گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سی و هشتم
.VI - مینه سنگرها


نهضت تروبادورها از فرانسه به صفحات جنوبی آلمان راه پیدا کرد، و در عصر طلایی هوهنشتاوفن بود که در آنجا رونق یافت. شعرای آلمانی را مینه سنگر (خنیاگران عشق) میخواندند. مضمون اشعار آنها “خدمت در راه عشق” و “خدمت به بانو” بود، که هر دو جزیی از آیین شوالیهگری آن دوران به شمار میرفتند. ما بالغ بر سیصد نفر از این مینه سنگرها را به اسم میشناسیم، زیرا مقدار زیادی از اشعار آنها به جا مانده است. برخی از این عده تعلق به طبقه نجبای پایینتر داشتند; بیشتر آنها مردمانی فقیر و مستظهر به عنایات و الطاف امپراطوران یا دوکها بودند. گرچه این دسته اکیدا از قاعده و قانون مخصوصی برای تعیین بحور و اوزان خود استفاده میکردند، بسیاری از آنها مردمی بیسواد بودند، و کلمات و موسیقی آوازهای خود را دیکته میکردند، یا به عبارت دیگر بلند بلند میگفتند تا دیگران ضبط کنند; تا به امروز واژه آلمانی برای منظومه ها دیختونگ است که معنی “دیکته کردن” نیز از آن مستفاد میشود. معمولا این جماعت خنیاگران را به خواندن آوازها وا میداشتند، و گاهی خودشان این قبیل قطعات را میخواندند. در تاریخ به ذکر سنگر کریگ (مسابقه آواز خوانی بزرگی) بر میخوریم که به سال 1207 در دژ وارتبورگ برگزار شد; منقول است که دو تن از خنیاگران شهیر، تانهویزر و ولفرام فون اشنباخ، هر دو در این مسابقه شرکت جستند.1 مینه سنگرها مدت یک قرن به بالا بردن مقام زن در آلمان کمک کردند; و بانوان طبقه اشراف جان و منبع الهام فرهنگی شدند مهذبتر از آنچه آلمان بار دیگر نظیر آن را قبل از شیلر و گوته به چشم دید.
ولفرام و والترفون در فوگلوایده را در ردیف مینه سنگرها به حساب آوردهاند، زیرا هر دو آوازهای عاشقانه مینوشتند، لکن ولفرام و قطعه پارتسیفال وی را بهتر است تحت عنوان مبحث رمانها یا افسانه های تخیلی عاشقانه مورد بحث قرار دهیم. والترفون در فوگلوایده در نقطهای در تیرول قبل از سال 1170 به دنیا آمد. وی شهسواری بود تنگدست که با اشتغال به شعر و شاعری وضع را از بد بدتر کرد. در بیست سالگی برای امرار معاش در خانه های اشراف و ین آواز میخواند. در آن سالهای جوانی، وی با همان آزادی تلذذ نفس سخن از عشق میگفت که رقیبانش روی درهم میکشیدند. چکامه وی تحت عنوان در زیر درخت زیزفون تا به امروز چون در گرانبهایی در آلمان محفوظ مانده است:

1. این تانهویزر یکی از مینهسنگرهاست که پس از رواج این نهضت در آلمان بلند آوازه شد; او را با شهسواری به همین نام که از ونوسبرگ به رم گریخت و قهرمان اپرای معروف واگنر شد، نباید اشتباه کرد.

در زیر درختان زیزفون بر روی علفهای خلنگ برای ما دو تن بستری افتاده بود; در آنجا میتوانستی ببینی که پیچیده در آغوش یکدیگر گلهای درهم شکسته و علف پایمال شده قرار دارد.
از میان بوته های انبوه دره کوچک تاندارادی! بلبل شیرین الحان نغمه سر میدهد.
از لای علفها شتابان رو به آنجا رسیده بود.
من، خجستهترین دوشیزگان! در آنجا به دام افتاده بودم .
زیرا تا ابد طالعم نیکوست. در آنجا بارها او مرا بوسید تاندارادی! بنگر لبان مرا که چه سرخ فام است! با شتابی آمیخته به سرور در آنجا از شکوفه ها برای هر دو ما سایبانی آراست.
هنوز آن خلوتکده باید شوخی از رونق افتادهای باشد برای کسانی که همان راه را در مینوردند و محلی را مینگرند که در آن روز - تاندارادی ! سر من در میان گلهای سرخ میآرمید.
چگونه شرمگین میشدم اگر کسی (اکنون میگویم خدا نکند!) آنگاه در آنجا حاضر میبود.
در آنجا هر دو ما غنوده بودیم ، اما هیچ کس از این راز خبر نداشت مگر محبوب و من. و بلبل کوچک، تاندارادی ! که من میدانم راز مرا بروز نخواهد داد.

بتدریج که والتر مسنتر شد، قوه ادراکش کمال یافت و رفته رفته در وجود زن ظرافت و لطفی مشاهده کرد دلپسندتر از هر نوع کشش جسمانی، و به این نتیجه رسید که پاداش اتحاد زن و مرد از طریق ازدواج بمراتب بیشتر است از هر نوع تهییج لذت آور ظاهری که ناشی از تنوع باشد. در این باب طی قطعهای میگوید: “خوشا به حال مرد و خوشا به حال زنی که دلهای آنها نسبت به یکدیگر صادق باشد; قدر و ارزش زندگانی آنها افزونی میگیرد; تمامی ایام و سالیان عمر آنها خجسته است.” والتر ستایشی را که سایر غزلسرایان همعصر وی نثار قدوم بانوان درباری میکردند نکوهش کرد; وی اعلام داشت که لفظ wip (همان واژه Weib، به معنی “زن”) عنوانی است بمراتب بلند پایهتر از Vrouwe (همان واژه Frau، به معنی “بانو”); زنان و مردان نیکو خصال طبقه اشراف واقعی را تشکیل میدهند. در نظر وی، “بانوان ژرمنی زیبارویند همچون فرشتگان الاهی; هر کس آنان را بدنام کند به ریش خودش میخندد.” در سال 1197 امپراطور هنری ششم درگذشت; و آلمان مدت یک نسل دچار هرج و مرج بود تا آنکه فردریک دوم به سن رشد رسید. معارف پروری اشراف منسوخ شد و والتر، که دیگر ولینعمتی نداشت، از درباری به درباری دیگر آواره شد، و بدبختانه در مقام رقابت با دلقکان بیمناعت و شعبده بازان پر سر و صدا ناگزیر بود برای سد جوع آواز خوانی کند. در دفتر حساب ولفگر، اسقف پاساو، یکی از اقلام جالب از این قرار است: “12 نوامبر سال 1203، مبلغ پنج سولیدی به والتر فون در فوگلوایده پرداخت شد تا برای محافظت خودش در مقابل سرمای زمستان پالتو پوستی خریداری کند.” این عمل دو جانبه کار خداپسندانه یک نفر مسیحی بود، زیرا والتر از افراد غیور جمعیت گیبلینها محسوب میشد، عود خود را برای مخالفت با پاپها کوک میکرد، مدام خلافکاریهای کلیسا را به باد انتقاد میگرفت، و خشمگین بود از آنکه به چه جهت وجوه مردم آلمان را از کوه های آلپ گذر میدادند تا به اسم پنی پطرس خزانه پاپی را انباشته سازند. با تمام این اوصاف، وی یک نفر مسیحی مومن بود، “سرود صلیبی” با ابهتی تصنیف کرد; لکن توانایی آن را داشت که گاهگاهی فوق میدان جنگ مقام گیرد، و همگی آحاد بشر را چون جمعی برادر ببیند، چنانکه در قطعهای میگوید:
نوع انسان از یک دوشیزه باکره حیات میگیرد، همه ما از برون و درون به هم شباهت داریم ، دهانهای ما جملگی از یک جور خوراک سیر میشوند، و هنگامی که استخوانهایشان همه در هم گردد، تو میگویی که کدامین کس آدم زنده را به چشم میشناخت، و از این جمع که کرمها لاشه هایشان را چنین تهی ساخته، اکنون بنده کدام است و مولا کدام مسیحیان، یهودیان، و کافران همگی خدمت میکنند و خداوند جمله کاینات را در تحت توجه خویش دارد.

بعد از ربع قرن سرگردانی و فقر، والتر از فردریک دوم ملکی و عایدی مرتبی دریافت داشت (1221) و از این پس هفت سال باقی عمر را میتوانست در عین آرامش بگذراند. وی افسوس میخورد از اینکه پیرتر و ناتوانتر از آن است که بتواند عازم جنگ صلیبی شود; از خداوند طلب بخشایش میکرد که قادر نبود دشمنان خود را دوست بدارد، و در طی منظومهای دارایی خویش را به این طرز برای بازماندگان به جا مینهاد: “به حسودان طالع شوم خود را میبخشم; به دروغگویان پریشانیهای خویش را; به دلدادگان دروغین سفاهتهای خود را; به بانوان درد دل خویش را.” جسدش را در کلیسای جامع وورتسبورگ به خاک سپردند; در جوار مزارش، سنگ یادبودی حکایت از علاقه قلبی آلمان به بزرگترین شاعر این عهد میکند.
بعد از وفات والتر، نهضت مینه سنگرها خود را با مبالغهگوییهای عهد سرگرم کرد و در ضایعاتی که بعد از سقوط فردریک دوم آلمان را از هم متلاشی ساخت سهیم شد. اولریش فون لیشتنشتاین در تذکره منظوم احوال خویش، تحت عنوان “خدمت به بانو”، شرح میدهد که چگونه وی در محیطی مالامال از احساسات خدمت به بانوان پرورش یافت.
اولریش خود زنی را به عنوان الاهه خویش برگزید، و چون لب شکری بود و میترسید که آن بانو از دیدن روی وی منزجر شود، دستور داد لبش را بدوزند، و به عشق دلداده خویش در جشنهای نظامی شرکت جست. چون به وی خبر دادند که زن از این مطلب در شگفت شده است که اولریش هنوز صاحب آن انگشتی است که او خیال میکرد آن را در راه شرافت وی از دست داده است، اولریش آن انگشت بخصوص را از بدن جدا کرد و، به نشانه حرمت حرف محبوبه، پیش وی فرستاد. هنگامی که بخت یاری کرد و اولریش موفق شد آبی را که بانو با آن دستهایش را شستشو داده بود بنوشد، دیگر از فرط شعف سر از پا نمیشناخت. و چون وی نامهای از محبوبه دریافت کرد، به علت نداشتن سواد، هفته ها آن را در جیب خود حمل میکرد، تا شخص معتمدی را پیدا کرد که میتوانست نامه را برایش بخواند. پس از آنکه به وعده لطف معشوقه شاد شد، دو روز متمادی در لباس ژندهای چون گدایان، میان جمعی از جذامیان، بر در سرای بانو به انتظار ایستاد. بانو او را اذن دخول داد، و چون دید که آدم سمجی است دستور داد او را در ملافهای بپیچند، از پنجره خوابگاهش سرازیر کنند، و بر زمین نهند. در تمام این دوران اولریش صاحب یک زن و چندین اولاد بود.
نهضت مینه سنگرها توام با قدری جلال و ابهت، با چکامه های هاینریش فون مایسن - که او را به واسطه آوازهایش در تجلیل مقام زن، فراونلب (ستایشگر زن) لقب دادند - به سر آمد. هنگامی که وی در سال 1317 در شهر ماینتس در گذشت، بانوان شهر، در حال ترنم نوحه های موزون، جنازهاش را به کلیسای جامع شهر حمل کردند و بر روی تابوتش آن قدر شراب ریختند که چون جویی در سراسر کلیسا جاری شد. بعد از وی فن آواز خوانی از چنگ شهسواران بیرون رفت و به دست طبقه متوسط افتاد. روحیه رمانتیک زنپرستان از میان رخت بر بست و

جای خود را در قرن چهاردهم به لذت پر زور و هنر مینه سنگرها یا خنیاگران و غزلسرایان شهری سپرد و خبر ارتقای بورژوازی را به جهان شعر و شاعری اعلام داشت.