی و فوتیوس و تئوفانس، محققان و مصلحان بزرگ معاصرشان در غرب، یعنی کسانی مانند آلکوین1ها، رابانوس2ها و ژربر3ها، به منزلة مهاجران ترسویی بودند که از دنیای توحش به سرزمین تعقل آمده بودند.
شاخصترین جنبة این رنسانس بیزانسی هنر آن بود. از 726 تا 842 نهضت تمثالشکنی هر گونه مجسمه سازی یا تصویرسازی از موجودات مقدس را ممنوع کرد، اما در عوض هنرمند را از بند اسارتی یکنواخت در چهار دیواری مضمونهای مذهبی رهانید، و او را به مشاهده، ترسیم، و تزیین زندگی غیرمذهبی واداشت. از این پس، به جای خدایان، افراد خاندان امپراطور، ولینعمتان اشرافی، وقایع تاریخی، جانوران جنگل، گیاهان و میوه های صحرا، و چیزهای پیش پا افتادة زندگی خانوادگی موضوع تابلوهای نقاشی هنرمندان شد. باسیلیوس اول در کاخ خویش نئا یا کلیسای نوین را ساخت که به قول یکی از معاصران «سراسر آن با درهای گرانبها، طلا، نقرة تابان، موزائیکها، حریرها، و هزاران نوع مرمر تزیین شده بود.» قسمت اعظم تزییناتی که اخیراً در سانتا سوفیا کشف شد کار قرن نهم بود. گنبد مرکزی این کلیسا بعد از زلزله ای بار دیگر در 975 ساخته شد و ضمن این بازسازی بود که شمایل بزرگ مسیح را در حال نشستن بر روی یک رنگین کمان با موزائیک درآوردند. موزائیکهای دیگری در سال 1028 افزوده شد. این کلیسای اعظم، مانند موجود زنده ای، بر اثر زوال و احیای بخشهای مختلف آن، از زندگی مداومی بهره مند شد. فوق العاده بودن درهای برنزی آن، که در 838 نصب شدند، به قدری شهرت یافت که ساختن درهای همانندی را برای دیر مونته کاسینو، کلیسای جامع آمالفی، و باسیلیکای سان پائولو در بیرون دیوارهای رم به قسطنطنیه سفارش دادند. آخرین دو لنگه در، که در 1070 در قسطنطنیه ساخته شد، هنوز شاهد بارزی از هنر بیزانسی است.
کاخ سلطنتی باسیلیوس یا «قصر مقدس» که نئا یا کلیسای نوین فقط نمازخانة آن محسوب می شد مجموعة تودرتویی بود از اطاقها، تالارهای پذیرایی، کلیساها، گرمابه ها، کلاه فرنگیها، باغها، ایوانهای ستوندار، و حیاطهای فراوان؛ تقریباً هر امپراطوری چیزی بر آن می افزود. تئوفیلوس با ساختن تالار اریکه ای مشهور به تریکونخوس، از روی نقشه ای که از سوریه آورده بودند، اسلوب بدیعی از هنر مشرق زمین را بر این مجموعه افزود. وجه تسمیة این تالار از آنجا

1. مربی و کشیش انگلیسی در دربار شارلمانی که مسئول تجدید سازمان فرهنگی امپراطوری شارلمانی شد. ـ م.
2. متألهة آلمانی، شاگرد آلکوین، و از افراد بسیار مؤثر در احیای علم و دانش در قرن نهم بود. ـ م.
3. منظور همان پاپ سیلوستر دوم است. ـ م.

بود که سه ضلع آن را محرابهای صدف مانند تشکیل می داد. در شمال این تالار اریکه، وی تالار مروارید را بنا نهاد، و در جنوب آن چند هلیاکا یا غرفه های آفتاب، و کامیلاس را ساخت ـ عمارتی با سقفی از طلا، ستونهایی از مرمر سبز، و موزائیکی بسیار نفیس که، بر زمینه ای زرین، جمعی از زنان و مردان را در حال میوه چینی نشان می داد. حتی از این موزائیک عالیتر موزائیکهای ساختمان مجاور بود: بر روی دیوارهای آن نقش موزائیکی درختانی سبز رنگ بود در مقابل آسمانی زرین، و مهره های موزائیکی کف «تالار آرمونی» چمنی را نشان می داد پر از گل و ریحان. تئوفیلوس ذوقی را که برای شکوه عجیب و غریب داشت در قصر خویش، ماگناورا، به اوج خود رسانید: در بارگاه آن درخت چناری از طلا بر اریکه سایه افکن بود؛ پرندگان زرین بر شاخه های درخت و روی تخت سلطنت نشسته بودند؛ در دو سوی مسند شاهی دو جانور افسانه ای [سر و بالش عقاب، بدنش شیر] از طلا لمیده بود، و پایین مسند، مجسمة چند شیر زرین قرار داشت. هنگامی که فرستادة دولت بیگانه ای به حضور امپراطور بار می یافت، جانوران افسانه ای به کمک اسبابی که تعبیه کرده بودند به پا بر می خاستند، شیرهای زرین می ایستادند و دمهای خود را حرکت می دادند و غرش می کردند، و پرندگان مصنوعی نغمه سر می دادند. تمام این تجملات تقلید بی پرده ای بود از چیزهای پوچی که نظیرشان در قصر هارون الرشید در بغداد وجود داشت.
با مالیاتهایی که از تجارت و «تمها» اخذ می شد قسطنطنیه را زیبا ساختند، ولی آن قدر پول در خزانة مملکت باقی می ماند تا صرف جلال و شکوه مختصرتر کرسی نشینهای ایالتی شود. صومعه ها، که بار دیگر ثروتمند شده بودند، با هیبت و عظمت سر برافراشتند: در قرن دهم صومعه های لاورا و ایویرون در آتوس؛ در قرن یازدهم صومعة قدیس لوقا در فوکیس، دیر نئامونی در کیوس، و دیر دافنی در نزدیکی الئوسیس ـ که موزائیکهای تقریباً کلاسیک آن عالیترین نمونه های سبک اواسط عهد بیزانسی است. گرجستان، ارمنستان، و آسیای صغیر در این نهضت رنسانس سهیم شدند و هر کدام از کانونهای هنر بیزانسی گشتند. بناهای دولتی انطاکیه مسلمین را به ستایش واداشت. در اورشلیم «کلیسای قیامت» اندکی پس از پیروزیهای هراکلیوس بازسازی شد. در مصر، پیش و پس از استیلای اعراب، مسیحیان قبطی به ساختن کلیساهای گنبددار متوسطی پرداختند، ولی آنها را با فلزات، عاج، چوب، و منسوجات چنان استادانه تزیین کردند که گفتی تمامی مهارتهای دوران فرعونی، بطلمیوسی، رومی، بیزانسی، و اسلامی سرزمین مصر همچون میراثی بی نقص و دست نخورده به آنها رسیده است. آزار و اذیت تمثالشکنان هزاران تن رهبان را از سوریه، آسیای صغیر، و قسطنطنیه به سوی مناطق جنوبی ایتالیا روانه کرد، جایی که در کنف حمایت پاپها قرار گرفتند. از طریق این مهاجران و سوداگران شرقی بود که سبکهای بیزانسی معماری و تزیین در باری، اوترانتو، بنونتو، ناپل، و حتی در رم رونق یافت. راونا همچنان در هنر پیرو سبک یونانی ماند و در قرن هفتم موزائیکهای

با شکوه کلیسای سانت آپولینارة کلاسه را ایجاد کرد. تسالونیکا همچنان سبک بیزانسی را حفظ کرد و کلیسای سانتا سوفیای خودش را با حواریون موزائیکی افسرده ای که به نحیفی قدیسان کارال گرکو بودند تزیین کرد.
در تمام این سرزمینها و شهرها، مانند پایتخت امپراطوری، رنسانس بیزانسی چشمة فیاضی بود با شاهکارهایی در موزائیک، مینیاتور، ظروف سفالین، لعاب، شیشه، چوب، عاج، برنز، آهن، جواهرات، و قماشهای بافته و رنگ شده ای که با چنان مهارتی تزیین شده بودند که مایة شگفتی و احترام تمام جهانیان شد. هنرمندان بیزانسی از شیشة آبی رنگ فنجانهایی می ساختند که زیر سطح آن با پیکرهای آدمی، پرندگان، و شاخ و برگهای زرین تزیین شده بود؛ ظروفی شیشه ای می ساختند با گلوگاهی مزین به گلها و اسلیمیهای مینایی؛ و دیگر انواع شیشه را به چنان ظرافتی تهیه می کردند که امپراطوران بیزانس همیشه با رغبت آنها را به رسم تحفه نزد سلاطین خارجی می فرستادند. گرانبهاتر از این گونه اشیا، برای هدیه، خرقه های آستین گشاد، رداها، شالها، و جبه های قیمتیی بود که هنر پارچه بافی استادان بیزانسی را نشان می داد. از این طراز بود «ردای شارلمانی» در کلیسای اعظم مس، و حریرهای لطیفی که در تابوت آن پادشاه در آخن یافتند. نیمی از حشمتی که امپراطور یونانی را احاطه کرده بود، قسمت اعظم رعب آمیخته به احترامی که مایة علو مقام بطریق می شد، و پاره ای از شکوهی که منجی مسیحیان، مریم عذرا، و شهدای دین بر تن جلوه می کرد، از قماشها و جامه های بسیار فاخری ناشی می شد که عمر ده دوازده تن هنرمند، فنون قرون، و غنیترین رنگهای زمین و دریا بر سر آن صرف شده بود. زرگران و جواهرتراشان بیزانسی تا قرن سیزدهم در فنون خویش سرآمد استادان جهان به شمار می رفتند. خزانة سان مارکو در ونیز پر از آثار این قبیل صنعتگران است. موزائیک قدیس لوقا که به طرز شگفت آوری واقعگراست و اکنون در کالج تعلیمات عالیة دینی در پاریس نگاهداری می شود، سر تابان عیسی مسیح در دیسس1 موزائیکی کلیسای سانتاسوفیا؛ و بالاخره موزائیک بسیار بزرگی که 7/3 متر مربع مساحت دارد و در 1935 در خرابه های کاخ امپراطوران مقدونی در استانبول کشف شد، همه به این دوره تعلق دارند. هنگامی که نهضت تمثالشکنی فرو نشست، یا هر جا که از دسترس آن به دور ماند، کلیساها، با تمثالهایی که با رنگ لعابی بر چوب نقش شده بودند و گاه در قابهای میناکاری یا جواهر نشان قرار داشتند، دینداری را تقویت کردند. در تمام تاریخ تذهیب کاری هیچ مینیاتوری از نظر ظرافت و استادی به پای رؤیای حزقیل که برای مجموعة خطابه های مذهبی گرگوریوس نازیانزوسی در قرن نهم ساخته شد و اکنون در کتابخانة ملی پاریس مضبوط است، یا چهار صد تذهیبی که برای دست نبشتة گاهنامه و ترجمان

1. تمثالی سه قسمتی از کلیسای ارتدوکس شرقی که مسیح را نشسته بر تخت در میان مریم عذرا و یحیی تعمید دهنده، نشان می دهد. ـ م.

احوال قدیسان ساخته شد (حد 1000) و اینک در واتیکان جا دارد، یا تصاویر داوود در کتاب زبور پاریس (حد 900) نمی رسد. در این نقاشیها هیچ ژرفانمایی و هیچ تصویری که از سایه روشن درست شده باشد مشاهده نمی کنیم؛ اما در عوض، رنگ آمیزیی پرمایه و چشمنواز، جولان زنده و با روح قوة تخیل، آگاهیهای نوینی از کالبدشناسی انسان و حیوان، خیل لجام گسیختة جانوران و پرندگان، و گلها و گیاهان را در میان قدیسان و خدایان، چشمه سارها، طاقیها، و رواقها مشاهده می کنیم ـ پرندگان مشغول نوک زدن به میوه اند، خرسها در حال رقص، گوزنها و نره گاوانی در جدال شاخ به شاخ با هم، و پلنگی پای شریرش را بلند کرده است تا قلم نقاش بتواند نخستین واژة یک شعار پرهیزکارانه را در تابلوی خویش بگنجاند.
سفالگران بیزانسی سالیان متمادی بود که از فن لعاب دادن ـ مالیدن قشری از اکسید فلزی که چون آن را در کوره بگذارند سطحی ایجاد می کند که هم ظرف را محفوظ نگاه می دارد و هم به آن جلا می بخشد ـ اطلاع داشتند. این هنر ابتدا از مشرق زمین به یونان باستان آمده، در قرن سوم ق م از بین رفته، و بار دیگر در قرن سوم میلادی زنده شده بود. در این دوران اواسط عهد بیزانسی استفاده از لعاب به حد وفور رسید. در تصویرنگاری بر روی مدالهای بزرگ، تمثالها، صلیبها، ظروف خاص حفظ یادگارهای قدیسان، فنجانها، جامهای ویژة مراسم عشای ربانی، جلد کتابها، و زیور یراق اسبها و سایر اسباب کالسکه، همه از لعاب استفاده می شد. در قرن ششم میلادی بود که جهان بیزانس هنر لعابکاری را از استادان ایرانی عهد ساسانی فرا گرفت؛ طرز عمل از این قرار بود که گردها یا خمیرهای رنگ را روی سطح شی مورد دلخواه جدا جدا قرار می دادند، طوری که هر محفظه یا منطقة رنگ به وسیلة باریکه های فلز یا سیمهای نازکی از دیگری مجزا باشد، و آنگاه تمام شیء را به همین صورت در کوره فرو می بردند تا لعاب به فلز جوش بخورد و طرح تزیینی مورد نظر به وجود آید. معروفترین نمونة لعابکاری بیزانسی یک ظرف یادگارهای قدیسان است که برای قسطنطین پرفوروگنتیوس (یا قسطنطین هفتم) ساخته شده بود (حد 948)، و اکنون در لیمبورگ نگاهداری می شود. دقت عجیب و ظرافت بی اندازه ای که در ساختمان آن به کار رفته است، و آب و رنگ تزیینات پرتجمل این ظرف، همه از ویژگیهای هنر بیزانسی به شمار می رود.
هیچ هنری را نمی توان سراغ گرفت که مثل هنر بیزانسی تا این حد موقوف و حصر بر دیانت بوده باشد. یک شورای کلیسایی به سال 787 چنین مقرر داشت که «تعیین موضوعات و نظارت بر جریان کار به عهدة روحانیون است، و به موقع عمل گذاشتن آن دستورات وظیفة نقاشان.» از این رو بود که این هنر به صورتی مغموم و جدی تجلی کرد؛ حیطة موضوع هنرمند محدود ماند؛ روش و سبک نقاشی یکنواخت شد؛ بندرت توجه خود را به واقعیات زندگی، شوخی، و زندگانی عادی معطوف داشت؛ به اندازه ای مقید به رنگ و شکوه شد که نظیر پیدا نکرد؛ و هرگز نتوانست به تنوع نفسانی و مادیگری فضاحت آور هنر کامل گوتیک برسد. به سبب

همین محدودیتها باید از کامیابیها و نفوذ چنین هنری بیشتر در شگفت باشیم. سراسر جهان مسیحیت از کیف گرفته تا کادیث به رهبری هنر بیزانسی اعتراف می کردند و مراتب تحسین خود را با تقلید از آن سبک ابراز می داشتند؛ حتی هنرمندان چین نیز گاه گاه سر تعظیم در برابر آن خم می کردند. همین هنر بود که به دست صنعتگران سوریه به قالبهای تازه ای ریخته شد و با هنر ایران ساسانی در هم آمیخت و سبک بدیعی در معماری، موزائیکسازی، و عناصر متشکلة تزیینی هنر اسلامی پدید آورد. و نیز، در امر توسعه و آبادانی، قسطنطنیه را برای خود سرمشق قرار داد، و کلیسای سان مارکو از کلیسای حواریون پایتخت بیزانس تقلید کرد. سبک معماری بیزانسی سر از فرانسه درآورد و آن قدر به سوی شمال رخنه کرد تا به آخن رسید. نسخه های خطی و تذهیب شده در سراسر جهان غرب نشانگر نفوذ بیزانس بود. بلغارها کیش و تزیینات بیزانسی را اقتباس کردند، و گرویدن ولادیمیر مهیندوک روسیه، به آیین کلیسای یونانی، راههای متعددی را برای نفوذ هنر بیزانسی در زندگی مردم روسیه باز کرد.
از قرن پنجم تا دوازدهم، تمدن بیزانسی پیشرو اروپای مسیحی در ادارة حکومت، دیپلوماسی، درآمدها، آداب، فرهنگ، و هنر بود. شاید هرگز پیش از این جامعه ای به وجود نیامده بود که تا این درجه شکوهمندانه مزین شده باشد، و دینی پدید نیامده بود که تا این سان رنگارنگی چشمنواز داشته باشد. این تمدن نیز، مانند هر تمدن دیگری، متکی بر دوش سرفها یا غلامان بود، و طلا و مرمر مزارهای مطهر و قصرهای پادشاهان آن حاصل عرق جبین کارگرانی بود که بر روی زمین یا در دل آن جان می کندند. فرهنگ بیزانسی، مثل هر فرهنگ دیگر این عصر، مقرون با ستمگری بود. همان آدمی که در مقابل شمایل مریم عذرا زانو به زمین می زد قادر بود کودکان ماوریکیوس امپراطور را جلو چشمان پدرشان تکه تکه کند. این جامعه با تمام جلالش چیزهایی داشت که آن را سبکمایه می ساخت، ورقة نازکی از آراستگی اشرافیت روی تودة عظیمی از خرافات عامه پسند، تعصب، و جهالت مردم باسواد را می پوشانید؛1 و نیمی از فرهنگ وقف دوام بخشیدن به آن جهل بود. هر علمی یا فلسفه ای که با آن جهالت متناقض بود مجال نشو و نما نمی یافت، و مدت یک هزار سال تمدن یونانی هیچ چیز بر دانش آدمی دربارة جهان نیفزود. هیچ اثری از ادبیات بیزانسی قوة تخیل بشر را به حیرت نیانداخته، یا مهر تأیید زمان را به دست نیاورده است. ذهن یونانی قرون وسطی، منکوب غنای میراث خود و محصور در هزار توی الاهیاتی که باعث شده بود یونان محتضر، مسیحیت مسیح را از دست بدهد، دیگر قدرت آن را نداشت که به دیدگاهی پخته و واقعبینانه از بشر و جهان برسد. بر سر یک حرف مصوت و بار دیگر بر سر یک کلمه، مسیحیت را به دو نیم کرد، و چون هر گونه

1. در سال 669 سپاهیان «تم» مشرق زمین تقاضا کردند که امپراطوری باید در آن واحد سه امپراطور داشته باشد تا با فکر تثلیث سازگار آید.

بدعتی را خیانتی می پنداشت، اساس امپراطوری روم شرقی را متزلزل ساخت.
عجب آن است که این تمدن آن قدر دوام آورد. کدام منابع پنهانی یا نیروی حیاتی درونی بود که در قبال پیروزیهای ایران در سوریه، و پیروزیهای مسلمانان در سوریه، مصر، سیسیل، و اسپانیا، امپراطوری بیزانس را زنده نگاه داشت؟ شاید همان ایمان مذهبیی که با اتکا به یادگارهای مطهر قدیسان و معجزات قوة دفاعی بیزانس را تضعیف می کرد، به ملتی پیوسته شکیبا که در ادوار معینی سرکش می شدند نظم و انضباط می بخشید، و به امپراطور و حکومت نوعی نفوذ غیبی و معنوی عطا می کرد که جلو هر گونه تغییر و تبدلی را می گرفت. دیوانسالاری بیزانس که جمعاً فناناپذیر بود، در طول تمام مبارزات و در طی همة انقلابات، به امپراطوری دوام و ثبات بخشید، صلح را در داخل کشور حفظ کرد، به دستگاه اقتصادی نظم داد، و به جمع آوری مالیاتهایی پرداخت که در پرتو آن بسط امپراطوری بار دیگر تا جایی امکان پذیر شد که از لحاظ وسعت تقریباً به پای قلمرو یوستینیانوس رسید. گرچه متصرفات خلفای اسلامی پهناورتر از دنیای بیزانس بود، عواید خلفا شاید به پای امپراطوران نمی رسید، و سستی حکومت اسلامی و نارسایی ارتباطات و دستگاه اداری آن، سبب شد که بساط فرمانروایی عباسیان در عرض سه قرن از هم پاشیده شود، و حال آنکه امپراطوری بیزانس مدت هزار سال باقی بماند.
تمدن بیزانسی سه وظیفة اساسی انجام داد؛ اول آنکه مدت هزار سال به مثابه سد محکمی جلو تهاجمات ایران و اسلام شرقی را بر قارة اروپا گرفت؛ دوم آنکه سواد متونی را که حاوی ادبیات، علوم، و فلسفة یونان باستان بود با خلوص نیت گرامی داشت و به نسلهای آینده منتقل ساخت تا آنکه در 1204 مورد تاراج صلیبیون قرار گرفت. رهبانانی که از ستم امپراطوران تمثالشکن می گریختند کتابهای خطی یونانی را با خود به ایتالیای جنوبی بردند و معرفت به ادبیات یونان را از نو زنده کردند. استادان یونانی، که از مسلمانان و صلیبیون یکسان اجتناب می ورزیدند، قسطنطنیه را ترک گفتند، چند زمانی در ایتالیا سکونت گزیدند، و عمل پیک را برای انتشار بذر افکار کلاسیک یونان انجام دادند، تا آنکه سال به سال معرفت ایتالیاییان نسبت به یونان قدیم افزونتر شد و کار به جایی رسید که طالبان دانش از آن سرچشمة آزاد عقلانی سرمست شدند؛ سوم آنکه بیزانس سبب شد تا بلغارها و اسلاوها از آیین توحش به کیش مسیحیت بگروند، و با این عمل نیروی عظیمی از جسم و روح اسلاوی را در زندگی و سرنوشت اروپا شریک سازد.