گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل پنجم
.فصل پنجم :ساوونارولا و حکومت جمهوری - 1492- 1534


I - پیامبر

مزیت حکومت موروثی تداوم آن است؛ و تقاصی که در ازای آن پس می دهد به حکومت رسیدن افراد بی بو و خاصیت است. پیرو دی لورنتسو قدرت پدر را بی دردسر به دست گرفت، اما شخصیت و قضاوت نادرستش محبوبیتی را که حکومت خاندان مدیچی بر آن استوار بود متزلزل کرد. پیرو، ذاتاً خلق وخویی خشن، ذهنی متوسط، اراده ای ناپایدار، و نیاتی قابل تحسین داشت. به بذل و بخشش لورنتسو نسبت به هنرمندان و مردان ادب ادامه داد، اما درایت و قوة تمیزش کمتر از او بود. جسمی نیرومند داشت، در مسابقات ورزشی از همه پیشی می جست، و به هنگامی که در رأس یک دولت متزلزل قرار گرفت، بیش از آنچه فلورانس معقول می پنداشت، مرتباً و به نحوی آشکار در مسابقات ورزشی شرکت می کرد. از جمله بداقبالیهای او این بود که دادوستدها و ولخرجیهای لورنتسو خزانة شهر را خالی کرده بود؛ رقابت کارخانه های پارچه بافی انگلستان موجب کسادی اقتصادی فلورانس شده بود؛ زن پیرو، که از خانوادة اورسینی بود، به فلورانسیها به عنوان ملتی دکاندار به دیدة حقارت می نگریست؛ شاخة فرعی خانوادة مدیچی که از لورنتسو مهین، برادر کوزیمو، منشعب می شد اکنون با بازماندگان کوزیمو به ستیز پرداخته بودند و، به نام حمایت آزادی، حزب مخالفی را علیه آنها رهبری می کردند. آنچه سیه روزی پیرو را کامل می کرد این بود که وی با شارل هشتم پادشاه فرانسه- که به ایتالیا یورش برد- و نیز با ساوونارولا- که پیشنهاد کرد فرمانروایی عیسی مسیح جانشین خاندان مدیچی شود- معاصر بود. پیرو برای تحمل اینهمه مشکل ساخته نشده بود.
خانوادة ساوونارولا در حدود سال 1440، هنگامی که نیکولو سوم د/ استه از میکله ساوونارولا دعوت کرد پزشک دربارش شود، از پادوا به فرارا آمد. وی مردی پارسا بود- امری که در پزشکی نادر است. عموماً مردم فرارا را، به خاطر اینکه داستانهای عشقی را برمسائل دینی ترجیح

می دادند، نکوهش می کرد. پسرش نیکولو نیز پزشک متوسطی بود، اما همسرش الانا بوناکوسی زنی بود با شخصیتی قوی و آرمانهایی متعالی. جیرولامو سومین فرزند از هفت فرزند این خانواده بود. او را نیز به نوبة خود به تحصیل پزشکی گماشتند، اما آثار و افکار توماس آکویناس در نظر او جالبتر از کالبدشناسی می نمود، و خلوت کردن با کتابهایش را دلپذیرتر از ورزشهای جوانان می یافت. در دانشگاه بولونیا از اینکه هیچ دانشجویی را آن قدر فقیر ندید که پابند فضایل اخلاقی باشد، وحشت کرد و نوشت که «در اینجا برای اینکه انسان مردی به حساب آید، باید زبان خویش را به کثیفترین و وحشیانه ترین و خوفناکترین سخنان کفرآمیز آلوده کند. ... اگر به تحصیل فلسفه و هنرهای خوب بپردازد، خیالباف نامیده خواهد شد؛ اگر با پاکدامنی و فروتنی زندگی کند، ابله؛ اگر پرهیزگار باشد، ریاکار؛ واگر به خدا معتقد باشد، مخبط به شمار می آید.» دانشگاه را رها کرد و به سوی مادرش و تنهایی بازگشت. خویشتن را شناخت و دراندیشة دوزخ و معصیت انسانها به رنج اندر شد. نخستین اثر شناخته شده اش شعری بود که در آن مردم شرور ایتالیا و از جمله پاپها را نکوهش می کند، و با خود عهد می بندد کشور و کلیسایش را اصلاح کند. ساعتهای دراز به عبادت می پرداخت، و با چنان شور و تعصبی روزه می گرفت که پدر و مادرش از ضعف و ناتوانی او همیشه در هراس بودند. در سال 1474، موعظه های ایام روزة بزرگ فرامیکله او را به زهد و تورع سخت تری ترغیب کرد، و چون دید بسیاری از مردم فرارا نقابها، گیسوان عاریه، ورقهای بازی، صور قبیحه، و سایر وسایل دنیاپرستانه را آوردند تا آنها را در بازار شهر بر تودة هیزم شعله وری فرو ریزند، دلشاد شد. سال بعد، در سن سی وسه سالگی، پنهانی از خانه گریخت و در بولونیا به راهبان فرقة دومینیکیان پیوست.
نامة محبت آمیزی به پدر و مادرش نوشت و از اینکه آنان را نومیده کرده و انتظاراتشان را برنیاورده و در دنیا پیشرفتی نکرده است طلب بخشایش کرد. وقتی پدر و مادرش با اصرار زیاد از او خواستند که بازگردد، با خشم پاسخ داد: «ای نابینایان، چرا همچنان گریه و زاری می کنید؟ مرا از راهم باز می دارید، حال آنکه باید شاد باشید ... اگر به گریه ادامه دهید، چه می توانم بگویم جز اینکه شما دشمنان سوگند خوردة من و مخالف فضیلت هستید؟ اگر چنین است، به شما می گویم رهایم کنید، شما همة اعمالتان شیطانی است!» ساوونارولا شش سال در دیر بولونیا به سر برد، با افتخار درخواست می کرد که پست ترین کارها را به او واگذارند؛ در دیر به نبوغ او به عنوان یک خطیب پی بردند و کار وعظ و خطابه را به او سپردند. در سال 1481 به دیر سان مارکو در فلورانس منتقل شد و مأموریت یافت تا در کلیسای سان لورنتسو به ایراد وعظ و خطابه بپردازد. مردم از موعظه های او استقبال نکردند، زیرا سخنان او برای مردم شهری که با شیوایی و بلاغت سخن اومانیستها آشنا شده بودند بیش از اندازه خشک و در زمینة الاهیات بود؛ مجالس وعظ او هفته به هفته از رونق افتاد و رهبر دیر او را به کار تعلیم کسانی گماشت که تازه به دین روی آورده بودند.

احتمالا طی پنچ سال بعد بود که شخصیت نهایی او شکل گرفت. هرچه غلیان احساسات و آرمانهایش شدت می گرفت، آثار بیشتری از آن در چهره اش ظاهر می شد: پیشانی پرچین وچروک، لبهای کلفتی که مصممانه به هم فشرده شده بودند، بینی بزرگی که چنان انحنایی داشت که گویی می خواهد دنیا را احاطه کند، چهره ای عبوس و جدی که بیانگر قدرت پذیرش عشق و نفرت بیپایان بود؛ و اندامی ریزنقش و فشرده که دربرگیرندة تخیلات رؤیایی و الهامات سرخورده و غوغای درون بود. به پدر و مادرش نوشت: «من نیز هنوز مثل شما مشتی گوشت و استخوانم، و احساساتم از عقل سرپیچی می کند. این است که باید تلاش سرسختانه ای بکنم تا شیطان برمن مسلط نشود.» روزه می گرفت و ریاضت می کشید تا آنچه را که به گمان او وسوسه های فسادآمیز و ذاتی طبیعت بشری بود رام کند. اگر که او تلقینات نفس و غرور را صداهای شیطانی می پنداشت، پس می توانست با همان سهولت هشدارهای وجود پاکتری را نیز بشنود. تنها در حجرة خویش می نشست و، با اندیشیدن دربارة وجود خود به صورت میدان کارزار ارواحی که به خاطر نیات پاک برفراز سر او در پرواز بودند، به تنهایی خویش شکوه می بخشید. سرانجام این پندار به او دست داد که فرشتگان ملک مقرب با او سخن می گویند. سخنان آنان را به مثابه وحی آسمانی می پذیرفت و ناگهان مثل پیامبری که به عنوان فرستادة خدا برگزیده شده باشد با مردم دنیا سخن گفت. حریصانه مجذوب مکاشفات منتسب به یوحنای حواری شد و وارث نظریه های آخرتشناسی جواکینو دا فیورة رازور شد. مانند جواکینو اعلام کرد که حکومت ضدمسیح (دجال) ظهور کرده است؛ شیطان دنیا را در چنگ خود گرفته است؛ مسیح بزودی ظهور می کند و حکومت خاکی خود را می آغازد. و انتقام الاهی گریبان ستمگران و زناکاران و ملحدانی را که ظاهراً بر ایتالیا چیره گشته اند می گیرد.
وقتی رهبر دیر، ساوونارولا را برای ایراد وعظ به لومباردی فرستاد (1486)، دیگر شیوة تعلیماتی ایام جوانی را کنار گذاشت و در موعظه های خویش به نکوهش فساد اخلاق و پیشگوییهای روز رستاخیز و دعوت به توبه و انابت پرداخت. هزاران تن از مردمی که نمی توانستند مباحث پیشین او را بپذیرند، اکنون با بیم و هراس به سخنان بلیغ، تازه، و شورانگیز مردی که گویی با قدرت پیامبران سخن می گفت گوش فرا می دادند. پیکودلا میراندولا آوازة کامیابی این راهب را شنید؛ از لورنتسو خواست تا به رهبری دیر پیشنهاد کند که ساوونارولا را به فلورانس بازگرداند. ساوونارولا به فلورانس بازگشت (1480)، دو سال بعد به رهبری دیر سان مارکو برگزیده شد، و لورنتسو در چهرة او تصویر دشمنی را دید که از هر دشمن دیگری که در زندگی بر سر راه او ظاهر شده بود گستاختر و نیرومندتر می نمود.
مردم فلورانس از اینکه دیدند این واعظ سیه چرده که ده سال پیش با بحثهای خود آنها را ملول می کرد، اکنون می تواند با خیالات مملو از مکاشفات وحشت انگیز خود آنان را به هراس اندازد و با تشریح هیجان انگیز شرک و فساد و تباهی اخلاق همسایگان ارواح آنان را با

توبه و امید متعالی سازد و آن ایمان مطلقی را که به دوران جوانی آنها الهام و هراس می بخشید دوباره زنده کند، در شگفت شدند.
ای زنانی که به آرایش خود و گیسوان و دستان خود افتخار می کنید، به شما بگویم که همگی زشت رو هستید. آیا می خواهید زیبایی حقیقی را ببینید؛ به مرد یا زن پارسایی بنگرید که در او روح برتن تسلط دارد؛ هنگامی که دعا می خواند، هنگامی که پرتوجمال الاهی بر او می تابد، و هنگامی که دعایش پایان می گیرد، به او نگاه کنید؛ درخشش جمال الاهی را در رخسارش خواهید دید، و به چهره اش چون به چهرة فرشته ای نظر خواهید انداخت.
مردم از شهامت او در شگفت شدند، زیرا او روحانیان و پاپها را بیش از جماعت غیرروحانی، و شاهزادگان را بیش از مردم عادی به باد انتقاد می گرفت، و اشاراتش به نظریه های سیاسی رادیکال قلوب مردم تهیدست را گرم می کرد:
در این روزگار، نه فیضی مانده و نه موهبت روح القدسی که خریدوفروش نشود. از سوی دیگر، تهیدستان زیربار سنگین ظلم وستم رنج می کشند؛ و در حالی که از آنان وجوهی بیش از حد تواناییشان مطالبه می شود، توانگران برسرآنان فریاد می کشند: «باقی را به من بده.» کسانی که درآمدشان، پنجاه (فلورین در سال) است، معادل درآمد صدفلورین مالیات می پردازند، حال آنکه توانگران فقط مالیات اندکی می دهند، زیرا قوانین مالیاتی را به سود آنان وضع کرده اند. خوب فکر کنید ای توانگران، زیرا مصیبت در انتظار شماست. این دیگر فلورانس نامیده نمی شود، اینجا کمینگاه دزدان و فرومایگان و خونریزان است. پس شما همه گرفتار فقر و مذلت خواهید شد ... و نام شما ای کشیشان به وحشت مبدل خواهد گشت.
پس از کشیشان، نوبت به بانکداران می رسید:
شما راههای بسیاری برای مال اندوزی یافته اید، و کسب و کار صرافی، که شما مشروعش می نامید، ناعادلانه ترین کسبهاست، و شما مأموران و دادرسان شهر را فاسد بار آورده اید. کسی نمی تواند شما را قانع کند که رباخواری (تنزیل) گناه است؛ به بهای جان خود هم که شده از آن دفاع می کنید. کسی از رباخواری شرم ندارد؛ نه، آنها که جز این کنند در نظر شما ابله هستند. ... چهرة شما چون چهرة زنان روسپی است، و از شرم سرخ نمی شوید. می گویید زندگی شاد و سعادت آمیز در سود نهفته است؛ ولی عیسی مسیح می گوید فقرا روحاً آمرزیده اند، زیرا ملکوت آسمان از آنان خواهد بود.
و کلامی با لورنتسو:
حاکمان ستمگر، اصلاح ناپذیرند زیرا مغرورند، زیرا چاپلوسی را دوست دارند، و از منافع نامشروع روی برنمی تابند. ... آنها نه به صدای فقرا گوش می دهند، و نه توانگران را محکوم می کنند. ... رأی دهندگان را به فساد می کشند، و مالیاتهایی وضع می کنند تا بار مردم را سنگینتر سازند. ... حاکم ستمگر عادت کرده است که افکار مردم را با نمایشها و جشنواره ها مشغول کند، به این قصد که آنها را به جای اندیشیدن به اعمال او، به فکر

تفریح و سرگرمی خویش مشغول کند، و وقتی که با منافع عمومی ناآشنا بار آمدند. حکومت در دست او باقی خواهد ماند.
و یک چنین حکومت دیکتاتوری نخواهد توانست اعمال خود را براساس ادعای کمک مالی به ترویج ادبیات و هنر توجیه کند. ساوونارولا می گفت که ادبیات و هنر مظهر بیدینی است؛ اومانیستها فقط وانمود می کنند که مسیحی هستند؛ آن نویسندگان باستانی که آنها آثارشان را با بذل مساعی بسیار کشف و ویرایش می کنند و می ستایند، نسبت به مسیح و فضیلتهای مسیحیت بیگانه اند و هنرشان پرستش خدایان روزگار بت پرستی یا نمایش بیشرمانة زنان و مردان عریان است.
لورنتسو مضطرب شد. پدربزرگش دیر سان مارکو را بنیان نهاده و ثروتمند کرده بود، و خود او نیز از بذل و بخشش به آن دریغ نورزیده بود. اکنون برای او نامعقول می نمود که راهبی که از مشکلات کشورداری آگاهی چندانی نداشت- و اندیشة نوعی آزادی را در سر می پروراند که براساس آن قوی نتواند بدون هیچ گونه مانع قانونی ضعیف را به خدمت خود درآورد- از یک زیارتگاه خانوادة مدیچی، پایه های حمایت مردم را از قدرت سیاسی خانوادة او ویران کند. نخست کوشید با مدارا راهب را آرام کند؛ در مراسم قداس دیر سان مارکو شرکت جست و هدایای گرانبهایی به دیر فرستاد. ساوونارولا او را ریشخند کرد و در موعظة بعدی اظهار داشت که سگ باوفا به خاطر قطعه استخوانی که جلویش می اندازند، دست از عوعو کردن در دفاع از صاحبش برنمی دارد. وقتی مبلغ هنگفتی به صورت طلا در صندوقچة اعانات دیر یافت، به گمان اینکه از سوی لورنتسو اهدا شده است، آن را به دیر دیگری بخشید و گفت که برای تأمین نیازمندیهای برادرانش نقره هم کافی است. لورنتسو پنج تن از شخصیتهای طراز اول فلورانس را نزد او فرستاد تا به او ثابت کند که موعظه های فتنه انگیزش ممکن است منجر به خشونتهای بیحاصل شود و نظم و آرامش فلورانس را برهم زند. ساوونارولا در پاسخ گفت که به لورنتسو پیشنهاد کنند که از گناهانش توبه کند. راهبی از فرقة فرانسیسیان را که به شیوایی سخن معروف بود ترغیب کردند تا موعظه های مردم پسندی ایراد کند و مردم را از مجلس وعظ آن راهب دومینیکی پراکنده سازد. این اقدام هم بی نتیجه ماند، بلکه گروههای زیادتری به سان مارکو روی آوردند، به طوری که کلیسا دیگر جا نداشت. ساوونارولا در سال 1491 برای ایراد موعظة ایام روزه ناگزیر از کرسی کلیسای جامع شهر استفاده کرد، و هرچند عمارت این کلیسا طوری ساخته شده بود که گنجایش همة مردم شهر را داشت، هرگاه که ساوونارولا در آن سخنرانی می کرد، مملو از جمعیت می شد. لورنتسو بیمار دیگر سعی نکرد جلو وعظ ساوونارولا را بگیرد.
پس از مرگ لورنتسو، ضعف فرزند او، پیرو، موجب شد که ساوونارولا نیرومندترین شخصیت فلورانس شود. ساوونارولا با رضایت اکراه آمیز پاپ جدید، آلکساندر ششم، دیر

خود را از جامعة لومبارد (جامعة دیرهای دومینیکیان)، که خود بخشی از آن بود، جدا کرد و عملا رهبری جامعة رهبانی خویش را مستقلا در دست گرفت. در مقررات دیر اصلاحاتی به عمل آورد و سطح اخلاق و تفکر راهبان را بالا برد. سپس پیروان تازه ای به جامعة آنها پیوستند و اکثر 250 عضو آن چنان نسبت به او عشق و وفاداری یافتند که در همة زمینه ها، جز آن اوردالی نهایی، از او بی چون و چرا پیروی کردند. ساوونارولا در انتقاد از مردم غیرروحانی و فساد اخلاق روحانیان آن روزگار گستاختر شد. او، که نظریه های ضدروحانی فرقه های بدعتگذار والدوسیان و پاتارینها را، که هنوز در گوشه وکنار ایتالیای شمالی و اروپای مرکزی در کمین نشسته بودند ناخودآگاه به ارث برده بود، ثروت این دنیایی روحانیان و زرق وبرق مراسم کلیسایی و «نخست کشیشان بزرگ با آن کلاههای شکوهمند ساخته شده از طلا و سنگهای قیمتی ... و رداهای زیبا و نوارهای زربافت» را محکوم می کرد. اواین تجمل و اسراف را با سادگی کشیشان کلیسای اولیه می سنجید و می گفت: «آنها تاجها و جامهای زرین کمتری داشتند، زیرا همان تعداد اندک جام را هم که داشتند برای تأمین نیازمندیهای فقرا می شکستند و قطعه قطعه می کردند؛ حال آنکه اسقفهای ما، به خاطر به دست آوردن جامهای باده، تنها وسیلة زندگی فقرا را نیز می چاپند.» ساوونارولا علاوه براین انتقادات، سرنوشت شوم آنها را نیز پیش بینی می کرد. او پیشگویی کرده بود که لورنتسو و پاپ اینوکنتیوس هشتم در سال 1492 خواهند مرد- و چنین نیز شد. حال نیز پیشگویی کرده بود که گناهکاران ایتالیا و حاکمان مستبد و روحانیان این کشور انتقام گناهان خود را با فاجعة وحشتناکی پس خواهند داد؛ و پس از آن مسیح ملت را به سوی اصلاحاتی افتخارآمیز رهبری خواهد کرد؛ و خود او، ساوونارولا، در اثر مرگ غیرطبیعی خواهد مرد. در اوایل سال 1494 پیشگویی کرد که شارل هشتم به ایتالیا یورش خواهد برد و او از این یورش، چونان تنبیهی الاهی که آلودگیها را می زداید، استقبال می کرد. موعظه های او، به گفتة یکی از معاصرانش، در این هنگام «چنان مشحون از وحشت و هشدار و ناله و زاری بود که کسانی که سخنان او را می شنیدند سرگردان و زبان بسته، چنانکه گویی نیمه جان باشند، در شهر این سوی و آن سوی می رفتند.»
در سپتامبر 1494 شارل هشتم از کوههای آپنن عبور کرد، به ایتالیا تاخت، و تصمیم گرفت حکومت سلطنتی ناپل را به فرانسه بیفزاید. در ماه اکتبر به قلمرو فلورانس رسید و دژ سارتسانا را محاصره کرد. پیرو می پنداشت که اگر شخصاً نزد دشمن رود، او نیز می تواند، همان گونه که پدرش فلورانس را از چنگ ناپل نجات داد، فلورانس را از چنگ فرانسه نجات ببخشد. این بود که در سارتسانا به دیدار شارل رفت و همة شرایط او را پذیرفت: پیزا، لگهورن، و همة دژهای فلورانس در مغرب در مدت جنگ به فرانسه تسلیم شدند، و قرار شد فلورانس برای تأمین هزینة جنگی شارل مبلغ 200,000 فلورین (5,000,000 دلار) به او پیش پرداخت کند. وقتی خبر این موافقتنامه به فلورانس رسید، شورای شهر و رئیس آن یکه خوردند؛ پیرو، برخلاف پیشینیان

خود، در این گفتگوها با شورای شهر مشورت نکرده بود. شورا به رهبری مدیچیهای مخالف پیرو تصمیم گرفتند او را از فرمانروایی براندازند و حکومت جمهوری قدیمی را احیا کنند. وقتی پیرو از سارتسانا بازگشت، متوجه شد درهای کاخ وکیو را به روی او بسته اند. همچنانکه به سوی خانة خویش راه افتاد، مردم به ریشخندش گرفتند، و کودکان شیطان به او سنگ پرتاب کردند؛ پیرو از ترس جان، همراه با خانواده و برادرانش، از شهر گریخت. مردم کاخ و باغهای مدیچی و خانه های مأموران مالی پیرو را غارت کردند. مجموعة آثار هنری که در طول چهار نسل خاندان مدیچی گرد آمده بود به یغما رفت و پراکنده شد، و دولت باقیماندة آنها را به معرض حراج گذارد. شورای شهر برای کسانی که پیرو و کاردینال جووانی د مدیچی را زنده دستگیر کنند و تحویل دهند مبلغ پنج هزار فلورین و برای کسانی که مردة آنها را تحویل دهند مبلغ دو هزار فلورین پاداش تعیین کرد. سپس یک هیئت پنج نفری را همراه ساوونارولا برای تعیین شرایط بهتری باشارل به پیزا فرستاد. شارل با احترام آنها را پذیرفت، اما حاضر نشد تعهدی بدهد. وقتی که هیئت آنجا را ترک کرد، مردم پیزا نقشهای شیر و زنبق فلورانس را از ساختمانهای شهر کندند و استقلال خویش را اعلام داشتند. شارل وارد فلورانس شد و رضایت داد که شرایط خود را اندکی تعدیل کند؛ و چون مشتاق بود که به ناپل دست یابد، با لشکریان خود به سمت جنوب تاخت. فلورانس اکنون خود را برای مواجهه با یکی از تماشاییترین تجربه های دموکراسی آماده می کرد.