گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
مصيبت نامه
المقالة التاسعة عشره


سالک آمد پیش کوه گوهری
گفت ای مشغول گوهر پروری
ای مرصع کره از گوهر کمر
تیغ داری هم ز آهن هم ز زر
پای بر جائی نهٔ جائی بدست
زانکه داری بر سر گوهر نشست
نی بگنجی در زمین ودر زمان
بردهٔ از کبر سر در آسمان
از تو میبینم زمین را استوار
زانکه تو میخ زمینی از وقار
لیک از عشق آن وقار تو برفت
صبر جان بی قرار تو برفت
لاجرم ساکن نهٔ در هیچ باب
در مروری روز و شب مرالسحاب
چون توداری در همه عالم صفا
ملک گوهر میشود صافی ترا
کوه رحمت در همه دنیا تراست
قاف و القرآن پرمعنی تراست
گر لبی نان نیست در انبان ترا
قطب عالم بس بود مهمان تو را
گر کنم یک ذره وصف طور تو
همچو خورشیدی شوم ازنور تو
چون تو چندینی گهرداری بدست
دست قوت و قوت جودیت هست
روی عالم سر بسر طوفان گرفت
کلبهٔ بی جودئی نتوان گرفت
جودئی داری بیک جودم رسان
جان ترا بخشم بمقصودم رسان
کوه کاین بشنود گفت ای بی وفا
نالهٔ من مینبینی در صدا
زلزله زین درد در دیوان کیست
یا جبال اوبی در شان کیست
پای بسته آمدم تا رستخیز
مبتلای سنگسار و سنگ ریز
صد هزاران عقبه دارم سرفراز
پای بسته چون روم راهی دراز
هم فسرده هم خجل افتادهام
زانکه دایم سنگدل افتادهام
هر زمان چون نیستم دلریش او
تیغ بنهم با کمردر پیش او
نی که دل گر سنگ وآهن داشتم
خون شد ولعل و عقیق انگاشتم
گه کشم سختی ز پای ناکسان
گه خورم میتین من از دست خسان
میزنم چون پیر زن سنگی بدست
فال میگیرم ز مقصودی که هست
پس ز لاله سنگ میآرم بخون
لیک باز از سنگ میآرم برون
چون دلم ازناله خون میآورد
سنگ را از لاله چون میآورد
از طلب هرگه که دل تنگ آیدم
از صدا بانگ سر و سنگ آیدم
از چو من سنگی چه میباید ترا
زانکه هیچ از سنگ نگشاید ترا
سالک آمد پیش پیر دلپسند
داد شرححالش از جان نژند
پیر گفتش هست کوه وکوهسار
از قدم تا فرق آرام و وقار
گرچه در صورت ثباتی دارد او
در صفت جنبنده ذاتی دارد او
گرچه بر فرقش نهادستند تیغ
میرود بسته کمر دایم چو میغ
در طلب از بس که ره پیموده کرد
لاجرم نعلین آهن سوده کرد