گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل سی و چهارم
.VIII -زندگی دانشجویی


دانشجوی قرون وسطایی معمولا سن معینی نداشت. ممکن بود وی یک نایب کشیش بخش، راهبی، صدر دیری، بازرگانی، یا مرد معیلی باشد; ممکن بود جوانی باشد سیزدهساله، یا پیرمردی با مویی کافور گون. چنین دانشجویی برای فراگرفتن طبابت یا فن قضا متوجه بولونیا، اورلئان، یا مونپلیه میشد; یا اگر سودای خدمات دولتی در سر داشت یا میخواست به خدمت کلیسا درآید، به سایر دانشگاه های آن عهد رو میکرد. برای چنین داوطلبی هیچ گونه امتحان ورودی وجود نداشت; تنها شرط، دانستن زبان لاتینی بود و استطاعت پرداخت وجه اندکی به هر استادی که میخواست از محضرش درک فیض کند. اگر بیبضاعت بود، دهکده، دوستان، کلیسا یا اسقف زادبومش کمک خرجی درباره وی مقرر میکردند. از این قبیل دانشجویان هزاران نفر به همین نحو تحصیل میکردند. صدر دیری، سامسن نام، قهرمان کتاب وقایعنامه، اثر جاسلین، و کتاب گذشته و حال، اثر کارلایل، فیلسوف انگلیسی، تحصیلات خویش را مدیون کشیش مستمندی بود که آب مقدس میفروخت و وجوه حاصله را برای کسب علم به سمسن میداد. معمولا دانشجو هنگام سفر از زادگاه خویش تا دانشگاه و یا برعکس، چیزی به عنوان کرایه سفر نمیپرداخت، و در طی راه، دیرها بلاعوض به وی خوراک و مسکن میدادند.
هنگامی که دانشجو به آکسفرد، پاریس، یا بولونیا میرسید، خود را در میان جمع کثیری از افراد شادکام، آشفته، و مشتاق میدید، همگی چنان از باده عقل سرمست بودند که درنظر ایشان فلسفه، همراه با کمی بدعت، مانند آتش جنگ هیجانآور مینمود و مجلس مناظره نظیر جشنهای نظامی جالب بود. در 1300 میلادی، دانشجویی که وارد پاریس میشد عده دانشجویان آنجا را در حدود هفت هزار نفر میدید، در بولونیا عده محصلان به شش هزار میرسید، و تعداد دانشجویان آکسفرد بالغ بر 3000 نفر میشد.1 به طور کلی، دانشگاه های پاریس، آکسفرد، و بولونیا در

1. این آماری است که رشدال فیلسوف انگلیسی ذکر میکند. اودوفردوس، از حقوقدانان قرون وسطی، در 1250نوشت که عده دانشجویان بولونیادر سال 1200 بالغ بر دههزار نفر بود. رابانوس گوما، از رهبانان فرقه نسطوری، عده دانشجویان پاریس را در 1287 سیهزار نفر ذکر کرده است. فیتز رالف، اسقف اعظم آرما، در حدود سال 1360 تخمین میزد که زمانی عده دانشجویان آکسفرد بالغ بر سیهزار نفر بود; در حدود سال 1380 ویکلیف تعداد دانشجویان مزبور را دو برابر این ذکر کرد; در سال 1450 اسقف گسکوین، که رئیس دانشگاه آکسفرد بود، تعداد دانشجویان را بالغ بر 30,000 نفر میدانست. این ارقام تقریبی ظاهرا حدسی و مبالغهآمیزند، لکن نمیتوان ناصحیح بودن آنها را ثابت کرد.

قرن سیزدهم به مراتب زیادتر از قرون بعدی دانشجو داشتند، و احتمالا این امر به علت آن بود که در قرون بعدی تعداد دانشگاه ها زیادتر، و رقابت میان آنها شدیدتر شد. وقتی تازه وارد قدم به دانشگاه مینهاد، افراد “ملت” او ممکن بود به پیشواز وی روند و او را به مسکنی که برایش اختصاص داده شده بود (احتمالا در میان خانواده های بیبضاعت) رهبری کنند; اگر وی با افراد ذینفوذ مرتبط بود، میتوانست در مهمانسرای مخصوص دانشجویان یا یکی از اقامتگاه ها بستری پیدا کند و در حجرهای با محصل دیگری شریک شود، و طبیعی است که در این قبیل موارد، هزینه زندگیش به مراتب کمتر میشد. در 1374، یک دانشجو در آکسفرد 104 شلینگ (1040 دلار) برای کرایه خانه و خورد و خوراک سالیانه، بیست شلینگ (200 دلار) برای حقالتدریس، و چهل شلینگ برای پوشاک خود میپرداخت.
در آن عهد دانشجو مکلف به پوشیدن لباس مخصوص یا متحدالشکل دانشجویی نبود لکن ملزم بود که دکمه های ردای خویش را ببندد و پای برهنه به مدرسه نرود، مگر آنکه ردایش آن قدر بلند باشد که به قوزکهای پایش برسد. برای تفکیک میان معلم و شاگرد، معمولا استادان جبهای سرخ یا ارغوانی به بر میکردند که باشلق و حاشیهای از خز داشت; گاهی بر روی سر عرقچین چهارگوشی قرار میدادند که در وسط آن به جای منگوله دستهای از پر نصب شده بود، دانشجوی پاریس همان مقام و مصونیتهایی را داشت که فردی روحانی به عبارت دیگر، از خدمات نظامی معاف بود، به دولت مالیات نمیپرداخت، در صورت ارتکاب به جرمی در محاکم غیرمذهبی محاکمه نمیشد، از وی انتظار میرفت که وسط سر خود را به شیوه رهبانان بتراشد، لکن این موضوع همیشه اجباری نبود; اگر ازدواج میکرد، میتوانست کماکان دانشجو بماند، اما امتیازات روحانی خود را از دست میداد و قادر نبود به درجه اجتهاد برسد; حال آنکه هرزگی و عیاشی مقرون به بصیرت هیچکدام از این تضییقات را نداشت. رهبانی ژاک دو ویتری نام، در حدود 1230، دانشجویان پاریسی را جماعتی توصیف کرد:
به مراتب فاجرتر از دیگر مردمان. این گروه زنا را گناه نمیشمردند. فواحش، دانشجویان عابر را تقریبا به عنف سوی فاحشهخانه ها میکشیدند، و حین مبادرت به این عمل در میان معابر هیچ پروایی نداشتند; اگر دانشجویان از ورود به آن خانه ها احتراز میجستند، فواحش ایشان را لواطگر میخواندند. ... آن گناه (لواط) مکروه چنان شهر را پر ساخته بود که اگر آدمی یک یا چند همخوابه نگاه میداشت، این موضوع را نشانی از افتخار

میشمردند. در داخله خانه قسمت علیا محل درس بود، و قسمت سفلا خانه فواحش; بالای خانه استادان به ایراد خطابه ها مشغول بودند، پایین خانه روسپیها به کار پلید خویش میپرداختند; در زیر سقف واحدی مباحثات فلاسفه و مرافعات روسپیان و دلالان ایشان هر دو درهم آمیخته میشد.
نوشته های این راهب را باید اغراقی عادلانه شمرد; چیزی که از نظریات وی استنباط میکنیم آن است که در دانشگاه پاریس نام کلریک (طلبه) و سن (قدیس) از مترادفات نبوده است. ژاک دو ویتری توضیح میدهد که چطور افراد هر ملتی برای سایر دسته ها اوصاف و عناوین مضحکی انتخاب کرده بودند مثلا انگلیسیها درنظر سایرین افرادی بودند دمدار که در شرب مسکر افراط میکردند، فرانسویها آدمهایی بودند متکبر و زن صفت; آلمانها جماعتی بودند غوغایی و “با نوشیدن چند جرعهای، وقیح”; افراد فلاندری مردمانی بودند فربه و حریص “مثل کره نرم”; همگی آنها “براثر این قبیل بدگوییها، اکثر کارشان از بگومگو به کتککاری میکشید”. در پاریس دانشجویان ابتدا در جزیرهای که کلیسای جامع نوتردام در آن قرار داشت گرد آمدند; این اولین “کوی لاتینی” (یا محله خاص دانشجویان) بود، و از آن جهت آن را لاتینی مینامیدند که دانشجویان مکلف بودند حتی در محاوره عادی نیز به زبان لاتینی تکلم کنند، لکن اکثرا این دستور را زیر پا مینهادند. حتی هنگامی که “کارتیه لاتن” توسعه یافت و مشتمل بر منتهاالیه باختری حومه جنوب سن شد، عده دانشجویان به مراتب زیادتر از آن بود که بتوان به سهولت آنها را تحت مراقبت قرار داد. بارها برخوردهایی میان دانشجو و دانشجو، دانشجو و استاد، دانشجو و مردم شهر یا عوام و رهبان روی میداد. در آکسفرد ناقوسهای کلیسای سنت مری برای احضار دانشجویان به کار میرفت، و در مجادلاتی که گاه به گاه میان دانشجویان و اهل شهر در میگرفت، برای احضار شهریان، ناقوسهای کلیسای سن مارتن را به صدا درمیآوردند. میزان خسارت مالی که در بلوایی در آکسفرد (1298) به مردم وارد آمد معادل سه هزار لیره (000/150 دلار) بود. در پاریس مقامات انتظامی شهر اعلامیهای علیه دانشجویانی که “شب و روز بزهکارانه بسیاری از مردم را زخمی و مقتول میسازند، زنان را میربایند، دختران باکره را مورد تجاوز قرار میدهند، و به خانه های مردم میریزند و به سرقت و بسیاری اعمال شنیع دیگر دست مییازند” صادر کردند (1269). فسق و فجور دانشجویان علوم در آکسفرد به پای دانشجویان پاریس نمیرسید، لکن در آنجا بارها قتل صورت میگرفت، ولی مجازات مرگ نادر بود. اگر جانی شهر را ترک میگفت، کمتر اتفاق میافتاد که مور تعقیب قرار گیرد، و در نظر اهل آکسفرد همین مجازات برای دانشجوی آکسفردی بس بود که از رفتن

به کیمبریج ناگزیر شود از آنجا که آب نوشابه سالمی نبود و هنوز اروپا از چای یا قهوه یا توتون اطلاعی نداشت، دانشجویان به کمک شراب و آبجو خود را با فلسفه ارسطو و حجره های سرد خویش دلخوش میساختند. یکی از علل مهم تشکیل “مجمع عام” یا اتحادیه دانشجویان آن بود که در واقع تعطیل مدرسه یا اعیاد مذهبی، دانشجویان بتوانند آشکارا از شرابهای مردافکن شکمی سیر کنند. هر مرحلهای از سال تحصیلی “واقعه مسرتبخشی” بود که میبایست فرا رسیدن آن را با میگساری جشن گرفت. در بسیاری موارد، دانشجویان همین قبیل تسهیلات را برای ممتحنین خود فراهم میآوردند و “ملتها” در پایان سال تحصیلی آنچه وجوه در بساطشان باقی مانده بود در میکده ها خرج میکردند. بازی نرد سرگرمی دیگری محسوب میشد; برخی از دانشجویان، به واسطه ارتکاب این عمل، بر روی محراب کلیسای جامع نوتردام محکوم به تکفیر شدند. هنگامی که سر دانشجویان از باده گرم نبود، ایام فراغت را با سگ، قوش بازی، نواختن آلات موسیقی، رقص، بازی با شطرنج، داستان گویی، و اذیت کردن تازهواردان میگذراندند. این قبیل تازهواردان را بژونی (منقار زرد) میخواندند; و آنها را با تشدد و ترساندن وادار به دادن سور برای دانشجویان سابقهدارتر میکردند. انضباط بیشتر مبتنی بر نظاماتی بود که هر یک از اقامتگاه های دانشجویان وضع کرده بودند; متخلفان مجبور به پرداخت جریمه نقدی بودند و گاهی به عوض جریمه نقدی متخلف را وادار به خریدن چندین لیتر شراب میکردند، و سپس همگی دانشجویان در بادهگساری شریک میشدند. شلاق زدن، که در اکثر دبیرستانهای عهد معمول بود، جزو انضباط دانشگاهی ذکر نشده است، مگر از قرن پانزدهم به بعد. جز این مقرراتی وجود نداشت، مگر آنکه هر دانشگاهی، در آغاز هر سال تحصیلی، عموم دانشجویان را مکلف به ادای سوگندی برای اطاعت از جمیع نظامات موضوعه میکرد.
در پاریس یکی از سوگندهایی که دانشجو میخورد آن بود که اگر ممتحنین وی را در امتحان رد کنند، در صدد گرفتن انتقام از ایشان برنیاید. دانشجویان با شتاب سوگند میخوردند و با تانی نقض عهد میکردند.
سوگند به دروغ رواج داشت، زیرا طلاب جوان علوم الاهی را از مکافات دوزخ هراسی نبود.
با تمام این اوصاف، دانشجویان برای استفاده از محضر درس استادان وقت پیدا میکردند. در بین آنها عدهای از محصلان تنبل نیز حضور داشتند; برخی که تناسانی را بر شهرت ترجیح میدادند، به فراگرفتن قانون کلیسایی راغب بودند، زیرا کلاس این درس در سومین ساعت آغاز میشد و به همین سبب مجبور نبودند زودتر از موعد معین از بستر برخیزند. از آنجا که سومین ساعت عبارت از ساعت 9 بامداد بود، بدیهی است که اکثر کلاسها اندکی پس از طلوع آفتاب شاید ساعت 7 آغاز میشد. در اوایل قرن سیزدهم، سال تحصیلی یازده ماه طول میکشید; در اواخر قرن چهاردهم، “تعطیلات طویل تابستانی”، به علت ضرورت حضور جوانان در

هنگام برداشت محصول و خرمنچینی، از 28 ژوئن تا 25 اوت یا 15 سپتامبر به طول میانجامید. در آکسفرد و پاریس فقط چند روزی هنگام کریسمس و عید قیام مسیح تعطیل بود; در بولونیا، که دانشجویان معمولا مسنتر و مستطیعتر بودند و احتمالا هم از اقالیم دوردستتری برای تحصیل آمده بودند، به مناسبت حلول کریسمس ده روز، هنگام عید قیام مسیح چهارده روز، و برای کارناوالی که قبل از ایام روزه بزرگ برپا میشد بیست و یک روز تعطیل میکردند.
در طی فراگرفتن رشتهای تحصیلی، ظاهرا هیچ گونه امتحانی وجود نداشت. معمولا دانشجویان قطعاتی را از بر میخواندند و در مناظرات شرکت میجستند، و به این نحو اغلب استادان دانشجویان بیاستعداد را تشخیص میدادند و بیرون میکردند. در اواسط قرن سیزدهم رسم بر این جاری شد که هر دانشجویی بعد از پنج سال تحصیل در دانشگاه، مکلف به دادن امتحانی در حضور کمیتهای مرکب از افراد ملت خود باشد. این امتحان مشتمل بود بر اولا پاسخ دادن به یک رشته سوالات، ثانیا شرکت در مناظرهای عمومی که حین آن داوطلب ناگزیر بود از یک یا چندین “پایاننامه” در برابر مدعیان دفاع کند، و آنگاه نتایج مباحثه را به ایجاز بیان دارد. افرادی را که از عهده این گونه آزمایشات مقدماتی برمیآمدند باکالاری (همان “بچلر” یا لیسانسیه های امروزی) میخواندند و به آنها اجازه میدادند که به عنوان دستیار استاد، یا به اصطلاح “دانشیار” خدمت کنند، یا موقتا به تدریس مشغول باشند. گاهی یکی از این قبیل فارغالتحصیلان سه سال دیگر در دانشگاه میماند و به تحصیلات خود ادامه میداد، در آن صورت اگر استادش تشخیص میداد که چنین شاگردی صلاحیت گذرانیدن امتحان دشوار نهایی را دارد، وی را به مجمع ممتحنینی که از جانب رئیس دانشگاه انتخاب شده بودند معرفی میکرد. از استادان انتظار میرفت که اگر داوطلبان را کاملا حاضر برای امتحان ندیدند، ایشان را به چنین جلساتی نفرستند، مگر آنکه داوطلبان صاحب ثروت و شئون باشند; در مورد دو دسته اخیر، امتحانات عمومی را با ظرفیت داوطلب وفق میدادند، یا ممکن بود که به کلی از آن صرفنظر کنند. سجایا و خصال افراد نیز از جمله موضوعاتی بود که حین امتحان نهایی مطرح میشد; اگر داوطلبی در طی چهار یا هفت سال اقامتش در دانشگاه پا از جاده عفاف بیرون نهاده بود، این امر ممکن بود سد راه وی در نیل به درجه دانشگاهی شود، زیرا درجه دانشگاهی، علاوه بر آمادگی عقلانی، گواهی بر شایستگی اخلاقی فرد بود. در سال 1449، هفده نفر از چهل و سه تن داوطلبان اخذ درجه دانشگاهی در امتحان رد شدند، و علت در تمام موارد نقض موازین اخلاقی بود نه نقض معلومات.
اگر دانشجو از عهده این امتحان عمومی و نهایی برمیآمد، او را استاد یا “دکتر” میشناختند، و وی خود به خود اجازه مییافت تا به طیب خاطر در هر نقطهای از عالم مسیحی تدریس کند. یک نفر بچلر بدون کلاه درس میگفت، و حال آنکه وقتی به درجه دانشگاهی میرسید و استاد میشد، از جانب استاد خویش به دریافت کلاهی مفتخر میگردید; استاد او را

میبوسید و در حقش دعای خیر میکرد; آنگاه او را بر کرسی ریاست جلسه مینشاندند و وی نطقی افتتاحیه ایراد میکرد یا مجلس مناظرهای ترتیب میداد، این جریان را به اصطلاح لاتینی اینکپتیو و در کیمبریج آغاز یا درآمد کار یک استاد میخواندند. در این گونه موارد، برای شخص فارغالتحصیل ضرورت داشت که عموم یا عده کثیری از استادان دانشگاه را به مجلس ضیافتی دعوت، و به آنها تحف و هدایایی تقدیم کند. با این تشریفات و مراسم همانند، وی را در حلقه و رسته استادان مختار میپذیرفتند.
توجه به این نکته مایه تسلی خاطر است که روش تعلیم و تربیت قرون وسطایی معایبی داشت که نظیر اصول آموزش و پرورش امروزی پردردسر بود. فقط عده کمی از دبیرستان دیده ها قادر بودند دوران پنجساله “لیسانس” را با توفیق بگذرانند. قبول تمام اصول عقاید معین دینی، که از تکالیف حتمی مرد مومن بود، توسن ذهن را به تکاپو وانمیداشت، بلکه آرامش میبخشید. جستجو در پی استدلالاتی برای اثبات این معتقدات، استناد به آیاتی از کتاب مقدس یا اقوال آبای کلیسا در تایید مدعا، و تفسیر فلسفه ارسطو به منظور سازش میان فلسفه و این اعتقادات دینی، بیشتر به باریک بینی در قضایای ذهنی کمک میکرد تا وقوف بر مسائل عقلانی، اگر در مد نظر آوریم که هر گونه روش زندگی، درباره فرضیاتی که متکی بر آنهاست، به همین روش آمرانه و بیچون و چرا اظهار عقیده میکند، آنگاه به سهولت میتوانیم رقم عفو بر این خطایا کشیم. به همین روال، امروزه ما افراد را مختار میسازیم تا در باره کیش نیاکان خویش چون و چرا پیش کشند، لکن اجازه نمیدهیم که درباره معتقدات سیاسی آنها تردید نشان دهند; بدعت در مسائل سیاسی را با محرومیت از مزایای حقوق اجتماعی مواخذه میکنیم، به همان نحو که در عصر ایمان، در مورد بدعتهای دینی حکم تکفیر مقرر میداشتند; اکنون که پاسبان میکوشد تا جانشین خدا شود، تردید در وجود حکومت به مراتب خطرناکتر از شک درباره اساس کلیسا میشود. هیچ حکومتی دیگر اجازه نمیدهد که درباره قواعد کلی دستگاهش آوای مخالفی از حلقوم برآید.
امروزه انتقال دانش و تربیت افراد برای تمیز و درک مسائل ظاهرا رواج بیشتری دارد و، در مقام قیاس با قرون وسطی، فراوانتر شده است; لکن نباید همین امر را در مورد تربیت خصال و سجایای افراد صادق دانست. در قرون وسطی کسی که فارغالتحصیل میشد از شایستگی تجربی بیبهره نبود، دانشگاه ها عده بسیاری از مدیران لایق تحویل جوامع دادند، قضاتی تربیت کردند که حکومت پادشاهی فرانسه را ایجاد کردند، فیلسوفانی را تعلیم دادند که کشتی دیانت مسیح را بر روی دریای بیکران تعقل رهبری کردند، و پاپهایی پرورانیدند آن قدر با شهامت که توانستند مسائل را به معیار اروپایی بسنجند. دانشگاه ها سلاح عقل انسان اروپای باختری را تیز گردانیدند; زبانی برای فلسفه به وجود آوردند، دانشآموزی را حرفه شریفی ساختند، و به دوران خام ذهنی

بربرهای پیروز پایان بخشیدند.
در حالی که بسیاری از کامیابیهای دیگر قرون وسطی در برابر ربالنوع قربانیخواه زمان سر در وادی عدم میگذارند، دانشگاه ها، که با تمام عناصر متشکله آنها از طریق عصر ایمان به عنوان میراث به ما رسیدهاند، خود را با تحول گریزناپذیر زمان هماهنگ ساخته، پوستهای فرتوت خود را به دور میافکنند تا قدم در آستانه زندگی نوی نهند، و به انتظار نشستهاند تا ما سبب پیوند آنها با حکومت شویم.