گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل بیست و دوم
.V - شوالیه گری


از رسوم دیرینة ابتکار نظامی اقوام ژرمن، توأم با نفوذ ساراسنها از ایران و سوریه و اسپانیا و نیز پندارهای مسیحی دربارة سرسپردگی و شعایر دینی بود که شوالیه گری، آن پدیدة ناقص اما جوانمردانه، نضج گرفت و به درجة کمال رسید.
شهسوار شخصی بود اصیلزاده ـ یعنی از خانواده ای صاحب عنوان و ملاک ـ که رسماً در سلک شهسواران پذیرفته شده بود. این بدان معنی نبود که کلیة «نجیب»زادگان (یعنی افرادی که به سبب اصل و نسب خویش ممتاز بودند) واجد شرایط احراز مقام شهسواری یا عنوان باشند؛ معمولا پسران جوانتر خانواده ها، به جز فرزندان و بستگان پادشاهان، املاک و عواید چندان زیادی نداشتند و به همین سبب نمی توانستند از عهدة مخارج گزافی که در خور زندگی یک شوالیه بود برآیند. این قبیل افراد در زمرة «سپرداران» عمده به شمار می رفتند، مگر آنکه بتوانند زمین و عنوان جدیدی به دست آورند.
جوانی که خیال شهسوار شدن در سر می پخت قاعدتاً می بایست دورانی دراز رنج انضباط شدیدی را بر خویشتن هموار سازد. در هفت یا هشتسالگی به عنوان غلام بچه وارد خدمت می شد، در دوازده یا چهاردهسالگی به مقام «سپرداری» ارتقا می یافت و به خدمت خاوندی کمر می بست و بر سر سفره، خوابگاه، در روستای خاوندی، هنگام نیزه بازی، یا در میدان جنگ در رکاب سالار آماده به خدمت بود، روح و جسم خویش را با مسابقات و ورزشهای خطرناک تقویت می کرد و، از راه تقلید و آزمایش، طرز استعمال اسلحه جنگ فئودال را می آموخت. هنگامی که دوران نوآموزی وی به پایان می رسید، طی یک رشته آداب پرشکوه و با ابهت، او را در سلک شهسواران می پذیرفتند. داوطلب در بدو ورود به جرگة شهسواران اول استحمامی می کرد که خود نشانة پاکی روح و شاید هم تضمینی برای پاکی جسم بود، از این رو به چنین آدمی «شهسوار گرمابه» لقب می دادند تا این عنوان وجه تمیزی باشد میان وی و آنهایی که «شهسواران شمشیر» نامیده می شدند. دستة اخیر افرادی بودند که به پاداش جانفشانی در یکی از میدانهای جنگ بی درنگ به دریافت عنوان شهسواری مفتخر شده بودند. در آغاز، شهسوار جدید نیمتنه ای سفید، جبه ای سرخ، و قبایی سیاه بر تن می کرد که سفید علامت نیل به پاکی اخلاق بود، سرخ برای ریختن خون در راه شرافت یا خدا، و سیاه نشانة آمادگی برای مقابله با مرگ در عین متانت. وی مدت یک روز روزه می گرفت، و یک شب را در کلیسا به دعا می گذرانید؛ نزد کشیشی به گناهان خود اقرار می کرد، در مراسم قداس شرکت می جست، و در اجرای شعایر مربوط بدان سهیم بود، به موعظه ای دربارة وظایف اخلاقی و دینی و اجتماعی و نظامی یک شهسوار گوش می داد، و از صمیم قلب متعهد می شد که به انجام آنها اقدام کند. آنگاه در حالی که شمشیری از گردنش آویزان بود تا محراب کلیسا پیش می رفت، کشیش شمشیر را از گردن

وی برمی داشت و تقدیس می کرد و آن را دوباره سر جایش قرار می داد. سپس داوطلب رو به سوی خاوندی که در آن نزدیکی جلوس کرده بود می کرد؛ می بایست از او عنوان شهسواری بگیرد؛ از زبان وی این سؤال سخت را می شنید که «برای چه می خواهی به سلک شهسواران درآیی؟ اگر بر سر آنی که تمکن اندوزی و راحت طلبی و ترا محترم شمرند بی آنکه احترام شهسواران را داشته باشی، بدان که لیاقت چنین عنوانی را نداری و مقام تو در میان شهسواران به محرری ماند در ردیف اسقفان که منصب خویش را به زر خریده باشد.» داوطلب پاسخ قانع کننده ای در آستین داشت. آنگاه شهسواران یا زنان یک رشته جامه های رزم از قبیل زره، نیمتنه، و بازوبندهای فولادین بر اندام وی می آراستند و دستکشهای فولادین، شمشیر، و مهمیزهای شهسواری را به او تسلیم می کردند.1 آنگاه خاوند، که از جای خویش برخاسته بود، با پهنای شمشیر سه بار بر گردن یا شانة داوطلب می زد و گاهی یک سیلی بر صورت وی می نواخت، و این هر دو علامت آخرین توهینهایی بود که او می بایست بدون تلافی قبول کند. هنگام اجرای این مراسم معمولا خاوند این عبارت را بر زبان می راند: «به نام خداوند، میکاییل قدیس، و قدیس جورج، من ترا شهسوار می کنم.» به شهسوار جدید یک زوبین، یک کلاه خود، و یک رأس اسب تسلیم می شد. وی خود را بر سر می نهاد، بر روی اسب می جست، زوبین را در هوا حرکت می داد، شمشیر را از غلاف بیرون می کشید، سواره از صحن کلیسا بیرون می آمد، هدیه هایی میان ملازمان خویش توزیع می کرد، و مجلس ضیافتی برای دوستان ترتیب می داد.
اکنون شهسوار از این امتیاز برخوردار بود که می توانست تن به خطر شرکت در تورنواها در دهد تا در فنون جنگ، استقامت، و شجاعت ورزیده تر شود. این قبیل تورنوا، که ابتدا در قرن دهم پدید آمد، در فرانسه بیش از دیگر جاها رواج گرفت و لختی از احساسات پرجوش و نیروهایی را که مایة از هم گسیختگی زندگی فئودال شده بود اعتلا می بخشید. در بعضی موارد، یک جارچی از جانب خاوند بزرگ یا پادشاهی به اطراف و اکناف فرستاده می شد تا مژدة شهسوار شدن شخص بخصوص یا دیدار یک شهریار یا وصلت یکی از افراد خانوادة سلطنت را به اطلاع همگان برساند و آنها را به جشن گرفتن وادارد. شهسوارانی که حاضر به شرکت در چنین مراسمی بودند به شهر معین می رفتند، نشانهای اصالت خانوادگی خویش را از پنجرة اطاقهای مسکونی خود می آویختند، و آرمهای مخصوص خود را بر فراز دژها، صومعه ها، و سایر ابنیة عمومی آویزان می کردند. تماشاگران این درفشها و نشانها را معاینه می کردند، و هر کس از دست شهسواری ستمی دیده بود حق داشت شکایت پیش بر پا کنندگان این قبیل تورنواها برد. معمولا متصدیان مزبور مرافعه را گوش می کردند و اگر حق به جانب شاکی بود، مقصر
---
1. مهمیزهای طلایی نشانة شهسواری بود، و قاعدتاً مهمیزهای نقره از آن «سپرداری» دون رتبه تر. به همین سبب، در لغت انگلیسی، هر جا گفتگو از گرفتن مهمیزهای طلا باشد کنایه از نیل به مقام شهسورای است.

را از شرکت در مسابقه محروم می کردند؛ این محرومیت «لکه ای بود بر سپر» شهسوار. در میان شور و شعف حاضران، ابتدا دلالان اسب نزد شهسوار می آمدند تا مرکبی در اختیار وی گذارند، سپس نوبت به خرازان می رسید تا خود و مرکب وی را به جامه های فاخر بیارایند، و صرافان که فدیه ای برای مغلوبین بدهند، و همچنین گروهی از طالعبینان، آکروباتها، مقلدین، آوازخوانان، و حماسه سرایان، محققان خانه به دوش، زنان هرزه، و بانوان عالیرتبه. مجلس جشن آراسته ای بود برای نغمه سرایی و پایکوبی، ملاقات افراد، عربده جویی، و شرط بندیهای بی ملاحظه بر سر مبارزات.
تورنوا ممکن بود تا یک هفته هم به طول بینجامد و یا فقط یک روزه باشد. در تورنوایی که به سال 1285 برگزار شد، یکشنبه روز اجتماع و شادمانی بود؛ دوشنبه و سه شنبه اختصاص به نیزه بازی داشت؛ چهارشنبه روز استراحت بود؛ و پنجشنبه تورنه ها (سواران مسلح) به جنگ نمایشی می پرداختند که نام کل مراسم، یعنی تورنوا، نیز متخذ از نام همینها بود. محل اجرای مسابقات یا رزمگاه میدان یک شهر یا هر محوطة باز دورافتاده ای بود که دور تا دور آن را صفه ها و دیوانهایی احاطه می کرد، و اشراف ثروتمندتر با لباسهای فاخر قرون وسطی در این اماکن گرد می آمدند تا زورآزمایی حریفان را تماشا کنند؛ مردمان عادی دور تا دور محوطه می ایستادند و جریان را نظاره می کردند. جایگاه اعیان تماشاگر مزین بود به دیوار کوبها، فرشینه ها، پرده ها، پرچمها، و نشانهای خانواده های اشرافی. قبل از شروع مسابقه، و هر جا حریفی حین مسابقه به پیروزی درخشانی نایل می شد، الحان موسیقی به آسمان برمی خاست. در خلال مبارزات، خاوندها و زنهای طبقة اشرافی سکه هایی بین مردمان که سرپا ایستاده بودند پخش می کردند، و مردم با فریادهای «کرم!» و «مبارک!» آن سکه ها را می پذیرفتند.
قبل از نخستین مبارزه، ابتدا شهسواران با ساز و برگ درخشان خویش با گامهایی سنگین وارد رزمگاه می شدند، به دنبال آنها نوبت به خاوندان می رسید که سوار بر مرکب بودند. گاهی زنهایی که شهسواران برای اعتلای نام آنها حاضر بودند تیغ از نیام بیرون کشند آنان را با زنجیرهای طلا یا نقره می کشیدند. قاعدتاً هر شهسواری روی سپر، کلاه خود، یا زوبین خود دستمال گردن، نقاب، شنل، دستبند، یا نواری را حمل می کرد که بانوی برگزیدة وی آن را از میان لباسهای خویش به این منظور برداشته و تسلیم وی کرده بود.
در مسابقة نیزه بازی روی اسب، شهسواران رقیب به تنهایی با هم رو به رو می شدند. در حالی که نیزة فولادین را به طرف حریف دراز کرده بودند، بتاخت به طرف یکدیگر هجوم می بردند و ضرباتی محکم بر یکدیگر وارد می آوردند. اگر هر کدام از طرفین از مرکب فرو می افتادند، به موجب نظامات، دیگری نیز مکلف بود پیاده شود و مبارزه را پیاده ادامه دهند. تا آنکه یکی از طرفین به صدای بلند خواستار پایان مسابقه شود، یا بر اثر فرسودگی یا برداشتن جراحت یا مرگ ناتوان گردد، و یا آنکه به امر داوران یا پادشاه مسابقه موقوف شود. آنگاه

شخص غالب نزد قضات مسابقه حاضر می شد و با تشریفات خاصی جایزة خود را از دست آنها یا بانویی رعنا دریافت می داشت. ممکن بود که چندین مسابقه از این نوع در عرض یک روز صورت گیرد. مهمترین بخش از برنامة جشن اختصاص به تورنه داشت. تورنه عبارت از صف آرایی دو دستة متخاصم از شهسواران بود که مثل یک صحنة یک جنگ واقعی با هم مبارزه می کردند، گو اینکه قاعدتاً اسلحة آنها کند بود. با تمام این اوصاف، گاهی این مبارزات دروغی تلفاتی نیز به بار می آورد، چنانکه در تورنة سال 1240 در نویس شصت تن از شهسواران به قتل رسیدند. در این قبیل تورنه های دسته جمعی، درست مثل جنگ واقعی، متخاصمین یکدیگر را به اسارت می گرفتند و برای آزاد ساختن اسرا فدیه مطالبه می کردند. اسبان و اسلحة اسیران از آن پیروزشدگان بود. علاقه ای که شهسواران به پول داشتند حتی از عشق به جنگ زیادتر بود. در فابلیوها حکایت شهسواری آمده است که به کلیسا اعتراض می کند که چرا تورنوا را تقبیح کرده است، و می گوید که اگر اوامر کلیسا در این باره مؤثر افتد، تنها وسیلة ارتزاق وی از بین خواهد رفت. هنگامی که کلیة مسابقات به پایان می رسید شهسوارانی که جان به در برده بودند، به اتفاق اشراف تماشاگر، شب را در بزم سور، نغمه سرایی، و پایکوبی می گذراندند. شهسوارهای پیروز از امتیاز بوسیدن زیباترین زنان برخوردار بودند و به اشعار و نغماتی که به یاد پیروزیهای ایشان تصنیف شده بود گوش می کردند.
در عالم نظر، شهسوار می بایست یک قهرمان، یک نجیب زاده، و آدمی پاکدامن باشد. کلیسا، از نظر اشتیاقی که به رام کردن جانوران وحشی دو پا داشت، بنیاد شهسواری را با یک رشته سوگندها و آداب مذهبی در هم آمیخت. شهسوار معتقد می شد که همواره جز به راستی سخن نگوید، از حقوق کلیسا دفاع کند، به حمایت ضعفا برخیزد، در منطقة خویش صلح برقرار کند، و سر در عقب جماعت کفار گذارد. وفاداری شهسوار نسبت به خاوند متبوع خویش بمراتب الزام آورتر از محبت پدر و پسر بود. شهسوار حافظ تمامی زنان، و مدافع ناموس آنان بود. در مقابل عموم شهسواران، به حکم کمک و احترام متقابل، وظیفة برادری داشت. به هنگام جنگ مجاز بود با دیگر شهسواران بجنگد، لکن اگر یکی از ایشان را به اسارت می گرفت، بایستی با وی به همان سان معامله کند که با یک میهمان. به همین سبب بود که چون شهسواران فرانسوی در کرسی و پواتیه اسیر شدند، تا فدیه برای رهایی آنها داده نشده بود، در کمال راحت و آزادی، میهمان شهسواران پیروز انگلیسی، و در مجالس سور و مسابقات با میزبانان خویش شریک بودند. فئودالیسم فوق وجدان عوام الناس مایة اعتلای شرافت طبقة اشرافی و اصالت کرداری شد که لازمة اصیلزادگی شهسواران بود ـ به عبارت دیگر، شهسوار را موظف کرد که در جنگ شجاع باشد، با کمال امانت به انجام تعهدات فئودال بپردازد، و بی هیچ قیدی به خدمت همة شهسواران، عموم زنان، و کلیة ضعفا یا بینوایان کمر بسته دارد. به این نحو، virtus (فتوت)، بعد از هزار سال تأکید مسیحیت بر فضایل مؤنث، بار دیگر همان معنی مذکری را که

در دورن اقتدار امپراطوری داشت باز یافت. شوالیه گری با وجود هالة مذهبیی که به دور خود داشت، نشانة پیروزی پندارهای اقوام ژرمنی، بت پرست، و عرب بر آرای مسیحی بود. اروپایی که از همه سو مورد تجاوز قرار گرفته بود بار دیگر به فضایل جنگی احتیاج داشت.
اما آنچه تا اینجا دربارة شوالیه گری گفته شد جنبة نظری داشت. شهسوارانی که طبق این موازین عالی رفتار می کردند انگشت شمار بودند، همان سان که فقط عدة معدودی از مسیحیان توانستند به مقامات والایی که خاص مؤمنین از خود گذشتة مسیحی بود نایل آیند. لکن طبیعت جانور خوی انسان این ایدئال را مثل آن دیگری لکه دار کرد. همان دلاوری که یک روز شجاعانه در تورنوا یا مبارزه شرکت می جست، روز دیگر ممکن بود جنایتکار بی ایمانی باشد. وی ممکن بود همان گونه که به پرآرایشی خود می بالید، به شرف خویشتن نیز ببالد و، مانند لانسلو، تریسترم، و شهسوارهایی حقیقیتر از این دو، با زناکاری، خانواده های اصیلی را بر هم زند. امکان داشت که دربارة حمایت از ضعفا یاوه گوید و در عین حال کشاورزان بی سلاح را به ضرب شمشیر از پا در اندازد. وی زحمتکشی را که شالودة دلاوری خود وی بر حاصل دسترنج او قرار داشت به چشم حقارت می نگریست و بارها زنی که خودش سوگند یاد کرده بود حراستش کند و به جان عزیزش بدارد با خشونت، و گاهی به طرزی وحشیانه، رفتار می کرد. چنین آدمی صبح در مراسم قداس شرکت می جست، بعد از ظهر کلیسایی را می چاپید، و شب آن قدر باده گساری می کرد که از ارتکاب به فسق پروایی نداشت. گیلداس، که خود در میان شهسواران بریتانیایی قرن ششم زندگی می کرد ـ همان قرنی که پاره ای از شعرا در ستایش آرثرو «آن طبقة نامدار سلحشوران میزگرد» حماسه ها ساخته اند ـ این گونه اعمال آنها را توصیف می کند. نوشته های وقایعنگار و شاعر فرانسوی ژان فرواسار مالامال است از ذکر رفتار خشن و خیانتهای این قبیل شهسواران که گفتار آنها همه وفاداری و دادگری بود. در حالی که شعرای آلمانی در تجلیل شوالیه گری غزلها می سرودند، شهسواران آلمانی مشغول مشت بازی، آتش افروزی، و چاپیدن اموال مسافران معصوم در شوارع عام بودند. ساراسنها حین جنگهای صلیبی از وحشیگری و جور شهسواران مسیحی به حیرت افتادند. حتی بوهموند، سلحشور بزرگ، برای آنکه تحقیر خویش را نسبت به امپراطور یونانی نشان داده باشد، محموله ای از شستها و بینیهای بریده پیش وی فرستاد. این قبیل افراد در عین حال که نادر بودند، فراوان دیده می شدند. البته فکر بیهوده ای است که انسان انتظار امامت از سربازان داشته باشد. برای آنکه انسان دشمن خود را به بهترین وجه ممکن به قتل رساند، باید در عالم خویش صاحب محاسن بیعدیلی باشد. این شهسواران خشن مورها را به گرانادا هزیمت دادند، اسلاوها را از رود اودر راندند، و مجارها را از ایتالیا و آلمان بیرون کردند. همینها بودند که اقوام نورس را رام کرده، به صورت نورمانها درآوردند، و با نوک شمشیرهای خود تمدن فرانسوی را به انگلستان منتقل کردند. اینها همان قماش مردمی بودند که می بایست باشند.

دو عامل بود که بربریت شوالیه گری را تعدیل می کرد: اولی زن، و دومی مسیحیت. کلیسا تا حدی قادر شد که جنگجویی دوران فئودال را به مبارزات صلیبی معطوف سازد. شاید در این امر آنچه مددکار کلیسا شد رواج نیایش مریم عذرا، مادر مسیح، بود. بار دیگر فضایل جنس زن را ستودند تا جلو طبع خونریز مردان قوی پنجه را سد کند. لکن محتملا خود زنان آن عهد، با توسل به امور محسوس و معقول، در استحالة مرد جنگجو به یک فرد نجیبزاده نفوذی بمراتب زیادتر از این داشتند. کلیسا بارها مسابقات تورنواها را ممنوع کرد، و شهسواران نیز با سرور تمام دستورات کلیسا را نادیده انگاشتند. بانوان در این قبیل تورنواها حضور می یافتند، و حضور آنها شهسواران را جلب می کرد. کلیسا نقش زنان را در میدانهای تورنوا و عالم شعر و شاعری ناپسند شمرد، از این رو بین اخلاقیات بانوان خانواده های اصیل و تعالیم اخلاقی کلیسا تعارضی پدید آمد که در آن دنیای فئودال منجر به پیروزی زنها و شعرا شد.
عشق رمانتیک، یا به عبارت دیگر عشقی که معشوق خود را به صورت آرمانی مجسم می کند، شاید در هر عهد و زمانی وجود داشته باشد، منتها شدت یا ضعف آن تا حدودی متناسب با تأخیر و موانعی بوده که حایل میان آرزو و وصال می شده است. تا عهد خود ما بندرت اتفاق می افتاد که عشق از انگیزه های ازدواج باشد. و اگر در اوج تکامل شهسواری می بینیم که میان عشق و زناشویی ارتباطی وجود ندارد، باید آن شرایط را طبیعیتر از مقتضیات عهد خودمان بشمریم. در بیشتر دوره ها، و بالاتر از همه در عصر فئودالیسم، زنان به خاطر دارایی مردان با آنها ازدواج می کردند، و به دیگر مردان به خاطر فریبندگیی که داشتند عشق می ورزیدند. شعرا، به حکم تنگدستی، ناگزیر بودند یا با زنان طبقة پایین ازدواج کنند، یا از دور به زنان طبقة عالی عشق ورزند و عالیترین غزلهای خود را به این قبیل زنها، که دست آنها از دامانشان کوتاه بود، تقدیم کنند. فاصلة میان عاشق و معشوق قاعدتاً آن قدر زیاد بود که حتی پرشورترین غزلها فقط به عنوان ستایش ملیحی تلقی می شد و یک خاوند اهل آداب به شعرایی که غزلهایی دربارة همسرش می ساختند صله می داد. به این ترتیب بود که ویکونت ناحیة و مهمان نوازی و الطاف خود را از پر ویدال، تروبا دور فرانسوی ـ که اشعاری عاشقانه خطاب به ویکونتس، همسر وی، سرود و حتی در صدد اغفال وی برآمد ـ دریغ نداشت؛ اما این اندازه کرم چیزی نبود که بتوان همیشه چشم داشت. تروبادورهای این عهد مدعی بودند که عروسی چون حداکثر فرصت را با کمترین وسوسه ترکیب می کرد، لذا به هیچ وجه قادر نبود برانگیزنده یا مؤید عشق آرمانی شود؛ حتی شاعر پاکدامنی چون دانته بظاهر هرگز به خاطرش خطور نمی کرد که اشعار عاشقانه ای خطاب به همسرش بسراید؛ یا ساختن این قبیل منظومات برای زنی دیگر، چه مجرد باشد چه شوهردار، عمل ناشایسته ای به شمار رود. شهسوار در این امر با شاعر همعقیده بود که هدف عشق وی باید زن دیگری باشد نه همسر خود، و قاعدتاً دل شهسوار باید به دام عشق همسر شهسوار دیگری اسیر شود. هر چند که به درست پیمانی برخی از شهسواران در زناشویی باید بدگمان

بود، با اینهمه باید دانست که این قبیل مردان بیشتر به «عشق بی آلایش» می خندیدند، به مرور ایام با همسران خود می ساختند، با شرکت در جنگها تشفی قلب حاصل می کردند. طبق پاره ای از روایات، حتی شهسواران به عشقبازی زنها اعتنایی نمی کردند. مثلا در حماسة فرانسوی شانسون دو رولان، رولان سلحشور بزرگ را مشاهده می کنیم که هنگام جان سپردن حتی ذره ای به فکر نامزدش اود نیست، و حال آنکه چون اود از خبر مرگ معشوق مطلع می شود، از اندوه جان می سپرد. تمامی زنان این عصر نیز موجوداتی رمانتیک نبودند، و فقط از قرن دوازدهم به بعد بود که بسیاری از آنها معتقد شدند که یک زن باید علاوه بر شوهرش صاحب دلداده ای باشد که واقعاً، یا در عالم خیال، به زن عشق ورزد. اگر بتوان عشق ورزیهای قرون وسطایی را باور کرد، شهسوار در مقابل زنی متعهد و موظف به خدمت می شد که به او پرچم اعطا می کرد؛ زن می توانست امور خطیر و خطرناکی را به شهسوار محول کند و او را پی انجام کاری به سفر گسیل دارد؛ و اگر مرد بخوبی از عهدة انجام آن مهم برمی آمد، انتظار داشت که، به پاداش خدمت ، آن زن را در آغوش کشد یا کام دل برآورد. این «اجر» رنجی بود که شهسوار بر خود هموار می کرد. در این صورت، هر پیروزی که از آن شهسوار بود اختصاص به بانوی وی داشت؛ در گرماگرم نبرد نام آن زن بود که نعرة جنگ سلحشور می شد، یا در آخرین نفس از حلقوم وی بیرون می آمد. در این مورد باز فئودالیسم جزئی از مسیحیت نبود، بلکه نقیض و رقیب آن بود. زنان، که از نظر مذهبی عرصة عشق ورزی بر آنها تنگ شده بود، به مطالبة آزادی خود قیام کردند، و اصول اخلاقی خود را به نحو دلخواه شکل بخشیدند؛ آیین پرستش زن واقعی به رقابت با نیایش مریم عذرا سربلند کرد. عشق مستقلا مدعی ارزش دیگری برای خود شد؛ آرمانهای دیگری برای خدمت، و قواعد جداگانه ای برای سلوک آدمی عرضه داشت و، حتی در عین استفاده از تعابیر و رسوم مذهبی، خود مذهب را به طرز افتضاح آمیزی نادیده انگاشت.
تفکیکی چنین بغرنج میان عشق و عروسی باعث مشکلات فراوانی در اخلاقیات و آداب معاشرت شد؛ مثل عصر اووید، نویسندگان با تمام نکته سنجیهایی که خاص حل مشکلات اخلاقی بود به سخن پردازی دربارة این قبیل مسائل پرداختند. در خلال سالهای 1174 و 1182، در تاریخی که به طور قطع معلوم نیست، یک نفر به نام آندرئاس کاپلانوس (یا اندرو پیشنماز) به تصنیف مجموعه ای دست زد موسوم به رساله ای در بیان عشق و درمان آن، که ضمن آن از مطالب مختلفی از جمله اصول و مبادی «عشق بی آلایش» بحث می شد. آندرئاس این گونه عشق را محدود به طبقة اشراف می کند؛ وی بی پروا مسلم می گیرد که این عشق غلیان احساسات غیر مشروع یک شهسوار برای همسر شهسواری دیگر است، لکن صفت مشخص آن را کرنش کردن، غلام حلقه به گوش شدن، و ادای خدمت زن می داند. این کتاب مهمترین مأخذ برای وجود «محاکم عشق» قرون وسطایی است که در آن زنان طبقة اعیان به پرسشهای علاقه مندان دربارة این گونه عشقهای آرمانی پاسخ می دادند و فتاوی خود را به عنوان میراثی به جا

می گذاشتند. اگر اظهارات آندرئاس اعتباری داشته باشد، در عهد وی بزرگترین زنی که در این جریان دست داشت شاهزاده خانم شاعره موسوم به کنتس ماری دو شامپانی بود. یک نسل قبل از این کنتس، چنین مقام شامخی از آن مادرش الئونور د/ آکیتن، دلرباترین زن در جامعة قرون وسطی، بود که چندی ملکة فرانسه و بعد ملکة انگلستان شد. طبق نوشته های آندرئاس در این کتاب، ریاست محکمة عشق پواتیه با این مادر و دختر بود. آندرئاس کنتس شامپانی، ماری، را بخوبی می شناخت، سمت کشیش مخصوص نمازخانة او را داشت، و ظاهراً غرض وی از نوشتن رسالة عشق نشر نظریات و قضاوتهای ماری دربارة این موضوع بود. آندرئاس در این رساله می گوید: «عشق به همه کس تعلیم می دهد که بر حسن آداب بیفزاید؛» به خواننده اطمینان خاطر می دهد که طبقة اشرافی خشن پواتیه، تحت رهبری ماری، بدل به جامعه ای از زنان با سخاوت و مردان آراسته شد.
اشعار تروبادورهای قرون وسطی حاوی اشارات فراوانی است به این قبیل محاکم عشق که زیر نظر بانوان والامقامی مانند ویکونتس ناربون، کنتس فلاندر، و نظایر آنها در پیرفو، آوینیون، و سایر نواحی فرانسه اداره می شد. به طوری که نقل می کنند، مرافعاتی که به این قبیل محاکم احاله می شد بیشتر از طرف زنان بود، و گاهی هم از جانب مردان؛ ده و گاهی چهارده، و گاه حتی شصت نفر زن در این مرافعات فتوا می دادند. در این دادگاهها اختلافات را برطرف می کردند، عاشق و معشوقهایی را که با هم قهر کرده بودند آشتی می دادند؛ و هر کس را که از نظامات مربوطه تخلف می ورزید جریمه می کردند. به همین روش بود که (طبق گفتة آندرئاس) ماری، کنتس شامپانی، در 27 آوریل 1174، در جواب سؤالی به این مضمون که «آیا عشق واقعی می تواند میان زنان و مردانی که ازدواج کرده اند وجود داشته باشد» پاسخ منفی داد، زیرا معتقد بود که «عشاق بی آنکه در قید هیچ گونه انگیزة احتیاجی باشند همه چیز را بلاعوض به یکدیگر ارزانی می دارند، و حال آنکه مردان و زنانی که ازدواج کرده اند، به حکم وظیفه، ناگزیرند سر اطاعت در مقابل تمایلات یکدیگر فرود آورند.» همین آندرئاس شوخ می گوید که جمیع محاکم عشق دربارة سی و یک مورد «قوانین عشق» متفق القول بودند، از این قرار: 1) ازدواج نباید بهانه ای برای خودداری از عشق ورزیدن باشد. ... 3) هیچ کس نمی تواند واقعاً دو نفر را همزمان دوست داشته باشد. ... 4) عشق هرگز به حال ثابت نمی ماند، همواره یا ǙXҘǙʘԠمی یابد یا به نقصان می گراید. 5) الطافی که به طیب خاطر نشان داده نشوند بیمزه اند. ... 11) عشق به زنانی که فقط به قصد ازدواج عشق می ورزند عملی است ناشایسته. ... 14) اگر مراد بیش از حد آسان به دست آید، عشق نکوهیده می شود؛ کامی که با مشکلات فراوان حاصل شود عشق را گرانبها می سازد. ... 19) اگر عشق یکباره رو به کاهش نهد، بزودی از بین می رود و به ندرت به حال اول برمی گردد. ... 21) عشق همواره بر اثر حسادت افزایش می یابد. ... 23) آدمی که طعمة عشق شده است کم می خورد و کم می خوابد. ... 26) عاشق قادر

نیست چیزی را از معشوق دریغ دارد.
این محاکم عشق، به شرطی که اصلا وجود خارجی داشت، از جمله تفریحات محافل انس زنان اشرافی بود؛ بارونهای پرمشغله هیچ اعتنایی به این تشکیلات نداشتند، و شهسواران عاشق پیشه خود واضع نظاماتی برای خویش بودند. اما هیچ شکی نیست که بطالت و ثروت روزافزون سبب پیدایش یک سلسله ماجراهای عاشقانه و آدابی برای عشق ورزی شد که داستان این عشق ورزیها منظومه های تروبادورهای قرون وسطی و اشعار اوایل دوران رنسانس پر کرد. تاریخنویس فلورانسی موسوم به ویلانی ( ? 1280-1348) در ژوئن سال 1283 چنین می نویسد:
در عید قدیس یوحنا، هنگامی که شهر فلورانس شاد و ساکت و در آرامش بود ... اجتماعی مرکب از هزار نفر تشکیل شد که همگی جامه های سفید در بر داشتند و خود را خدمتگزاران عشق می خواندند. این جماعت متوالیاً به تدارک یک رشته مسابقات، سرگرمیها، و رقصیدن با بانوان پرداختند. اشراف و بورژواها به آهنگ موسیقی و نفیر شیپورها به حرکت درآمدند، و هنگام ظهر و شب مجالس سوری برپا شد. این محکمة عشق تقریباً مدت دو ماه به طول انجامید و مجللترین و مشهورترین نوعی بود که تا این تاریخ در توسکان دیده شده بود.
شوالیه گری، که در قرن دهم آغاز شد و در قرن سیزدهم به اوج کمال رسید، از وحشیگریهای جنگهای صد ساله زیان دید، از نفرت بیرحمانه ای که مایة تشتت اشراف انگلیسی در جنگ گلها شد لطمه ای جانکاه چشید، و در لهیب خشم جنگهای مذهبی قرن شانزدهم نابود شد. لکن شهسواری آثار قاطعی در جامعه، تعلیم و تربیت، آداب معاشرت، ادبیات، هنر، و لغات مصطلح اروپای قرون وسطی و جدید به جا گذاشت. سلسله مراتب شهسواری ـ مانند نشان گارتر (زانوبند)، باث (حمام)، گولدن فلیس (پشم زرین) ـ چنان افزایش یافت که مجموع آنها در بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، و اسپانیا به 234 بالغ شد و آموزشگاههایی مانند ایتن، هارو، و وینچستر ایدئال آرمان شهسواری را با تعلیمات «لیبرال» در هم آمیختند و برای تربیت خصال و پرورش ارادة نوباوگان روشی به وجود آوردند که در تاریخ تعلیم و تربیت کم نظیر بود. همچنانکه شهسوار در دربار پادشاه یا بارگاه امرا و اعیان آداب معاشرت و زن نوازی می آموخت، به همان منوال پاره ای از این «سلوک و اطوار اشرافی» را به آنهایی که از لحاظ اجتماعی در مراتب پایینتر از وی قرار داشتند منتقل می کرد. ادب و نزاکت عهد جدید همان شوالیه گری قرون وسطی است، منتها به صورتی ملایمتر. ادبیات اروپا از حماسة شانسون دو رولان گرفته تا سرگذشت دون کیشوت، به خاطر توجه به شهسواران و پرورانیدن قضایای مرتبط با زندگی آنها، غنی گشت و احیای این موضوع و توجه دوباره به آن در قرون هجدهم و نوزدهم یکی از عناصر متشکلة هیجان آور در نهضت ادبی رمانتیک اروپا شد. هر اندازه گزافه گوییها و اباطیلی که دربارة این موضوع از قلم نویسندگان تراوش کرده است زیاد باشد و میان عمل شهسواران و آرمانهای آنان تفاوت فراوان وجود داشته باشد، باید گفت که این مرام یکی از بزرگترین

کامیابیهای روح بشری به شمار می رود. هنر زندگی بمراتب مجللتر از سایر انواع هنر است.
در چنین دورنمایی، تصویر عهد فئودال نه فقط حکایت سرفداری، بیسوادی، استثمار، و خشونت است، بلکه واقعاً صحنه ای است از زارعینی سرزنده که بیغوله ها را پاک می کنند، مردمانی جالب و در تکلم و عشق ورزی و جنگاوری نیرومند؛ داستان شهسوارانی است متعهد به رعایت موازین شرف و انجام خدمت که شهرت طلبی و ماجراجویی را بر امنیت و راحت ترجیح می دهند و خطر مرگ و دوزخ را به سخره می گیرند؛ سرگذشت زنانی است که در عین شکیبایی زحمت می کشند و در کلبه های دهقانی نوباوگان خود را می پرورند، قصة زنهای اشراف است که دلسوزترین دعاهای مریم عذرا را با گستاخترین اشعار شهوانی و عشق مهذب می آمیزند ـ شاید فئودالیسم بیش از مسیحیت به اعتلای مقام زن کمک کرده باشد. وظیفة خطیر فئودالیسم آن بود که پس از یک قرن تهاجمات مخرب و یک دنیا مصایب، نظم سیاسی و اقتصادی را بار دیگر در اروپا برقرار کند. در این مهم فئودالیسم توفیق یافت، و هنگامی که راه انحطاط سپرد، تمدن جدید از میراث آن برخوردار شد و از ویرانه های آن قد علم کرد.
قرون تیرگی دورانی نیست که شخص محقق از سر تکبر و تحقیر به آن نظاره کند. محقق دیگر قادر نیست جهل و خرافات، تجزیة سیاسی، و فقر اقتصادی و فرهنگی این عهد را در خور سرزنش شمرد؛ بر عکس، در حیرت فرو می رود که چگونه اروپا از ضربات پی در پی اقوام گوتها، هونها، واندالها، مسلمانها، مجارها، و نورسها کمر راست کرد و اینهمه از فنون و معارف کهن را در میان آن فاجعه ها و آشوبها از دستبرد زمانه محفوظ داشت. دانشپژوه برای امثال شارلمانیها، الفردها، اولافها، و اوتوها که به قهر، این هرج و مرج را نظم بخشیدند؛ برای امثال بندیکتوسها، گرگوریوسها، بونیفاکیوسها، کولومباها، آلکوینها، و برونوها که با شکیبایی تمام اخلاقیات و ادبیات را از میان ویرانیهای عهد خویش زنده کردند؛ برای اسقفان و هنرمندانی که توانایی پی افکندن کلیساهای رفیع را داشتند، و شعرای بی نام و نشانی که در فواصل دوران وحشت یا جنگها طبع وقادشان از غزلسرایی باز نمی ماند. ـ برای همة اینها، جز حس احترام چیزی نخواهد داشت. حکومت و کلیسا ناگزیر بودند دوباره از خشت اول شروع کنند، همچنانکه رومولوس و نوما هزار سال پیش از این کرده بودند. تبدیل جنگها به شهرها و تربیت اقوام وحشی به صورت مردمان شهرنشین مستلزم جرئتی بود بمراتب عظیمتر از آنچه برای احداث شهرهایی مثل شارتر، آمین، و رنس ضرورت داشت، یا برای سرد کردن آتش کینه توری دانته و تبدیل آن به عالیترین منظومه لازم می آمد.