گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیستم
.IV - اسکاتلند: 325 – 1066


در اواخر قرن پنجم میلادی، قبیله ای از مهاجران گیلی، مشهور به اسکات، صفحات شمالی ایرلند را ترک کردند، متوجه جنوب باختری اسکاتلند شدند، و نام خویش را ابتدا به یک بخش و سپس بر تمامی آن شبه جزیرة بدیع منظری نهادند که در شمال رود توید قرار دارد. سه قوم دیگر در تملک این «کالدونیا1»ی باستانی با یکدیگر به رقابت برخاستند، از این قرار: اول پیکتها، یک قبیلة سلتی که در بالای خلیج فورث مقام گزیده بودند، دوم بریتونها یا بومیان بریتانیا، که در برابر سیل هجومهای آنگلوساکسون به سرزمین اسکاتلند پناهنده شدند و بین رود درونت و خلیج کلاید اقامت گزیدند؛ سوم آنگلها یا انگلیسیها، که در ناحیة میان رود تاین و خلیج فورث مسکن داشتند. از همة این اقوام مختلف قوم اسکاتلندی به وجود آمد که از لحاظ زبان انگلیسی، از نظر دین مسیحی، آتشین مزاج چون ایرلندی، و طرفدار عمل چون انگلیسی، و نازک بین و فکور به مانند هر تیره ای از نژاد سلت بود.
اسکاتلندیها، مانند ایرلندیها، از ترک تشکیلات خویشاوندی بیزار بودند، حاضر نمی شدند که حکومت واحدی جانشین سازمان طایفه ای شود. شدت تضاد طبقاتی آنها به حدی بود که فقط با وفاداری تفاخر آمیز نسبت به طایفة خود، و مقاومت سرسختشان در مقابل دشمنان خارجی، برابری می کرد. رومیان نتوانستند بر آنها استیلا یابند؛ بر عکس، نه دیواری که هادریانوس بین

1. کالدونیا نام لاتینی اسکاتلند است. ـ م.

سالوی و رود تاین احداث کرد (120)، و نه سدی که آنتونیوس پیوس صد کیلومتر بالاتر میان دو خلیج فورث و کلاید ایجاد کرد (140)، نه مبارزات سپتیمیوس سوروس (208)، و نه نبردهای تئودوسیوس (368) هیچ کدام نتوانست به هجومهای هر چند یک بار پیکتهای گرسنه بر بریتانیا خاتمه دهد. در 617، ساکسونها به فرمان ادوین، پادشاه نورثامبرلند، دژ استوار پیکتها را تسخیر کردند و آن را ادینبورگ (همان ادنبورگ امروزی) نامیدند. در 844، کنث اول، ملقب به مک آلپین (مردی از آلپ) پیکتها و سکوتها را زیر لوای خویش متحد کرد. در 954، عشایر مزبور بار دیگر ادنبورگ را از چنگ ساکسونها بیرون آوردند و آنجا را پایتخت خود ساختند. در 1018، ملکم دوم لوذین (ناحیة شمال توید) را فتح و آن را به قلمرو پیکتها و سکوتها منضم کرد. بظاهر برتری سلتی مسلم شده بود، لکن هجومهای دانمارکیها هزاران نفر از «انگلیسی »ها را به نواحی جنوبی اسکاتلند راند، و به این طریق عنصر نیرومندی از آنگلوساکسون را در خون اسکاتلندی جاری ساخت.
دانکن اول (1034 - 1040) تمامی اقوام چهارگانه، یعنی پیکتها، سکوتها، سلتهای بریتانیایی، و آنگلوساکسونها را با هم متحد کرد و سلطنت اسکاتلند را بنیاد نهاد. شکست دانکن از سپاهیان انگلیسی در دارم بهانه به دست مکبث سردار اسکاتلند داد که مدعی تاج و تخت شود، زیرا گروخ، همسر مکبث، نوادة کنث سوم بود. مکبث دانکن را به قتل رساند (1040)، مدت هفده سال سلطنت کرد، و خود به دست ملکم سوم فرزند دانکن کشه شد. از هفده تن سلاطینی که در خلال سالهای 844 و 1057 بر اسکاتلند حکمرانی کردند، دوازده نفرشان به قتل رسیدند. این دوران پرمخافتی بود از زدوخوردهایی خونین در طلب خوراک و آب، و آزادی و قدرت؛ در آن ایام تلخ، اسکاتلند چندان فرصتی برای ظرایف وحشو و زواید یک جامعة متمدن نداشت. سه قرن دیگر می بایست سپری شود تا چشمة ادبیات آن سرزمین شروع به فیضان کند. مهاجمان نورس مجمع الجزایر اورکنی، فارو، شتلند، و هبریدیزرا را تسخیر کردند؛ اسکاتلند مدام در معرض تهدید استیلای وایکینگهای بیباکی به سر می برد که مشغول پراکندن قدرت و بذر خویش در سراسر دنیای غرب بودند.