گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل چهارم
.VII - لورنتسو می میرد


لورنتسو خود از جملة افراد معدودی نبود که در آن روزگاران به مراحل سالخوردگی می رسیدند. مثل پدرش از تصلب شرایین و نقرس رنج می برد، و ناراحتی معده نیز، که گهگاهی موجب درد شدید می شد، به این بیماریها اضافه گشت. معالجات گوناگونی را آزمود و راهی

بهتر از این نیافت که با حمامهای آب معدنی گرم تسکینی زودگذر یابد. او، که همواره مرام خوشگذرانی را موعظه کرده بود، مدتی پیش از مرگش دریافت که دیگر زمانی به عمرش باقی نمانده است.
زنش در سال 1488 مرد و لورنتسو، با اینکه چندان به او وفادار نبود، در مرگ او صادقانه سوگواری نمود و احساس کرد که یاریهای بیدریغ او را از دست داده است. زن، فرزندان بسیار برای او آورده بود، که هفت تن از آنان زنده ماندند. لورنتسو در آموزش و تربیت فرزندانش سخت کوشا بود و، در سالهای آخر عمر، تلاش فراوان کرد تا آنها را به ازدواج وادارد و سعادت فلورانس و خود آنها را فراهم سازد. پسربزرگش، پیرو، با دختری از خاندان اورسینی نامزد شد تا یارانی در فلورانس پیدا کند؛ جوانترین پسرش، جولیانو، با یکی از خواهران دوک ساووا ازدواج کرد، از فرانسوای اول لقب دوک نمور گرفت، و به این ترتیب در ایجاد پل ارتباطی بین فلورانس با فرانسه مؤثر واقع شد. پسر دومش، جووانی، به جرگة روحانیان پیوست، با علاقه به آن دل بست، و با خلق وخوی خوب و رفتار نیک و زبان لاتینی کافی همه را به خود علاقه مند ساخت. لورنتسو، پاپ اینوکنتیوس هشتم را ترغیب کرد تا، با تخلف از سنن پیشینیان جووانی را در سن چهاردهسالگی به کاردینالی برگزیند. پاپ، به همان دلیلی که انگیزة بیشتر ازدواجهای درباری بود- پیوند حکومتی به حکومت دیگر از راه سیاست همخونی- به این کار رضایت داد.
لورنتسو از شرکت فعالانه در امور حکومتی فلورانس کناره گرفت؛ بخشهای بیشتری از امور اجتماعی و خصوصی خویش را بتدریج به پسرش پیرو سپرد، و در پناه آرامش روستا و مصاحبت دوستانش به استراحت پرداخت. وی در نامة نمونه و ممتازی خود را معذور دانست:
چه چیزی می تواند برای آن کس که روحی متعادل دارد، دلپذیرتر از گذران ایام فراغت با وقار و آسایش خاطر باشد؟ همة مردان نیک در آرزوی به دست آوردن چنین موهبتی هستند، اما تنها مردان بزرگ توانسته اند آن را به دست بیاورند. در بحبوحة امور اجتماعی واقعاً باید به ما اجازه داده می شد که در پیش روی روزی پرآسایش را ببینیم؛ اما هیچ آسایشی نباید ما را بکلی از توجه به مسائل کشورمان باز دارد. نمی توانم کتمان کنم که راهی که مقدر بود در زندگی بپیمایم سخت و ناهموار و پرمخاطره و آمیخته با خیانت بود، اما از اینکه در ایجاد رفاه زندگی مردم کشورم سهمی به عهده داشته ام، تسلی خاطر می یابم، رفاه و سعادتی که اکنون با رفاه مردم هرکشور دیگری، هرچند شکوفا و پیشرفته، برابری می کند. و نیز نسبت به مصالح و پیشبرد معنوی خانواده ام اصلا بی اعتنا نبوده ام، و همواره از الگوی زندگی پدربزرگم، کوزیمو، که با مراقبت یکسان برامور خصوصی و عمومی خویش نظارت داشت، سرمشق گرفته ام. اکنون که پس از زحمات زیاد به مقصود رسیده ام، گمان می کنم حق دارم که از حلاوت اوقات فراغت لذت ببرم، و در اعتبار وشهرت شارمندان خویش سهیم باشم و به میمنت افتخارات کشور زادگاهم شادی کنم.
اما دیگر فرصت چندانی برایش باقی نمانده بود تا از آرامشی که به آن عادت نداشت

لذت برد. تازه به ویلای خود در کاردجی نقل مکان کرده بود (21 مارس 1492) که درد معده به نحو خطرناکی شدت گرفت. پزشکان متخصصی که بر بالینش احضار شده بودند معجونی از آب جواهرات به او خوراندند، اما حال لورنتسو بسرعت رو به وخامت گذاشت، و او خود را تسلیم مرگ کرد. در آن لحظه به پیکو و پولیتسیانو گفت از اینکه نتوانسته است آن قدر عمر کند تا مجموعة نسخه های خطی خویش را برای کمک به آنها و نیز استفادة دانش پژوهان تکمیل کند، اندوهناک است. به لحظات پایانی عمر که رسید، به دنبال کشیشی فرستاد و با آخرین توان خویش اصرار ورزید که از بسترش پایین آید، به زانو بیفتد، و مراسم دینی پیش از مرگ را به جا آورد. اکنون در اندیشة واعظ آشتی ناپذیری بود که او را ویرانگر آزادی و گمراه کنندة جوانان خوانده بود و آرزو داشت که پیش از مرگ از او بخشش بطلبد. دوستی را نزد ساوونارولا فرستاد و درخواست کرد به سراغش بیاید و اعترافاتش را بشنود و او را مورد بخشایش کامل قرار دهد. ساوونارولا آمد. به گفتة پولیتسیانو، برای بخشایش لورنتسو سه شرط پیشنهاد کرد: لورنتسو باید ایمان زیادی به آمرزش خداوند داشته باشد؛ باید قول دهد در صورت شفایافتن، روش زندگیش را تغییر دهد؛ و باید مرگ را با شهامت بپذیرد. لورنتسو موافقت کرد و بخشوده شد. به روایت نخستین زندگینامه نویس ساوونارولا، جی. اف. پیکو (نه پیکو اومانیست)، شرط سوم این بود که لورنتسو باید قول دهد که «آزادی را به فلورانس باز گرداند»؛ طبق روایت پیکو، لورنتسو به این پیشنهاد پاسخی نداد، راهب او را نبخشید و آنجا را ترک کرد. لورنتسو در 9 آوریل 1492 در سن چهل وسه سالگی درگذشت.
وقتی خبر مرگ نابهنگام لورنتسو به فلورانس رسید، تقریباً همة مردم شهر سوگواری کردند و حتی مخالفان لورنتسو اکنون نمی دانستند که چگونه می توان بدون کمک راهگشای او، نظم اجتماعی را در فلورانس یا صلح و آرامش را در ایتالیا برقرار کرد. اروپا لیاقت او را به عنوان مردی سیاسی قبول داشت و ویژگیهای مشخص آن زمانه را در وجود او احساس می کرد؛ او در همه چیز «مرد رنسانس» بود، جز در نفرتش به اعمال خشونت. بصیرتی که بتدریج در امور سیاسی به دست آورده بود، بلاغت ساده اما مؤثرش در مباحثه، و قاطعیت و شجاعتش در عمل موجب شده بود که همة مردم فلورانس، جز معدودی، آن آزادی را که بدست خاندان او نابود شده بود فراموش کنند؛ و بسیاری از آنها که این آزادی را فراموش نکرده بودند آن را به صورت آزادی طوایف ثروتمندی به یاد داشتند که در حکومتی «دموکراسی» که تنها یک سی ام جمعیت آن حق رأی داشتند، بازور و حیله گری، به تسلط استثمارگرانه و رقابت آمیز خود ادامه می دادند. لورنتسو قدرت خویش را با اعتدال و به خاطر تأمین مصالح دولت، حتی با نادیده انگاشتن ثروت شخصی خود، به کار برد. او را به گناه بی بندوباری در روابط جنسی متهم می کردند و الگوی بدی برای جوانان فلورانسی می پنداشتند؛ اما در ادبیات الگوی خوبی به جای گذارد، زبان ایتالیایی را به سطح معیارهای ادبی ارتقا داد، و در شعر و شاعری با

شاعران تحت حمایتش به رقابت برخاست. لورنتسو با قریحة تمیزدهندة خویش معیاری در تشخیص آثار هنری برای اروپا پایه گذاری، و از همة رشته های هنری حمایت کرد. از همة حاکمان «مستبد و مطلق» نرمخوتر و بهتر بود. فردیناند، پادشاه ناپل، گفته است: «این مرد به اندازة کافی زندگی کرد تا برای شخص خود افتخاراتی کسب کند، اما عمرش برای خدمت به ایتالیا کوتاه بود.» پس از او فلورانس روبه انحطاط نهاد و ایتالیا روی آرامش به خود ندید.