گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل چهارم
.v - معماری و مجسمه سازی: عصر وروکیو


لورنتسو سنت حمایت از هنر خاندان مدیچی را مشتاقانه ادامه داد. والوری، همعصر لورنتسو، چنین نوشته است: «او بقایای همة آثار باستانی را چنان تحسین می کرد که هیچ چیز دیگری نمی توانست

به آن اندازه او را خشنود کند. آنان که می خواستند به او خدمتی کنند، عادت کرده بودند که از هرگوشة دنیا مدال، سکه، ... مجسمه، مجسمة نیمتنه، و چیزهای دیگری را برایش جمع آوری کنند «که مهر روم یا یونان باستان را داشته باشد. لورنتسو مجموعة آثار معماری و مجسمه های خویش را با اشیایی که از کوزیمو و پیرو به جای مانده بود در باغی بین کاخ مدیچی و دیر سان مارکو جای داد و دیدن آنها را برای همة دانشوران و علاقه مندان معتبر آزاد اعلام کرد. به دانشجویانی که پشتکار و استعدادی از خود نشان می دادند -میکلانژ جوان یکی از آنان بود- کمک هزینه ای برای گذران زندگی می پرداخت، و به کسانی که لیاقت خاصی ابراز می داشتند پاداش می داد. وازاری می گوید: «این نکته بسیار قابل توجه است که همة کسانی که در باغهای مدیچی به مطالعه می پرداختند و مورد لطف لورنتسو بودند همگی هنرمندانی برجسته شدند. این مسئله را فقط باید به نیروی داوری و تشخیص این مرد بزرگ و هنرپرور نسبت داد ... که نه تنها قادر بود افراد برجسته ای را که نبوغی داشتند بشناسد، بلکه میل و توانایی آن را داشت که به آنان پاداش هم بدهد.»
مهمترین رویداد حکومت لورنتسو از جنبة هنری انتشار (1486) رسالة «معماری» اثر ویتروویوس (قرن اول ق م) بود که حدود هفتاد سال پیش از آن تاریخ در دیر سن-گال به وسیلة پودجو کشف شده بود. لورنتسو کاملا مجذوب این اثر خشک کلاسیک شد، و برای گسترش سبک معماری دوران امپراطوری روم از نفوذ خویش استفاده کرد. شاید او در این مورد به همان اندازه که سودمند بود، زیان هم رساند، زیرا رشد و تکامل اشکال بومی را، که به نحو ثمربخشی در ادبیات احیا شده بودند، در معماری از رونق انداخت. اما او روح بخشنده ای داشت. در اثر تشویقها، و در بسیاری موارد در نتیجة کمکهای مالی او، فلورانس اکنون با بناهای پرشکوه ملی و خانه های شخصی زینت یافته بود. وی ساختمان کلیسای سان لورنتسو و بنای دیری در فیزوله را تکمیل کرد، و به جولیانو دا سانگالو مأموریت داد تا بنای دیری را در خارج از دروازة سانگالو، که نام هنرمند نیز از آن گرفته شده، طرحریزی کند. جولیانو برای لورنتسو در پودجود آ کایانو ویلایی چنان زیبا ساخت که وقتی فردیناند، پادشاه ناپل، از او خواست تا معماری معرفی کند، لورنتسو جولیانو را به او توصیه کرد. اینکه هنرمندان تا چه حد لورنتسو را دوست می داشتند از عمل سخاوتمندانة جولیانو پیداست، فردیناند مجسمة نیمتنة هادریانوس (امپراطور)، مجسمة «کوپیدو خفته»، و مجسمه های قدیمی دیگری به او بخشیده بود، و او همه را به لورنتسو اهدا کرد. لورنتسو این مجسمه ها را به مجموعه ای که خود در باغ گردآورده بود، و بعداً هستة اصلی مجسمه های تالار اوفیتسی را تشکیل داد، افزود.
سایر ثروتمندان فلورانس نیز در ساختن محلهای سکونت مجلل با لورنتسو به رقابت پرداختند و حتی برخی از او پیشی گرفتند. در حدود سال 1489 بندتو دا مایانو برای فیلیپو ستروتتسی مهین، به پیروی از سبک معماری «توسکانی» که برونللسکی در کاخ پیتی به کار برده بود، کاخی در نهایت زیبایی و تکامل ساخت- در این سبک، نمای ساختمان «روستایی» و ناهنجار با سنگهای بزرگ و نتراشیده، و درون آن مجلل و آراسته به تزیینات فراوان بود. ساختمان این کاخ با تعیین وقت دقیق از روی طالع بینی، با برگزاری مراسم مذهبی در چند کلیسا، و توزیع صدقه و استمالت از فقرا آغاز شد. پس از مرگ بندتو (1497)، سیمونه پولایوئولو1 ساختمان کاخ را به پایان رسانید و قرنیز

1. او را به علت شرح جذابی که بر اساس سفرها و تحقیقات خویش نوشته است، «ایل کروناکا» (وقایعنامه) هم نامیده اند.

زیبایی نیز، که نمونه اش را در رم دیده بود، به آن اضافه کرد. از روی بخاریهای باشکوه و آراسته به سرستونهای عظیم مرمرین که بر پایه های تراشیده شده به شکل گل وبوته با برجسته کاریهای ظریف استوار است، می توان دریافت که درون بناهای بظاهر چون زندان تا چه حد زیبا و شکوهمند بوده است. در همین اثنا، شورای شهر فلورانس نیز به کار نوسازی جایگاه زیبا و بیهمتای خویش، کاخ وکیو، ادامه می داد.
بسیاری از معماران خود مجسمه ساز هم بودند، زیرا مجسمه سازی در تزیینات معماری، کنده کاری قرنیزها، گچبری دور سقف، ساختن ستونها و سرستونهای دیواری، چهارچوب درها، قطعات بخاری، برجسته کاری دیواری، محرابها، جایگاه همӘјǙʘǙƘ̠سکوهای وعظ، و حوضهای تعمید کلیساها نقش مهمی داشت. جولیانو دا مایانو صندلیهای خزانة کلیسای جامع و دیری در فیزوęǠرا حجاری کرد. برادرش بندتو صنعت منبتکاری و خاتمکاری را تکامل بخشید و در آن چنان شهرت یافت که ماتیاس کوروینوس، پادشاه مجارستان، به او سفارش ساخت دو صندوق داد و او را به دربار خود دعوت کرد. بندتو دعوت را پذیرفت و ترتیبی داد که صندوقهایی را که ساخته بود پس از رفتن خود او به آنجا بفرستند؛ وقتی این صندوقها به بوداپست رسید و آنها را در حضور شاه بازکردند، چون چسب خاتمها براثر رطوبت دریا باز شده بود، خاتمها از جا کنده شد و افتاد؛ بندتو گرچه خاتمها را باردیگر با موفقیت درجای خود قرار داد، از خاتمکاری دلسرد شد و از آن پس زندگی خود را وقف مجسمه سازی کرد. در میان مجسمه های مریم، کمتر مجسمه ای است که از نظر زیبایی به پای پیکر «مریم تاجدار» او برسد؛ کمتر مجسمة نمیتنه ای است که از مجسمة نیمتنة «فیلیپو ستروتتسی» را، که با صداقت و واقعپردازی ساخته شده، بهتر باشد؛ کمتر مقبره ای به زیبایی مقبره ای است که وی برای همان ستروتتسی در کلیسای سانتاماریا نوولا ساخته است؛ هیچ سکوی وعظی به ظرافت سکویی نیست که او در کلیسای سانتا کروچه تراشیده است، و کمتر محرابی است که به اندازة محراب سانتافینای او در کلیسای شهر سان جیمینیانو به مرز کمال رسیده باشد.
مجسمه سازی و معماری معمولا هنری موروثی در میان خانواده ها بود- خانواده های دلاروبیا، سانگالو، روسلینو، وپولایوئولو، آنتونیو پولایوئولو، عموی سیمونه، در کارگاه زرگری پدرش یاکوپو دقت و ظرافت طراحی را آموخت. ساخته های مفرغی، نقره، و طلای آنتونیو او را چلینی زمانة خویش، و محبوب لورنتسو، کلیسا، شورای شهر فلورانس، و اصناف این شهر ساخت. از آنجا که آنتونیو می دانست چنین اشیای ناچیزی بندرت می توانند نام سازندة خود را زنده بدارند، و از آنجا که او هم مانند همة هنرمندان عصر رنسانس درپی شهرت ابدی بود. به مجسمه سازی روی آورد و دو پیکر مفرغی زیبا از هرکول ریخت که از نظر صلابت و قدرت همتراز «اسیران» میکلانژ، و از نظر آشکار ساختن حالت درد و رنج با «لائوکوئون»1 برابری می کرد. پس از آنکه به نقاشی روی آورد،

1. بنا بر افسانه های یونانی، شخصی که در جنگ تروا، ترواییان را از راه دادن اسب چوبی یونانیان به شهر بر حذر داشت. این کار خشم آتنه را برانگیخت، و وی دو مار دریایی را مأمور تنبیه لائوکوئون کرد. آنها گرد او و دو پسرش پیچیدند و آنها را از پای درآوردند. مجسمه ای از صحنة مرگ لائوکوئون و دو پسرش توسط پولودوروس، آگساندر، و آتنودوروس ساخته شده است. ـ م.

داستان هرکول را درسه تابلو دیواری در کاخ مدیچی تصویر کرد. در تصویر «آپولون و دافنه» با بوتیچلی به رقابت برخاست؛ و سپس در یاوه پردازی دهها هنرمند دیگر سهیم شد و تابلویی کشید که نشان می داد قدیس سباستیانوس با چه خونسردی تیرهایی را که توسط کمانداران بی شتاب برتن سالم او پرتاب می شد تحمل می کند. آنتونیو در آخرین سالهای عمر خود بار دیگر به مجسمه سازی روی آورد و دو مجسمة عالی از سیکستوس چهارم و اینوکنتیوس هشتم برای قبر آنها در کلیسای قدیم سان پیترو در رم ساخت. این مجسمه ها نیز با نیروی قلمزنی و دقت کالبدشناسانه پیشقراول آثار میکلانژ بودند.
مینو دا فیزوله هنرمندی چندان پرجوش و خروش نبود که بتواند در چندین رشته فعالیت داشته باشد. وی به همین قناعت کرد که نزد دزیدریو دا ستینیانو هنر مجسمه سازی بیاموزد و پس از مرگ استادش سنت ظرافت و لطافت هنری او را دنبال کند. اگر گفتة وازاری را باور کنیم، مرگ زودرس دزیدریو چنان مینو را آشفته و ناراحت کرد که در فلورانس دیگر احساس شادی نمی کرد و به جستجوی مناظر تازه ای در رم پرداخت. در این شهر با ایجاد سه شاهکار هنری برای خود شهرتی به دست آورد: مقبره های فرانچسکو تورنابوئونی و پاپ پاولوس دوم، و پرستشگاه مرمرینی برای کاردینال د ستوتویل. پس از آنکه اعتماد به نفس و توانایی مالی خود را بازیافت، به فلورانس بازگشت و کلیساهای سانت آمبروجو و سانتاکروچه و همچنین تعمیدگاه را با محرابهای مجللی آراست. در کلیسای بزرگ زادگاه خویش، فیزوله، آرامگاه مزینی برای اسقف سالوتاتی به سبک کلاسیک بنا کرد و در دیر فیزوله، برای بنیانگذار آن، کنت اوگو، آرامگاه مشابهی ساخت که از نظر تزیینات ساده تر بود، کلیسای جامع شهر پراتو به داشتن سکوی وعظی ساختة او به خود می بالد و چندین موزه هرکدام یک یا چند مجسمه نیمتنه از آثار او را به نمایش گذارده اند که متعلق به شخصیتهای حامی او می باشند. چهرة این اشخاص به گونه ای تملق آمیز تراشیده نشده است، بلکه همان گونه که بوده اند تجسم یافته اند: چهرة نیکولو ستروتتسی، که چنان متورم است که گویی دچار مرض گوشک است؛ اندام نحیف پیرو نقرسی؛ سرظریف دیتیسالو نرونی؛ نقش برجسته و زیبای جوانی مارکوس آورلیوس؛ مجسمه نیمتنة باشکوه یحیای تعمیددهنده در کودکی، و چند نقش زیبا و برجستة مریم عذرا با کودک. تقریباً همة این پیکرها از لطافت زنانه ای برخوردارند که مینو از دزیدریو آموخته بود. ... مجسمه های او دل انگیزند. اما جذاب یا عمیق نیستند و مثل مجسمه های آنتونیو پولایوئولو یا آنتونیو روسلینو علاقة بیننده را به خود بر نمی انگیزند. مینو به دزیدریو بیش از حد مهر می ورزید و نمی توانست به شیوه و نمونة کارهای او پشت کند و، در بی اعتنایی بیرحمانة طبیعت، واقعیات مهم زندگی را بکاود.
وروکیو (چشم حقیقی) آن قدر شهامت داشت که حقیقت بین باشد. او دو مجسمه از بزرگترین مجسمه های زمان خویش را خلق کرد. آندرئا دی میکله چونه (نام واقعی وروکیو) زرگر، مجسمه ساز، ناقوس ریز، نقاش، عالم هندسه، و موسیقیدان بود. علت عمدة شهرت او در نقاشی این است که نقاشی را به لئوناردو، لورنتسو دی کردی، و پروجینو یاد داد و در آنها تأثیر گذاشت؛ اما بیشتر نقاشیهای خود او خشک و بیروحند. در میان آثار نقاشی دوران رنسانس

کمتر تابلویی است که بیشتر از تابلوهای معروف تعمیدمسیح او ناخوشایند باشد. یحیای تعمیددهنده در این تابلو پیرایشگری افسرده است؛ مسیح، که باید سی ساله باشد، به پیرمردی می ماند؛ و دو فرشتة سمت چپ حالت زنانة ملال آوری دارند، حتی آن یکی که طبق روایات به لئوناردو منتسب است. اما اثر دیگر او، تابلوی طوبیاس و سه فرشته، عالی است. فرشتة وسط تابلو بوضوح یادآور لطف و حال و هوای آثار بوتیچلی است، و طوبیاس جوان چنان زیباست که ناگزیریم یا آن را به لئوناردو نسبت دهیم یا اعتراف کنیم که داوینچی در سبکهای تصویری خود بیشتر از آنچه که ما می پنداشتیم از وروکیو تأثیر گرفته است. طرح چهرة زنی در کلیسای مسیح در آکسفرد نیز باردیگر نمایانگر حالات لطیف ابهام آمیز و افسردة زنهای لئوناردو است؛ و مناظر تیرة نقاشیهای وروکیو کیفیت صخره های تیره و جویبارهای اسرارآمیز شاهکارهای رؤیایی لئوناردو را از پیش در خود دارند.
احتمالا این روایت وازاری بیشتر یک افسانه است که وقتی وروکیو فرشته ای را که لئوناردو در تابلو تعمید مسیح کشیده بود دید، «تصمیم گرفت دیگر هرگز به قلم مو دست نزند، زیرا لئوناردو، با وجود جوانی، در نقاشی بمراتب از او پیشی گرفته بود.» اما با آنکه وروکیو پس از تصویر تابلو تعمید مسیح به نقاشی ادامه داد، حقیقت این است که بیشتر سالهای ایام پختگی خود را وقف مجسمه سازی کرد. مدتی با دوناتلو و آنتونیو پولایوئولو کار کرد، از هر یک از آنها چیزی آموخت، و سپس سبک خشن و خشک واقع پردازانة خود را به وجود آورد. با ساختن مجسمه نیمتنة لورنتسو از گل مجسمه سازی، با آن بینی و زلف چتری و پیشانی نگران، که در آن نشانه ای از تملق گویی نبود، زندگیش را به مخاطره انداخت. با اینهمه، لورنتسو باشکوه، از دو نقش برجستة مفرغی اسکندر و داریوش که وروکیو برای او ساخته بود چنان خشنود شد که آنها را برای ماتیاس کورونیوس، پادشاه مجارستان، فرستاد و خود وروکیو را برای ساختن مقبره ای برای پدرش پیرو و داییش جووانی در کلیسای سان لورنتسو به کار گماشت (1472). وروکیو تابوتی از سنگ سماق تراشید و آن را با پایه های مفرغی و به شکل گل و بوته های مجلل آراست. چهار سال بعد، مجسمة داوود جوان را، که با غرور و آرام در کنار سربریدة جالوت ایستاده است، از مفرغ ریخت. این مجسمه چنان مورد پسند شورای شهر فلورانس واقع شد که آن را برفراز آستانة پله های اصلی کاخ وروکیو جای دادند. در همان سال، مجسمه دیگر او، پسر دولفین به دست، را پذیرفت و آن را بردهانة فوارة حیاط کاخ نصب کرد. وروکیو، در اوج قدرت، برای طاقچه ای در بیرون اورسان میکله، مجسمه مسیح و تومای شکاک1 را


<192.jpg>
آندرئا دل وروکیو: تعمید مسیح، گالری اوفیتسی، فلورانس،


1. منظور همان تومای حواری، یکی از حواریون دوازدهگانة عیسی است که شخصی دیر باور بود. «. .. در شام همان روز که یکشنبه بود، هنگامی که درها بسته بود. .. ناگاه عیسی آمده، در میان ایستاده، بدیشان گفت سلام بر شما باد. و چون این را گفت، دستها و پهلوی خود را به ایشان نشان داد، و شاگردان چون خداوند را دیدند، شاد گشتند. . .. اما توما که یکی از آن دوازده بود، وقتی که عیسی آمد، با ایشان نبود. پس شاگردان دیگر بدو گفتند خداوند را دیده ایم. بدیشان گفت تا در دو دستش جای میخها را نبینم و انگشت خود را در جای میخها نگذارم و دست خود را بر پهلویش ننهم، ایمان نخواهم آورد. و بعد از هشت روز، باز شاگردان با توما در خانه ای جمع بودند. .. که ناگاه عیسی آمد و در میان ایستاده گفت سلام بر شما باد. پس به توما گفت انگشت خود را به اینجا بیاور و دستهای مرا ببین، و دست خود را بیاور و بر پهلوی من بگذار و بی ایمان مباش، بلکه ایمان دار. توما در جواب وی گفت ای خداوند من و ای خداوند من. عیسی گفت ای توما، بعد از دیدنم ایمان آوردی، خوشا به حال آنانی که ندیده ایمان آوردند («انجیل یوحنا»، باب بیستم). ـ م.

طرحریزی کرد و با مفرغ ریخت (1483). در این مجسمه، مسیح شخصیتی است با ابهت و اصالت آسمانی؛ و توما با ترحمی آشکار تصویر شده، دستهایش با چنان کمالی پرداخت شده اند که بندرت در مجسمه سازی تالی دارد، رداها شاهکاری در هنر مجسمه سازیند، و مجسمه بر روی هم واقعیتی زنده و متحرک دارد.
برتری وروکیو در کارهای مفرغی آن چنان مسلم بود که سنای ونیز از او دعوت کرد (1479) به ونیز برود و مجسمه ای از بارتولومئو کولئونی، کوندوتیره ای که برای این کشور جزیره ای پیروزیهای فراوان کسب کرده بود، بسازد. آندرئا به آنجا رفت، قالب پیکر اسب را ساخت، و ضمن آنکه خود را برای ریخته گری آن با مفرغ آماده می کرد، اطلاع یافت که سنای ونیز در این اندیشه است که مأموریت او را به ساختن مجسمة اسب محدود کند و ساختن مجسمة خود سردار را به ولانو اهل پادوا بسپارد. به گفتة وازاری، آندرئا سرو پاهای قالب اسب را شکست و با خشم به فلورانس بازگشت. سنای ونیز به او اخطار کرد که اگر دوباره به خاک ونیز پای بگذارد، جداً سرش را از دست خواهد داد. آندرئا پاسخ داد که توقع نداشته باشند که او به آنجا بازگردد، زیرا سناتوران به اندازة مجسمه سازان مهارت به هم پیوستن سرهای شکسته را ندارند. سنای ونیز این بار با دید بهتر به موضوع اندیشید و تصمیم گرفت تمام کار را به او بسپارد، و برای بازگرداندن و ترغیب او اعلام داشت که دو برابر اجرت پیشین را خواهد پرداخت. وروکیو قالب پیکر اسب را تعمیر کرد و آن را با موفقیت از مفرغ ریخت. اما هنگام ریخته گری، گرما زده شد، سرما خورد، و چند روز بعد در سن پنجاه وشش سالگی درگذشت (1488). در آخرین ساعات عمر، صلیب زمختی برابرش نهادند؛ وروکیو از حاضران خواهش کرد آن صلیب را بردارند و به جایش صلیبی ازساخته های دوناتلو بگذارند تا او، همانند ایام زندگانیش، در حضور اشیای زیبا جان بسپارد.
آلساندرو لئوپاردی، مجسمه ساز ونیزی، آن مجسمة بزرگ را با چنان سبک جانداری کامل کرد و در ایجاد حالت تسلط و فرمانروایی چنان مهارتی به کار برد که کولئونی از مرگ وروکیو چیزی از دست نداد. این مجسمه در کامپو دی سان تسانیپولو- میدان یوحنا و بولس حواری- نصب شد (1496) و تا به امروز همچنان به عنوان غرورآمیزترین و نفیسترین پیکر سوار بازمانده از دوران رنسانس در حال خرامیدن است.