گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سوم
.II - رشد و تکامل لورنتسو


کوزیمو، با در نظر داشتن مریض احوالی پیرو، نهایت کوشش خود را به کار برده بود تا لورنتسو را برای به دست گرفتن قدرت آماده کند. پسرک زبان یونانی را نزد یوآنس آرجیرو پولوس، و فلسفه رانزد فیچینو آموخته بود، و با شنیدن گفتگوهای دولتمردان، شاعران، هنرمندان، و اومانیستها ناخودآگاه معلوماتی را فراگرفته بود. فنون جنگی را نیز آموخت، و در نوزدهسالگی در مسابقة شمشیربازی، که بین فرزندان خانواده های سرشناس فلورانس برگزار شد، جایزة اول را «نه از روی لطف، بلکه با لیاقت خویش» ربود. برزره او در آن مسابقه یک عبارت فرانسوی نقش بسته بود: عصر [طلایی] باز می گردد، که می توانست شعار رنسانس نیز باشد. در این میان، به سرودن غزلهایی به سبک دانته و پترارک نیز پرداخته بود، و از آنجا که، به شیوة آن ایام، می بایست دربارة عشق بنویسد، در میان خانواده های اشراف به جستجوی زنی پرداخت که بتواند شاعرانه به او دل بندد. لاجرم لوکرتسیا دوناتی را برگزید و همة فضایل او جز عفت تأسف انگیزش را ستود؛ زیرا وی ظاهراً هرگز به لورنتسو اجازه نداد از سرحد قلمفرسایی گامی فراتر نهد. پیرو، که ازدواج را علاج قطعی عاشق پیشگی می دانست، فرزندش را به ازدواج با کلاریچه اورسینی ترغیب کرد (1469) و، به این ترتیب، خاندان مدیچی را با یکی از دو خانوادة مقتدر رم متحد ساخت. به این مناسبت تمام اهالی شهر در ضیافتی که از طرف خاندان مدیچی به مدت سه روز متوالی برگزار شد شرکت کردند و حدود دوهزار و دویست و پنجاه کیلو شیرینی به مصرف رساندند.
کوزیمو جوانک را تا اندازه ای در مسائل جامعه شرکت داده بود؛ و پیرو که به قدرت رسید، محدودة مسئولیتهای او را در امور مالی و حکومتی گسترش داد. پس از مرگ پیرو، لورنتسو ثروتمندترین مرد فلورانس و شاید ایتالیا شد. ادارة مالی و تجاری او چه بسا که برای شانه های جوان او کافی می بود، و جمهوری نیز اکنون فرصتی یافته بود تا اقتدارش را بازیابد. اما طرفداران، بدهکاران، دوستان، و گماشتگان خاندان مدیچی آن قدر زیاد بودند و آن قدر به ادامة حکومت مدیچی دل بسته بودند که دو روز پس از مرگ پیرو، نمایندگان طبقات بانفوذ فلورانس در خانة لورنتسو گرد آمدند و از او خواستند تا رهبری حکومت را به دست گیرد. راضی کردن او کار دشواری نبود. امور مالی تجارتخانة مدیچی چنان با وضع مالی شهر پیوند داشت که وی می ترسید تسلط دشمنان یا رقیبان بر قدرت سیاسی موجب ورشکستگی وی شود. لورنتسو، برای فرونشاندن انتقاداتی که از جوانی و سن وسال او می شد، شورایی از افراد با تجربة شهر برگزید تا در همة کارهای مهم از مشورت آنها بهره گیرد. گرچه در سراسر دوران حکومت خویش با شورا مشورت می کرد، اما بزودی چنان لیاقتی از خود نشان داد که رهبریش بندرت مورد سؤال قرار می گرفت. لورنتسو با گشاده دستی برادر

جوانش را در اختیارات خویش سهیم ساخت، اما جولیانو به شعر و موسیقی و نیزه بازی و عشق ورزی بیشتر علاقه داشت؛ وی لورنتسو را تحسین می کرد، و با خشنودی همة اختیارات و افتخارات حکومت را به او واگذاشت. لورنتسو به همان شیوه ای حکومت می کرد که کوزیمو و پیرو حکومت کرده بودند؛ تا سال 1490 یک شارمند عادی باقی ماند، اما خط مشی سیاسی را به «بالیا»یی که در آن هواداران خاندان مدیچی اکثریت مطلق را داشتند دیکته می کرد. بالیا، که طبق قانون اساسی قدرت مطلق اما موقتی داشت، در زمان فرمانروایی خاندان مدیچی به صورت «شورای هفتاد نفری» دایمی درآمد.
شارمندان با این کار موافقت کردند، زیرا پیشرفت و ترقی همچنان ادامه داشت. هنگامی که گالئاتتسو ماریا سفورتسا، دوک میلان، در سال 1471 از فلورانس دیدن کرد، از دیدن نشانه های ثروت در این شهر، و بیش از آن دیدن آثار هنری فراوانی که کوزیمو، پیرو، و لورنتسو درکاخ مدیچی و باغهای آن گرد آورده بودند، دچار حیرت شد. اینجا در واقع موزه ای بود از مجسمه ها، گلدانها، سنگهای کنده کاری شده، تابلوهای نقاشی، نسخه های تذهیب شده، و آثارمعماری. گالئاتتسو اذعان کرد که تابلوهای نقاشی نفیسی که در این مجموعه دیده است بیش از مجموع تابلوهای نقاشی سراسر ایتالیاست؛ فلورانس در این رشتة مشخص هنر رنسانس تا بدینجا پیش رفته بود. هنگامی که لورنتسو در رأس هیئتی از اهالی فلورانس به رم رفت تا به مناسبت ارتقای سیکستوس چهارم به مقام پاپی به او تبریک گوید (1471)، ثروت خاندان مدیچی بیش از پیش فزونی گرفت؛ سیکستوس به پاداش این اقدام باردیگر ادارة امور مالی دربار پاپ را به خاندان مدیچی سپرد. پنج سال پیش از آن، پیرو امتیاز پرمنفعت بهره برداری از کانهای زاج سفید در نزدیکی چیویتاوکیا را، که محصول گرانبهای آن در رنگرزی و پرداخت پارچه به کار می رفت، از پاپ گرفته بود.
لورنتسو بلافاصله پس از بازگشت از رم با نخستین بحران بزرگ حکومت خویش روبه رو شد که در حل آن توفیق چندانی نداشت. یکی از کانهای زاج سفید در ناحیة ولترا- بخشی از قلمرو حکومت فلورانس- به مقاطعه کاران خصوصی، که ظاهراً به خاندان مدیچی بستگی داشتند، اجاره داده شده بود. اهالی ولترا، پس از آگاهی از منافع سرشار معدن، سهمی از این منافع سرشار را برای شهر خود مطالبه کردند. مقاطعه کاران نپذیرفتند، و اختلاف را به شورای فلورانس کشاندند؛ و شورا، با صدور فرمانی مبنی براینکه همة درآمد باید به خزانة عمومی فلورانس ریخته شود، مشکل را دوچندان کرد. شهر ولترا این فرمان را نپذیرفت، اعلام استقلال کرد، و چند تن از شارمندان را که با تجزیة این شهر مخالفت کرده بودند به اعدام محکوم ساخت. در شورای شهر فلورانس، تومازوسودرینی پیشنهاد کرد که اقداماتی برای صلح و سازش به عمل آید. لورنتسو، از بیم آنکه مبادا شهرهای دیگر هم به قیام و تجزیه طلبی تشویق شوند، با این پیشنهاد مخالفت کرد و نظریه اش مورد قبول قرار گرفت. شورش با توسل

به زور فرونشانده شد، و سربازان مزدور، که اختیارشان از دست فلورانس خارج شده بود، شهر شورشی را تاراج کردند. لورنتسو با شتاب به ولترا رفت و برای بازگرداندن نظم و جبران خسارت مردم به تکاپو افتاد، اما این حادثه مثل لکه ای بر صفحات سوابق حکومتش برجای ماند.
مردم فلورانس بسادگی شدت عمل او را نسبت به ولترا بخشیدند، و تلاشی را که او در سال 1472 به خرج داد و با آوردن فوری بارهای غله به فلورانس شهر را از قحطی نجات بخشید، ستودند. آنها همچنین از اینکه لورنتسو اتحاد سه جانبه ای با ونیز و میلان برای تأمین صلح ایتالیای شمالی ترتیب داد، خشنود شدند. این وضع پاپ سیکستوس چهارم را چندان خوشایند نبود، زیرا دربار پاپ چنانچه از یک سو توسط یک ایتالیای شمالی متحد و نیرومند، و از سوی دیگر توسط قلمرو پادشاهی وسیع ناپل محصور می شد، هرگز نمی توانست باقدرت ضعیف دنیوی خود احساس آرامش کند. هنگامی که سیکستوس باخبر شد که فلورانس درصدد است شهر و سرزمین ایمولا (بین بولونیا و راونا) را بخرد، ظنین شد که شاید لورنتسو نقشة گسترش قلمرو فرمانروایی فلورانس را تا دریای آدریاتیک در سر می پروراند. سیکستوس خود باشتاب ایمولا را، به عنوان راه ارتباطی لازم در زنجیرة شهرهایی که قانوناً- و بندرت عملا- تابع دربار پاپ بودند، خریداری کرد. در این معامله پاپ از خدمات و کمک مالی بانکهای خاندان پاتتسی، که اکنون نیرومندترین رقیب خاندان مدیچی به شمار می رفت، استفاده کرد و امتیاز پرسود ادارة امور مالی پاپ را از لورنتسو به پاتتسی انتقال داد؛ و دوتن از دشمنان مدیچی- جیرولامو ریاریو و فرانچسکو سالویاتی- را بترتیب به فرمانروایی ایمولا و اسقف اعظمی پیزا، که در آن زمان از متصرفات فلورانس بود، منصوب کرد. لورنتسو با چنان شتاب خشونت آمیزی عکس العمل نشان داد که اگر کوزیمو بود، اظهار تأسف می کرد: برای نابود کردن تجارتخانه پاتتسی دست به اقداماتی زد و به مردم پیزا فرمان داد تا سالویاتی را از اسقفیه اش بیرون رانند. پاپ چنان برآشفت که با توطئة پاتتسی، ریاریو، و سالویاتی برای برانداختن لورنتسو موافقت کرد. پاپ حاضر به تأیید قتل لورنتسو جوان نشد، اما توطئه گران این گونه نازک طبعیها را مانعی برسر راه خود به حساب نیاوردند. آنها، با بی اعتنایی شگفت انگیزی نسبت به حرمت اماکن مذهبی، قرار گذاشتند لورنتسو و جولیانو را در مراسم روز یکشنبة عید فصح (26 آوریل 1478) در کلیسا، و در مراسم قداس، در همان لحظه ای که کشیش سینی نان «عشای ربانی» را بلند می کند، به قتل برسانند. قرار بود در همان لحظه سالویاتی و دیگران نیز کاخ وکیو را به تصرف درآورند و شورای شهر را منحل کنند.
در روز موعود، لورنتسو به عادت همیشگی خود بدون سلاح و محافظ به کلیسا وارد شد. جولیانو تأخیر کرد، اما فرانچسکو د پاتتسی و برناردو باندینی که مأمور کشتن او بودند به خانة او رفتند و با شوخی و کنایه سربه سرش گذاشتند و تشویقش کردند که به کلیسا برود. در همان

لحظه ای که کشیش سینی نان «عشای ربانی» را بلند کرد، باندینی دشنه ای در سینة جولیانو فرو برد. جولیانو نقش برزمین شد، و فرانچسکو د پاتتسی خود را به روی او انداخت و با چنان خشمی بر او ضربه های مکرر وارد آورد که پای خود را نیز به سختی مجروح کرد. در این ضمن، آنتونیودا ولترا و ستفانو کشیش با دشنه های خود به لورنتسو حمله ور شدند. لورنتسو به زور بازو از خود دفاع کرد و جراحت مختصری برداشت؛ دوستان، لورنتسو را محاصره کردند و او را به خزانة کلیسا بردند، و مهاجمان از میان جمعیت خشمگین پا به فرار گذاردند. جسد جولیانو را به کاخ مدیچی حمل کردند.
در همان هنگام که این مراسم در کلیسا برگزار شد، اسقف اعظم سالویاتی، یاکوپو د پاتتسی، و صد مرد مسلح جنگی به سوی کاخ وکیو پیش تاختند و کوشیدند با بانگ «مردم! آزادی!» مردم را به کمک بطلبند و آنها را بشورانند. اما مردم، در این لحظات بحرانی، با فریاد «زنده باد توپها!»- توپهای نشان خاندان مدیچی- وفاداری خویش را به خانوادة مدیچی ابراز داشتند. سالویاتی که به کاخ وارد شد، به دست گونفالونیرچزاره پتروتچی از پای درآمد؛ یاکوپو دی پودجو، فرزند اومانیست معروف، از یکی از پنجره های کاخ به دار آویخته شد؛ و چند تن دیگر از توطئه گران که از پلکان بالا رفته بودند در چنگ سرپرستان کاخ گرفتار آمدند و از پنجره های کاخ به بیرون افکنده شدند تابر روی سنگفرش خیابان جان دهند یا به دست جمعیت خشمگین افتند. هنگامی که لورنتسو با محافظان متعدد خود ظاهر گشت، مردم خشنودی خویش را از سلامتی او، با ابراز خشونت وحشیانه علیه همة کسانی که گمان می رفت در توطئه دست داشته باشند، نشان دادند. فرانچسکو د پاتتسی را، که در اثر خونریزی ضعیف شده بود، از رختخوابش بیرون کشیدند و در کنار اسقف اعظم، که از عذاب مرگ شانة فرانچسکو را به دندان گرفته بود، به دار آویختند. نعش یاکوپو د پاتتسی، رئیس سالخورده و متنفذ خاندان پاتتسی، را برهنه در خیابانهای شهر کشاندند و به درون رودخانة آرنو پرتاب کردند. لورنتسو تا آنجا که می توانست، از عطش خونریزی جماعت جلوگیری کرد و چندتن را که بنادرستی مورد اتهام قرار گرفته بودند نجات داد. اما غرایز حیوانی، که حتی در نهاد متمدنترین آدمها نهفته است، نمی توانست از این فرصت ابراز وجود امن در گمنامی میان جمعیت چشم بپوشد.
سیکستوس چهارم، که از به دار آویخته شدن اسقف اعظم یکه خورده بود، لورنتسو و گونفالونیر و دیگر سران فلورانس را تکفیر کرد و برگزاری تمام مراسم دینی را در سرتاسر فلورانس ممنوع ساخت. بعضی از روحانیان علیه این حکم تکفیر به پاپ معترض شدند و در اعلامیه ای پاپ را با واژه های سخت موهن و نکوهش آمیز محکوم کردند. به پیشنهاد سیکستوس، فرانته- فردیناند اول- پادشاه ناپل، سفیری به فلورانس فرستاد و از شورا و مردم شهر خواست که لورنتسو را تسلیم پاپ کنند و یا دست کم از شهر برانند. لورنتسو به شورای شهر توصیه

کرد که موافقت کند، اما شورا به فردیناند پیغام داد که فلورانس آماده است به هر نوع سختی تن دردهد ودر عوض به پیشوای خود خیانت نکند و او را به دست دشمنانش نسپارد. سیکستوس و فرانته متعاقباً به فلورانس اعلان جنگ دادند (1479). آلفونسو، فرزند پادشاه ناپل، لشکر فلورانس را نزدیک پود جیبونسی شکست داد و نواحی اطراف شهر را تاراج کرد.
چیزی نگذشت که مردم فلورانس از سنگینی مالیاتی که لورنتسو برای تأمین هزینة جنگ وضع کرده بود زبان به شکایت گشودند، و لورنتسو دریافت که هیچ جامعه ای تاب نمی آورد که خویشتن را قربانی یک فرد کند. این بود که در این نقطة عطف فرمانرواییش، تصمیم بیسابقه و متهورانه ای گرفت. از پیزا با کشتی به ناپل رفت و درخواست کرد او را نزد پادشاه ببرند. فرانته شهامت او را ستود؛ این دو در جنگ بودند؛ لورنتسو امان نامه ای نداشت، اسلحه ای نداشت، محافظی با او نبود؛ همین اواخر، کوندوتیرة فلورانسی، فرانچسکو پیتچینینو، که به عنوان مهمان شاه به ناپل دعوت شده بود، به دستور شاه ناجوانمردانه به قتل رسیده بود. لورنتسو با صراحت دشواریهایی را که فلورانس با آن روبه رو بود بیان کرد، اما این را نیز یادآور شد که هرگاه پاپ سلطة خویش را به قلمرو فلورانس توسعه دهد و سپس دعاوی دیرین پاپها را دربارة مالکیت ناپل به عنوان تیول باج دهنده عنوان کند، مسئله تا چه حد برای سلطنت ناپل خطرناک خواهد بود. ترکها از راه زمین و دریا به جانب غرب در حال پیشروی بودند، و ممکن بود که هرآن به ایتالیا یورش آورند و ایالات زیرفرمان فرانته را در کرانة آدریاتیک مورد حمله قرار دهند. از این روی، در این لحظة بحرانی، صلاح نبود که ایتالیا در نتیجة دشمنی و جنگ داخلی یکپارچگی خود را از دست بدهد. فرانته خود را به چیزی متهم نکرد، اما دستور داد که لورنتسو باید هم به عنوان زندانی و هم به عنوان مهمانی عالیقدر توقیف شود.
پیروزیهای مداوم آلفونسو بر سپاهیان فلورانس، و درخواست مکرر سیکستوس مبنی براینکه لورنتسو باید به عنوان زندانی پاپ به رم فرستاده شود، مأموریت لورنتسو را بیش از پیش دشوار ساخته بود. لورنتسو سه ماه بلاتکلیف در توقیف بود، در حالی که می دانست ناکامیش احتمالا مرگ خود او و پایان استقلال فلورانس را در پی خواهد داشت. در این ضمن، با مهمان نوازی، سخاوتمندی، خوشرفتاری، و گشاده رویی خود دوستانی برای خویش پیدا کرد. کنت کارافا، وزیر کشور، نیز به سوی او جلب شد و از او پشتیبانی کرد. فرانته فرهنگ و شخصیت زندانی خویش را می ستود، و پی برده بود که ظاهراً با مردی مهذب و درستکار سروکار دارد، بستن پیمان صلح با چنین مردی ممکن بود ناپل را دست کم تا پایان عمر لورنتسو از دوستی فلورانس برخوردار سازد. این بود که با لورنتسو پیمان صلح بست، اسب ممتازی به او بخشید، و اجازه داد با کشتی از ناپل بازگردد. وقتی مردم فلورانس دریافتند که لورنتسو با خود صلح به ارمغان آورده است، با مراسم پرشکوه و هیجان انگیزی از او استقبال کردند. سیکستوس به خشم آمد و برآن شد که بتنهایی جنگ را ادامه دهد، اما وقتی سلطان محمد دوم، فاتح قسطنطنیه، به

اوترانتو لشکر کشید (1480) و تهدید کرد که سراسر ایتالیا را درخواهد نوردید و پایتخت دینی جهان مسیحی لاتینی را به تصرف درخواهد آورد، سیکستوس از مردم فلورانس دعوت کرد تا به مذاکره بنشینند. نمایندگان فلورانس احترامات لازم را نسبت به پاپ به جای آوردند؛ پاپ آنها را مؤدبانه سرزنش کرد، گناهشان را بخشید، و ترغیبشان کرد که یازده ناو جنگی علیه ترکها بسیح کنند، و پیمان صلح هم بسته شد. از آن زمان به بعد، لورنتسو فرمانروای بلامنازع توسکان شد.