گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سی و هشتم
.VIII - واکنش هجو آمیز


شوخیهایی که به طور معترضه در میان حوادث مختلف این داستان میآید دال بر آن است که در این تاریخ فرانسویان رفته رفته احساس میکردند که رمانس به مرحله اشباع رسیده است. مشهورترین منظومه قرون وسطی - که بمراتب از کمدی الاهی دانته معروفتر شد و بیشتر مورد توجه قرار گرفت، ابتدا به شکل رمانس آغاز شد و سپس به صورت یکی از با حرارتترین و رکترین ساتیرها به پایان رسید. حدود سال 1237، محقق جوانی اهل اورلئان، موسوم به گیوم دولوریس، به ساختن منظومهای تمثیلی همت گماشت و میخواست که شعرش حاوی تمامی رموز و دقایق فن عشقورزی درباری باشد و، به واسطه مفاهیم کاملا انتزاعی آن، به صورت نمونه و زبده تمامی رمانسهای عهد درآید.
اطلاعات ما درباره این گیوم دو لوریس فقط منحصر به این حقیقت است که 4266 بیت اول داستان گل سرخ را ساخته است. وی وصف میکند که چگونه در عالم رویا در باغ بغایت دلکشی که باغ عشق است قدم مینهد; در این باغ هر نوع گل شناخته شدهای بارور میشود، جمیع پرندگان نغمه سر میدهند، و زنان و مردانی شادکام جفت به جفت، که هر کدام نماینده و مظهر یکی از سرورها و محاسن زندگی جوانمردانه هستند - از قبیل شادمانی، دلخوشی، تواضع، زیبایی ... - زیر نظر و فرمان خدای عشق، به پایکوبی مشغول میشوند; اینجا به کیش نوین و مفهوم جدیدی از فردوس برین برمی خوریم که در آن زن جانشین خداوند میشود. درون این باغ، شاعر در عالم خواب یک دانه رز یا گل سرخی را میبیند بمراتب زیباتر از جمیع زیباییهایی که در اطراف آن قرار دارد; لکن هزار دانه خار این گل را حراست میکنند.
این گل به طور رمزی حکایت از معشوقه میکند، و اشتیاق قهرمان داستان برای رسیدن به آن و چیدن آن کنایهای از تمام مبارزات عاشقانهای میشود که تا این تاریخ از تمایلات سرکوفته ناشی میشود و به مرغ اندیشه پر و بال میدهد.
در این قصه هیچ کس دیگری دخالت ندارد مگر ناقل آن; دیگر بازیگران همگی عبارتند از سجایا و خصالی مجسم; سجایایی که آنها را میتوان در هر محفلی که مردان در طلب ربودن دل زنان باشند آشکارا دید: از قبیل نومیدی، و حتی “فکر نو”، که در این مورد به معنی بیوفایی میآید. آنچه مایه شگفت میشود این است که گیوم توانست با این مفاهیم انتزاعی منظومه جالبی به وجود آورد- شاید هم علت

آن بود که در هر عصری و به هر نحوی از انحا داستان عشق به همان اندازه که جالب است خونگرم نیز میباشد.1
گیوم خیلی جوان بود که درگذشت و منظومه خود را ناتمام گذاشت; مدت چهل سال جهانیان ناگزیر بودند در شگفت باشند که آیا مگر عاشق، مجروح با تیری که از ترکش کوپیدو ربالنوع عشق به در رفته بود، و لرزان با درد عشق، مرتکب عملی جز بوسیدن گل سرخ شده بود! تا اینکه فرانسوی دیگری، ژان دو مون نام، مشعل را به دست گرفت و منظومه را به بالغ بر بیست و دو هزار بیت رسانید و چکامهای به وجود آورد همانقدر متفاوت با شعر گیوم که میان رابله فرانسوی و تنیسن انگلیسی تفاوت بود. با گذشت یک نسل، روحیه عهد دگرگون شده بود; چند صباحی بازار داستانها و چکامه های عاشقانه کساد شده بود; فلسفه با جامه تعقل پیکر منظومه های ایمان را میپوشانید; جنگهای صلیبی به نتیجهای نرسیده بودند; عصر شک و هجا آغاز شده بود. برخی را عقیده بر آن است که ژان با اشعار پر جوش و خروش خویش به پیشنهاد فیلیپ چهارم پادشاه فرانسه منظومه گیوم را تکمیل کرد، و این همان پادشاهی بود که مقننین شکاک خویش را به دربار پاپ روانه میداشت تا به ریش وی بخندند. ژان کلوپینل در مون، واقع در کنار رود لوار، حدود سال 1250 به دنیا آمد; در پاریس فلسفه و ادبیات فرا گرفت و یکی از فاضلترین مردان عهد خویش شد.
نمیدانیم چه شیطان مخربی به جسم وی رفت و او را واداشت تا فضل خود، مخالفتش را با دستگاه روحانیت، و تنفر شدیدش را از زن و عشقورزی به صورت دنباله رمانتیکترین منظومات تمامی عالم ادبیات در آورد. ژان، به تبعیت از گیوم، با همان بیت هشت سیلابی و ابیات قافیهدار، منتها با سرزندگی و ذوقی که دنیایی با اشعار رویامانند گیوم تفاوت دارد، نظریات خویش را درباره تمامی موضوعات از خلقت عالم گرفته تا واپسین داوری بیان میکند، و عاشق بیچاره، در خلال این احوال، تمام مدت در باغ ایستاده و در اشتیاق گل سرخ است. اگر ژان اندکی تعشق و خیالپرستی را در میان خرواری منظومه به جا گذاشته است، باید آن را مرهون پندار افلاطون از یک عصر طلایی گذشته دانست، که در آن “هیچکس این یا آن چیز را ملک خویش نمیخواند، و از غصب مال و آز هیچ نشانی نبود”; عصری که در آن خاوندان فئودالی وجود خارجی نداشتند; دورانی که در آن نه حکومتی بود و نه قوانینی; دورانی که افراد بدون خوردن گوشت یا ماهی یا طیور زندگی میکردند، و “همگی مردمان در تلذذ از مواهب روی زمین مشترکا سهیم بودند.” ژان آدمی نیست که بکلی از قید دیانت رسته باشد; وی بدون هیچ چون و چرایی اصول مسلم آیین مسیح را قبول میکند، لکن از آن “جوانان تنومند و تن پرور، آن فرایارهای گدامنش که

1. ترجمهای که شاعر انگلیسی جفری چاسر از نیمه اول “داستان گل سرخ” به انگلیسی کرده به همان اندازه دلپذیر است که اصل منظومه.

با سخنان دروغ مردم را میفریبند و با نوشابه و گوشت خود را فربه میسازند” متنفر است. وی با مردمان ظاهر ساز آبش به یک جوی نمیرود، و برای تسهیل ریختن اشکهای دروغین به آنها توصیه میکند که سیر و پیاز به کار برند.
وی اذعان میکند که “مهر یک زن با التفات” بهترین نعم حیات است، لکن ظاهرا خودش از چنین نعمتی برخوردار نشده است. شاید ژان لیاقت چنین چیزی را نداشت; هجا گویی هرگز مهر زنان زیبا را جلب نکرده است، و ژان که بغایت در آثار اووید غور کرده بود معتقد شد، و به سایرین نیز تعلیم داد، که زن را باید آلت دست قرار داد نه آنکه معبود ساخت. وی میگوید که تکگانی حرف مفتی است; طبیعت تمامی زنان را برای جمیع مردان آفریده است; و در منظومه های ΙșʘԠشوهری را که از زن خودسازش әʘѠشده است این سان به سرزنش او وا میدارد:
از اینهمه شجاعت چه حاصل مرا چه بهرهای خوǙǘϠبود از این جامه های گرانبها و البسه زیبا برش از نیرنگ لاسها و خوش زبانیهای تو مرا چه اعتنایی به این پارچه های زربفت که با آن گیسوانت را مجعد میسازی و میبندی، و از لابهلای آن ملیله ها بیرون میآوری و چرا باید تو آینه های لعابʠرا در قاب عاج جا دهی و روی آن را با هاله های کوچک منقوش گردانی این جواهرات که زیبنده تاجهای خسروی است از بهر چیست این درها و یاقوتها و الماسهای دلپسند از برای چیست که ترا دیوانه غرور میسازد اینهمه زیورهای گران قیمت و چینهای افتاده بر روی و دور گردن و کمربندها که ترا میان باریک نشان دهد، با مرواریدهایی آراسته و بدقت منقوش شده، از بهر چیست و به من برگو که به چه علت تو پاهای خود را با کفشهای خودنما میآرایی جز آنکه به حکم هوای نفس میخواهی ساقهای خوش تراش خود را نشان دهی سوگند به سن تیبو که هنوز سه روز سپری نشده، من این زباله ها را خواهم فروخت و ترا درهم و برهم زیر پا لگد مال خواهم کرد.
درک این حقیقت تا اندازهای مایه تسکین خاطر میشود که سرانجام خدای عشق در راس عده بیشماری از واسالهای خویش به حرکت درمیآید، به برجی که مامن خطر، ننگ، و ترس است (یعنی عواملی که بانو را هماره مردد میسازد) هجوم میبرد، روز را محافظت میکند، ورود

عاشق را به حرم درونی آن بارگاه خوشامد میگوید، و به وی اجازه میدهد تا آن گل را که رمزی از احلام اوست بچیند.
لکن این پایان رمانتیک، که مدتها زودتر از این میبایستی آمده باشد، چطور میتواند رکگوییهای دهقانان و هرزهدراییهای وقیح گولیارد یک عصر را که همه جا در خلال هجده هزار بیت هویداست از انظار پنهان سازد در طی قرون دوازدهم و سیزدهم سه کتابی که در اروپای باختری بیش از دیگر کتابها اشتهار و خواننده داشتند عبارت بودند از داستان گل سرخ، افسانه زرین، و رنار روباه. اصل قصه رنار روباه، به اسم ایسنگرینوس، در حدود سال 1150 میلادی در دنیای لاتینی رواج گرفت و بتدریج از زبانهای بومی اروپایی به عناوینی مثل رمان دو رنار، رینارد دفاکس، رینکه دو فوس، راینارد، و سرانجام در منظومه گوته تحت عنوان رینکه فوکس ظاهر شد. شعرای مختلف رویهمرفته در حدود سی داستان سرورآمیز به مجموعه قصه هایی که درباره این روباه وجود داشت افزودند، به طوری که جمعا بالغ بر بیست و چهار بیت شد و تقریبا تمامی این اشعار در هجوم رسوم فئودال، دربارهای ملوک، آداب و سنن مسیحی، و ضعفهای اخلاقی آدمیزاد در خلال حکایاتی تمثیلی از جانوران بود.
روباه، موسوم به رنار(روباه)، به شیر، موسوم به نابل(شریف)، که پادشاه سرزمین است، نیرنگ میزند. وی جوشن نابل را به بوی مادام هاروژ(خانم پلنگ) آغشته میسازد و با خدعه هایی، که زیبنده مقام تالران است، هاروژ را ترغیب میکند تا چنین وانمود کند که که همخوابه خود اوست. آنگاه خشم نابل و سایر وحوش را با دادن طلسمی به هر کدام فرو مینشاند این طلسم میتواند هر شوهری را از بیوفایی زنش آگاه سازد. بر اثر این طلسم، اسرار موحشی فاش میشوند; شوهران زنان مقصر خود را کتک میزنند، و زنان همگی به رنار پناه میبرند، و او برای خود حرمسرایی تشکیل میدهد. در قصهای جانوران در جشنهای نظامی شرکت میجویند و، درست مثل شهسواران، با لباسهای ویژه خود گرد میآیند و رژه میروند. در داستان مرگ رنار روباه پیر در بستر نزع افتاده است; الاغ، موسوم به برنار، که اسقف اعظم دادگاه است به بالین روباه میآید تا با تدهین نهایی و خواندن دعای موت آیینهای مقدس را اجرا کرده باشد. رنار به گناهان خود اقرار میکند، اما ضمنا شرط میکند که اگر بهبود یافت، سوگندی که برای اصلاح اخلاقش خورده است از درجه اعتبار ساقط باشد. وی بظاهر میمیرد، و جانوران چندی که از دستش به قوادی افتاده، کتک خورده، زخمی شده، یا فریب خوردهاند، همه جمع میشوند تا با دلی شاد تظاهر به سوگواری کنند. اسقف اعظم موعظهای رابلهوار بر سر گور روباه ایراد، و او را شماتت میکند که در دوران حیات “هر چه را میتوانستی به چنگ آوری آن را بموقع و مناسب حال میدانستی”; لکن همینکه آب مقدس را بر جسد او میپاشد، رنار زنده میشود، چنتیکلر(خروس) را(که مجمر به دست دارد و آن را نوسان میدهد) میگیرد،

و با طعمه خود به درون بیشه ناپدید میشود. برای شناختن قرون وسطی نباید هرگز رنار را فراموش کرد.
رمان دو رنار بزرگترین فابلیو(فابل) بود. فابلیو افسانهای بود معمولا منظوم که، با هزار تا سی هزار بیت هشت سیلابی، در حدیث جانوران، انسان را مسخره میکرد. پارهای از این افسانه ها همان اندازه قدمت داشتند که قصه های ازوپ، یا حتی از آنها هم قدیمیتر بودند; برخی از اینها اصلا از هندوستان و از طریق جهان اسلامی به مغرب میآمدند. بیشتر این قصه ها زنان و کشیشان را هجو میکردند، از قوای طبیعی دسته اول و نیروهای فوقالطبیعه دسته دوم متنفر بودند.
به علاوه، شاید علت دیگر تنفر این بود که بانوان و روحانیون، خنیاگران را برای سرودن قصه های وقیح محکوم کرده و در خور مجازات دانسته بودند. اصلا فابلیو برای افراد پوست کلفت نوشته میشد; در این قبیل داستانها عین کلمات و عبارات میخانه ها و فاحشهخانه ها به کار میرفت، و ظریفهگوییهای ناموزون و غیر معقول به رشته نظم در میآمد. لکن چاسر، بوکاتچو، آریوستو، و لافونتن از همین فاحشهخانه های عهد خویش، و از زبان جمع کثیری از نقالان عهد، بود که قصه های جالب و فراوانی را به رشته تحریر و نظم کشیدند.
رواج هجونویسی حیثیت و مقام خنیاگران را پایین آورد. رامشگران سیار یا دوره گرد را به زبان انگلیسی minstresly میخواندند; این واژه از لفظ ministeriales مشتق شده است که در اصل به خدام و ملازمان دربارهای ملوک و اعیان اطلاق میشدند. در فرانسه این طبقه را Jongleurs نامیدند، زیرا لفظ ioculator در لاتینی در مورد کسی به کار میرفت که کارش شوخی کردن و خنداندن دیگران بود. این دسته مانند شعرای سیار یونان، یا بازیگرانی که در عهد روم به ایما و اشاره نمایشاتی را اجرا میکردند، یا چکامه سرایان اسکاندیناوی، یا رامشگران آنگلوساکسون، و یا خنیاگران غزل ساز ویلزی و ایرلندی از همان سنت دیرینه تبعیت کردند و به وظایف خود پرداختند. در قرن دوازدهم که اوج دوره رمانس بود، رامشگران درست همان عملی را انجام دادند که بعدها چاپ کتابها انجام داد. این جماعت با گرد آوردن و ساختن قصه هایی که گاهی ارزش داشت آنها را در شمار ادبیات گذاشت، حیثیت و شان خود را حفظ کردند. این قبیل رامشگران داستانسرا در حالی که کمانچه به دست داشتند، به سرودن منظومه های کوچک، قصه های کوتاه، تکه های حماسی، اساطیر مریم یا سایر قدیسان، شانسون دو ژوست، رمانس یا فابلیو میپرداختند. در ایام روزه و پرهیز نصارا، هنگامی که کار این جماعت خریداری نداشت، در صورت امکان همگی رامشگران و خنیاگران به دور هم جمع میشدند و مجلس عظیمی برای معارفه و تبادل آرا تشکیل میدادند، چنانکه به طور قطع میدانیم که یکی از این اجتماعات حدود سال 1000 میلادی در فکان از توابع نورماندی برگزار شد. در این قبیل اجتماعات بود که حاضران از حقه بازیها و آوازهای یکدیگر آگاه میشدند، و نغمات یا داستانهای تازه تروورها و تروبادورها را میشنیدند و یاد میگرفتند. اگر خواندن منظومه ها

و نقل داستانها برای حضار بیش از اندازه ثقیل میشد، رامشگران میکوشیدند تا با شعبده بازی، معلق زدن، پیچ و تاب دادن اعضای بدن، و بند بازی آنها را سرگرم سازند. هنگامی که تروورها از شهری به شهر دیگر رو کردند و به قرائت داستانهای خود پرداختند، و زمانی که عادت به خواندن رواج گرفت و بتدریج نیاز به خوانندگان بر طرف شد، رامشگر روز به روز بیشتر به صورت یک نفر بازیگر درآمد، به طوری که سرانجام خنیاگر دورهگرد شعبدهباز شد، با کاردهای برهنه بازی میکرد، خیمه شب بازی ترتیب میداد، یا دستهای از خرسها و بوزینه ها و اسبان و خروسها و سگان و شتران و شیرهای تربیت شده را به رقص و حرکاتی وا میداشت. پارهای از خنیاگران فابلیوها را به صورت نمایشهای مضحکی در آوردند و، بدون حذف الفاظ رکیک و شوخیهای وقیح، در آنها بازی کردند. به همین سبب کلیسا روز به روز نسبت به این قبیل افراد رویه شدیدتری اتخاذ کرد، مومنان را از شنیدن سخنان آنها منع کرد، و پادشاهان را از کمک به آنها بازداشت; هونوریوس، اسقف اوتون را عقیده بر آن بود که به هیچ کدام از خنیاگران اجازه پا گذاشتن به فردوس برین داده نخواهد شد. اشتهار عمومی رامشگران داستانسرا، رواج فابلیوها، و استقبال پر غوغای طبقات تازه با سواد شده و دانشجویان سرکش دانشگاه ها از حماسه بورژوازی که به دست ژان دومون به رشته نظم رد آمده بود، همه دلالت بر پایان یک عصر میکرد. رمانس همچنان ادامه یافت، لکن از همه سو حریفانی به صورت ساتیر، مطایبه، و مشربی واقعبینانه و دنیوی علم مخالفت بلند کرده و اینک مدت یک قرن ساتیر یکه تاز عرصه نبرد میشد، و آن قدر به جگر ایمان دندان آشنا میساخت تا تمامی پایه ها و جرزهایی که بنای قرون وسطایی بر آنها استوار بود خرد شود و در هم فرو ریزد و روح آدمیزاد را مغرور و لرزان در کنار ورطه تعقل بر جای گذارد.