گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل پنجم
.III - شهید


پاپ آلکساندر ششم از انتقادات ساوونارولا از رفتار روحانیان و فساد اخلاق در رم چندان ناراحت نشد. او قبلا نیز انتقادات مشابهی را شنیده بود؛ صدها تن از روحانیان از چند قرن پیش گله کرده بودند که زندگی بسیاری از کشیشان برخلاف اخلاق است، و پاپها به ثروت و قدرت بیش از آنچه برازندة جانشینان مسیح باشد عشق می ورزند. آلکساندر خلق وخوی ملایمی داشت و به انتقاد مختصر، تا آنجا که کرسی پاپی را به مخاطره نمی انداخت، اهمیت چندانی نمی داد. آنچه در مورد ساوونارولا موجب ناراحتیش می شد تدبیرهای سیاسی این راهب

بود. پاپ از ماهیت نیمه دموکراتیک قانون اساسی جدید هم ناراحت نبود. آلکساندر به خاندان مدیچی دلبستگی ویژه ای نداشت و شاید هم وجود دموکراسی ضعیفی را در فلورانس بر دیکتاتوری نیرومند ترجیح می داد. آلکساندر از تهاجم مجدد فرانسویان می هراسید و، برای بیرون راندن شارل هشتم از ایتالیا و منصرف ساختن فرانسویان از دست زدن به حملة دوم، در تشکیل اتحادیه ای از حکومتهای ایتالیا شرکت کرده بود. از اینکه فلورانس حاضر شده بود با فرانسه ائتلاف کند خشمگین بود، و ساوونارولا را قدرت پشت پرده و مسئول این ائتلاف می دانست و نسبت به او ظنین بود که پنهانی با حکومت فرانسه مکاتباتی انجام داده است. در همین زمان ساوونارولا سه نامه به شارل نوشت و در آنها از پیشنهاد کاردینال جولیانو دلا رووره، دایر براینکه شاه باید برای اصلاح کلیسا و عزل آلکساندر به عنوان «خائن و ملحد» شورایی عمومی از روحانیان و سیاستمداران تشکیل دهد، پشتیبانی کرد. کاردینال آسکانیو سفورتسا، نمایندة میلان در دربار پاپ، آلکساندر را ترغیب کرد تا به موعظه ها و نفوذ ساوونارولا پایان دهد.
در 21 ژوئن 1495، آلکساندر یادداشت کوتاهی برای ساوونارولا نوشت:
درود و دعای پر خیر و برکت کلیسا برتو فرزند عزیر ما. شنیده ایم که تو در میان کارکنان تاکستان خداوند از همه کوشاتری، که از این بابت عمیقاً خوشنودیم و به درگاه خداوند متعال شکر می گذاریم. همچنین شنیده ایم که اظهار داشته ای که پیشگوییت نه از جانب خود تو بلکه از جانب خداوند الهام می شود1لاقه مندیم، به اقتضای مقام کلیسایی خویش، دربارة این مسائل با تو گفتگو کنیم تا بدین وسیله با آگاهی بیشتر از خواست خداوند، بتوانیم بهتر نیات او را برآوریم. با توجه به مراتب فوق، و با توجه به عهدی که برای اطاعت از مقدسات بسته ای، مقرر می داریم که بدون تأخیر به دیدار ما آیی، و ما با مهر و محبت از تو استقبال خواهیم کرد.
این نامه برای دشمنان ساوونارولا یک پیروزی بود، زیرا او را در وضعی قرار می داد که می بایست یا به موفقیت خویش به عنوان یک اصلاحگر خاتمه دهد، یا آشکارا از فرمان پاپ سرباز زند. ساوونارولا می ترسید که اگر به دربار پاپ برود، دیگر هرگز اجازة بازگشت به فلورانس را نیابد و عمرش را در سیاهچال سانت آنجلو به سر رساند؛ و اگر به فلورانس باز نگردد، حامیانش نابود شوند. بنا به توصیة حامیانش، به آلکساندر پاسخ داد که سخت بیمار است و نمی تواند به رم سفر کند. اینکه انگیزه های پاپ جنبة سیاسی داشت هنگامی معلوم شد که روز 8 سپتامبر نامه ای به رئیس شورای فلورانس نوشت و در آن به ادامة ائتلاف فلورانس با فرانسه اعتراض کرد، و به فلورانسیها اندرز داد این ننگ را تحمل نکنند که تنها ایتالیاییهای متحد با دشمن ایتالیا باشند. در همان زمان به ساوونارولا فرمان داد که دست از موعظه بردارد، به رهبر کل فرقة دومینیکیان در لومباردی تسلیم شود. و به هر جا که رهبر کل او را بفرستد برود. ساوونارولا

1. کلیسا، برای جلوگیری از ظهور پیامبران دروغین، این گونه دعویها را بدعت اعلام کرده بود.

پاسخ داد (29 سپتامبر) که پیروانش مایل نیستند از رهبر کل فرقة دومینیکیان تبعیت کنند، اما وی از ایراد موعظه خودداری خواهد کرد. آلکساندر در پاسخ آشتی جویانه ای (16 اکتبر) ممنوعیت او را از ایراد موعظه تکرار، و اظهار امیدواری کرد که هنگامی که سلامتیش اجازه دهد، به رم سفر کند و مطمئن باشد که «با آغوش باز و روحیة پدرانه» از او استقبال خواهد شد. آلکساندر مشکل را به مدت یک سال به همین صورت رها کرد.
در این اثنا، هواخواهان راهب بار دیگر کرسیهای شورای شهر را اشغال کرده بودند. نمایندگان مخفی حکومت در رم، به عنوان اینکه فلورانس در ایام روزة بزرگ به پندهای برانگیزانندة اخلاقی ساوونارولا نیازمند است، از پاپ درخواست کردند تا فرمان تحریم موعظه های او را پس بگیرد. ظاهراً آلکساندر با تقاضای آنها شفاهاً موافقت کرده است، زیرا ساوونارولا در روز 17 فوریة 1496 موعظه های خود را در کلیسای بزرگ شهر از سرگرفت. مقارن این ایام، آلکساندر اسقف دانشمندی از فرقة دومینیکیان را مأمور کرد تا درباره موعظه های انتشار یافتة ساوونارولا و احتمال وجود سخنان بدعت آمیز در آنها مطالعاتی به عمل آورد. اسقف گزارش داد: «پدر مقدس، این راهب سخن خلاف عقل و نادرست برزبان نمی راند؛ او برضد خرید وفروش مقامات کلیسایی و فسادکشیشان، که در حقیقت بسیار هم رایج است، سخن می گوید. او برای معتقدات رسمی و مرجعیت کلیسا احترام قایل است، تا جایی که من حاضرم با او دوستی کنم- اگر هم لازم باشد، جامة ارغوانی کاردینالی رابه روی دوش او بیندازم و مقام کاردینالی را به او بسپارم.» آلکساندر از روی میل و با فروتنی یکی از اعضای فرقة دومینیکیان را به فلورانس فرستاد تا کلاه سرخ را به او تقدیم کند. راهب از این کار نه تنها شادمان نشد، بلکه یکه خورد؛ این کار به گمان او خود چیزی جزیک نمونة خرید وفروش مقامات کلیسایی نبود. به نمایندة پاپ چنین پاسخ داد: «در موعظة بعدی من شرکت کنید تا پاسخ مرا بشنوید.»
ساوونارولا در نخستین موعظة خود در سال جدید، کشمکش با پاپ را از سرگرفت. این موعظه در تاریخ فلورانس خود واقعة مهمی است. نیمی از مردم به هیجان آمدة شهر آرزوی شنیدن سخنان راهب را داشتند، و حتی سالن وسیع کلیسا نیز گنجایش همة علاقه مندان را نداشت؛ هرچند جمعیت در سالن چنان تنگاتنگ به هم چسبیده بودند که کسی نمی توانست در جای خود تکان بخورد، گروهی از یاران مسلح، راهب را تا کلیسای جامع همراهی کردند. او موعظة خود را با توضیحی دربارة علت غیبت طولانیش از کرسی وعظ آغاز کرد و وفاداری کامل خویش را به تعلیمات کلیسا مورد تأکید قرار داد. اما بعد دلایل مبارزة جسورانه خود را با پاپ چنین بیان کرد:
مافوق من نباید فرمانی مغایر با مقررات مربوط به فرقة من صادر کند؛ پاپ نباید فرمانی مخالف نیکوکاری یا «انجیل» مسیح بدهد. گمان نمی کنم که پاپ هرگز چنین کاری بکند؛ اما اگر چنین کند، به او پاسخ خواهم داد «تو آن شبان نیستی، تو آن کلیسای رم نیستی؛ تو راه خطا می پیمایی.» ... هرگاه بوضوح دیده شود که امر مافوق مخالف احکام خداوند است،

و بویژه هرگاه که امر مافوق مخالف احکام نیکوکاری است، هیچ کس در این گونه موارد ملزم به اطاعت نیست. ... وقتی بوضوح می بینم که اگر شهر را ترک کنم، ویرانی روحی و دنیوی مردم را در پی خواهد داشت، از هیچ انسان زنده ای که فرمان می دهد شهر را ترک کنم، اطاعت نخواهم کرد ... زیرا همینکه به اطاعت او گردن نهم، از اطاعت از احکام الاهی سرپیچی کرده ام.
ساوونارولا، در موعظة دومین یکشنبة ایام روزة بزرگ، وضع اخلاقی پایتخت دنیای مسیحیت را با واژه هایی تند مورد انتقاد قرار داد: «یک هزار، ده هزار، و چهاده هزار روسپی برای رم کم است، زیرا در آنجا زنان و مردان هردو روسپی بار آمده اند.» این موعظه ها به یاری پدیدة شگفت انگیز و جدید فن چاپ در سراسر اروپا انتشار یافت و همه جا، حتی توسط سلطان عثمانی خوانده شد، و رقابتی را در انتشار کتابچه ها و رسالاتی در داخل و خارج فلورانس برانگیخت که در بعضی از آنها ساوونارولا به بدعت و عدم مراعات نظم متهم شد و در بعضی از او به عنوان پیامبر و قدیس ستایش به عمل آمد.
آلکساندر به این اندیشه افتاد که راه گریزی غیرمستقیم از بروز جنگ آشکار پیدا کند، و در نوامبر 1496 فرمان داد که همة دیرهای دومینیکیان توسکان تحت نظر و قدرت مستقیم پادره جاکومو دا سیچیلیا در اتحادیة جدیدی به نام جامعة توسکانی- رومی متشکل شوند. پادره جاکومو به نحو مساعدی به ساوونارولا تمایل داشت، اما ظاهراً پیشنهاد پاپ را برای انتقال راهب به محیط دیگری پذیرفت. ساوونارولا حاضر نشد از دستورات اتحادیه اطاعت کند و اختلاف خویش را، به جای مطرح کردن با پاپ، در رساله ای موسوم به دفاعیات برادران سان مارکو با همة مردم در میان گذاشت. او در این رساله چنین متذکر شد: «تشکیل این اتحادیه ناممکن، نامعقول، و زیانبخش است، و برادران سان مارکو هم نمی توانند با آن موافقت کنند، زیرا مقامات مافوق نباید احکامی مخالف مقررات و نظامات فرقه یا مخالف قوانین نیکوکاری یا آرامش روح ما صادر کنند.» همة مجامع رهبانی از نظر فنی مستقیماً تابع پاپ بودند؛ و پاپ حتی می توانست آنها را مجبور سازد که، برخلاف میل خودشان، در هم ادغام شوند. ساوونارولا خودش در سال 1493 فرمان آلکساندر مبنی بر پیوستن جامعة دومینیکی دیر سان کاترین پیزا به جامعة ساوونارولا در دیر سان مارکو را، که خلاف میل اعضای دیرسان کاترین بود، تأیید کرده بود. با اینهمه، آلکساندر واکنشی نشان نداد و اقدام فوری به عمل نیاورد. ساوونارولا همچنان به ایراد موعظه پرداخت و نامه هایی خطاب به مردم انتشار داد که در آنها از انگیزة خود برای مبارزه با پاپ دفاع کرد.
با فرارسیدن موسم روزة سال 1497، آرابیاتی یا «سگان دیوانه» خویشتن را برای برگزاری کارناوالی همراه با جشنها و نمایشها و آوازهایی که در روزگار مدیچی معمول بود آماده کردند. برای مقابله با این کارناوال، یکی از یاران وفادار ساوونارولا موسوم به فرا دومنیکو به کودکان

جماعت تعلیم داد تا جشنهای کاملا متقاوتی سازمان دهند. طی هفتة کارناوال- پیش از ایام روزة بزرگ- این پسران و دختران دسته دسته در شهر راه افتادند و در خانه ها را کوبیدند و از مردم خواستند- گاهی آنها را مکلف کردند- که آنچه را که آنها «اباطیل» یا اشیای کفرآمیز خواندند- تصاویر منافی اخلاق، ترانه های عاشقانه، نقابها و لباسهای کارناوال، گیسوان عاریه، لباسهای جلف، ورقهای بازی، طاسهای تخته نرد، آلات موسیقی، لوازم آرایش، کتابهای ضاله ای مثل دکامرون یا مورگانتة مادجوره، و ... را- به آنان تسلیم کنند. در آخرین روز کارناوال، 7 فوریه، پیروان سرسخت تر ساوونارولا، در حالی که سرود مذهبی می خواندند، با هیئتی منظم و سوگوار به دنبال مجسمة «کودکی عیسی»، که به دست دوناتلو ساخته شده بود و چهار کودک آراسته به شکل فرشتگان آن را حمل می کردند، راه افتادند و به سوی میدان شورای شهر رهسپار شدند. در آنجا، هرم بزرگی به بلندی 20 متر و محیط و قاعدة 80 متر از مواد قابل اشتعال برپا ساخته بودند و بر روی هر هفت طبقة این هرم «اباطیلی» را که در طول هفته گردآوری شده بودند یا اکنون به قربانگاه آورده می شدند و در میان آنها نسخ خطی نفیس و آثار هنری نیز به چشم می خورد جا دادند یا به طرف آن پرتاب کردند. آنگاه هرم را از هر چهارسو آتش زدند، و ناقوسهای کاخ وکیو برای اعلام نخستین «آتشسوزی اباطیل» توسط ساوونارولا به صدا درآمدند.1
موعظه های ایام روزة بزرگ ساوونارولا دامن جنگ را به رم کشاند. او در حالی که این اصل را می پذیرفت که کلیسا باید دارای نوعی املاک و اراضی قدرت دنیوی باشد، برسر اʙƠنکته به مجادله می پرداخت که ثرȘʠکلیسا آن را به فساد و نابودی خواهد کشاند. اکنون دیگѠپرخاشهای او مرزی نمی شناختند.
زمین مالامال از خون و خونریزی است، اما کشیشان به آن اعتنایی ندارند؛ سهل است، با الگوی شرورانة خود، مرگی معنوی را بر سر همه فرود می آورند. از خدا روبرگردانده اند، و پارسایی آنان عبارت است از شب زنده داری با زنان روسپی. ... می گویند خداوند به امور جهان توجهی ندارد، و هرچه پیش آید، اتفاقی است؛ آنان به حضور مسیح در آیینهای مقدس ایمان ندارند. ... گوش فرادار، ای کلیسای هرزه، خداوند می گوید: من به تو جامه های زیبا دادم، اما تو از آنها بتهایی ساخته ای. تو ظروف مقدس را وقف نخوت واهی خود کرده ای و مراسم دینی را وسیلة خریدوفروش مقامات کلیسایی قرارداده ای. تو با شهوات خود به صورت روسپی بیشرمی درآمده ای؛ تو از حیوان پست تری؛ تو غول پلیدیها هستی. روزگاری تو از گناهان خود شرم داشتی، اما اکنون دیگر شرم نداری. روزگاری کاهنان تدهین شده، پسران خویش را برادرزاده می خواندند، اما اکنون آنها را فرزندان خویش می نامند ... 2 وبدین گونه، ای کلیسای روسپی، تو ناپاکی خود را برای همة جهانیان به نمایش درآورده ای و بوی بد تو آسمان را فراگرفته است.

1. این گونه آتش زدنهای «اباطیل» در میان فرایارهایی که به مأموریتهای مذهبی می رفتند آداب و رسومی معمول و قدیمی بود.
2. اشاره به سخنان بی پروای پاپ آلکساندر ششم دربارة فرزندانش.

ساوونارولا می دانست چنین سخنان تند و بیپروایی موجب خواهد شد او را تکفیر کنند. اما با آغوش باز به استقبال این تکفیر رفت:
بسیاری از شما می گویید که فرمان تکفیرصادر خواهد شد. ... من خود از تو التماس می کنم، ای خداوند، که این کار هرچه زودتر عملی شود. ... این تکفیر را بر سرنیزه ای بلند برافرازید، راهها را به روی آن بگشایید! من به آن پاسخ خواهم داد، و اگر تو را به شگفتی واندارم، آنگاه هرچه دلت خواست بگو. ... خدایا، من فقط صلیب تو را می جویم! بگذار آزار ببینم، این لطف را از تو می خواهم، مگذار در رختخواب جان بسپارم، بگذار خون من در راه تو ریخته شود، همچنانکه تو خودت را در راه من نثار کرده ای.
این سخنان پرشور، خشم مردم را در سراسر ایتالیا برانگیخت. مردم از شهرهای دور به آنجا می آمدند تا سخنان او را بشنوند؛ حتی دوک فرارا هم با لباس مبدل بدانجا آمد. کلیسای جامع از انبوه جمعیت لبریز گشت و حتی میدان را پرنمود، و هر جملة تکان دهنده ای، دهان به دهان، از جماعت درون کلیسا به جماعت خارج از آن انتقال می یافت. در رم، مردم همگی علیه ساوونارولا شوریدند و خواستار مجازات او شدند. در ماه آوریل1497 «سگان دیوانه» در شورا اختیار را به دست گرفتند و- به بهانة پیشگیری از خطر بروز طاعون- ایراد هرنوع موعظه را از پنجم ماه مه به بعد در کلیساها ممنوع اعلام کردند. آلکساندر به ترغیب نمایندگان رومی «سگان دیوانه»، فرمان تکفیر راهب را صادر کرد (13 مه)؛ اما این نکته را نیز در فرمان تکفیر گنجاند که اگر ساوونارولا از فرمان اطاعت کند و به رم برود، حکم تکفیر را لغو خواهد کرد. راهب، که می ترسید در رم زندانیش کنند، همچنان از رفتن به آنجا امتناع کرد، اما تا شش ماه آرام گرفت. آنگاه به مناسبت عید میلاد مسیح در نمازخانة سان مارکو آیین قداس برپا کرد و اجرای مراسم آیینهای مقدس را به عهدة راهبان دیگر گذاشت، و خود پیشاپیش آنان در اطراف میدان به تظاهرات آرامی دست زد. بسیاری از مردم از برگزاری چنین مراسمی توسط راهب تکفیر شده اظهار انزجار کردند، اما خود آلکساندر اعتراضی نکرد؛ در عوض با اشاراتی فهماند که اگر فلورانس برای مقابله با دومین حملة فرانسویان به اتحادیه بپیوندد، فرمان تکفیر را پس خواهد گرفت. شورای شهر، با قمارکردن روی پیروزی فرانسویان، پیشنهاد را رد کرد. در 11 فوریة 1498، ساوونارولا با ایراد موعظه ای در نمازخانة سان مارکو سرکشی خود را به کمال رساند. او فرمان تکفیر را ناعادلانه و فاقد اعتبار خواند و آنهایی را که از این فرمان حمایت می کردند به ضلالت متهم کرد. سرانجام، خود فرمان تکفیری صادر کرد:
بنابراین، برکسی که احکامی مخالف صدقه و خیرات صادر کند، لعنت باد. اگر این احکام را فرشته ای اعلام کند، یا حتی خود مریم باکره و همة قدیسین (که مطمئناً امری محال است)، برآنان نیز لعنت باد. ... و اگر هر پاپی سخنی به خلاف آن برزبان آورد باید تکفیر شود.

در آخرین روز پیش از موسم روزة بزرگ، ساوونارولا در میدان کلیسای جامع سان مارکو دعای مراسم قداس را به جای آورد و در برابر جمعیت انبوهی دعا کرد: «خدایا، اگر اعمال من صادقانه نیستند، اگر سخنان من از جانب تو الهام نشده اند، در همین لحظه مرگ را بر من ارزانی دار.» بعدازظهر همان روز، پیروانش دومین مراسم آتشسوزی «اباطیل» را برپا کردند.
آلکساندر به شورای شهر فلورانس اطلاع داد که اگر جلو سخنرانیهای ساوونارولا را نگیرد، انجام وظایف کلیسایی را در فلورانس تحریم خواهد کرد. شورا، هرچند اکنون شدیداً مخالف ساوونارولا بود، حاضر نشد او را به سکوت دعوت کند. زیرا ترجیح می داد مسئولیت این مخالفت با ایراد موعظه همچنان به عهدة پاپ باشد. از این گذشته، برای مبارزه با پاپی که ایالات پاپی را آن چنان نیرومند ساخته بود که امنیت همسایگان را به مخاطره می انداخت؛ وجود چنین راهب سخنوری مفید بود. ساوونارولا به ایراد وعظ ادامه داد، اما فقط در نمازخانة دیر خود. سفیر کبیر فلورانس در رم گزارش داد که احساسات مردم علیه ساوونارولا در رم آن قدر شدید است که امنیت فلورانسیهای مقیم این شهر را به خطر انداخته است، و او می ترسد که اگر پاپ تهدید خویش را در مورد تحریم فلورانس به اجرا بگذارد، همة بازرگانان فلورانسی در رم به زندان بیفتند. شورا تسلیم شد و به ساوونارولا فرمان داد تا دست از موعظه های خویش بردارد (17 مارس). ساوونارولا اطاعت کرد، اما فجایع مهیبی را برای فلورانس پیش بینی کرد. فرا دومنیکو پشت سکوی وعظ رفت و به عنوان صدای رهبر خویش به انجام وظیفه مشغول شد. در این اثنا، ساوونارولا نامه هایی به سران کشورهای فرانسه، اسپانیا، آلمان، و مجارستان نوشت و از آنان درخواست کرد که شورایی عمومی برای اصلاح کلیسا تشکیل دهند:
لحظة انتقام فرا رسیده است. خداوند به من فرمان می دهد تا اسرار تازه ای را فاش سازم و جهانیان را از خطراتی که، براثر غفلت دیرین شما، مقام پطرس حواری را تهدید می کند آگاه سازم. کلیسا از فرق سر تا کف پا غرق در پلیدیهاست. با این حال نه تنها راه چاره ای برای آن نمی اندیشید، بلکه به عامل فلاکتهایی که آن را آلوده ساخته احترام می گذارید. از این روی خداوند سخت خشمناک است و دیر زمانی است که کلیسا را بی شبان رها ساخته است. ... پس بدین وسیله شهادت می دهم ... که این آلکساندر پاپ نیست و شایستگی این مقام را ندارد و حتی اگر گناه کبیرة خرید و فروش مقامات کلیسایی را، که خود بدان وسیله کرسی پاپی را خریده است، و نیز فروش روزانة درآمدهای کلیسایی به برندة مزایده، و همچنین سایر شرارتهای آشکار او را نادیده انگاریم، باز بدین وسیله اعلام می کنم که او مسیحی نیست و به هیچ خدایی ایمان ندارد.
ساوونارولا همچنین افزود که اگر پادشاهان شورایی تشکیل دهند، او در برابر آن حضور خواهد یافت و برای همة این اتهامات دلایلی ارائه خواهد داد. یکی از عمال میلان یکی از این نامه ها را به دست آورد و آن را برای آلکساندر فرستاد.
در 25 مارس 1498، راهبی از فرقة فرانسیسیان، با ایراد وعظ در کلیسای سانتا کروچه،

بلا را به جان خرید و ساوونارولا را به مبارزه ای به صورت اوردالی با آتش فراخواند. او به ساوونارولا به نام بدعتگذار و پیامبر دروغین ناسزا گفت و پیشنهاد کرد که اگر ساوونارولا هم حاضر به انجام چنین کاری باشد، هر دو به میان آتش گام بردارند. او گفت که انتظار دارد هردو در میان آتش بسوزند، اما امیدوار است که با قربانی کردن خود، فلورانس را از آشوبی که در اثر سرکشی یکی از اعضای فرقة دومینیکیان از اوامر پاپ گریبانگیرش شده نجات بخشد. ساوونارولا این پیشنهاد را ردکرد؛ دومنیکو آن را پذیرفت. شورای شهر، که مخالف ساوونارولا بود، از فرصت استفاده کرد تا راهبی را که به گمان خود به صورت عوامفریبی اخلالگر درآمده بود بی اعتبار کند؛ از این روی با اجرای این سنت قرون وسطایی موافقت کرد و مقرر داشت که در روز 7 آوریل فراجولیانو روندینلی از فرقة فرانسیسیان و فرادومنیکو دا پشا در میدان شورای شهر به درون شعله های آتش گام بردارند.
در روز تعیین شده، میدان بزرگ مملو از جمعیت انبوهی شد که مشتاق لذت بردن از وقوع معجزه یا تماشای تحمل زجر انسان بودند؛ همة پنجره ها و بامهای مشرف به میدان را تماشاگران اشغال کرده بودند؛ در وسط میدان، در محوطه ای به پهنای 60 سانتیمتر، دو تودة هیزم آغشته به قیر، روغن، صمغ، و باروت، که مطمئناً شعله های سوزانی را برمی افروخت، برپا کردند. راهبان فرقة فرانسیسیان در «تالار نیزه داران» به انتظار ایستادند و راهبان فرقة دومینیکیان از سمت مقابل پیش آمدند. فرادومنیکو قرص نان تقدیس شده ای در دست داشت و ساوونارولا صلیبی حمل می کرد. فرانسیسیان شکایت داشتند که کلاه سرخ فرادومنیکو ممکن است طلسمی برای نسوختن در آتش باشد، و اصرار کردند که باید کلاه خود را از سر بردارد، دومنیکو مخالفت کرد؛ جمعیت بافریاد ترغیبش کردند که تسلیم شود، و او پذیرفت. فرانسیسیان بار دیگر از او خواستند که لباسهای دیگرش را که می پنداشتند طلسم شده است از تن درآورد. دومنیکو قبول کرد و به درون کاخ شورای شهر رفت و لباسهایش را با لباسهای راهب دیگری عوض کرد. فرانسیسیان پافشاری کردند که او نباید به ساوونارولا نزدیک شود، مبادا که او را افسون کند؛ دومنیکو حاضر شد که اعضای فرقة فرانسیسیان دور او حلقه بزنند. آنها اعتراض کردند که حق ندارد صلیب یا قرص نان تقدیس شده ای را با خود به درون آتش ببرد؛ دومنیکو صلیب را تحویل داد، اما قرص نان را نگاه داشت، و بین ساوونارولا و فرانسیسیان بحث دینی طولانیی درگرفت که آیا مسیح حاضر می شد با نشان دادن قرص نان در آتش سوزانده شود یا نه. در این هنگام، قهرمان فرانسیسیان در کاخ ماند و به رئیس شورای شهر التماس کرد که با هرنیرنگی شده است او را از مرگ نجات بخشد. راهبان موافقت کردند بحث آنها تا غروب آفتاب ادامه یابد، و سپس اعلام کردند که اوردالی دیگر نمی تواند به اجرا گذارده شود. تماشاگران که تشنة خون بودند به کاخ هجوم بردند، اما جلوشان را گرفتند. گروهی از «سگان دیوانه» کوشیدند تا ساوونارولا را دستگیر کنند، اما مأمورانش از او محافظت کردند. دومینیکیان

در میان استهزای مردم به سان مارکو بازگشتند، هرچند ظاهراً مسبب اصلی به تعویق افتادن آزمایش خود فرانسیسیان بودند. بسیاری از مردم گله دارند که چرا ساوونارولا که ادعا می کرد از جانب خدا به او الهام شده است و خدا از او محافظت خواهد کرد، به جای آنکه خود با آتش مواجه شود، دومنیکو را به عنوان نماینده اش در اوردالی تعیین کرده است. این افکار در شهر گسترش یافت و تقریباً یکشبه پیروان راهب محو و ناپدید شدند.
فردای آن روز، روز «یکشنبة نخل»، جماعتی از «سگان دیوانه» همراه با دیگران در یک راهپیمایی شرکت کردند تا دیر سان مارکو را مورد حمله قرار دهند و در سر راه خود جمعی از «امت گریان» و از جمله فرانچسکو والوری را کشتند. همسر والوری را نیز که با شنیدن فریادهای او به جلو پنجره آمده بود با پرتاب نیزه از پای درآوردند، خانه اش را غارت کردند و سوزاندند، و یکی از نوه هایش را خفه کردند. ناقوس دیر سان مارکو به صدا درآمد تا «امت گریان» را به کمک بطلبد، اما کسی نیامد. راهبان دیر با شمشیر و چماق آمادة دفاع شدند. ساوونارولا به عبث از آنها خواست اسلحه را زمین بگذارند، و خود بیسلاح در آستانة محراب در انتظار مرگ ایستاد. راهبان دلیرانه پیکار کردند؛ فرا انریکو شمشیرش را با شور و شوقی تام به دور خود می چرخاند و با هر ضربه ای فریاد پرشوری برمی آورد: «خدایا، بندگانت را نجات ببخش!» اما تعداد جمعیت مخالف بیش از آن بود که راهبان بتوانند مقاومت کنند؛ ساوونارولا سرانجام آنها را راضی کرد که اسلحة خود را زمین بگذارند، و هنگامی که فرمان بازداشت ساوونارولا و دومنیکو از طرف شورای شهر ابلاغ شد، هر دو تسلیم شدند؛ آنها را از میان جمعیت، که آنها را ریشخند می کردند و می زدند و لگدکوبشان می کردند و تف به رویشان می انداختند، به سلولهای کاخ وکیو هدایت کردند. روز بعد، فرا سیلوسترو را نیز به زندان انداختند.
شورای شهر گزارشی از جریان برگزاری اوردالی و دستگیری را برای پاپ فرستاد و، به خاطر بیحرمتی به ساحت یکی از روحانیان کلیسایی، تقاضای بخشش کرد، و از او خواست تا پیشنهاد دادگاهی کردن زندانیان و در صورت لزوم شکنجه دادن آنها را تأیید کند. پاپ اصرار داشت که هرسه راهب را به رم بفرستند تا در یک دادگاه روحانیان کلیسایی محاکمه شوند. شورای شهر مخالفت کرد، و پاپ سرانجام با اکراه راضی شد که دوتن از نمایندگان دربار او در دادگاه متهمان حاضر و ناظر باشند. شورای شهر ساوونارولا را به مرگ محکوم کرد. شورا می پنداشت تا روزی که وی زنده است، طرفدارانش هم زنده خواهند بود و فقط با مرگ اوست که جنگ و ستیز فرقه های مختلف پایان می یابد- جنگ و ستیزی که شهر و حکومت شهر را چنان تجزیه کرده بود که دوستی و اتحاد با فلورانس دیگر برای هر قدرت خارجی بی ارزش شده بود، و فلورانس را بدین ترتیب در معرض توطئه ای داخلی و حملات خارجی قرار داده بود.

به پیروی از شیوه های مرسوم دستگاه تفتیش افکار، بازپرسان هر سه راهب را در مواقع گوناگون از 9 آوریل تا 22 مه تحت شکنجه قرار دادند. سیلوسترو تحت شکنجه تاب نیاورد و در همان لحظات اول چنان بسرعت اعتراف کرد که بازپرسان دلشان می خواست اعترافات او به نحوی نباشد که نتوان بر آن استناد کرد. دومنیکو تا پایان استقامت نشان داد، تا سرحد مرگ شکنجه دید، و همچنان آشکارا گفت که ساوونارولا قدیسی مبرا از خیانت یا گناه است. ساوونارولا، که اعصابش زیر شکنجه خرد شده بود، زود از پا درآمد و هر پاسخی را که آنها می خواستند برزبان آورد. اندکی بعد که حالش بهتر شد، همة اعترافات را انکار کرد. دوباره مورد شکنجه قرار گرفت، و دوباره تسلیم شد و اعتراف کرد. پس از سه بار تحمل شکنجه روحیه اش درهم شکست و اعترافنامة مغشوشی امضا کرد مبنی براینکه: از جانب خدا هیچ چیزی بر او وحی نمی شده است، خود را به خاطر غرور و جاه طلبیش گناهکار می داند، قدرتهای کافر خارجی را ترغیب می کرده است تا شورایی عمومی از روحانیان تشکیل دهند، و در توطئة براندازی پاپ شرکت داشته است. هر سه راهب به اتهام ایجاد شقاق و بدعت، برملاکردن اسرار اعتراف کنندگان به عنوان نظرات وپیشگوییهای خود، ایجاد آشوب و بینظمی، از طرف دولت و کلیسا به مرگ محکوم شدند. پاپ بزرگوارانه برای روح آنان طلب آمرزش کرد.
در روز 23 ماه مه 1498، جمهوری پدرکش، بنیانگذار خود و دو تن از رفقایش را اعدام کرد و آنها را بدون جامة رهبانی و با پای برهنه به میدان شورای شهر بردند، یعنی به همان جایی که خود آنها دوبار «اباطیل» و اشیای «ضاله» را سوزانده بودند. مثل همان روزها، و همان گونه که قرار بود راهبان اوردالی را به معرض آزمایش بگذارند، جمعیت انبوهی برای تماشا گرد آمدند. این بار دولت خوراک و نوشابة تماشاگران را هم فراهم کرد. کشیشی از ساوونارولا پرسید: «شهادت را چگونه استقبال می کنی؟» او پاسخ داد: «خداوند از برای من زجر فراوانی تحمل کرد.» سپس صلیبی را که در دست داشت بوسید و دیگر سخنی نگفت. راهبان دلیرانه به سوی چوبة دار گام برداشتند. دومنیکو به نشانة سپاس از فیض شهادت تقریباً شادمانه سرود شکرگزاری «ته دئوم» را زیر لب زمرمه می کرد. هر سه مرد بر چوبةدار آویخته شدند، و در حالی که جان می دادند، پسر بچه ها به آنها سنگ می پراندند. سپس در زیر پای آنها آتش بزرگی برافروختند و اجساد را سوزاندند و خاکسترشان را در رودخانة آرنو ریختند تا مبادا اثری از آنان برجای بماند و بعدها به عنوان بقایای قدیسان مورد پرستش قرار بگیرند. گروهی از «امت گریان»، بدون نگرانی از اتهام، در میدان به زانو افتادند، گریه سردادند، و دعا کردند. تا سال 1703، همه ساله، صبح روز 23 ماه مه، نقطه ای که خون گرم راهبان در آنجا ریخته شده بود گلباران می شد. امروزه لوحی که روی سنگفرش آنجا نصب شده است محل مشهورترین جنایت تاریخ فلورانس را با علامت نشان می دهد.
ساوونارولا خود قرون وسطایی بود که تا دوران رنسانس باقی ماند، و رنسانس او را

نابود کرد. او فساد اخلاقی ایتالیا را، که در اثر نفوذ ثروت و کاهش معتقدات دینی به وجود آمده بود، به چشم دید و دلیرانه و متعصبانه، اما بدون نتیجه، در برابر روح شهوانی و شکاک زمانه قد برافراشت. ساوونارولا شور اخلاقی و سادگی ذهنی قدیسان قرون وسطی را به ارث برده بود و در دنیایی که برای افتخارات کشف دوبارة یونان مشرک آواز سرداده بود، وصله ای ناجور می نمود. به خاطر محدودیتهای فکری و خودخواهی قابل بخشش اما آزاردهنده اش، ناکام ماند؛ در روشن ضمیری و استعداد خود مبالغه می کرد و کار مبارزة یکباره با قدرت پاپ و طبایع بشری را از سر ساده لوحی دست کم می گرفت. از معیارهای اخلاقی آلکساندر یکه خورده بود، اما در عیبجویی افراط کار و در خط مشی سیاسی سختگیر بود. تنها از این نظر که می خواست اصلاحاتی در کلیسا به وجود آورد، می توان او را یک پروتستان پیش از لوتر به شمار آورد؛ البته تنها فقط از این جنبه که خواستار اصلاحاتی در کلیسا بود، وگرنه وی در هیچ یک از اختلاف عقیده ها و ناسازگاریهای لوتر دربارة مسائل مربوط به الاهیات وجه تشابهی با وی نداشت. با این حال، خاطرة او در پیدایش عقاید پروتستانی تأثیر زیادی گذاشت، و لوتر او را یک قدیس نامید. ساوونارولا در ادبیات تأثیر چندانی باقی نگذاشت، زیرا ادبیات در دست واقع پردازان و شکاکانی مثل ماکیاولی و گویتچاردینی بود. از طرف دیگر نفوذش در هنر بسیار عمیق بود. فرا بارتولومئو، زیر تصویری که از او کشید، نوشت: «چهرة جیرولامو اهل فرارا، پیامبر و فرستادة خدا.» بوتیچلی تحت تأثیر موعظه های او از بیدینی به خداپرستی روی آورد. میکلانژ دوست داشت حرفهایی را که دربارة ساوونارولا تعریف می کردند بشنود و موعظه های او را با علاقه و ارادت می خواند، هم به تأثیر روح ساوونارولا بود که قلم مو را برسقف نمازخانة سیستین به حرکت درآورد و تصویر وحشت انگیز واپسین داوری را بردیوار پشت محراب نمازخانه نقش کرد.
بزرگی ساوونارولا در تلاش او به خاطر ایجاد انقلاب اخلاقی و ساختن انسانهایی شریف و خوب و درستکار نهفته است. می دانیم که این دشوارترین انقلابهاست و تعجب نمی کنیم که ساوونارولا ناکام ماند؛ چه عیسی مسیح نیز فقط توانست در اقلیت ناچیزی تأثیر بگذارد. اما این را هم می دانیم که این تنها انقلابی است که زندگی بشری را بهبودی واقعی می بخشد، و نیز می دانیم که دگرگونیهای خونین تاریخ در مقایسه با چنین انقلابی، نمایشهای تماشایی و زودگذر و بی تأثیری هستند که همه چیز را، جز انسان، تغییر می دهند.