گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سی و نهم
.III -شاعر در کشاکش سیاست


با اینهمه، انحرافهایی نیز وجود داشت. مدتی پس از مرگ بئاتریچه، دانته خود را به دام عشق خفیفتر پارهای از بانوان از جمله پیترا، پارگولتا، و لیزتا اسیر ساخت، یا “به کارهای پوچی کاملا زودگذر” روی آورد. به یک بانو، که دانته او را فقط “بانوی والاتبار” میخواند، اشعار عاشقانهای خطاب کرد که ظاهرا ماهیت این عشق با آن عشق معنوی به بئاتریچه تفاوت داشت. در حدود 1291، هنگامی که شاعر بیست و شش ساله بود، با دوشیزهای به نام جما دوناتی، که از اخلاف خانواده اشرافی و کهنسال فلورانس بود، وصلت کرد. این زن در عرض ده سال چندین فرزند آورد، که به روایتی عده آنها به سه، به روایتی دیگر به چهار یا هفت بالغ میشد. دانته، به تبعیت از اصول تروبادورهای عهد، هرگز در بین منظومه های خویش ذکری از همسر و کودکان خود نکرد. ازدواج و عشق رمانتیک دو مطلب بکلی جداگانه بودند.
اکنون دانته، شاید به پایمردی کاوالکانتی، قدم به عرصه سیاست نهاد. به عللی که بر ما پوشیده است، وی به فرقه بیانکی(سفیدها)، یعنی جماعتی که تعلق به اغنیای طبقه متوسط داشت، پیوست. مسلما دانته آدم با کفایتی بوده است، زیرا در 1300، با آنکه تقریبا سی و پنج سال بیش نداشته است، او را به عضویت شورای شهرداری یا حکومت فلورانس انتخاب میکنند. در دوران کوتاهی که دانته تصدی چنین مقامی را داشت، فرقه نری(سیاه ها) به رهبری کورسو دوناتی در صدد برانداختن حکومت شهر و اعاده زمامداری طبقه اشرافی کهنسال فلورانس برآمد. بعد از فرو نشاندن این غایله، اعضای شورای شهرداری، که دانته نیز با ایشان همرای بود، در صدد بر آمدند با تبعید رهبران دو حزب، از آن جمله دوناتی که با دانته قرابت سببی پیدا کرده بود، و کاوالکانتی، دوست دانته، در تحکیم مبانی صلح بکوشند. در سال 1301 دوناتی با دسته مسلحی از جماعت “سیاه ها” بر فلورانس هجوم برد، اعضای حکومت شهر را معزول ساخت، و زمام امور را به دست گرفت. در اوایل سال 1302 دانته و پانزده تن دیگر از رعایای فلورانس

محاکمه، و به اتهامات عدیده سیاسی محکوم و تبعید شدند; دادگاه مقرر داشت که اگر هر کدام از این عده در آینده قدم به خاک فلورانس نهند، ایشان را زنده زنده در آتش بسوزانند. دانته گریخت و، به امید آنکه بزودی باز میگردد، همسر و کودکان خود را در فلورانس به جا گذاشت. این تبعید و ضبط اموال شاعر را مدت نوزده سال به تهیدستی محکوم، و ذهن او را تلخ ساخت و تا حدودی مسئول پیدایش روحیه و موضوع کمدی الاهی بود. سایر همقطاران تبعید شده دانته، علیرغم توصیه وی، شهرهای آرتتسو، بولونیا، و پیستویا را تشویق به اعزام سپاهی مرکب از ده هزار نفر لشکر کردند تا حکومت غاصب فلورانس را بر اندازند و ایشان را بار دیگر به زاد بوم و به سر مناصبشان برگردانند (1304). این اقدام مثمر ثمر نشد. بعد از این واقعه، دانته از دیگران برید و راه خود در پیش گرفت و چندی نزد دوستانش در آرتتسو، بولونیا، و پادوا به سر برد.
در ضمن این اولین دهساله تبعید بود که دانته پارهای از منظومه هایی را که خطاب به آن “بانوی والاتبار” ساخته بود گرد آورد، و شرحی به نثر بر آنها نوشت و آن بانو را به صورت مظهر و نموداری از فلسفه در آورد. در مجموعه موسوم به ضیافت(حد 1308) بتفصیل ذکر شده است که چگونه دانته از فرط نومیدی در عشق و زندگی، برای تسلی خاطر، متوسل به فلسفه شد; از مطالعه آن علم اغفال کننده، به لطف رب، تا چه حد، اسرار بر او هویدا شد، و چگونه تصمیم گرفت تا یافته های خود را به زبان ایتالیایی با آنهایی که قادر به خواندن لاتینی نبودند در میان گذارد. از قرار معلوم غرض دانته نوشتن یک مدخل الاهیات یا گنجینه جدید بود که میخواست هر بخشی از آن به صورت ظاهر تفسیری باشد بر شعری درباره همان بانوی زیبا روی; طرح بسیار جالبی بود که به کمک آن میخواست لذات جسمانی را با موضوعات خشک نظری جبران کند. این کتاب کوچک معجون در هم و برهمی است از اطلاعات خارقالعاده، قصه های تمثیلی اغراقآمیز، و قطعه های فلسفی کوتاهی از بوئتیوس و سیسرون. از چهارده تفسیری که دانته خیال داشت برای این کتاب بنویسد، سه تفسیر را تمام کرده بود که ادامه کار را بیثمر دید و دست از نوشتن برداشت; به عبارت دیگر، مرتکب عملی شد که باید آن را ناشی از درایت وی دانست.
اکنون وی تکلیف حقیر دیگری را تقبل کرد که عبارت از اعاده فرمانروایی امپراطوران مقدس روم در ایتالیا بود; تجربه او را مجاب ساخته بود که هرج و مرج و خشونت سیاسی در شهرهای ایتالیا ناشی از مفهومی میشد که هر کدام از استقلال و آزادی عمل داشتند به عبارت دیگر، هر ناحیه، شهر، طبقه، و بالاخره هر فردی میل داشت و در صدد بود که کاملا مطلقالعنان باشد. مثل ماکیاولی که دو قرن بعد از وی ظهور کرد، دانته مشتاق قدرتی بود که بتواند افراد، طبقات، و شهرهای ایتالیا را اجزای موزون و هماهنگ جامعه قرین آرامشی سازد که در آن آحاد مردم در عین امن و صلح به سر برند. آن قدرت وحدت بخش یا از جانب پاپ میسر میشد،

یا از طرف ریاست عالیه امپراطوری مقدس روم که سالیان دراز بود ایتالیا اسما تابع آن محسوب میشد. لکن دانته اکنون به خاطر تفوق فرقهای که افراد آن خود را با دستگاه پاپی متفق ساخته بودند در تبعید به سر میبرد; طبق روایت مشکوکی، وی از فرستادگانی بود که از جانب شهر فلورانس روانه دربار پاپ بونیفاکیوس هشتم شدند و دست خالی برگشتند، از مدتها پیش، پاپها، که وحدت ایتالیا را به منزله خطری برای آزادی دستگاه روحانیت و استقلال اداری غیر روحانی خویش میدانستند، همواره با چنین اقداماتی مخالفت ورزیده بودند. تنها امید به حصول آرامش، ظاهرا در اعاده قدرت امپراطوران و بازگشت به آن “صلح رومی” با عظمت ادوار باستان بود.
به این نحو، در تاریخی نامعلوم، دانته رسالهای را تحت عنوان در سلطنت به رشته تحریر در آورد که خشم عده زیادی را بر انگیخت. دانته، که هنوز در منشآت خویش زبان فلاسفه یعنی لاتینی را به کار میبرد، مدعی شد که چون اشتغال به امور عقلانی از تکالیف مختص آدمی است، و از آنجا که این امر فقط به برکت صلح میسر میشود، پس حکومت آرمانی حکومتی خواهد بود جهانی که نظام با ثباتی را حفظ کند و در سراسر جهان عدالت را به یک سان مجری دارد.
چنین حکومتی تصویر صحیح و قرینه بجایی از نظام فلکی خواهد بود که در سراسر کاینات به اشاره و مشیت خداوند برقرار شده است. امپراطوری روم نزدیکترین سازمانی بود که به این نوع حکومت بینالمللی شباهت داشت; بزرگترین دلیل موافقت خداوند با چنین حکومتی آن بود که پروردگار به میل خویش، در دوران آوگوستوس، به صورت آدمی در آمد; خود مسیح به مردم امر کرده بود که باید قدرت حاکمه سیاسی قیصرهای روم را بپذیرند. بدیهی است که قدرت امپراطوری روم باستان از کلیسا منبعث نشده بود، لکن امپراطوری مقدس روم همان امپراطوری کهنسالی بود که آن را احیا کرده بودند. درست است که یک پاپ تاج بر سر شارلمانی نهاد، و به همین سبب بظاهر چنین وانمود شد که امپراطوری تابع دستگاه پاپی است، اما “غصب حقی فی نفسه حقی به وجود نمیآورد; اگر چنین بود، پس به استناد همین دلیل ممکن بود مدعی شد که بعد از عزل بندیکتوس و بازگشت لئو به مقام پاپی از جانب امپراطور اوتو، مقامات روحانی باید تابع شخص امپراطور آلمان باشند.” امپراطوری حق حکومت بر مردم را از کلیسا اخذ نمیکرد، بلکه این حق منبعث از قانون طبیعی بود، زیرا طبق قانون طبیعی، نظام اجتماعی نیازمند حکومت است، و از آنجا که قانون طبیعی همان مشیت الاهی است، پس حکومت اختیارات خویش را از خداوند کسب میکند. در واقع عمل بقاعده و صحیحی بود که امپراطوران قدرت فایق پاپ را در مسائل اخلاقی و دینی قبول داشته باشند، لکن این موضوع به نظر دانته نمی بایست حق حاکمیت دولت را در “امور دنیوی” محدود سازد. رساله در سلطنت، با وجود سبک تحریر و استدلالش که یک سلسله مناظرات مدرسی است و دیگر با طرز فکر نوین سازگار نمیباشد، استدلال نیرومندی برای ایجاد حکومت و قوانین

واحد جهانی بود. در اثنای حیات دانته فقط عده اندکی از این دستنبشته اطلاع داشتند. پس از مرگ وی، رسالهاش بیشتر رواج یافت و لویی باواریایی در مبارزه خویش با پاپها آن را به عنوان وسیلهای تبلیغاتی به کار برد. در سال 1329 آن را، به اشاره یکی از نمایندگان پاپ، در ملا عام سوزانیدند; در قرن شانزدهم آن را به فهرست کتابهایی که خواندن آنها از جانب پاپ سخت ممنوع شده بود علاوه کردند; و در 1897 به امر پاپ لئو سیزدهم آن را از فهرست کتابهای مزبور خارج ساختند. به گفته بوکاتچو، دانته رساله در سلطنت خود را “هنگام آمدن هنری ششم” تصنیف کرد. در سال 1310 هانری، پادشاه آلمان، به قصد آنکه بار دیگر اختیاراتی را که با فردریک دوم از بین رفته بود به چنگ آورد، یعنی بر سراسر شبه جزیره ایتالیا به استثنای ایالات پاپی مسلط شود، به آن کشور هجوم برد. دانته با سری پر شور و دلی پر امید از این مژده شادمان شد. در “نامهای به ملوک و مردمان ایتالیا” وی از شهرهای لومبارد تقاضا کرد که قلوب و دروازه های خود را به روی هانری لوکزامبورگی بگشایند تا آنها را از شر هرج و مرج و چنگ پاپها برهاند. هنگامی که هانری به میلان رسید، دانته شتابان خود را به آنجا رسانید و با شور تمام بر قدوم امپراطور افتاد; اینک کلیه آرمانهای وی برای پیدایش ایتالیایی متحد در شرف تحقق بود. فلورانس بی آنکه اعتنایی به سخنان شاعر داشته باشد، دروازه های خود را به روی هانری بست، و به همین سبب بود که دانته علنا نامه سر گشاده خشمناکی به “فلورانسیها، آن تباهکارترین مردمان” فرستاد(مارس 1311)، آن نامه چنین آغاز میشد:
آیا شما نمیدانید که خداوند مقرر فرموده است که بنی نوع بشر برای دفاع از عدالت، صلح، و تمدن در زیر فرمان یک امپراطور باشد، و هر زمان که بساط امپراطوری بر چیده شده، ایتالیا همواره طعمه منازعات داخلی گشته است شما که قوانین ربانی و انسانی را نقض میکنید، شما که بر اثر تزلزل موحش آز حاضر به هر نوع جنایتی شدهاید آیا وحشت مرگ ثانوی پریشان خاطرتان نمیسازد که شما نخستین و تنها کسانی هستید که ... علیه فر و جلال ملک رومی، سلطان روی زمین و فرستاده خداوند، طغیان کردهاید ... ای سفیهترین و بیعاطفهترین مردمان! شما قهرا سر در برابر عقاب امپراطوری خم خواهید کرد!
لکن هانری به هیچ اقدامی علیه فلورانس مبادرت نورزید، و این امر مایه نومیدی دانته شد. در ماه آوریل همان سال(1311) دانته مثل یکی از انبیای بنی اسرائیل که در صدد هشدار به سلاطین بر آمده باشد، خطاب به امپراطور چنین نوشت:
ما در شگفتیم که چه چیز شما را بر آن داشته است که این قدر تاخیر روا دارید. ... شما بهار و همچنین زمستان را در میلان تلف کردهاید. ... فلورانس(آیا هیچ توجه ندارید) شیطان محض است. ... این همان افعی است ... که از فساد نابود کنندهاش دودی عفونی برمیخیزد. ... پس برخیز تو ای کودک والاتبار یسی!1

1. یسی نام پدر حضرت داوود است. - م.

واکنش شهر فلورانس در قبال این سخنان دانته آن بود که مقرر داشت تا شاعر زنده است، از حق بخشودگی و ورود به فلورانس محروم باشد. هانری، بی آنکه به فلورانس دستی بزند، از طریق جنووا و پیزا عازم رم و سپس سینا شد و در آنجا در گذشت(1313). این بزرگترین ضایعه برای دانته محسوب میشد. وی همه چیز بر سر پیروزی هانری نهاده و دیگر راه بازگشتی به فلورانس برای خود باقی نگذاشته بود; به همین سبب به گوبیو گریخت و در صومعه سانتاکروچه معتکف شد. در اینجا بود که دانته ظاهرا قسمت بیشتر کمدی الاهی خود را به رشته نظم کشید. اما هنوز وی از منازعات سیاسی خسته نشده بود. در سال 1316 به اغلب احتمال وی همراه اوگوتچونه دلا فاجوئولا در لوکا بود; اوگوتچونه همان سال فلورانسیها را در مونتکایتنی شکست داد; فلورانس از این هزیمت کمر راست کرد و دو تن از پسران دانته را محکوم به مرگ ساخت; لکن این حکم هرگز به موقع اجرا گذاشته نشد. لوکا علیه اوگوتچونه علم مخالفت برافراشت، و دانته بار دیگر آواره شد. فلورانس پیروزمند، که عرق فتوتش به جوش آمده و احکام صادره ابدی خویش را فراموش کرده بود، به عموم افرادی که تبعید بودند اجازه داد که آزادانه به وطن خود باز گردند، به شرط آنکه جریمهای بپردازند، جامه توبهای بر تن کنند و از میان معابر شهر بگذرند، و دوران کوتاهی را در زندان بگذرانند. دوستی دانته را از اعلام عفو عمومی آگاه ساخت. دانته در جواب نامهای نوشت که در تاریخ شهرت بسزایی پیدا کرد:
به یک دوست فلورانسی: نامهات را با حرمت و مهری که شایسته آن بود دریافت داشتم و از فحوای آن با دلی سپاسگزار آگاهی یافتهام که بازگشت من به زادبومم تا چه حد در خاطر تو عزیز است. ... پس نظری به فرمان بیفکن ...
که اگر هر آینه مایل باشم مبلغ معینی وجه نقد بپردازم و دامان خود را به لکه چنین جریمهای آلوده سازم، مرا بخشوده میدارند و قادرم بیدرنگ مراجعت کنم. ...
پس این است آن فرمان احضار با شکوهی که دانته آلیگیری را بعد از تقریبا پانزده سال تحمل جور غربت به زادبوم خویش فرا میخواند ... حاشا و کلا که آدمی که طرفداری از عدالت میکند نقدینه خود را به دست آنهایی دهد که بر وی بیعدالتی روا داشتهاند، چنانکه گویی ایشان ولینعمت وی هستند. این طرز بازگشت من به زادبوم نیست. ... اگر راه دیگری پیدا شود ... که شرف دانته را مخدوش نسازد ،آنگاه من در سپردن آن طریق تعلل نخواهم ورزید. اما اگر ورود به فلورانس از چنین راهی میسر نباشد، آنگاه من هرگز قدم به آنجا نخواهم نهاد. ... عجبا! برای من مقدور نیست که هر جا میخواهم بر چهر آفتاب و اختران نظر دوزم آیا برای من میسر نیست که زیر هر آسمانی درباره گرانبهاترین حقایق به بحر تفکر غوطهور شوم
محتملا نزدیک به پایان سال 1316 بود که وی دعوت امیر ورونا، کان گرانده دلا سکالا، را برای رفتن به دربار وی قبول کرد و مهمان وی شد. ظاهرا در آنجا بود که دانته مجلد بهشت

از کمدی الاهی خویش را تمام و به کان گرانده اهدا کرد(1318). تجسم قیافه و هیئت آن شاعر در این تاریخ که پنجاه و یک سال از عمرش میگذشت دشوار نیست، زیرا بوکاتچو در مجموعه زندگی به تاریخ 1354 وی را چنین وصف میکند: مردی بود متوسطالقامت “تا حدی خمیده” که شمرده و با طمانینه گام برمیداشت و حرکتش توام با وقاری آمیخته با افسردگی بود; رنگ مو و پوست بدنش تیره بود; صورتی دراز و متفکر، پیشانی پر چروک بر آمده، چشمان نافذی عبوس، بینی نازک منقاری شکل، لبانی به هم چسبیده، و چانهای ستیزهجویانه داشت.
این صورت آدمی بود که روزی مهربان و رئوف بود، لکن تلخی آلام و شداید دوران به مرور زمان وی را سخت و عبوس ساخته است. ذرهای از خروارها احساسات رقیقه و عواطفی که دانته در ابتدای زندگی خویش در کتاب ویتانوئووا گرد آورده است تصنعی نیست; حتی بعدا باز مقداری از این خصایص از خلال ترحم و شفقتی که با آن شاعر به ماجرای فرانچسکا گوش فرا میدارد هویداست. دانته هنگامی که در سیاست شکست خورد و تبعید شد، بتدریج به صورت آدم عبوس و ترشرویی در آمد; زبان وی بر اثر مصایب تلخ شد، و به طرزی مصرانه در صدد بر آمد که افتادن خویش را از اوج قدرت پنهان دارد. از آنجا که آدم تهیدستی بود، به نیاکان خویش مباهات میکرد. وی از بورژوازی رباخوار فلورانس متنفر بود; نمیتوانست از سر تقصیر پورتیناری که بئاتریچه را به یک نفر بانکدار داده بود در گذرد; و از تنها انتقامی که در دسترس وی بود استفاده کرد و جمله رباخواران را در قعر درک اسفل جا داد. اگر دانته از دست یا زبان کسی اذیتی میدید یا طعنهای میشنید، هرگز مرتکب را نمیبخشید; و معدود بودند دشمنانی که از قلم افتادند و از لعن ابدی رستند. در مورد کسانی که به هنگام انقلاب یا در جنگ بیطرف میماندند دانته سختگیرتر از سولون بود. راز منش وی شور سوزانی بود که در نهادش شعله میکشید. خودش میگوید: “من اینم که هستم، نه به برکت مال و منال، بل به لطف قادر متعال، شوق خانه باری تعالی خرمن جانم را سوخته است.” وی تمامی نیروی خویش را در قالب منظومه هایش ریخت، و هنگامی که اثر عظیمش به پایان آمد، آفتاب عمرش تقریبا بر لب بام رسیده بود. در 1319 وی شهر ورونا را ترک گفت و عازم راونا شد تا چندی را نزد کنت گویدو دا پولنتا بماند. ضمنا بولونیا از دانته دعوت کرد تا به آنجا رود و با قبول سمت ملکالشعرایی بر آن شهر منت گذارد، لکن وی، طی قطعه آوازی چوپانی که به لاتینی ساخت، دعوت بولونیا را رد کرد. در سال 1321 گویدو وی را برای انجام ماموریتی سیاسی به ونیز روانه داشت، که مثمر ثمر نشد; از این سفر دانته با تبی که از باتلاقهای ونتو گرفته بود باز گشت. مزاجش ضعیفتر از آن بود که بتواند با مرض به مبارزه برخیزد، و به همین علت هم در 14 سپتامبر 1321 به سن پنجاه و هفت در گذشت. کنت در صدد بود که بر سر گور شاعر مقبره زیبایی احداث کند، لکن این نقشه عملی نشد.
تندیس بر جستهای

که امروزه بر بالای تابوت مرمری وی قرار دارد به دست پیترو لومباردو در 1483 تراشیده شد. همچنانکه عموم جهانیان میدانند، به همین محل بود که بایرن شاعر انگلیسی مشتاقانه پا نهاد و سرشگ از دیده جاری ساخت. امروزه مزار آن شاعر نامدار در خم یکی از پر ازدحامترین میدانهای راونا تقریبا متروک افتاده، و متولی فرتوت و مفلوج آن، در برابر چند لیر، ابیات موزون و خوشاهنگی از آن منظومه را قرائت میکند که عموم مردمان آن را میستایند و معدودی آن را میخوانند.