گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل بیست و دوم
.IV - جنگ فئودال


فئودالیسم از تشکیلات نظامی جامعه ای کشاورزی سر بر آورد که دسخوش ویرانی و غارت

شده بود؛ محسنات آن بیشتر جنبة نظامی داشت تا اقتصادی؛ واسالها و خاوندها موظف بودند خود را برای جنگ تربیت کنند یا حاضر باشند که در هر لحظه ای خیش را بر زمین بنهند و شمشیر به کف گیرند.
سپاه فئودال حکایت سلسله مراتبی بود متشکل از پیوندها و بیعتهای متقابل که طبق درجات و مراتب اعیانی به طرزی دقیق طبقه بندی شده بود. امرا، دوکها، مارکیها، کنتها، و اسقفهای اعظم همه امرای سپاه بودند؛ بارونها، خاوندها، اسقفها، و رؤسای دیرها همگی حکم فرماندهان را داشتند؛ شهسواران صنف سوار را تشکیل می دادند؛ دهقانان از ملازمان و خدمتکاران بارونها یا شهسواران بودند؛ و بالاخره «افراد مسلح» ـ قوای نظامی کومونها یا اجتماعات ده ـ به عنوان پیاده نظام خدمت می کردند. به طوری که در جنگهای صلیبی می بینیم، معمولا در عقب سپاه فئودال جماعتی از ملاکان دون رتبه تر، بدون فرمانده یا انضباطی، پیاده حرکت می کردند. این قبیل افراد در تاراج اموال شکست خوردگان به عمدة قوا کمک می رساندند و با چماق یا تبرزین افراد زخمی دشمن را از قید رنج می رهاندند لکن اساساً سپاه فئودال را جماعت و صنف سوار نظام تشکیل می داد، پیاده نظام، که به قدر کافی قابلیت تحرک نداشت، از هنگام شکست رومیان به دست گوتها در آدریانوپل (378) به این طرف مقام شامخ خود را از دست داده بود و دیگر دارای اهمیتی نبود، مگر در قرن چهارم میلادی. سوار نظام به منزلة بازوی جنگی شوالیه گری بود، و اصلا واژه های کاوالیه ( cavalier )، شوالیه، ( chevaliar ) و بالاخره کابالرو ( caballero ) همگی از لفظ شوال ( chaval : به معنی اسب) مشتق می شد.
مرد مبارز عهد فئودال زوبین و شمشیر یا تیرو کمان به کار می برد. شهسوار این دوران دامنة خودپرستی را چنان توسعه بخشید که شامل شمشیرش نیز شد و به شمشیر خود از روی محبت نامی خاص نهاد. هر چند بی شک شعرای حماسه سرا بودند که شمشیر شارلمانی را ژوایوز (شادان) و شمشیر رولان را دوراندال (خارا) و شمشیر آرثر را اکسکالیبور (آبدیده) نام نهادند. کمان این دوره اشکال مختلف داشت؛ یک نوع کمان سادة کوتاهی بود که مرد جنگی معمولا آن را روی سینه اش می کشید؛ نوع دیگر کمان درازی بود که مبارز آن را تا بن گوش می کشید و با چشم هدف را نشانه می کرد؛ یا کمان پولادی بود که زه سفتی داشت و گاهی آن را به وسیلة پاشنه ای می کشیدند، و معمولا قطعه سنگ مدور یا یک گلوله آهنی را پرتاب می کرد؛ کمان پولادی یا گلوله ای قدمت بیشتری داشت؛ کمان دراز را برای نخستین بار ادوارد اول (1272 - 1307) در جنگهایش با ساکنان ویلز رواج داد. در انگلستان آموختن رموز تیر و کمان رکن مهم تعلیمات نظامی و یکی از ورزشهای مهم باستانی به شمار می رفت. تکامل کمان شیوة نبرد فئودالی را دچار شکست کرد. شهسوار پیاده به جنگ رفتن را کسر شأن خود می دانست، لکن کمانکشها اسب او را به خاک انداختند و وی را مجبور کردند که زحمت جنگیدن بر روی زمین را به خود هموار سازد. بعدها، در قرن چهاردهم، با پیدایش باروت و توپ، ضربت نهایی

بر قدرت فئودال وارد آمد، زیرا با این وسیلة مخرب جدید امکان داشت که مبارز از فواصل دور، بی آنکه جانش در خطر باشد، شهسوار سراپا مسلح را به قتل رساند و دژ استوار او را متلاشی کند.
مرد جنگی عهد فئودال چون سوار بر مرکب بود، می توانست خود را غرق اسلحه کند. در قرن دوازدهم یک شهسوار تمام عیار جوشن بر تن می کرد و کلاه خودی بر سر می گذاشت که تمام سر و صورتش را به جز چشمها، دهان، و بینی می پوشانید. پاهایش تا زانو در ساقبندی از زره بود. هنگام نبرد، خود فولادین دیگری نیز بر سر می گذاشت که تیغة آهنین برآمده ای داشت که «دماغک» بینی او را محافظت می کرد. کلاه خود آهنی و خفتان برای حفاظ در برابر کمان بلند یا کمان پولادی در خلال قرن چهاردهم ابداع شد و تا قرن هفدهم رواج داشت؛ در قرن هفدهم بود که مبارز، برای تحرک بیشتر، از هر گونه خود و زرهی چشم پوشید. شهسوار برای محافظت سینة خویش، از گردن سپری می آویخت که از داخل دارای بندهایی بود، و این بندها را با دست چپ محکم نگاه می داشت. سپر از چوب و چرم و باریکه هایی آهنی ساخته شده بود و سگکی از آهن مطلا به عنوان زینت در وسط آن قرار داشت. با این اوصاف، شهسوار قرون وسطی یک دژ متحرک بود.
معمولا وسیلة عمده و کافی برای دفاع در جنگهای عهد فئودالی ایجاد باروها و قلعه ها بود. لشکری که در میدان جنگ هزیمت یافته بود می توانست به درون چهار دیواری روستای خاوندی متحصن شود و حتی تا آخرین لحظه در برج اقامتگاه ارباب پایداری ورزد. در قرون وسطی، فن محاصرة دشمن رو به تنزل نهاد؛ ساز و برگ و تشکیلات بغرنج برای فرو ریختن دیوارهای دشمن جانکاهتر و گرانتر از آن تمام می شد که به مذاق شهسوارهای موقر خوشایند باشد؛ لکن هنر صنف کلنگ دار، یا فن حفر نقب، در نظام به اعتبار خود باقی ماند. در دنیایی که اراده به جنگاوری بمراتب فزونتر از اسباب جنگ بود، نیروهای دریایی نیز کاهش یافت؛ کشتیهای جنگی مثل اعصار باستان به همان صورت باقی ماندند. هر کشتی دارای طبقات و برجهایی برای جنگ بود، و گروهی از آزادمردان یا بردگان مأمور پاروزنی بودند. تزیینات فقدان نیرو را جبران می کرد. این امر همان اندازه دربارة کشتی صادق بود که در مورد انسان. کشتی سازان قرون وسطی، برای جلوگیری از نفوذ هوا و آب، روی بدنة ناو را قیراندود می کردند، و نقاشان رنگهای درخشنده ای را با موم می آمیختند و این بدنه را رنگ سفید، شنگرف، و نیلی شفاف می زدند. جلو کشتی و نرده های آن را به رنگ طلایی در می آوردند. سر و عقب کشتی را با مجسمه هایی از پیکره های انسان، جانوران، و ارباب انواع تزیین می کردند. بادبانها رنگهایی درخشنده و جلی داشت: برخی به رنگ ارغوانی بودند و پاره ای به رنگ طلایی. روی ناوی که تعلق به یک خاوند داشت نشان یا آرم مخصوص خانوادگی وی را نقش می کردند.
جنگهای فئودال از لحاظ کثرت وقوع و کمی هزینه و مرگ و میر با جنگهای قدیم و جدید

تفاوت داشت. هر بارونی خود را محق می دانست که علیه کسی که به موجب سنتهای فئودال با وی پیوندی نداشت جنگ آغازد، و هر پادشاهی آزاد بود که هر موقع بخواهد زمینهای حکمران دیگری را به طرز شرافتمندانه به سرقت برد. هنگامی که پادشاه یا بارون به جنگ می رفت، تمام واسالها و بستگانش تا هفت درجه قرابت ملزم بودند که به پیروی وی مدت چهل روز در رکابش مشغول جنگ باشند. در قرن دوازدهم روزی نبود که بخشی از ناحیه ای که فرانسة امروزی را تشکیل می دهد در جنگ و ستیز نباشد. مبارز خوبی بودن اوج ترقی و عظمت یک شهسوار بود. از چنین آدمی انتظار داشتند که با رغبت یا شکیبایی متحمل ضربات سخت شود یا چنین ضرباتی را بر حریف وارد آورد. بزرگترین آرزوی چنین شهسواری آن بود که در «میدان افتخار» جان سپرد نه آنکه «همانند گاو» بمیرد. برتولت اهل رگنسبورگ شاکی بود از اینکه «فقط عدة بسیار معدودی از خاوندان نامدار به سن شایستة خود می رسند، یا به مرگ شایسته می میرند»؛ ضمناً نباید از نظر دور داشت که برتولت یک رهبان بود.
با اینهمه، نبرد سلحشوران آن قدرها هم خطرناک نبود. اوردریکوس ویتالیس در توصیف نبرد برمول (1119) می گوید که «از نهصد تن شهسواری که دست اندرکار نبرد بودند فقط سه نفر کشته شدند.» در نبرد تنشبره (1106)، که هنری اول پادشاه انگلستان تمامی نورماندی را فتح کرد، چهار صد شهسوار به اسارت درآمدند، لکن حتی یکی از شهسواران هنری هم به قتل نرسید. در بووین (1214)، محل یکی از خونین ترین و قاطعترین جنگهای قرون وسطی، هزار و پانصد نفر شهسوار با هم رو به رو بودند که از این عده فقط صد و هفتاد نفر به قتل رسیدند. وجود جوشن و دژهای استوار امر دفاع را مؤثرتر می ساخت؛ آدمی که زره بر تن داشت و غرق اسلحه بود بآسانی هلاک نمی شد، مگر آنکه وقتی به خاک افتاده بود حلقومش را ببرند، و چنین عملی به حکم موازین شهسواری ناپسنده شمرده می شد. وانگهی عاقلانه تر آن بود که شهسواری را اسیر کنند و در برابر آزادیش فدیه بستانند تا آنکه با کشتن وی حس انتقامجویی دشمن را برانگیزند. فرواسار نالان بود از اینکه در نبردی عده ای را به هلاکت رسانده بودند، زیرا اگر این عده اسیران را آزاد می کردند «بالغ بر 000’400 فرانک عاید می شد.» طبق اصول شهسواری و دوراندیشی متقابل، رعایت احترام در حق اسیران واجب بود، و در گرفتن فدیه می بایست جانب اعتدال را فرو نگذارند. قاعدتاً یک اسیر به شرفش سوگند می خورد که چون آزاد شود، به وطن خود برود و سر موعد معین با فدیه مراجعت کند، و بندرت اتفاق می افتاد که شهسواری به وعدة خویش وفا نکند. بر اثر جنگهای فئودال، کشاورزان بیش از هر طبقه ای متضرر شدند. در فرانسه، آلمان، و ایتالیا هر لشکری بر آبادیها هجوم می برد، داروندار واسالها و سرفهای دشمن را چپاول می کرد و گله و رمة بیرون مانده از دیوار حصار را از بین می برد. بعد از چنین جنگی، بسیاری از کشاورزان که گاو یا اسبی برای شخم نداشتند مجبور بودند خودشان زمین را شخم بزنند، و عدة زیادی از بی غذایی تلف می شدند.

پادشاهان و امرا کوشش می کردند که گاه گاه صلح داخلی را حفظ کنند. دوکهای نورمان در نورماندی، انگلستان، و سیسیل در این امر توفیق یافتند. کنت فلاندر در قلمرو خویش، کنت بارسلون در کاتالونیا، و هنری سوم مدت یک نسل در آلمان به چنین توفیقی نایل آمدند. در مابقی اروپا کلیسا بود که برای این مهم دامن همت به کمر زد. از 989 تا 1050 شوراهای مختلف کلیسایی در فرانسه حکام و امرا را به رعایت پاکس دی (صلح الاهی) وادار، و اخطار کردند که هر کس به هنگام جنگ در مورد مردم غیر مبارز دست به عنف و خشونت زند، او را تکفیر خواهند کرد. کلیسای فرانسه در مراکز مختلف به تشکیل یک نهضت صلح دست زد و بسیاری از اشراف را نه فقط از جنگ خصوصی بازداشت، بلکه وادار کرد تا با کلیسا در تحریم مبارزات انباز شوند. فولبر اسقف شارتر (960؟ – 1028) در سرود مذهبی معروفی برای صلحی که مردم به آن عادت نکرده بودند حمد خداوند را گفت. مردمان عادی با شور و رغبت وصف ناپذیری از نهضت صلح طرفداری کردند و مؤمنین پاکدل پیشگویی کردند که در عرض پنج سال تمامی عالم مسیحیت آن برنامة صلح را قبول کند. شوراهای روحانی فرانسه از تاریخ 1027 به بعد (شاید هم به تقلید از مسلمانان که ایام حج را ماه حرام اعلام می کردند و جنگ در آن روزهای بخصوص ممنوع بود) مقرر داشتند که عموم مسیحیان در روزهای بخصوصی باید توریگاددی (متارکة الاهی) را رعایت کنند. به موجب این فرامین، جنگ در ایام روزه، در فصل انگورچینی یا برداشتن خرمن (از 15 اوت تا 11 نوامبر)، در ایام متبرکة بخصوص، و چند روز هفته ـ که قاعدتاً از غروب چهارشنبه تا صبح روز دوشنبه بود ـ ممنوع شد. سرانجام، به موجب این قرار متارکه، در عرض یک سال فقط 80 روز برای جنگهای فئودال و منازعات خصوصی تخصیص داده شده بود. این درخواستها و تشددها مؤثر افتاد. بتدریج به پایمردی کلیسا، و بر اثر قدرت روزافزون حکومتهای سلطنتی، ترقی شهرها و «بورژوازی»، و شروع جنگهای صلیبی که قدرت مردان جنگاور را به خود جذب کرد، منازعات خصوصی پایان یافت. در قرن دوازدهم متارکة الاهی بخشی از قانون مدنی و همچنین شرایع ممالک اروپای باختری شد. دومین شورای لاتران (1139) استفاده از گردونه های جنگی را علیه افراد ممنوع کرد. در 1190 گرهو اهل رایشرزبورگ پیشنهاد کرد که پاپ باید هر نوع جنگی را میان مسیحیان ممنوع کند، و کلیة اختلافاتی که میان پادشاهان مسیحی روی می دهد به حکمیت پاپ واگذار شود. برای پادشاهان قبول چنین پیشنهادی گران بود؛ هر قدر منازعات خصوصی کمتر شد، جنگهای بین المللی افزایش یافت، تا جایی که در قرن سیزدهم خود پاپها، که در بازی شاهانة شطرنج کسب قدرت انسان را به جای مهره به کار می بردند، برای اجرای منویات خویش به جنگ توسل جستند.