گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل سی و چهارم
.VII- دانشگاه های انگلستان


آکسفرد در لغت، همانند نام بوسفور، به معنی گذرگاه یا معبر گله گاو است. جایی که امروزه آکسفرد قرار گرفته است، در ازمنه قدیم، رود تمز باریک و کم عمق میشد. در همینجا بود که در 912 میلادی دژی ساخته شد، بازاری احداث گردید و دو پادشاه انگلستان کنوت و هرلد مدتها قبل از آنکه آکسفرد بدل به دانشگاهی شود، مجلس محلی دایر میساختند. از قرار معلوم، در ایام سلطنت کنوت مدارسی در آکسفرد وجود داشت، لکن هیچ ذکری از مدارس کلیسایی به میان نبود. در حدود سال 1117 برای نخستین بار ذکری از یک “استاد در آکسفرد” میرود. در 1133 روبر پولن نامی، که یکی از عالمان الاهی بود، برای تدریس علوم الاهی از پاریس به آکسفرد آمد. به مرور سالیانی که جزئیات آن از صفحه تاریخ سترده شده است، مدارس آکسفرد در قرن دوازدهم مبدل به یک ستودیوم گنراله یا به تعبیر امروزی دانشگاه شد لکن به قول تاریخنویسی “هیچ کس از تاریخ قطعی این امر اطلاع ندارد” در 1209، طبق آمار تخمینی یکی از آگاهان آن عهد، در حدود سه هزار نفر دانشجو و معلم در آکسفرد بودند. در این دانشگاه نیز، به عین پاریس، چهار دانشکده وجود داشت که در آنها، به ترتیب، هنر، الاهیات، پزشکی، و قانون کلیسایی تدریس میشد. در انگلستان تدریس حقوق مدنی از حوزه دانشگاه ها بیرون رفت و اختصاص به چهار دانشکده در لندن پیدا کرد که آنها را “کانونهای دیوان” نام نهادند. این چهار دانشکده که در قرن چهاردهم به اسامی کانون لینکن، کانون گری، پرستشگاه درونی، و پرستشگاه وسطی شهرت یافتند، از بقایای همان خانه ها و اتاقهایی بودند که در خلال قرون دوازدهم و سیزدهم قضات و معلمان حقوق دانشجویان علاقهمند را به شاگردی قبول میکردند و در آنجا رموز و دقایق فن را به ایشان میآموختند.
در آکسفرد، مانند پاریس و کیمبریج، کالجها، در آغاز کار به صورت خانه های موقوفهای بودند برای دانشجویان بیبضاعت. در همان اوان، این مراکز هر کدام به صورت مدرسهای درآمدند که در آن دانشجویان و معلمان حجره هایی داشتند و به تعلیم و تعلم میپرداختند; و تا پایان قرن سیزدهم این مجالس درس، از نظر صوری و تربیتی، از اجزای متشکله دانشگاه شده بودند. در حدود سال 1260، سر جان د بیلیل، از مردم اسکاتلند (پدر پادشاه اسکاتلندی در 1292)، به عنوان کفاره گناه نامعلومی به تاسیس یک “خانه بیلیل” مبادرت ورزید و برای

نگاهداری پارهای از دانشوران بیبضاعت، که ایشان را سوکیها (یاران) مینامیدند، هفتهای هشت پنس (8 دلار) مستمری معین کرد. سه سال بعد، والتر دو مرتن ابتدا در محل مالدن و بزودی در آکسفرد “خانه دانشوران مرتن” را تاسیس و وقف کرد تا هر قدر درآمد خانه مزبور اجازه دهد از این قبیل دانشجویان مستحق پذیرایی کند. این گونه درآمدها بارها بر اثر ترقی قیمت اراضی دو برابر میشد، چنانکه اسقف اعظم پکم در 1284 شاکی بود از اینکه “دانشوران فقیر” مساعده هایی اضافی برای “زندگی راحتی” دریافت میدارند. به طور کلی، علت ثروتمند شدن کالجهای انگلستان تنها گرفتن حق عضویت برای دانشوران بیبضاعت و سایر تحف و هدایا نبود، بلکه علت ترقی قیمت املاکی بود که از موقوفات این مدارس محسوب میشدند. در حدود 1280، به کمک هبهای از جانب ویلیام اهل دارم، اسقف اعظم روان، “یونیورسیتی هال” که امروزه یونیورسیتی کالج (مجتمع دانشگاهی) خوانده میشود، تاسیس شد. وضعیت محقر دوران آغازین این کالجها، که اکنون شهرت بسزایی دارند، از بودجهای که برای تاسیس آن اختصاص داده شده بود، و امکاناتی فقط برای چهار استاد و آن عده از دانشجویان که مایل به اقامت نزد استادان بودند فراهم میکرد، پیداست. معمولا استادان یکی از همقطاران خود را به عنوان “عضو ارشد” برمیگزیدند تا رتق و فتق امور “هال” را زیر نظر داشته باشد; به مرور ایام، به این افراد یا جانشینان ایشان لقب مستر (استاد) با پرینسیپل (رئیس)، که عنوان کنونی روسای کالجهای انگلستان است، داده شد. دانشگاه آکسفرد در قرن سیزدهم مجتمعی بود از این قبیل کالجها زیر نظر یک “مجمع عام” یا اتحادیه استادان، که خود آن اتحادیه نیز تحت نظر یک نفر ناظم یا سر مدرس قرار داشت که خود اساتید وی را انتخاب میکردند; و آن سر مدرس نیز به نوبه خویش تابع اوامر اسقف لینکن و شخص پادشاه بود.
تا سال 1300 آکسفرد به مقامی رسیده بود که از لحاظ نفوذ کلام، به عنوان مرکزی از فعالیتهای عقلانی دانشمندان، تالی دانشگاه پاریس به شمار میرفت. مشهورترین فردی که از اینجا فارغالتحصیل شد راجر بیکن بود; عدهای دیگر از رهبانان فرقه فرانسیسیان، از جمله ادم مارش، تامس آو یورک، جان پکم، به اتفاق بیکن جرگه شاخصی از فضلای عهد را تشکیل دادند. رهبر و منبع الهام ایشان رابرت گروستست برجستهترین چهره فضلای حوزه آکسفرد در قرن سیزدهم بود. وی در آنجا به تحصیل حقوق، پزشکی، و علوم پرداخت; در سال 1179 این سه رشته را تکمیل کرد، در 1189 در علوم الاهی به درجه اجتهاد رسید، و اندکی پس از این تاریخ به ریاست مدارس آکسفرد (که همان مقام ریاست دانشگاه امروزی باشد) منصوب شد. در 1235، با حفظ مقام، اسقف لینکن شد، و در همین سمت بود که ساختمان کلیسای جامع لینکن را زیر نظر گرفت. وی جدا تحصیل زبان یونانی و فلسفه ارسطو را تشویق کرد، و در تلاش شجاعانه عقلای قرن سیزدهم برای سازش میان فلسفه ارسطو و تعالیم دین مسیح سهیم بود. خود وی تفاسیری بر دو کتاب فیزیک و تحلیل دوم ارسطو نوشت، علوم طبیعی زمان خویش

را در کتابی تحت عنوان زبده علوم خلاصه کرد، و مطالعات مفصلی برای اصلاح گاهنامه مسیحی به عمل آورد. رابرت بر اصول و مبادی کار میکروسکوپ و تلسکوپ آگاهی داشت، و در ریاضی و طبیعی طرق عدیدهای را جلو پای راجر بیکن مفتوح ساخت، و احتمالا همو بود که راجر بیکن را بر خاصیت عدسیها در بزرگ جلوه دادن اشیا آگاه گردانید. بسیاری از فرضیاتی را که امروزه ما به بیکن نسبت میدهیم مثل ژرفانمایی، رنگین کمان، جزر و مد، گاهنامه، اهمیت تجربه، و امثال آن ظاهرا از نظریات رابرت بوده است. بالاتر از تمام اینها، نظریه بیکن درباره علوم طبیعی از آرای رابرت است، که میگوید کلیه علوم طبیعی باید مبتنی بر ریاضیات باشند، زیرا کلیه نیروها در حرکت خود از میان فضا تابع اشکال و قوانین هندسی هستند. رابرت گروستست به فرانسه شعر میگفت، و رسالهای درباره آداب کشاورزی نوشت; وی، علاوه بر رشته الاهیات، در حقوق و پزشکی نیز متبحر بود. رابرت تدریس و تحصیل زبان عبرانی را از آن نظر تشویق کرد که میخواست یهودیان را به قبول آیین مسیح وادارد; ضمنا رویه وی نسبت به یهودیان، با مسیحیان عادی تفاوت داشت و تا آنجا که مقدورش بود، ایشان را در مقابل وحشیگریهای اجامر و اوباش حراست میکرد. وی آدمی بود که اصلاح امور اجتماعی را جدا وجهه همت ساخت; همواره نسبت به کلیسا وفادار بود، لکن آن قدر شهامت داشت که توانست عریضهای را در برابر پاپ اینوکنتیوس چهارم گذارد (1250) و طی آن قصور کلیسا را ناشی از رویه های دربار پاپی بداند. در آکسفرد اقدام به تاسیس اولین “صندوق” کرد، که کارش دادن قرضالحسنه به دانشجویان بیبضاعت بود. وی نخستین فرد از هزار تن عقلای برجستهای بود که کامیابیهای آنها حیثیت درخشانی در عالم خرد و معارف برای آکسفرد فراهم آورد.
امروزه آکسفرد علاوه بر دانشگاه از نظر صنعتی نیز شهرت دارد; علاوه بر تربیت معلم، اتومبیل نیز میسازد.
لکن کیمبریج هنوز شهری متشکل از دانشکده های متعدد است، پارچهای جواهر قرون وسطایی است که از ذوق سلیم و ثروت جدید انگلستان تابناک است; همه چیز این شهر ارتباط با کالجهای آن دارد، و در این شهر، که زیباترین شهر دانشگاهی عالم است، آن آرامش خاطری که اختصاص به قرون وسطی داشت به جا مانده است. ظاهرا اهمیت این دانشگاه را باید مرهون جنایتی دانست که در آکسفرد اتفاق افتاد. در سال 1209، دانشجویی در آکسفرد زنی را به قتل رسانید; مردم شهر به یکی از اقامتگاه های دانشجویان ریختند و دو یا سه تن از آنها را به دار زدند. دانشگاه، یا به عبارت دیگر انجمن استادان، در مقام اعتراض به این عمل اهالی شهر، تدریس را به کلی موقوف ساخت و، اگر بتوان به گفته مثیوپریس، که قاعدتا وقایعنگاری موثق است اعتماد کرد، سه هزار تن از دانشجویان و ظاهرا جمعی از استادان آکسفرد را ترک گفتند. منقول است که عده زیادی از این جماعت به کیمبریج رفتند و در آنجا محاضر درس و دانشکده هایی دایر کردند; این اولین مرتبه است که در تاریخ ذکر مدارسی بالاتر از مکاتیب ابتدایی در کیمبریج میرود. مهاجرت دوم عبارت از حرکت دسته جمعی عده زیادی از محصلان

پاریسی بود که در 1228 متوجه کیمبریج شدند و بر تعداد دانشجویان آن شهر افزودند. رهبانان فقیر یا بندیکتیان نیز به طرف کیمبریج رو آوردند و در آنجا مدرسه هایی تاسیس کردند. در سال 1281 اسقف ایلی اولین کالج غیرمذهبی را به نام کالج قدیس پطرس (که اکنون به پیتر هاوس اشتهار دارد) دایر ساخت. در خلال قرون چهاردهم، پانزدهم، و شانزدهم، کالجهای دیگری پیریزی شدند و توسعه و تزیین یافتند که پارهای از آنها در زمره شاهکارهای معماری قرون وسطی به شمار میروند. تمامی این دانشکده ها، که در آغوش رود آرام و پیچاپیچ کم قرار دارند، به انضمام محوطه های باز آنها، یکی از زیباترین آثار بشری را تشکیل میدهند.