گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل اول
.XII - چشم انداز


ما پترارک و بوکاتچو را در سراسر ایتالیا دنبال کردیم؛ اما از نظر سیاسی ایتالیایی وجود نداشت، تنها کشور-شهرها بودند، پاره سرزمینهایی که آزادانه خود را در خصومت و جنگ می فرسودند. پیزا رقیب بازرگانی خود آمالفی را منهدم کرد؛ میلان، پیاچنتسا را؛ جنووا و فلورانس، پیزا را؛ ونیز، جنووا را؛ و نیمی از اروپا با قسمت اعظم ایتالیا متحد شد تا ونیز را

از میان بردارد. فروریختن حکومت مرکزی در تهاجمات بربرها، «جنگ گوتیک» در قرن ششم، تقسیم شبه جزیرة ایتالیا به دو بخش لومباردی و بیزانسی، خرابی جاده های رومی، کشاکش لومباردها و پاپها، تضاد دستگاه پاپی با امپراطوری، و هراس دستگاه پاپی از اینکه یک حکومت پادشاهی مقتدر غیرروحانی که از آلپ تا سیسیل را زیرسلطة خود داشته باشد پاپ را به زندان کشد و رهبر روحانی اروپا را فرمانبردار رهبرسیاسی دولت کند- همة این عوامل بر روی هم به ازهم پاشیدگی ایتالیا انجامیده بود. هواداران پاپها و هواداران امپراطوران نه تنها شبه جزیرة ایتالیا را به تجزیه کشاندند، بلکه مردم تقریباً تمام شهرها را نیز به دو گروه متخاصم گوئلفها و گیبلینها تقسیم کردند؛ و حتی پس از آنکه این کشمکشها فرونشست، دشمنیهای گذشته دستاویز رقابتهای تازه شد و آتش کینه و نفرت در تمامی رگهای زندگی جریان یافت. اگر گیبلینها بر یک سوی کلاه خود پری می بستند، گوئلفها آن را برسوی دیگر کلاهشان می آویختند؛ اگر گیبلینها میوه را از عرض می بریدند، گوئلفها آن را از طول قاچ می کردند؛ و اگر گیبلینها گل سفیدی به سینه می زدند، گوئلفها گل سرخی برسینة خود می نشاندند. در کرما، گیبلینهای میلان پیکرة مسیح را از محراب کلیسا کندند و در آتش افکندند، زیرا چهرة آن به سویی بود که سمت گوئلفها محسوب می شد. در برگامو، که منطقة نفوذ گیبلینها بود، میزبانان جمعی از میهمانان کالابریایی خود را، که از طرز سیر خوردنشان معلوم شده بود از گوئلفها هستند، به قتل رسانیدند. ضعف ناشی از هراس افراد، عدم امنیت گروهها، و توهم برتری دائماً نوعی ترس، بدگمانی، تنفر و تحقیر، هم نسبت به طرف مقابل و هم نسبت به بیگانگان، در دلها به وجود می آورد.
حاصل این موانع، که برسرراه وحدت بودند، به وجود آمدن کشور- شهرهای ایتالیا بود. مردم فقط به شهرهایشان می اندیشیدند و تنها معدودی از فیلسوفان مثل ماکیاولی یا شاعری مانند پترارک به ایتالیای واحد و یکپارچه می اندیشیدند. حتی در قرن شانزدهم چلینی از مردم فلورانس به عنوان «افراد ملت ما» و از فلورانس به نام «میهن من» یاد می کند. پترارک، که به علت اقامت در دیار بیگانه فارغ از وطنپرستی صرفاً محلی بود و از جنگهای پراکنده و تجزیة سرزمین بومی خود رنج می برد، در قصیدة شیوای ایتالیای من از شاهزادگان ایتالیا درخواست کرد که صلح و وحدت را به ایتالیا بازگردانند:
ای ایتالیای من!- هرچند واژه ها عاجزند
تا زخمهای مهلک تو را التیام بخشند
و خونهای بسیاری را که از سینه ات جاری است بند آورند-
اما همچنانکه برساحل غم گرفتة پو سوگوار سرگردانم و ترانه ها برلبم جاری است،
سرود اندوه تیبر و شوربختی آرنو را سرمی دهم،
شاید که آلامم تسکین یابد. ...
آه، آیا این همان خاکی نیست که نخستین بار برآن پا فشردم؟

همانجا که در آرامش گهواره
بملاطفت آرامم کردند و با محبت پروردند؟
آه، مگر این سرزمین من نیست
که با پیوند فرزندی بدان وابسته ام
و در خاک آن والدینم آرمیده اند؟
آه، مگر که با این اندیشة لطیف
دلهای سنگین شما نرم شود
و اندوه مردم را بنگرید،
مردمی که بعد از خدا چشم امیدشان به شماست.
و اگر که فقط اندکی سخت نگیرید،
فضیلت، ایتالیا را در جنگ با کسانی که از خشم کور
برانگیخته شده اند پیروز گرداند،
بی تردید این جنگ ناعادلانه چندان نمی پاید.
نه، نه! آن شعلة باستانی
که ایتالیا را نام آور ساخته بود هنوز خاموش نشده است!
پترارک امید بدان بسته بود که رینتسو به ایتالیا وحدت بخشد، اما چون این حباب امید ترکید، او نیز مانند دانته به فرمانروای امپراطوری مقدس روم، که از لحاظ نظری وارث غیرمذهبی تمامی قدرتهای گذرای امپراطوری روم در غرب بود، امید بست. اندکی پس از خارج شدن رینتسو از صحنه (1347)، پترارک پیام تکان دهنده ای خطاب به شارل چهارم، پادشاه بوهم، فرستاد و در آن از او به عنوان «شاه رومیان» و وارث بی گفتگوی تاج وتخت امپراطوری نام برد. شاعر ملتمسانه از او خواست که به رم بازگردد و تاج امپراطوری را بر سرنهد، پایتخت خویش را از پراگ به رم منتقل کند، و اتحاد و نظم و صلح را به «گلستان امپراطوری» یعنی ایتالیا بازگرداند. وقتی شارل به سال 1354 از کوههای آلپ گذشت، پترارک را دعوت کرد تا در مانتوا با او ملاقات کند، و با احترام به درخواست او، که استغاثة بیصبرانة دانته از هانری هفتم، جد شارل را، به یاد می آورد، گوش فرا داد. اما شارل چون نیروی چندان عظیمی نداشت که تمامی قلمرو لومباردی و همة مردم فلورانس و ونیز را تحت فرمان خود درآورد، با شتاب به رم رفت و، به سبب نبودن پاپ، به دست قائم مقام او تاج بر سرنهاد؛ سپس با شتاب به بوهم بازگشت، و در راه مقامهای نمایندگی امپراطوری را با تلاش زیاد فروخت. دوسال بعد، پترارک به عنوان سفیر میلان در پراگ نزد اورفت، اما نتیجة قابل ملاحظه ای به سود ایتالیا به دست نیاورد. شاید اگر پترارک موفق می شد راهی را که به دلخواه خود می خواست درپیش گیرد، جنبش رنسانس اصلا عملی نمی شد. تجزیة ایتالیا را تسهیل کرد. دولتهای بزرگ نظم و قدرت را بیش از آزادی و هنر ترویج می کنند. رقابت

بازرگانی شهرهای ایتالیا مکمل جنگهای صلیبی در توسعة اقتصاد و افزایش ثروت ایتالیا شد. مراکز متعدد سیاسی، کشمکش میان شهرها را چند برابر می کرد، اما این کشمکشهای ناچیز هرگز از نظر تعداد کشته ها و میزان ویرانی به پایة آنچه جنگ صدساله در فرانسه به بارآورد نمی رسید. وجود حکومتهای مستقل محلی از قدرت ایتالیا برای مقابله با تهاجمات خارجی می کاست، اما در عوض رقابتی عالی و اصیل در بین شهرها و فرمانروایان در زمینة اشاعة فرهنگ و شوق پیشبرد معماری، مجسمه سازی، نقاشی، تعلیم و تربیت، دانش پژوهی، و شعر به وجود می آورد. ایتالیای دوران رنسانس، مانند آلمان زمان گوته، پاریسهای متعددی داشت.
برای قدردانی از پترارک و بوکاتچو نیازی نیست در میزان تأثیر آنان در آماده ساختن رنسانس مبالغه کرد. اینان، هردو، هنوز دربند عقاید قرون وسطایی بودند. آن داستانسرای بزرگ در روزگار جوانی برفساد اخلاق روحانیان و دادوستد اشیای قدیسین می خندید، اما میلیونها زن و مرد قرون وسطایی نیز چنین کرده بودند؛ و او درست در آن سالهایی که به تحصیل زبان و ادبیات یونانی پرداخت، بیشتر به عقاید رسمی مسیحی و قرون وسطایی روی آورد. پترارک خویشتن را بحق ایستاده در مرز دوعصر متفاوت می دانست. او، حتی در همان زمان که از اخلاق روحانیان آوینیون انتقاد می کرد، عقاید جزمی کلیسا را قبول داشت. وی در پایان عصر ایمان با وجدانی ناراحت به آثار کلاسیک مهر می ورزید، درست به همان سان که قدیس هیرونوموس در آغاز آن عصر بدانها دل بسته بود؛ او مقالات قرون وسطایی بسیار عالی در تحقیر دنیای غیرروحانی و آرامش خاص زندگی مذهبی نوشت. با اینهمه، وی به فرهنگ کلاسیک بیشتر وفǘϘǘѠبود تا به لورا. پترارک دستنوشته های قدیمی را گرد می آورد، آنǘǠرا محفوظ نگه می داشت، و دیگران را نیز به این کار ترغیب می کرد؛ تقریباً از همة نویسندگان قرون وسطی، جز آوگوستینوس، روی برتافت تا در پیوند با ادبیات لاتینی قرار گیرد؛ در نویسندگی از سبک و شیوة ویرژیل و سیسرون پیروی می کرد؛ و به شهرت نام خویش بیش از فناپذیری و آمرزش روحش می اندیشید. شعرهای او غزلسرایی تصنعی را به مدت یک قرن در ایتالیا رواج دادند، اما همین شعرها در شکل گیری غزلهای شکسپیر مؤثر افتادند. روح مشتاق او در پیکو حلول کرد و سبک شیوایش به پولیتسیانو رسید؛ نامه ها و رساله هایش پلی از مدنیت و زیبایی کلاسیک بین سنکا و مونتنی افکند؛ و تلاش او در راه سازش دادن فرهنگ کهن با مسیحیت در وجود پاپ نیکولاوس پنجم و پاپ لئو دهم به کمال رسید. پترارک را، با تȘ̙Ǡبه این جنبه های کارش، بحق می توان «پدر رنسانس» دانست.
اما باز هم باید گفت که اگر بخواهیم در تأثیر فرهنگ کلاسیک در این بیداری فکری ایتالیایی مبالغه کنیم، راه خطا پیموده ایم. این بیداری بیشتر تکامل بود تا انقلاب، و نقشی که رشد و بلوغ قرون وسطایی در پیدایش رنسانس ایفا کرد بسیار مهمتر از بازیابی دستنوشته ها و آثار هنری کلاسیک بود. بسیاری از دانشوران قرون وسطی با فرهنگ کلاسیک روزگار

شرک آشنا بودند و بدان مهر می ورزیدند؛ این راهبان بودند که آثار کلاسیک را از گزند حوادث مصون نگاه داشته بودند؛ و این روحانیان بودند که در قرون دوازدهم و سیزدهم آنها را ترجمه یا ویرایش کرده بودند. دانشگاههای بزرگ اروپا از سال 1100 به بعد جوانان اروپا را با بعضی از میراثهای فکری و اخلاقی نسلهای گذشته آشنا کرده بودند. رشد فلسفة انتقادی در اریگنا و آبلار، گنجاندن فلسفة ارسطو و ابن رشد در برنامة درسی دانشگاهها، پیشنهاد جسورانة قدیس آکویناس دربارة لزوم اثبات تقریباً تمامی اصول جزمی مسیحیت با موازین عقلی، و متعاقب آن اعتراف دانز سکوتس دایر براینکه بیشتر این عقاید با موازین عقلی سازگار نیست بنیان عقلی فلسفة مدرسی یا اسکولاستیسم را لرزان کرده و به مسیحیان تحصیلکرده مجال داده بود تا در راه ایجاد ترکیبی نو از آمیختن فلسفة روزگار شرک و الاهیات قرون وسطی با تجربه های زندگی بکوشند. رهایی شهرها از قید نظام فئودالی، گسترش بازرگانی، و رواج اقتصاد پولی، همه پیش از تولد پترارک به وقوع پیوسته بود. حتی اگر از سلاطین و خلیفه های اسلامی سخنی به میان نیاوریم، کسانی چون روژة سیسیلی و فردریک دوم به فرمانروایان آموخته بودند که قدرت خویش را به ترویج هنر، شعر، علم، و فلسفه شکوه بخشند. مردان و زنان قرون وسطی، جز معدودی که در اندیشة آن جهان دیگر بودند، ذوق و ذایقة طبیعی انسانی برای لذات ساده و نفسانی زندگی را، بی ترس و خجلت حفظ کرده بودند. مردانی که در کار طرحریزی، ساختمان، و سنگتراشی کلیساهای جامع بودند نیز ازشعور زیباشناسی، و علو اندیشه و سبکی برخوردار بودند که هرگز دیگر در هیچ عصری کسی بدان پایه نرسید.
بنابراین، تمامی شالوده های رنسانس به هنگام مرگ پترارک پی ریزی شده بود. رشد و گسترش شگفت آور بازرگانی وصنعت ایتالیا ثروت لازم برای تأمین هزینه های جنبش رنسانس را گردآورده بود، و گذر از زندگی آرام و ایستای روستایی به سرزندگی و تحرک زندگی شهری حال وهوای لازم برای پیشرفت جنبش را تأمین کرده بود. مبنای سیاسی رنسانس از طریق آزادی و رقابت شهرها، برافتادن اشرافیت کاهل، ظهور فرمانروایان تحصیلکرده، و به قدرت رسیدن بورژوازی فعال آماده شده بود. مبنای ادبی رنسانس از طریق رواج زبانها و لهجه های محلی و علاقة شدید به کشف و مطالعة ادبیات کلاسیک یونان و روم فراهم گشته بود. مبانی اخلاقی رنسانس نیز پی ریزی شده بود: ثروت روزافزون قیود اخلاقی کهن را می گسست، تماس با جهان اسلام از راه دادوستد و جنگهای صلیبی نوعی رواداری جدید مذهبی در قبال شیوه ها و معتقدات سنتی را تشویق کرده بود؛ آشنایی دوباره با دنیای شرک، که در اندیشه و رفتار از آزادی نسبی برخوردار بود، نیز در متزلزل کردن معتقدات و اخلاقیات جزمی قرون وسطی سهیم بود؛ دلبستگی به حیات اخروی در برابر علایق غیر مذهبی، انسانی، و خاکی جای می باخت. زیبایی شناسی روزبه روز جا افتاده تر می شد؛ سرودهای قرون وسطایی،

سلسله رمانها، نغمات تروبادورها، غزلهای دانته و پیشینیان ایتالیایی او، و انسجام و سبک ساخته و پرداختة کمدی الاهی میراثی از هنر ادبی به جای نهاده بود؛ و نمونه های آثار کلاسیک، لطافت ذوق و اندیشه، و آراستگی و ظرافت در گفتار و شیوة نگارش را به پترارک، که خود بعدها سرمشق سلسله ای از نوابغ ادبی جهان از اراسموس تا آناتول فرانس قرار گرفت، انتقال داده بود. انقلاب هنری هنگامی آغاز گشته بود که جوتو خشونت نهانی موزائیکهای بیزانسی را رها کرد تا احوال مردان و زنان را در جریان واقعی و لطف طبیعی زندگیشان بررسی کند.
در ایتالیا همة راهها به رنسانس منتهی می شد.