گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سی و ششم
.VII -جانشینان


تاریخنویس همواره در تسهیل قضایا و سر راست کردن حوادث به افراط میگراید و از میان انبوه مردم و رشته هایی از حوادث که هرگز قادر به درک یا فهم پیچیدگی آنها نیست، با شتابزدگی، معدودی از افراد و پارهای از حقایق را تا آنجا که از دستش برآید برمیگزیند و عرضه میدارد. وقتی سخن از عهد مدرسی به میان میآید، نباید این نهضت را به منزله تجریدی مصفا از هزار غرایب اختصاصی آن عصر تصور کنیم، بلکه باید بدانیم که این عنوان را از سر کاهلی برای صدها فرضیه فلسفی و دینی علم کردهاند که در مدارس قرون وسطی از انسلم در قرن یازدهم تا ویلیام آو آکم در قرن چهاردهم تعلیم میدادند. تاریخنویس از روی ناگزیری محکوم به کوتاهی زمان و تنگی حوصله آدمی است، و مجبور است، با دو سه خط، به مردانی که اندک مدتی جاودانه بودند و اکنون میان قله های تاریخ از انظار پنهان شدهاند، اهانت کند.
یکی از عجیبترین رجال قرن سیزدهم یعنی همان قرنی که صاحب جنبه های متعدد بود، رامون لول نام دارد که در پالما در دامان خانواده متمکنی از اهالی کاتالان به دنیا آمد. رامون چون پا به سن نهاد، متوجه دربار جیمز دوم در بارسلون شد، دوران جوانی پرغوغایی را در آنجا گذرانید، و به تدریج عشقبازیهای خود را بدل به تکگانی ساخت. سی ساله بود که ناگهان از دنیا و مادیات و هر چه تعلق به شیطان داشت دست کشید و نیروی عجیب خود را، که صاحب وجهه های گوناگون بود، به رازوری، علوم مکنونه، دستگیری از خلق، تقلید از حواریون، و طلب شهادت معطوف داشت; به فراگرفتن زبان عربی پرداخت، در مایورکا مدرسهای برای

مطالعات عربی تاسیس کرد، و از شورای وین درخواست کرد (1311) که با تاسیس مدارس زبان و ادبیات شرقی، افراد را برای دعوت مسلمانان و یهودیان به مسیحیت تربیت کنند. شورای مزبور پنج باب از این گونه مدارس در رم، بولونیا، پاریس، آکسفرد، و سالامانکا تاسیس کرد که هر کدام از آنها مناصب یا کرسیهایی برای استادان زبانهای عبرانی، کلدانی، و عربی داشت. محتملا خود لول به تحصیل زبان عبرانی مشغول بود، زیرا یکی از علاقهمندان صمیمی و محصلان جدی قباله یهود شد.
طبقهبندی صد و پنجاه مجلد تصنیفات لول ناممکن است. در دوران جوانی، از طبع وقاد وی چندین مجموعه غزلیات تراوش کرد که شالوده ادبیات کاتالان را ریخت. وی کتاب خویش موسوم به تفکر درباره خدا را ابتدا به عربی تصنیف، و سپس آن را به زبان کاتالان ترجمه کرد; این کتاب صرفا عبارت از مشتی خیالات رازورانه نیست، بلکه دایره المعارفی است از الاهیات که به یک میلیون کلمه بالغ میشود (1272). دو سال بعد، لول، که انگار آدمی بکلی متفاوت بود، رسالهای با عنوان در آیین جنگ شهسواران و تقریبا همزمان با آن راهنمایی درباره مسائل تربیتی را تالیف کرد. ضمنا لول به تصنیف مشتی مکالمات فلسفی اقدام ورزید و سه کتاب از این مقوله منتشر ساخت که در طی آنها آرا و نظریات مسلمانان، یهودیان، یونانیان مسیحی، مسیحیان پیرو کلیسای کاتولیک رومی، و تاتارها را با مهربانی، انصاف، و تساهلی شگفتانگیز بیان کرد. در حدود سال 1283، وی حکایت مذهبی منظوم و طویلی تحت عنوان بلانکرنا ساخت که شعرشناسان پرحوصله آن را “یکی از شاهکارهای قرون وسطای مسیحی” دانستهاند. به سال 1295 وی در رم به نشر دایره المعارف دیگری پرداخت به نام درخت علم، مشتمل بر چهار هزار پرسش درباره شانزده تا از علوم زمان، به انضمام جوابهایی موثق. در اثنای اقامت کوتاهی در پاریس (1309-1311)، با نشر پارهای از رسالات کوتاهتر در الاهیات، کوشید تا با پیروان سرسخت عقاید طرفداران ابنرشد در آنجا مبارزه کند. تمامی این رسالات را با دقتی که عادت مالوف وی نبود، به امضای مستعار فانتاستیکوس یا “آدم عجیب و غریب” منتشر ساخت. لول در خلال عمر طویل خویش به قدری درباره علوم و فلسفه به تصنیف کتاب مبادرت جست که حتی ذکر نام برخی از آنها مایه اطاله کلام و ملالت خاطر خواننده میشد.
در میان تمام این علایق، وی شیفته فکری بود که خاطر شاخصترین عقلای عهد خود ما را مجذوب ساخته است، به این معنی که مدعی بود کلیه دستورات و مدارج علم منطق را میتوان به صورت معادلات ریاضی یا نمادی درآورد.
لول میگفت که آرس ماگنا یا “هنر کبیر” یا “فن بزرگ” منطق عبارت از آن است که مفاهیم اصلی فکر آدمی را بر روی مربعهایی متحرک بنویسیم و آنگاه این خانه های چهارگوش را طوری در مواضع مختلف قرار دهیم که نه فقط کلیه آرای فلسفه به صورت معادلات و نمودارهایی درآید، بلکه، به یاری فورمولهای ریاضی، حقایق مسیحیت را به اثبات برساند. رامون در عطوفت به برخی از افراد دیوانه شباهت داشت و

امیدوار بود که به کمک دلایل منطقی خویش مسلمانان را به قبول آیین مسیح تشویق کند. کلیسا از اعتمادش بسیار خشنود شد، اما به پیشنهادش درباره تبدیل تمامی اصول دین به صورت دلایل منطقی و نهادن مساله تثلیث و تناسخ در ماشین منطقی وی نظر خوش نشان نداد.
در 1292، برای جبران از دست رفتن فلسطین، در صدد برآمد افریقای مسلمان را بدون توسل به جنگ به قبول آیین مسیح وا دارد; به همین سبب از اسپانیا متوجه تونس شد و مخفیانه در آنجا کوچنشین کوچکی از مسیحیان تشکیل داد. در 1307، ضمن یکی از این سفرها برای ترویج آیین مسیح، در تونس گرفتار شد; او را پیش مفتی اعظم بجایه بردند. وی دستور داد که مجلس مناظرهای علنی میان رامون، و پارهای از فقهای مسلمان تشکیل شود. به قول نویسنده تذکره احوال رامون، وی در این مباحثه پیروز شد و او را به زندان افکندند. برخی از بازرگانان مسیحی برای رهایی وی اسباب چینی کردند و سرانجام او را به اروپا باز گرداندند. لکن در 1314 رامون لول، که ظاهرا دلش برای شهادت میتپید، بار دیگر به بوجیا بازگشت، در آنجا آشکارا مردم را به مسیحیت خواند، و رجاله مسلمان آن قدر سنگسارش کردند تا فوت شد (1315).
عطف توجه از آرای رامون لول به فلسفه جان دانز سکوتس درست به آن میماند که انسان بعد از شنیدن موسیقی عامهپسند کارمن یک دفعه وارد ساز کلاویهای خوشنوای باخ شود. “دانز” و “سکوتس” هر دو از اسمای اماکن است و جان این دو نام را از آن جهت انتخاب کرد که در دانز از توابع ناحیه بریکشیر واقع در اسکاتلند بدنیا آمد (?1266). در یازدهسالگی او را به صومعهای متعلق به رهبانان فرقه فرانسیسیان واقع در دامفریس فرستادند; چهار سال بعد وی رسما به فرقه مزبور پیوست. جان در آکسفرد و پاریس تحصیلات خود را به اتمام رسانید و سپس در حوزه های دانشگاه های آکسفرد، پاریس، و کولونی به تدریس پرداخت. وی هنوز جوان یعنی فقط چهل و دو ساله بود که درگذشت (1308) و مقدار زیادی نوشته، که بیشتر در موضوع مابعدالطبیعه بود، از خود بجا گذاشت; آثار وی چنان مشحون از پیچیدگی و موشکافیند که نظیرش در تاریخ فلسفه، قبل از ظهور اسکاتلندی دیگر، کمتر به چشم میخورد.
در واقع عملی که دانز سکوتس انجام داد فوقالعاده شباهت به کار کانت پنج قرن بعد از این داشت به عبارت دیگر، سکوتس مدعی شد که در مقام مدافعه از اصول عقاید دین باید لزوم عملی و اخلاقی آنها را دلیل آورد، نه ضرورت منطقی آنها را. فرانسیسیان، که میخواستند با دفع شر فلسفه آوگوستینوس را از چنگ توماس، آن اژدهای فرقه دومینیکیان، نجات دهند، این “حکیم تیزبین” را مقتدای خویش ساخته، از آن پس زنده و مرده به دنبال وی روان، و زیر رایت وی چندین نسل به مبارزه فلسفی مشغول شدند.
این حکیم اسکاتلندی یکی از بزرگترین عقلای تاریخ قرون وسطی است. وی پس از تحصیل ریاضیات و سایر رشته های علوم، و برخوردار شدن از خوان علم گروستست و راجربیکن

در آکسفرد، مفهوم دقیقی از برهان برای خویش پیدا کرد و همین آزمایشی را که پیش خود اندیشیده بود بر فلسفه توماس آکویناس اطلاق کرد و متوجه شد که نتیجه تقریبا همان است که توماس گرفته بود، یعنی سازشی موقتی میان الاهیات و فلسفه، با وجودی که دانز سکوتس بوضوح از شیوه استقرایی اطلاع داشت (درست به خلاف فرانسیس بیکن)، مدعی شد که برهان استقرایی (یعنی پی بردن از معلول به علت) امر نامحققی است; تنها برهان واقعی از طریق استنتاج و قیاس میسر میشود به عبارت دیگر، این شیوه نشان میدهد که پارهای از معلولها باید ناشی از ماهیت ذاتی علت باشند; مثلا برای اثبات وجود خدا، ابتدا لازم است که ما به فراگرفتن مابعدالطبیعه بپردازیم به عبارت دیگر “هستی را به عنوان هستی” مورد مطالعه قرار دهیم و به اتکای منطق محض به خواص ذاتی جهان واقف شویم. در حیطه جوهرها باید جوهری وجود داشته باشد که سرچشمه و منشا سایرین، یعنی جوهر اولی باشد; این هستی نخست، خداوند است. دانز با توماس آکویناس همعقیده است که خدا “قوه فعاله محض” است، لکن وی این عبارت را فعال محض تفسیر میکند. در نظر او خداوند اصولا مشیت است نه عقل. خدا علتالعلل و جاویدان است، لکن آنچه ما میتوانیم به کمک استدلال و تعقل از وجود خدا درک کنیم همین است و بس. در این باب که وی خدای محبت است، سه وجود است مضمر در ذات واحد، کاینات را در زمان آفریده است یا اینکه به قدرت الاهی خود همه را زیر نظر دارد کلیه این قضایا، و تقریبا جمیع اصول عقاید مسیحیت، را باید در زمره “باورکردنیها” به حساب آورد، یعنی این پندارها را صرفا چون کلیسا میگوید و در کتاب مقدس نقل شده است، باید باور کرد، لکن هیچ کدام از اینها را نمیتوان با دلیل و برهان به ثبوت رسانید. در واقع هر لحظهای که ما شروع به استدلال درباره خدا میکنیم خود را به ورطه تناقضات جبران کنندهای اسیر میبینیم (یعنی همان چیزی که کانت در فلسفه خود “تناقضات عقل محض” نامیده است). اگر خداوند قادر مطلق است، پس وی باید علت جمیع معایب، از جمله هر گونه شر، باشد، و علل فرعی، از جمله اراده بشری، همه واهی میشوند. به واسطه این استنتاجات خانه خراب کن، و به علت ضرورت اعتقاد دینی برای زندگی اخلاقی ما (همان چیزی که کانت “عقل عملی” نامیده است)، عاقلانهتر است که انسان از کوششهایی که توماس در راه اثبات الاهیات به کمک فلسفه مبذول داشته است دست بشوید و اصول دیانت مسیح را فقط به استناد عبارات کتاب مقدس و احکام کلیسا قبول کند. ما قادر به درک خداوند نیستیم، لکن میتوانیم او را دوست بداریم، و این عشق از شناخت اولیتر است.
در روانشناسی، دانز سکوتس را، بر اساس اتسدلالات موشکافانه خود وی، باید “واقع پرداز” به حساب آورد، زیرا وی میگوید که کلیات از لحاظ عینی واقعیت دارند، از آن نظر که آن دسته از ممیزات همانندی که ذهن از اشیای مشابهی استخراج میکند تا با آنها پنداری کلی به وجود آورد قطعا باید در اشیا وجود خارجی داشته باشند، وگرنه چطور ممکن است که

ما آن ممیزات را درک و استخراج کنیم وی با توماس در این موضوع متفقالرای است که کلیه معلومات طبیعی از تاثرات سرچشمه میگیرند، اما در مابقی مسائل مربوط به روانشناسی میان آن دو اختلافنظر وجود دارد. در نظر دانز سکوتس اصل و منشا تعدد صورت است نه هیولا، و غرضش از صورت فقط صورت است به معنی دقیق هر چیزی به همان نحو که هست، یا به عبارت دیگر، کیفیات ویژه و علایم ممیزه و مشخصه یک شی یا فرد بخصوص. قوای روح آدمی از یکدیگر یا همچنین از خود روح مجزا نیستند. قوه اصلی روح عبارت است از اراده نه ادراک; اراده انسان است که ادراک را به هر نوع تاثرات یا مقاصدی که میل داشته باشد میگمارد; تنها اراده از آزادی کامل برخوردار است نه حکم عقل. بحث توماس مبنی براینکه اشتیاق وافر ما برای بقا و نیکبختی کامل دلیل جاودانی بودن روح است، سخن بیاساسی است، زیرا این قضیه را میتوان به هر یک از بهایم صحرا اطلاق کرد. ما قادر به اثبات بقای فردی نیستیم، این مطلب را صرفا باید به قوه ایمان قبول کنیم.
همان طور که فرانسیسیان مدعی شده بودند که در آثار توماس پیروزی ارسطو را بر “اناجیل” دیدهاند، به همان نحو، دومینیکیان نیز شاید دانز سکوتس را مظهر پیروزی فلسفه دانشمندان اسلامی بر فلسفه مسیحی میدیدند، چنانکه آرای وی در مابعدالطبیعه چیزی نیست جز نظریات ابوعلی سینا، و عقاید وی در فلسفه عالم وجود همان آرای حکیم یهودی ابنجبرون است. لکن حقیقت اساسی و غمانگیز در فلسفه دانز سکوتس همان دست شستن از هر گونه کوششی برای اثبات اصول مسیحیت به کمک دلایل عقلانی است. پیروان وی دنباله کار استاد را گرفتند و از این نیز فراتر رفتند; احکام و قواعد دین را یکی پس از دیگری از حوزه حکومت عقل بیرون کشیدند و قضایای دقیق و نکات باریک منطق وی را چنان افزون ساختند که در انگلستان واژه “دانزمن” Dunsman برای آدم ابلهی علم شد که کارش موشکافی باشد; رفته رفته این واژه، به سوفسطائیان کودن اطلاق شد، و امروزه واژه Duns به معنی کودن و نادان و نفهم به کار میرود. آنهایی که بتدریج عاشق فلسفه شده بودند به هیچ وجه حاضر به اطاعت از فقهایی که فلسفه را طرد کرده بودند نشدند; فلسفه و الاهیات پس از منازعه یکدیگر را ترک گفتند; و چون ایمان عقل را از درگاه خویش براند، عقل نیز ایمان را طرد کرد. به این نحو برای عصر ایمان این ماجرای باشکوه به سرآمد.
نهضت مدرسی حکم یک تراژدی یونانی را داشت که الاهه انتقامش در ذات خود آن نهضت به کمین نشسته بود.
جهدی که فلاسفه مدرسی برای اثبات ایمان به کمک تعقل مبذول داشتند تلویحا اذعانی به قدرت حاکمه عقل بود; اقرار دانز سکوتس و سایرین به این مسئله که عقل قادر به اثبات ایمان نیست دستگاه مدرسی را از بیخ و بن متزلزل ساخت و چنان ایمان مردم را سست کرد که در قرن چهاردهم، در درون چهارچوبه روحانیت، از صدر تا ذیل همه جا آواز مخالفت و علم طغیان بلند شد. فلسفه ارسطو تحفهای بود از جهان یونانی به عالم

مسیحیت لاتینی; حکم همان اسب چوبی تروا را داشت که هزار عنصر مخالف را در دل خویش پنهان ساخته بود. این بذرهای رنسانس و عصر تنویر افکار نه فقط “انتقام شرک” از مسیحیت بود، بلکه ندانسته حکم دادخواهی کیش اسلام را نیز داشت; مسلمانان که در فلسطین مورد تهاجم قرار گرفته و تقریبا از تمامی خاک اسپانیا بیرون رانده شده بودند، علم و فلسفه خویش را به اروپای باختری منتقل کردند، و تاریخ نشان داد که این دانش نیرویی است متلاشی کننده; در واقع، علاوه بر ارسطو، ابوعلی سینا و ابنرشد بودند که مسیحیت را با مایه خردگرایی فاسد ساختند.
لکن هیچ منظری نمیتواند شکوه تابناک نهضت مدرسی را تیره سازد. این اقدامی بود همان قدر جسورانه و بیملاحظه که از مختصات جوانان است، و درست مانند جوانان از عیوب اتکای به نفس بیمورد و عشق به مناظره برکنار نبود; این صدای اروپایی تازه جوان بود که از نو به کشف بازی هیجانآور خرد نایل شده بود. با وجود مفتشان افکار و شوراهایی که تمام کوشش آنها صرف تعقیب و آزار بدعتگذاران میشد، نهضت فکری مدرسی، در طی دو قرنی که در اوج اعتلا بود، چنان از آزادی تحقیق، فکر، و تدریس برخوردار بود که به هیچ وجه از آزادی دانشگاه های امروزی اروپا دست کمی نداشت. نهضت مزبوѠبه پایمردی قانوندانهای قرون ϙȘǘҘϙǙٹو سیزدهم، با ساختن و پرداختن لوازم و اصطلا͘ǘʠمنطق، و به وسیله استدلالاتی چنان موشکافانه که نظیرش هرگز در فلسفه عهد شرک دیده نشده بود، اذهان مردمان اروپای باختری را تیز کرد. مسلما این چیرهدستی در احتجاج به افراط و تفریط کشیده شد، و از پی آن پرگوییهایی جدلی و موشکافیهای “مدرسی” آمد که نه فقط راجر و فرانسیس بیکن بلکه خود مردمان قرون وسطی به مخالفت با آن قد برافراشتند.1 با اینهمه، محاسن سنت موروث از معایب آن به مراتب افزونتر بود. کوندورسه گفت: “منطق، اخلاق، و مابعدالطبیعه به برکت وجود نهضت مدرسی صاحب Șǘљʙطșʙƙʠو دقتی شد که مردم اعصار باستان را از آن بهرهای نبود”; سر ویلیام همیلتن گفت: “آن دقت و موشکافی تحلیلی را که در زبان عامیانه دیده میشود باید مرهون زحمات فضلای مدرسی دانست”. خاصیت ویژه ذهن فرانسوی به عبارت دیگر عشق آن نژاد به منطق، روشنی، و ظرافت اکثر مولود اوج جوانی منطق در مدارس قرون وسطای فرانسه بود.
نهضت مدرسی، که در قرن هفدهم مانعی در برابر تکامل فکر اروپایی شد، در قرون دوازدهم و سیزدهم به منزله پیشرفتی انقلابی یا لامحاله اصلاحی در طرز فکر بشر محسوب

1. جیرالدوس کمبر نسیس حکایت میکند که جوانی، با وجود اکراه پدرش در تهیه مخارج، مدت پنج سال در پاریس به تحصیل فلسفه پرداخت، و چون به وطن بازگشت، به اتکای منطق خشک به پدر خویش ثابت کرد که شش عدد تخم مرغی که بر روی میز است در واقع 12 عدد است; پدرش پس از این مشاجره شش عدد تخم مرغ را، که به چشم میدید، خورد و مابقی را برای فرزندش گذاشت!

میشد. فکر “جدید” با مکتب خردگرایی آبلار آغاز میشود، با روشنی سبک و اقدام خطیر توماس آکویناس به نخستین اوج خود میرسد، شکستی گذرنده را در آرای دانز سکوتس تحمل میکند، با ویلیام آکمی دوباره سربرمیدارد، با لئو دهم دستگاه پاپی را مسخر میسازد، با اراسموس مسیحیت را قبضه میکند، با رابله میخندد، با مونتنی تبسم میکند، با ولتر لجامگسیخته میشود، با هیوم به طرزی مسخرهآمیز پیروز میگردد، و آناتول فرانس را در ماتم پیروزی خود مینشاند. هجوم قرون وسطایی بر حصار خرد بود که آن دودمان درخشان و بیپروا را بنیاد نهاد.