گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل سوم
.VIII - دیگر هنرمندان


اگر بخواهیم به گونه ای زنده و جاندار زندگی هنری در فلورانس عصر کوزیمو را حس کنیم، نباید فقط به تفکر دربارة زندگی چند نابغة بزرگ، که در اینجا به طور شتابزده از آنها یادکردیم، اکتفا کنیم. باید به درون خیابانها و کوچه های فرعی هنر وارد شویم و از صدها دکان و کارگاهی که در آنها سفالگران خاک رس را شکل می دادند و رنگ آمیزی می کردند، یا شیشه گران با دمیدن یا تراشیدن شیشه شکلهای زیبای ظریفی می آفریدند، یا زرگران با فلزات قیمتی یا سنگ سرگرم ساختن جواهرات و نشانها و مهرها و سکه ها و هزاران زیور و آرایش لباس یا تن آدمی یا خانه و کلیسا بودند نیز دیدار کنیم. باید به صدای ضربة چکش یا قلم صنعتگرانی سختکوش که آهن و مس و مفرغ را به سلاح و زره و اسباب و ظروف و ابزار کار تبدیل می کردند گوش دهیم، باید آبنوس کارانی را که سرگرم طراحی، حکاکی،

خاتمکاری، یا صافکاری چوب بودند، حکاکانی را که نقشهایی بر فلزات می تراشیدند، و کارگران دیگری را که نمای بخاریها را گچبری می کردند، چرم می بریدند، یا پارچه های لطیف می بافتند تا تن آدمی را فریبا و یا خانه ها را تزیین کنند، نظاره کنیم. باید به دیرها داخل شویم و راهبان شکیبایی را که به تذهیب نسخ خطی مشغول بودند، و راهبه های با حوصله ای را که پرده های نقشدار می دوختند ببینیم؛ و بالاتر از همه، باید جمعیتی را در ذهن مجسم کنیم که به اندازة کافی رشد فکری یافته بودند که زیبایی را بفهمند، و به اندازة کافی خردمند بودند که به آن کسانی که زندگی خود را وقف آفرینش زیبایی می کردند افتخار، قوت، و انگیزه ببخشند.
کلیشه سازی یکی از اختراعات فلورانس بود؛ و «گوتنبرگ» این شهر در همان سال مرگ کوزیمو درگذشت. تومازو فینیگوئرا استاد سیاه قلم بود: نقشهایی بر فلزات یا چوب می کند و حفره ها را با مادة سیاه رنگی، ترکیب شده از نقره و سرب، پر می کرد. در ضمن داستان دل انگیزی، آمده است که روزی قطعة کاغذ با پارچه ای به روی فلزی که تازه میناکاری شده بود افتاد و وقتی که آن را برداشتند، طرح میناکاری بر آن نقش بسته بود. این داستان ظاهراً ساختگی به نظر می رسد، اما در هر حال نشان می دهد که فینیگوئرا و دیگران برای آزمایش طرحهای میناکاری خویش تعمداً آنها را برروی کاغذ منعکس می ساختند. باتچو بالدینی (حد 1450)، زرگر فلورانسی، ظاهراً نخستین کسی بود که این گونه طرحها را از روی سطوح فلزی کنده کاری شده برای حفظ و تکثیر طرحهای نقاشان بر کاغذ چاپ می کرد. بوتیچلی، مانتنیا، و نقاشان دیگر طرحهایی در اختیار او می گذاشتند. یک نسل بعد، مارکانتونیو رایموندی این تکنیک جدید حکاکی را به عنوان وسیله ای برای پخش همة آثار نقاشی رنسانس، جز آثار رنگی، در دنیا توسعه داد.
آخر از همه از مردی نام می بریم که در هیچ تقسیمبندی نمی گنجد و بهترین تعریفی که به شناخت او کمک می کند این است که جامع همة فضایل زمان خویش بود. لئونه باتیستاآلبرتی در انواع فعالیتهای عصر خویش، جز سیاست، شرکت جست. وی از پدر و مادری تبعیدی در ونیز به دنیا آمد. هنگامی که کوزیمو به فلورانس بازخوانده شد، وی نیز به این شهر بازگشت و عاشق محافل هنری، موسیقایی، ادبی، و فلسفی آن شد. فلورانس نیز او را چون مردی با کمالات بسیار ستود و گرامی داشت. وی هم خوبرو و هم نیرومند بود؛ در کلیة ورزشهای بدنی برهمه برتری داشت؛ می توانست با پاهای بسته از بالای سرمردی بپرد؛ می توانست در کلیسای جامع سکه ای را چنان به بالا پرتاب کند که به سقف گنبد بخورد؛ و خود را با رام کردن اسبان وحشی و کوهنوردی سرگرم می کرد. صدایی خوش داشت و با چیره دستی ارگ می نواخت، همنشینی دلپذیر، خطیبی توانا، متفکری تیزهوش اما میانه رو، و آقایی مؤدب و خوش مشرب بود؛ و نسبت به همه کس، جز زنها، که آنها را با سماجتی نامطبوع و احتمالا خشمی ساختگی هجو می کرد، با سخاوت بود. او، که به پول اعتنای چندانی نداشت، سرپرستی املاک خود را

به دست دوستان سپرد و آنان را در درآمدش سهیم کرد. عقیده داشت که «انسان اگر اراده کند، از عهدة هرکاری برمی آید»؛ و راستی را که کمتر هنرمند طراز اول ایتالیای دوران رنسانس بود که در چند رشتة هنری دستی چیره نداشته باشد. آلبرتی مثل لئوناردو نیم قرن بعد از خود در چندین رشته استادی برجسته یا دست کم متبحر بود- ریاضیات، مکانیک، معماری، مجسمه سازی، نقاشی، موسیقی، شعر، نمایش نویسی، فلسفه، و قوانین مدنی کلیسایی. تقریباً دربارة همة این موضوعها چیز می نوشت، از جمله رساله ای دربارة نقاشی منتشر کرد که در پیرو دلا فرانچسکا و احتمالا درلئوناردو تأثیر گذاشت؛ دو گفتار دربارة زنها و هنر عشق ورزیدن، و همچنین مقالة معروفی در باب «نگاهداری خانواده» نوشت. هربار که تابلویی می کشید، کودکان را صدا می زد و موضوع و مفهوم تابلو را از آنها می پرسید؛ و اگر تابلو برای کودکان نامفهوم بود، آن را شکستی به حساب می آورد. او از جملة نخستین کسانی بود که رمز کاربرد اطاقک تاریک را کشف کرد. آلبرتی، که اساساً معمار بود، از شهری به شهر دیگر می رفت و نما یا نمازخانه هایی به سبک معماری روم باستان بنا می کرد. در رم، در طرحریزی ساختمانهایی که، بنا به گفتة وازاری، پاپ نیکولاوس پنجم به وسیلة آنها «پایتخت را زیرورو کرد»، شرکت جست. در ریمینی، کلیسای قدیمی سان فرانچسکو را تقریباً به صورت معبد مشرکان درآورد. در فلورانس نمای مرمرینی برای کلیسای سانتا ماریا نوولا ساخت، و برای خاندان روچلای نمازخانه ای در کلیسای سان پانکراتسیو، و دو کاخ ساده اما با ابهت بنا کرد. در مانتوا، کلیسای جامع شهر را با نماز خانة اینکوروناتا (تاجگذاری مریم) آراست، و کلیسای سانت آندرئا را با نمایی به شکل طاقهای پیروزی رومی زینت بخشید.
آلبرتی یک نمایش کمدی به نام فیلودوکسوس تصنیف کرد؛ این نمایشنامه از لحاظ زبان لاتینی به حدی فصیح و منسجم بود که وقتی وی آن را بشوخی به نام اثر کلاسیک تازه کشف شدة یک نویسندة قدیمی ارائه داد، کسی در حرف او تردید نکرد؛ و آلدوس مانوتیوس که خود فردی دانشور بود، آن را به عنوان یک اثر کلاسیک رومی به چاپ رسانید. او رسالات خود را به شکل مکالمات گپ مانند، و به ایتالیایی «صریح و ساده» می نوشت، به حدی که حتی یک کاسب هم می توانست آنها را بخواند. آلبرتی از لحاظ دینی بیشتر یک رومی بود تا مسیحی، اما هرگاه که آواز همسرایان کلیسا را می شنید، همیشه یک مسیحی بود. وقتی به آینده می اندیشید، ترس خود را از زوال ایمان مسیحی، که می تواند دنیا را در آشوب کردار و اندیشه غوطه ور سازد، بیان می کرد. او روستاهای اطراف فلورانس را دوست می داشت وهرگاه مجال می یافت، به آنجا پناه می برد. وی در یکی از مکالماتش به نام تئوجنیو، از زبان یکی از شخصیتها که نام کتاب نیز از نام او گرفته شده است، چنین می گوید:
اینجا، به هنگام فراغت، می توانم از اجتماع مردگان نامدار لذت برم؛ و هرگاه که تصمیم می گیرم با فرزانگان، سیاستمداران، یا شاعران بزرگ گفتگو کنم، کافی است فقط به

قفسة کتابهایم روی آورم؛ مصاحبان من از هر مصاحبی که کاخهای شما با آن خیل مشتریان و چاپلوسانش می تواند فراهم کند بهترند.
کوزیمو با وی توافق نظر داشت، و در سالهای کهولت هیچ آرامشی بهتر از آرامش ویلاهای روستایی در کنار دوستان نزدیک و مجموعة آثار هنری و کتابهایش نیافت، کوزیمو از بیماری نقرس بسختی رنج می برد و، در آخرین سالهای عمر، ادارة امور داخلی کشور را به دست لوکا پیتی سپرد، و او نیز از این فرصت برای افزودن برثروت خویش سوءاستفاده کرد. ثروت خود کوزیمو علی رغم بذل و بخششهای مکررش تقلیل نیافته بود؛ همواره متذکر می شد که خداوند در بازگرداندن بخششهای او، همراه با سود کلان، همیشه یک قدم از او پیش است. کوزیمو در اقامتگاه روستایی خویش نزد فیچینو، که تحت حمایت مالی او بود، به مطالعة آثار افلاطون پرداخت. هنگامی که کوزیمو در حال احتضار دراز کشیده بود، فیچینو با تکیه براعتبار عقاید سقراط و افلاطون، و نه به استناد گفته های مسیح، بود که وعدة زندگی دوباره در جهان دیگر را به او داد. دوستان و دشمنان کوزیمو، که از آشوب در دستگاه حکومت بیمناک بودند، هردو در مرگش (1464) سوگواری کردند، و تقریباً همة مردم شهر در تشییع جنازة او تا آرامگاهی که دزیدریو دا ستینیانو به سفارش خود او در کلیسای سان لورنتسو آماده کرده بود، شرکت جستند.
میهن پرستانی چون گویتچاردینی که از رفتار مدیچیهای بعدی به خشم آمده بودند نظرشان نسبت به کوزیمو مانند نظر بروتوس بود به قیصر. ماکیاولی همان گونه که به قیصر احترام می گذاشت، او را نیز محترم می شمرد. کوزیمو عملا حکومت جمهوری را برانداخته بود، اما آن آزادی که او جلویش را سد کرده بود، آزادی ثروتمندان برای حکم راندن با فساد و خشونت برکشور بود. گرچه کوزیمو گاه گاه مرتکب ستمگری می شد و از این راه سوابق حکومت خود را لکه دار می کرد، اما دوران فرمانروایی او به طور کلی یکی از آرامترین، پرآسایشترین، و با نظمترین دورانهای تاریخ سیاسی فلورانس به شمار می رود؛ یکی دیگر از این دورانها، دورة حکومت نواده او بود که به دست پیشینیانش تربیت شده بود. کمتر شاهزاده ای تا این حد خردمندانه سخاوتمند بود یا با این خلوص به پیشرفت بشریت علاقه داشت. فیچینو گفته است «من به افلاطون بسیار مدیونم، اما دین من به کوزیمو از آن کمتر نیست. او برای من واقعیت فضیلتهایی را نشان داد که افلاطون مفهوم آنها را برای من روشن کرده بود.» در دوران حکومت کوزیمو جنبش اومانیسم شکوفا شد؛ نبوغ افراد گوناگونی چون دوناتلو، فراآنجلیکو، و لیپو لیپی با تشویقها و کمکهای سخاوتمندانة او بارور شد؛ و افلاطون، که مدتها تحت الشعاع ارسطو قرار گرفته بود، به صحنة فکری بشریت بازگشت. پس از آنکه یک سالی از مرگ کوزیمو گذشته بود، و زمانه فرصتی یافته بود تا چهرة افتخارات او را مخدوش کند و خطاهایش را آشکار

سازد، شورای شهر فلورانس تصویب کرد که لوح گور او را با عالیترین لقبی که می توانست به کسی اهدا کند بیارایند: پاتر پاتریای (پدر میهن)، و راستی را که کوزیمو سزاوار چنین لقبی بود. جنبش رنسانس با او سربرافراشت؛ در روزگار نواده اش به سرحد تعالی رسید؛ و در دوران حکومت نواده زاده اش رم را فتح کرد. از بسیاری از گناهان چنین خاندانی می توان بآسانی چشم پوشید.