گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
مختارنامه
 شمارهٔ ۶۸


شمع آمد و گفت: زاتش افسر دارم

هر لحظه به نو سوزش دیگر دارم

تا چند به هر جمع من بی سر و پای

در پای افتم از آنچه در سر دارم