گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل پنجم
.V - هنر در دوران انقلاب


عصر ناآرامیهای سیاسی معمولا انگیزه ای برای ادبیات است؛ و ما بعداً زندگی دوتن از نویسندگان طراز اول این عصر- ماکیاولی و گویتچاردینی- را مورد مطالعه قرار خواهیم داد. اما جامعه ای که همواره در شرف ورشکستگی و درگیر انقلاب تقریباً دائمی است، اعتنایی به هنر- خصوصاً هنر معماری- ندارد. چند تن از توانگرانی که توانسته بودند با مهارت از گرداب حوادث جان سالم به دربرند، با ساختن کاخهای باشکوه همچنان تن به قضا می دادند؛ به این ترتیب، جووانی فرانچسکو و آریستوتله دا سانگالو، از روی نقشه هایی که رافائل طرح کرده بود، کاخ مجللی برای خاندان پاندولفینی برپا داشتند. میکلانژ در سالهای 1520- 1524 برای کاردینال جولیو د مدیچی در کلیسای سان لورنتسو خزانة جدیدی ساخت- چهارگوشی ساده با گنبدی متوسط که جهانیان آن را به عنوان خانة زیباترین مجسمه های میکلانژ می شناسند و آرامگاه خاندان مدیچی است.
در میان رقیبان میکلانژ، مجسمه سازی به نام پیترو توریجانو بود که با او در باغ مجسمه های لورنتسو کار می کرد و در مشاجره ای بینی میکلانژ را شکست؛ لورنتسو از این عمل خشونت آمیز چنان خشمگین شد که توریجانو ناگزیر به رم گریخت. در آنجا به عنوان سرباز به سپاه سزار بورژیا (چزاره بورجا) پیوست و در چند نبرد دلیرانه جنگید؛ سپس به انگلستان رفت، و در آنجا یکی از شاهکارهای معماری انگلستان، آرامگاه هنری هفتم، را در دیر وستمینستر طرحریزی کرد (1519). آنگاه شتابان به اسپانیا رفت و برای دوک آرکوس مجسمة حضرت مریم و کودک را تراشید؛ دوک مزد کامل به او نپرداخت؛ مجسمه ساز هم مجسمه را شکست و خرد کرد. دوک کینه توز او را به نام بدعتگذار به دستگاه تفتیش افکار سپرد و توریجانو به اعمال شاقه محکوم شد. اما دشمنان خود را فریب داد و با گرسنگی تدریجی خودکشی کرد.
فلورانس هرگز دریک زمان مثل سال 1492 آنهمه هنرمند بزرگ نداشته است. اما بسیاری

از آنها به علت وضع پرآشوب شهر گریختند و در جاهای دیگر به شهرت رسیدند. لئوناردو به میلان رفت، میکلانژ به بولونیا، و آندرئا سانسووینو به لیسبون. سانسووینو لقب خود را از مونته سان ساوینو گرفت و این نام را چنان پرآوازه ساخت که جهانیان نام حقیقی او را که آندرئا دی دومنیکو کونتوتچی بود فراموش کردند. آندرئا در خانوادة کارگر فقیری به دنیا آمد و علاقة پرشوری به طراحی و مدلسازی باگل رس پیدا کرد؛ یک فلورانسی مهربان او را به کارگاه آنتونیو پولایوئولا فرستاد. او، که بسرعت کمال می یافت، نمازخانة ساکرامنتو را در کلیسای سانتو سپیریتو بنا کرد و آن را با مجسمه ها و نقشهای برجسته ای، بنا به گفتة وازاری، «چنان پرقدرت و عالی آراست که کمترین عیبی در آنها دیده نمی شود»، و مقابل آن پنجرة مشبکی از مفرغ ساخت که زیبایی آن بیننده را مسحور می کند. ژان دوم، پادشاه پرتغال، از لورنتسو درخواست کرد که هنرمند جوان را نزد او بفرستد. آندرئا به پرتغال رفت و مدت نه سال در آنجا به کار معماری و مجسمه سازی پرداخت. چون هوای وطن کرد، به فلورانس بازگشت (1500)، اما چیزی نگذشت که به جنووا و سرانجام به رم رفت. در سانتا ماریا دل پوپولو- برای کاردینال سفورتسا و کاردینال باسو دلا رووره- دو آرامگاه مرمرین ساخت (1505- 1507) که در شهری که در آن زمان مملو از نوابغ بود با تحسین فراوان مواجه شد. پاپ لئو دهم او را به لورتو فرستاد و آندرئا در این شهر کلیسای سانتاماریا را با یک رشته نقشهای برجسته از زندگی مریم عذرا چنان زیبا زینت بخشید (1523- 1528) که فرشتة تابلو عید بشارت آن، به گمان وازاری، «نه از مرمر بلکه از مواد آسمانی است.» اندکی پس از آن، آندرئا در مزرعه ای نزدیک زادگاهش، مونته سان ساوینو، عزلت گزید و در کسوت یک روستایی با فعالیت زیاد به زندگی ادامه داد و در سال 1529، در سن شصت وهشت سالگی، درگذشت.
در همین اثنا، خانوادة دلاروبیا، صادقانه و ماهرانه کار لوکا را در زمینة لعابکاری گل و سفال دنبال کردند. آندرئا دلا روبیا، که طول عمرش حتی از عمر عموی هشتاد و پنج ساله اش نیز بیشتر بود، مجال کافی داشت تا به سه فرزند خود- جووانی، لوکا، و جیرولامو- هنر سفالسازی بیاموزد. آثار سفالین آندرئا دارای رنگی چنان شفاف و احساسی چنان لطیف است که چشم تماشاگر موزه را خیره می کند و پای او را از حرکت باز می دارد. یکی از اتاقهای کاخ بارجلو مملو از آثار اوست، و «بیمارستان معصومین» به خاطر تزیینات هلالی شکل عید بشارت او شهرت یافته است. آثار جووانی دلا روبیا، که می توان آنها را در کاخ بارجلو و موزة لوور تماشا کرد، از نظر تعالی هنری با آثار پدرش آندرئا رقابت می کنند. تقریباً کلیة آثار همة افراد خاندان دلاروبیا در طول سه نسل به موضوعات دینی محدود می شدند، و همگی از متعصبترین طرفداران ساوونارولا بودند. دوتن از فرزندان آندرئا به جرگة برادران دیرسان مارکو پیوستند تا در کنار راهب آن به رستگاری دست یابند.
نقاشان نفوذ ساوونارولا را در خود عمیقاً حس می کردند. لورنتسو دی کردی نزد وروکیو

هنر آموخت، سبک نقاشی همشاگردیش لئوناردو را تقلید کرد، و لطافت تصویرهای دینی را از معنویت حاصل از سرنوشت و بلاغت سخن ساوونارولا اخذ کرد. وی نیمی از عمر خویش را صرف ترسیم تابلوهایی از چهرة مریم عذرا کرد، که آنها را تقریباً در همه جا- رم، فلورانس، تورینو، آوینیون، و کلیولند- می بینیم؛ چهره ها ضعیف ولباسها فاخرند و شاید بهترین آنها تابلو عید بشارت در تالار اوفیتسی باشد. لورنتسو در سن هشتاد و دو سالگی، چون حس می کرد که باید دربند آخرت باشد، به سراغ راهبان دیر سانتاماریا نوئووا رفت، با آنها زندگی کرد، و شش سال بعد در همان جا درگذشت.
پیرو دی کوزیمو لقب خود را از نام استادش کوزیمو روزلی گرفت، زیرا عقیده داشت «آن کس که به انسان توانایی می آموزد و خوب زیستن را ترویج می دهد همانند پدر حقیقی آدمی است.» کوزیمو به این نتیجه رسید که شاگردش در نقاشی بر او پیشی جسته است؛ وقتی که پاپ سیکستوس چهارم از او برای تزیین نمازخانة سیستین دعوت کرد، پیرو را همراه خود به آنجا برد؛ و پیرو در آنجا تابلو نابودی لشکریان فرعون در دریای سرخ را با دورنمای تیره آب دریا و صخره ها و آسمان ابر آلود کشید. از او دو تصویر عالی برای ما به جا مانده که هردو در شهر لاهه اند. چهرة جولیانو دا سانگالو و چهرة فرانچسکو دا سانگالو. پیرو همة اوقات زندگیش را وقف هنر می کرد، به محافل اجتماعی یا به دوستان علاقة چندانی نداشت، و به طبیعت و تنهایی که در تابلوهایش به چشم می خورد عشق می ورزید. تنها، و بی آنکه آیین دینی اعتراف را به جای آورد، درگذشت و هنر خویش را به دو شاگردش فرا بارتولومئو و آندرئا دل سارتو سپرد، که هردو، به پیروی از خود او، از استادانشان پیشی گرفتند.
باتچو دلا پورتا نام کامل خویش را از دروازة سان پیرو گرفت که در جوار آن زندگی می کرد؛ هنگامی که در سلک راهبان درآمد، نام فرا بارتولومئو را برگزید. او، که با کوزیمو روزلی و پیرو دی کوزیمو تحصیل کرده بود، همراه با ماریوتو آلبرتینلی کارگاهی دایر کرد و با همکاری او تابلوهای زیادی کشید و تا آخر عمر با او پیوند و دوستی صمیمانه ای داشت. بارتولومئو جوان فروتنی بود، شور وشوق یادگیری داشت، و از هر چیز نافذی تأثیر می گرفت. مدتی برای فراگرفتن شیوة ظریف لئوناردو در ایجاد سایه روشن تلاش کرد؛ هنگامی که رافائل به فلورانس آمد، باتچو نزد او اصول ژرفانمایی و ترکیب بهتر رنگها را آموخت؛ بعدها به ملاقات رافائل در رم رفت وبا او تابلو اصیل سرپطرس حواری را نقاشی کرد. سرانجام عاشق سبک پرشکوه نقاشی میکلانژ شد، اما فاقد جاذبة وحشتناک آن اعجوبة خشمگین بود؛ و وقتی دست به کار نقاشی تابلو بزرگی شد، چون می خواست اندیشه های ساده اش را بسط و گسترش دهد، لطف ویژة کارش- یعنی غنای عمق، سایه روشن ملایم رنگها، تقارن باشکوه ترکیب، و تورع و احساس موضوعات- را از دست داد.
موعظه های ساوونارولا او را عمیقاً تحت تأثیر قرار می داد: همة تابلوهای نقاشی عریان

خود را به مراسم سوزاندن «اباطیل» برد. وقتی که دشمنان ساوونارولا به دیر سان مارکو یورش بردند (1498)، به مدافعان دیر پیوست و در جریان جنگ تن به تن سوگند خورد که اگر زنده بماند، خود راهب شود. به سوگند خویش وفادار ماند و در سال 1500 به دیر راهبان فرقة دومینیکیان در شهر پراتو پیوست. مدت پنج سال نقاشی را کنار گذاشت و خود را وقف اعمال و فرایض دینی کرد؛ پس از آنکه به دیر سان مارکو انتقال یافت، حاضر شد شاهکارهایی در رنگهای آبی، قرمز، و سیاه به نقشهای گلی رنگ فراآنجلیکو اضافه کند. در سفره خانة آنجا، تابلوهای حضرت مریم و کودک و واپسین داوری؛ در راهرو، تابلو قدیس سباستیانوس؛ و در حجرة ساوونارولا، چهرة پرهیبتی از او را در هیئت چهرة پطرس حواری شهید نقاشی کرد. تابلو قدیس سباستیانوس تنها تصویر عریانی است که پس از راهب شدن کشیده است. این تابلو در اصل در نمازخانة دیر سان مارکو جای داشت؛ اما تابلو چنان زیبا بود که بعضی از زنها اعتراف کردند با دیدن آن، در اثر حالات شیطانی، برانگیخته شده اند، و این بود که راهب آن را به یک فلورانسی فروخت و او نیز تصویر را برای پادشاه فرانسه فرستاد. فرابارتولومئو تا سال 1517 به نقاشی ادامه داد از این سال به بعد در اثر ابتلا به نوعی بیماری دستهایش چنان فلج شدند که دیگر نتوانست قلم مو را نگاه دارد. او در همان سال در سن چهل وپنج سالگی درگذشت.
تنها رقیب او از نظر تعالی هنری در میان نقاشان ایتالیایی این دوره، یکی دیگر از شاگردان پیرو در کوزیمو بود. آندرئا دومنیکو د/ آنیولودی فرانچسکو وانوتچی را ما به نام آندرئا دل سارتو می شناسیم. پدر وی دوزنده بود. وی نیز، مثل بیشتر هنرمندان دوران رنسانس، بسرعت رشد یافت و کارآموزی را در هفتسالگی آغاز کرد. پیرو از مهارت پسرک در طراحی شگفتزده شد، در یک روز تعطیل که نگارخانه بسته بود، با تأیید زیاد و دلگرمی دادن به او، ملاحظه کرد که آندرئا چگونه وقت خود را صرف کشیدن نقشهایی می کند که لئوناردو و میکلانژ به صورت الگوهای معروفی برای «تالار پانصد نفری» کاخ وکیو طرح کرده بودند. هنگامی که استادش پیرو در سن پیری کج خلق و غیرقابل تحمل شد، آندرئا و همشاگردیش فرانچابیجو کارگاهی برای خود برپا کردند و مدتی با هم به کار مشغول شدند. آندرئا ظاهراً فعالیت هنری مستقل خویش را با نقاشی پنج صفحه از زندگی سان فیلیپو بنیتسی، یکی از اشراف فلورانس که فرقة سرویتها را برای پرستش خاص حضرت مریم بنیان نهاده بود، در صحن کلیسای آنونتسیاتا آغاز کرد (1509). این فرسکوها، هرچند در اثر گذشت زمان و بی حفاظ بودن سخت آسیب دیده اند، از نظر طرح و ترکیب، سرزندگی موضوع، و درهم آمیزی ملایم رنگهای گرم و هماهنگ چنان برجسته اند که این ایوان مقابل کلیسا اکنون یکی از جاهای دیدنی برجستة فلورانس برای بازدیدکنندگان آثار هنری است. آندرئا برای ترسیم صورت زنانه، زنی را به عنوان مدل برگزید که در جریان کشیدن این تابلوها سرانجام همسر او شد -لوکرتسیا دل فده، زن سرکش و زیبای شهوت انگیزی

که خاطرة چهرة سبزه و موی سیاه و براق او در همة ایام زندگی، جزآخرین روزهای عمرش، او را مسحور کرده بود.
در سال 1515، آندرئا و فرانچا بیجو کار کشیدن یک سری فرسکو در راهروهای دیر اخوت سکالتسو را تقبل کردند و زندگی یحیای تعمیددهنده را به عنوان موضوع کار خود برگزیدند؛ اما بی گمان دست آندرئا بود که در چندین تصویر استادی خود را در تصویر کردن سینة زن در کمال زیبایی خود نشان داد. در سال 1518، به دعوت فرانسوای اول، به فرانسه رفت؛ در آنجا پیکرة «شفقت» را کشید که اکنون در موزة لوور است. اما همسرش که در فلورانس مانده بود از او درخواست کرد تا به ایتالیا بازگردد. شاه با گرفتن قول مراجعت، با رفتن او موافقت کرد و پول هنگفتی دراختیار او گذاشت تا در ایتالیا آثار هنری برای او بخرد. آندرئا در فلورانس با پول شاه خانه ای برای خود ساخت و دیگر هرگز به فرانسه بازنگشت. با اینهمه، چون با ورشکستگی مواجه شد، نقاشی را از سرگرفت و در راهه های کلیسای آنونتسیاتا شاهکاری پدید آورد، که به گفتة وازاری، «از نظر طرح، ظرافت، کمال رنگ آمیزی، سرزندگی و برجستگی، او را از پیشینیانش بسیار برتر نشان می دهد.» این تابلو، که بغلط تابلو تصویر حضرت مریم کیسه نامیده شده است- زیرا مریم و یوسف در آن به کیسه ای تکیه داده اند- اکنون خراب و محو شده است و دیگر آن زیبایی و جلوة رنگ آمیزی پیشین را ندارد؛ اما ترکیب کامل، ته رنگ ملایم، و ارائه حالت آرام یک خانواده- با یوسف که ناگهان باسواد شده و کتاب می خواند- آن را یکی از بزرگترین نقاشیهای دوران رنسانس ساخته است.
آندرئا در سفره خانة دیر سالوی، با تابلو آخرین شام (1526) و با انتخاب همان لحظه و درونمایة گفتة مسیح که «یکی از شما به من خیانت خواهد کرد»، با لئوناردو به رقابت برخاست. آندرئا هرچند چهرة مسیح را گستاخانه تر از لئوناردو نقاشی کرده است، حتی او نیز نتوانسته است عمق معنوی و وقار قابل درکی را که ما به مسیح نسبت می دهیم بنمایاند. اما حواریان به نحو برجسته ای منفرد و متمایز شده اند، واقعه زنده است، و رنگ آمیزی تابلو غنی، ملایم، و کامل است و از مدخل سفره خانه که به آن نگاه شود، پندار یک صحنه از زندگی واقعی را به طور مقاومت ناپذیری به بیننده انتقال می دهد.
آندرئا مثل بیشتر هنرمندان ایتالیایی دوران رنسانس به موضوع مادر باکره علاقه مند بود. او چهرة مریم را بارها و بارها در تابلوهای «خانوادة مقدس» کشیده است؛ مثل تابلوهایی که در تالار بورگزه در رم یا موزة مترپلیتن نیویورک دیده می شود. در یکی از گنجینه های تالار اوفیتسی او را به صورت مریم هارپیها1 نمایش داده است. این زیباترین تصویر لوکرتسیای باکره، و چهرة مسیح در ایام کودکیش، ظریفترین نمونة هنر ایتالیاست. در آن سوی رودخانة آرنو،

1. این نام از سرنوشت انتقامجویانه ای که روی تابلو نشان داده شده گرفته شده است.

در گالری پیتی، تابلو صعود مریم عذرا دیده می شود که در آن حواریون و زنان مقدسی باشگفتی و تحسین به بالا نگاه می کنند، در حالی که کروبیان مریم نیایشگر را- باردیگر به هیئت لوکرتسیا- به آسمان صعود می دهند.
در آثار آندرئا دل سارتو بندرت علو اندیشه ای به چشم می خورد. در این آثار نه شکوه میکلانژ، نه تغییرات ظریف رنگ آمیزی لئوناردو، نه کمال جلایافتة رافائل، و نه تنوع و قدرت آثار بزرگ نقاشان ونیزی دیده می شود. با اینهمه، در میان هنرمندان فلورانس تنها اوست که از نظر رنگ آمیزی با ونیزیها، و از نظر ظرافت با کوردجو رقابت می کند؛ و استادی او در رنگ آمیزی- در عمق، تناسب مایه، و شفافیت- بر رنگ آمیزیهای افراطی تیسین، تینتورتو، و ورونزه برتری بارزی دارد. در آثار آندرئا از تنوع اثری دیده نمی شود، و تابلوهایش از نظر موضوع و احساس در دایرة بسیار تنگی محدودند. حدود صدتصویری که از مریم عذرا کشیده است همگی همان چهرة مادرجوان و زیبای ایتالیایی است: محجوب و دوست داشتنی، و دست آخر مهربان. اما هیچ کس از نظر ترکیب بر او برتری ندارد و فقط معدودی از لحاظ کالبدشناسی و ترکیب و طراحی بر او پیشی جسته اند. میکلانژ به رافائل گفته است: «در فلورانس شخص کوچکی است که اگر به کارهای بزرگ دست بزند، عرق برپیشانیت خواهد نشست.»
آندرئا آن قدر زنده نماند تا به بلوغ کامل برسد. ژرمنهای فاتح در سال 1530 فلورانس را تصرف کردند و آن را مبتلا به طاعونی ساختند که آندرئا یکی از قربانیان آن بود. همسرش که در او همة مصایب قلبی حسادت را، که زیبایی در زندگی زناشویی می آفریند، برانگیخته بود، آخرین روزهای تب آلود زندگی هنرمند، در اتاقش را بسته بود، و هنرمند، که به او عمری تقریباً نامیرا بخشیده بود، که در سن چهل وچهار سالگی، بی آنکه کسی در کنارش باشد، جان سپرد. در حدود سال 1570، یاکوپو دا امپولی برای کپی برداشتن از روی تابلو میلاد مسیح دل سارتو به صحن کلیسای آنونتسیاتا رفت. زن سالخورده ای که برای ادای مراسم دینی به کلیسا آمده بود در کنار یاکوپو ایستاد و به چهره ای در جلو تابلو اشاره کرد و گفت «این منم»، لوکرتسیا چهل سال پس از آن ایام همچنان زنده مانده بود.
هنرمندان معدودی که در اینجا از آنها یاد کردیم همة هنرمندان آن دوران نیستند، بلکه فقط نمایندگانی از نوابغ هنر تجسمی و گرافیک آن دوران به شمار می روند. مجسمه سازان و نقاشان دیگری نیز در آن روزگار وجود داشتند که هنوز آثارشان در موزه ها به چشم می خورد- بندتو دا رووتسانو، فرانچا بیجو، ریدولفو گیرلاندایو، و صدها هنرمند دیگر. هنرمندانی نیمه منزوی، دیرنشین، و غیردینی هم بودند که هنوز به هنر ظریف تذهیب نسخه های خطی اشتغال داشتند، مانند فرا اوستاکیو و آنتونیو دی جیرولامو. خوشنویسانی بودند که زیبایی خطشان تأسف فدریگو، دوک اوربینو، را از اختراع فن چاپ معذور می داشت؛ موزائیکسازانی بودند که آثار نقاشی را

به عنوان هنری فانی تحقیر می کردند؛ حکاکانی بودند مثل باتچو د/ آنیولو که صندلیها، میزها، کمدها، و تختخوابهای منبتکاریشان مایة مباهات خانه های فلورانس به شمار می رفت؛ و نیز کارگران بی نام و نشان دیگری بودند که به هنرهای جزئیتری اشتغال داشتند. فلورانس از نظر هنری چنان غنی بود که توانست در برابر چپاول جهان، اسقفان، و میلیونرها، از زمان شارل هشتم تا روزگار ما، مقاومت کند و هنوز از آن آثار ظریف ساختة دست بشری برخوردار است که هیچ کس هیچ گاه نتوانسته است تمامی گنجینه هایی را که در طی دو قرن رنسانس در یک شهر نگاهداری شده است برآورد کند- یا شاید بتوان گفت طی یک قرن، زیرا دوران شکوفایی هنر فلورانس همان گونه که با بازگشت کوزیمو از تبعید به سال 1434 آغاز شده بود، با مرگ آندرئا دل سارتو در سال 1530 پایان پذیرفت. کشمکشهای داخلی، نظام پیرایشگر ساوونارولا، محاصره، شکست، و طاعون روح شاد روزگار لورنتسو را تباه کرده و چنگ ظریف هنر را درهم شکسته بود.
اما تارهای حساس چنگ نواخته شده و آهنگ آن در سرتاسر شبه جزیرة ایتالیا طنین افکنده بود. از سایر شهرهای ایتالیا، حتی از فرانسه، اسپانیا، مجارستان، آلمان، و ترکیه، سفارشهایی به هنرمندان فلورانس می رسید. هزاران هنرمند به فلورانس هجوم آوردند تا دانش آنجا را بیاموزند و از سبکهای هنرمندان آنجا بهر ه برگیرند- پیرو دلا فرانچسکا، پروجینو، و رافائل. ... از فلورانس حدود صدتن هنرمند اصول هنر را به حدود پنجاه شهر ایتالیا و سرزمینهای بیگانه بردند. در این پنجاه شهر، روحیه و سلیقة زمانه، گشاده دستی ثروتمندان، و میراث تکنیک هنری با انگیزه های فلورانسی درهم آمیخت و به کار گرفته شد. طولی نکشید که تمامی ایتالیا، از آلپ گرفته تا کالابریا، با چنان شور آفرینشی سرگرم نقاشی، حکاکی، ساختمان، آهنگسازی، و آوازخوانی شدند که انگار در آن تب شتاب آلود خود می دانستند که بزودی ثروت در جنگ برباد خواهد رفت؛ غرور ایتالیا تحت حکومت ستمگر اجنبی به خاکساری خواهد افتاد و دروازه های زندان جزم اندیشی باردیگر برروی اندیشة فیض بخش و متعالی انسان رنسانس بسته خواهد شد.