گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل هجدهم
.VI - سرزمینهای بالکان: 558 - 1067


فقط چند صد کیلومتر در شمال قسطنطنیه، انبوه عظیم و آشفتة قومی وجود داشت که کسب علم و معرفت را دون شأن خود می دانستند. تقریباً مفتون جنگ بودند. سیل تهاجم قوم هون هنوز فرو ننشسته بود که قوم جدیدی همخون با هون، یعنی آوارها، از ترکستان به سوی روسیة جنوبی حرکت

کردند (558)، انبوه توده های اسلاو را به اسارت درآوردند، بر آلمان تاختند، به رود الب رسیدند (562)، لومباردها را به خاک ایتالیا راندند (568)، و شبه جزیرة بالکان را چنان تاراج کردند که از نفوس لاتینی زبان آن سرزمین تقریباً اثری نماند. چندی حیطة نفوذ آوارها از دریای بالتیک تا دریای سیاه می رسید. در 626 قسطنطنیه را محاصره کردند و چیزی نمانده بود که بر آن شهر دست یابند. اما ناکامیابی آنها موجبات زوالشان را فراهم ساخت. در 805 شارلمانی بر آنها غلبه یافت و بتدریج این قوم در بلغارها و اسلاوها مستحیل شدند.
بلغارها، که در اصل آمیزه ای بودند از نژادهای هون و اویغوری و ترک، بخشی از امپراطوری هون را در روسیه تشکیل داده بودند. پس از مرگ آتیلا شاخه ای از آنها در امتداد رود ولگا، در اطراف شهر کنونی قازان، قلمرو پادشاهی مشهور به «بلغارستان قدیم» را تأسیس کرده بودند. پایتخت آنها شهر بلغار بر اثر بازرگانی از راه رودخانه به شهر ثروتمندی بدل شد، و همچنان رو به ترقی بود تا آنکه در قرن سیزدهم به دست تاتارها ویران شد. در قرن پنجم میلادی شاخة دیگری از قوم بلغار به طرف جنوب غربی کوچ کرد و به درة دون روی آورد. قبیله ای از این شاخه موسوم به اوتیغورها از دانوب گذشتند (679)، دومین قلمرو پادشاهی بلغارها را در سرزمین باستانی موئسیا تأسیس کردند؛ اسلاوهای ساکن آن ناحیه را اسیر خود ساختند زبان و بنیادهای آنها را اقتباس کردند، و سرانجام در نژاد اسلاو جذب شدند. کشور نوبنیاد بلغاری در دوران زمامداری خاقان یا خان کروم (802) به اوج اعتلای خود رسید. خان کروم مردی بود که شجاعت اقوام وحشی و حیله گری مردم متمدن را با هم جمع داشت. وی بر مقدونیه، یکی از ایالات امپراطوری شرقی، هجوم برد، 100’1 پوند طلا به غنیمت گرفت، و شهر سردیکا را، که همان صوفیه پایتخت بلغارستان کنونی است، آتش زد.
امپراطور روم شرقی، نیکفوروس، به تلافی لشکر کشید و شهر پلیسکا پایتخت کروم را سوزانید (811)، اما خان کروم سپاهیان یونانی را در گذرگاهی کوهستانی به دام انداخت و تار و مار کرد، نیکفوروس را به قتل رسانید، و از جمجمة امپراطور برای خویش جامی ساخت. در 813 وی قسطنطنیه را به محاصره درآورد، حومه های آن را به آتش سوزانید، و تراکیا را با خاک یکسان کرد ـ گویی اینهمه در حکم تمرینی برای وقایع سال 1913 بود. کروم تدارک هجوم دیگری را می دید که ناگهان یکی از شریانهایش پاره شد و به هلاکت رسید. فرزند وی امورطاغ با یونانیان از در صلح درآمد، و آنان نیمی را تراکیا را به وی تسلیم کردند. در دورة زمامداری خان بوریس (852 - 888) بلغارستان به کیش مسیحی درآمد. خود بوریس بعد از سلطنت طولانی به سلک رهبانان درآمد. چهار سال بعد از دیر بیرون آمد تا فرزند ارشد خویش ولادیمیر را خلع کند و پسر کوچکترش سیمئون را به سلطنت نشاند، و تا سال 907 در قید حیات بود. چون بدرود زندگی گفت کلیسا او را اولین قدیس ملی بلغارستان اعلام کرد. سیمئون یکی از بزرگترین سلاطین (893 - 927) عهد خویش شد. وی قلمرو نفوذ خویش را تا صربستان و آدریاتیک بسط داد، خویشتن را «امپراطور» و مالک الرقاب همة بلغارها و یونانیها» خواند و بارها با امپراطوری بیزانس به مبارزه برخاست. با اینهمه وی سعی کرد که به یاری ترجمه های آثار ادبی یونان ملت خود را متمدن سازد و پایتخت دانوبی خود را با مظاهر هنر یونان بیاراید. یکی از معاصران وی، شهر پرسلاو را «یکی از عجایب دیدنی» توصیف می کند پر از «کلیساها و قصور فخیمه» آراسته به عالیترین تزیینات. در قرن سیزدهم این شهر بزرگترین شهر بالکان محسوب می شد و امروزه فقط ویرانه هایی اندک از آن به جا مانده است.

پس از مرگ سیمئون بلغارستان بر اثر زدو خوردهای داخلی تضعیف شد. جماعت بدعتگذار بوگومیلها نصف زارعان مملکت را پیرو مرام صلح طلبی و نوعی مرام اشتراکی کردند. صربستان در 931 استقلال خود را باز یافت. و در 972 امپراطور روم شرقی، یوحنا زیمیسکس، بلغارستان شرقی را دوباره بǠامپراطوری خود منضم ساخت. در 1014 باسیلیوس دوم بلغارستان غربی را تسخیر کرد و بلغارستان بار دیگر (1018 - 1186) یکی از ایالات امپراطوری بیزانس شد.
در خلال این احوال آن امپراطوری ویران شده مورد تاخت و تاز (934 - 942) خیل بربری جدیدی قرار گرفته بود. مجارها، مانند بلغارها، شاید از قبایلی منشعب شدند که آنها را از راه مسامحه اویغورها نامیده اند. این جماعت که در حدود غربی چین سرگردان بودند، به سبب پیوند طولانی با قبایل هون و ترک درآمیخته بودند و زبانشان ارتباط نزدیکی با زبان فینها [اعقاب فنلاندیهای کنونی] و ساموئیدها داشت. در قرن نهم اویغورها از استپهای اورال خزر کوچ کردند و در زمینهای مجاور رودهای دون و دنیپر و کرانه های دریای سیاه سکونت گزیدند. در این ناحیه هنگام تابستان زراعت می کردند، در فصل زمستان به صید ماهی می پرداختند، و در تمام فصول اسلاوها را اسیر و به غلامی به یونانیها می فروختند. بعد از آنکه اویغورها تقریباً شصت سال در ناحیة اوکرائین گذرانیدند بار دیگر به سمت مغرب به حرکت درآمدند. در آن هنگام اروپا در حضیض ذلت بود. در مغرب قسطنطنیه هیچ دولت نیرومندی عرض وجود نمی کرد و هیچ سپاه نیرومندی سد راه نبود. در 889 مجارها بسارایی و مولداوی را مسخر ساختند و در 895 به رهبری سر کردة خویش آرپاد پیروزی خود را برای همیشه بر سرزمین هنگری، که بعدها به مجارستان مشهور شد، حفظ کردند. در 899 از جبال آلپ گذشتند و به ایتالیا سرازیر شدند، پاویا را با چهل و سه کلیسایش سوزانیدند، ساکنان آنجا را از دم تیغ گذرانیدند، و یک سال تمام به تاراج شبه جزیرة ایتالیا اشتغال داشتند. پانونیا را گشودند، باواریا را (900-907) غارت کردند، کارینتیا را ویران ساختند (901)، بر موراوی (موراوا) دست یافتند (906)، ساکس، تورینگن، سوابیا (913)، آلمان جنوبی و آلزاس را تاراج کردند (917)، و آلمانها را در لش، یکی از شعب رود دانوب، مضمحل ساختند (924). تمامی اروپا از ترس می لرزید و دست به دعا برداشته بود، زیرا این مهاجمان هنوز مردمانی بت پرست بودند و تمامی عالم مسیحی بظاهر محکوم به فنا شده بود. اما در 943 مجارها در گوتا شکست خوردند، و بدین ترتیب پیشروی آنها متوقف شد. در 943 مجارها بار دیگر به ایتالیا هجوم بردند، و در 955 بورگونی را چپاول کردند. سرانجام در آن سال سپاهیان متحد آلمان به سرکردگی اوتو اول در لشفلد یا درة لش، در نزدیکی آوگسبورگ، به پیروزی قاطعی نایل آمدند، و اروپا که در خلال یک قرن وحشتناک (841 - 955) در شمال با نورمانها، در جنوب با مسلمانان، و در مشرق با مجارها در پیکار بود توانست در میان ویرانه های خود نفس راحتی بکشد.

مجارها، پس از مقهور شدن، با قبول آیین مسیحی (975) اروپا را جای امنتری ساختند. پرنس گیزا می ترسید قلمرو مجارها در امپراطوری توسعه یابندة بیزانس تحلیل رود، پس آیین کلیسای لاتین را پذیرفت تا جهان مسیحی غرب را با خود متفق سازد و فرزند خود ستفان را وادار کرد که با گیزلا دختر هانری دوم دوک باواریا ازدواج کند. ستفان اول قدیس حامی، دوک، و بزرگترین پادشاه (997 - 1038) مجارستان شد، مجارها را به شیوة فئودالیسم آلمان متشکل گردانید، و با قبول سلطنت و تاج و تخت خطة مجارها از دست پاپ سیلوستر دوم (1000)، شالودة دینی جامعة نوبنیاد را محکم ساخت. رهبانان فرقة بندیکتیان از هر سو دسته دسته رو به مجارستان آوردند و به ساختن قصبات و دیرها پرداختند، و فنون کشاروزی و صناعت را رواج دادند. به این نحو، بعد از یک قرن جنگ، مجارستان از توحش رو به سوی تمدن نهاد، و هنگامی که گیزلا ملکة مجار صلیبی را به یک دوست آلمانی خویش تحفه داد، آن صلیب شاهکاری از هنر زرگران مجار بود.
تا آنجا که بر ما روشن است قدیمیترین مسکن اسلاوها ناحیه ای باتلاقی در خاک روسیه بود محدود به کیف، موهیلف، و برست لیتوفسک. اسلاوها از نژاد هندواروپایی بودند و به زبانی تکلم می کردند که با آلمانی و فارسی ارتباط داشت. اسلاوها گاه به گاه پایمال جماعت چادرنشین می شدند، اغلب به اسارت در می آمدند، و همواره رنجدیده و مستمند بودند، لاجرم بر اثر همین سختیهای بی پایان قومی شکیبا و نیرومند بار آمدند؛ مرگ و میر در بین آنها بر اثر قحطی، بیماری، و جنگهای مزمن فراوان بود و تنها پر باری زنان آنها بود که این امر را جبران می کرد. اسلاوها در غارها یا کلبه های گلی زندگی می کردند، و به شکار، گله داری، صید ماهی، کندوداری، و فروش عسل، موم، و پوست جانوران روزگار می گذرانیدند. بتدریج از زندگی خانه به دوشی کناره گرفتند و در خانه های ثابتی به قصد کشاورزی سکنی گزیدند. از آنجا که آنها خود مورد تعقیب قرار گرفته به میان باتلاقها و جنگلهای صعب العبور رانده شده بودند، ددمنشانه اسیر گشته و در عین سنگدلی فروخته شده بودند، پس اخلاقیات زمانة خود را پیش گرفتند و به مبادلة افراد در برابر اجناس پرداختند. چون محل سکونت آنها سرزمینهایی سرد و مرطوب بود با خوردن مشروبهای قوی خود را گرم می کردند، و به همین سبب بود که مسیحیت را بر اسلام مرجح شمردند، زیرا تعالیم حضرت محمد (ص) خوردن مشروب را ممنوع ساخته بود. میخوارگی، کثیفی، ستمگری، و عشق مفرط به چپاول از معایب برجستة آنان بود. صرفه جویی، دوراندیشی، و قوة تخیل در میان آنها بین فضیلت و شرارت نوسان می کرد، ولی در عین حال اسلاوها مردمی بودند خوش خلق، مهمان نواز، و خونگرم که به تفریحات، رقص، موسیقی، و آوازخوانی علاقه داشتند. سرکردگان قبایل صاحب چندین همسر، و مردم عادی و مسکین صاحب یک همسر بودند. زنان که هنگام ازدواج معمولا خریداری یا اسیر می شدند به طرز غیر عادی وفادار و مطیع بودند. در خانواده ها پدر سالاری محرز بود، و این خانواده ها آزادانه به صورت طایفه، و چند طایفه به صورت قبیله متشکل می شد. احتمالا این طایفه ها در آغار مرحلة شبانی خویش دارای مالکیت به شیوة اشتراکی بودند، اما رشد کشاورزی سبب پیدایش مالکیت فردی و خانوادگی شد، زیرا که درجات متفاوت نیروی جسمانی و توانایی، در

زمینهای متنوع، نتایجی نامساوری به بار می آورد. اسلاوها که به سبب مهاجرت و جنگهای برادرانه بارها میانشان تفرقه افتاده بود، به زبانهای اسلاوی گوناگون تکلم می کردند؛ مثلا در مغرب به زبانهای لهستانی، وندی، چکی، سلوواکیایی؛ در جنوب به زبان سلوونها، صربی ـ کروآتی، و بلغاری؛ در مشرق به زبان روسهای کبیر، روسهای سفید، و روسهای صغیر (روتنیایی و اوکرائینی) ـ در عین حال تقریباً همة این زبانها برای اهل هر یک از این زبانها قابل فهم باقی مانده است. فرهنگ مشترک اسلاوی در گفتار و پوشش، همراه با فضا و منابع کافی و نیروی حیاتی ناشی از شرایط دشوار انتخاب اصلح، و خوراک ساده باعث شد که اسلاوها روز به روز بیشتر نیرو بگیرند.
همزمان با حرکت قبایل ژرمن به سوی جنوب و مغرب در طی مهاجرتهایشان به ایتالیا و سرزمین گل، ناحیه ای با فشار جمعیتی اندک در شمال و مرکز آلمان پشت سر آنان باقی می ماند. این ناحیة خالی اسلاوها را به خود جلب کرد، و آنها تحت فشار هونهای مهاجم اراضی خود را به سمت مغرب توسعه دادند، از رود ویستول گذشتند و حتی تا به الب رسیدند؛ در این اراضی بود که در مراحل بعدی تاریخ به صورت اقوامی چون وندها، له ها، چکها، ولاکها. و سلوواکها در آمدند. نزدیک به پایان قرن ششم سیلی از مهاجران اسلاو به اراضی روستایی یونان سرازیر شد. شهرها دروازه های خود را به روی این مهاجران بستند، اما جماعت زیادی از اسلاوها در نژاد یونانی مستحیل شدند. در حدود سال 640 میلادی دو قبیلة اسلاو، صربها و کروآتها، که با یکدیگر خویشاوند بودند، در دو ناحیة پانونیا و ایلوریکوم سکنی گزیدند. صربها به کیش مسیحی یونانی درآمدند و کروآتها پیرو کلیسای رم شدند. این اختلاف مذهبی، که وحدت نژادی و زبانی را قطع می کرد، مایة تضعیف آن قوم در مقابل همسایگانش شد، و صربستان همواره میان استقلال، تابعیت از امپراطوری بیزانس، و تابعیت از بلغارستان در نوسان بود. در 989 ساموئل، تزار بلغارستان؛ که یوان ولادیمیر سلطان صربها را شکست داده و اسیر کرده بود، دختر خویش کوسارا را به همسری او داد و ولادیمیر را مجاز ساخت که، به عنوان امیر دست نشانده، به پایتخت خویش شهر زیتا مراجعت کند. این واقعه موضوع قدیمیترین رمان صربی به اسم «ولادیمیر و کوسارا» است که در قرن سیزدهم نوشته شده است. شهرهای ساحلی ناحیة قدیمی دالماسی، یعنی زارا، سپالاتو، و راگوزا فرهنگ و زبان لاتینی خود را حفظ کردند، و بقیة اراضی صربستان به اسلاو گروید. در 1042 پرنس ویسلاف صربستان را آزاد کرد، اما در قرن دوازدهم آن سرزمین بار دیگر سر تمکین در برابر نفوذ امپراطوری بیزانس فرود آورد.
هنگامی که در پایان قرن هشتم این کوچ حیرت آور اسلاوها تکمیل شد، سراسر اروپای مرکزی، سرزمینهای بالکان، و روسیه به دریای عظیمی از قوم اسلاو تبدیل شده بود که امواج آن، مرزهای قسطنطنیه، یونان، و آلمان را در هم می کوبید