گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل ششم
.II - پیمونته و لیگوریا


در جنوب باختری ایتالیا و ناحیه ای که اکنون جنوب خاوری فرانسه است، امیرپیشین ساووا- پیمونته قرار داشت که سلسلة فرمانروایانش تا 1945 قدیمیترین خاندان امارات را در اروپا تشکیل می دادند. مؤسس این ایالت کنت هومبرت اول بود که آن را به عنوان بخشی از امپراطوری مقدس روم اداره می کرد. این ایالت در زمان آمادئوس ششم، ملقب به «کنت سبز»، به عظمت رسید. وی ژنو، لوزان، آئوستا، و تورینو را ضمیمة خاک خود ساخت و شهر اخیر را پایتخت خویش قرار داد. هیچ یک از فرمانروایان زمان او چنان شهرت شایسته ای از خرد، عدالت، و سخاوت به هم نرسانده بود. امپراطور سیگیسموند کنته های این ایالت را به مقام دوکایی ارتقا داد (1416)، اما آمادئوس هشتم هنگامی که انتصاب خود را به عنوان فلیکس پنجم (1439) پذیرفت، با دردسرهای بسیاری مواجه شد. یک قرن بعد، ساووا توسط فرانسوای اول برای فرانسه فتح شد (1536). ساووا و پیمونته میدان نبرد میان فرانسه و ایتالیا شدند؛ به این جهت هردو از نهضت رنسانس ایتالیا عقب ماندند و از پیشرفت سیل آسای ایتالیا نصیبی

نبردند. تابلوهای دفندنتة فراری در گالری تورینو و همچنین در زادگاهش، ورچلی، زیبا ولی از نظر هنری آثاری متوسط می باشند.
در جنوب پیمونته، لیگوریا تمام شکوه ریویرای ایتالیا را در بر دارد: در مشرق این ناحیه ریویرا دی لوانته (ساحل طلوع)، ودر مغرب آن ریویرا دی پوننته (ساحل غروب) قرار دارند؛ و بر ملتقای آنها جنووا قرار دارد که برفراز تپه ها جای گرفته، به دریای نیلگون مشرف و تقریباً به قدر ناپل باشکوه است. جنووا به دیدة پترارک «شهر شاهان، مهد سعادت، و دروازة سرور» بود. اما این تعریف مربوط به دوران قبل از شکست جنووا (1378) در کیودجا به کار رفته است. هنگامی که ونیز با همکاری فداکارانه و منظم تمام طبقات در راه احیای تجارت گام برمی داشت و اعتبار و رونق از دست رفتة خود را بازمی یافت، جنووا همچنان گرفتار کشمکشهای داخلی میان اشراف با همدیگر و میان اشراف با عوام بود. ستم اولیگارشی موجب انقلاب کوچکی (1383) شد: قصابان مسلح به کارد و ساطور جماعتی را به سوی کاخ دوج رهبری، و او را به تقلیل مالیاتها و اخراج اشراف از دستگاه دولت وادار کردند. ظرف پنج سال (1390- 1394) جنووا ده انقلاب به خود دید، و ده دوج در آن به حکومت رسیدند و ساقط شدند؛ سرانجام چون نظم گرانبهاتر از آزادی به نظر می رسید، آن جمهوری آسیب دیده از مستحیل شدن در سرزمین میلان بیمناک شد و خود را با ریویراهای خویش به فرانسه تسلیم کرد (1396). دو سال بعد، فرانسویان، پس از یک انقلاب شدید، بیرون رانده شدند؛ پنج نبرد خونین در کوچه ها روی داد، بیست کاخ سوخت، ادارات دولتی غارت و ویران شدند، و 1000000 فلورین خسارت وارد آمد. جنووا بار دیگر هرج و مرج آزادی را تحمل ناپذیر یافت و خود را به میلان تسلیم کرد (1421). حکومت میلان تحمل ناپذیر شد، و انقلابی که در 1435 صورت گرفت جمهوری را بار دیگر در جنووا برقرار کرد. بازهم کشمکش میان دسته های مختلف آغاز شد.
یک عامل ثبات در میان این نوسانات، بانک سان جورجو بود. در اوان جنگ با ونیز، دولت از شارمندان خود وام گرفته و به آنان سند داده بود. پس از جنگ نتوانست دین خود را ادا کند، اما عوارض گمرکی بندر را به وامدهندگان واگذار کرد. وامدهندگان مؤسسه ای به نام بانک سان جورجو بنیان نهادند، هیئت مدیره ای مرکب از هشت نفر تشکیل دادند، و کاخی برای مرکز اداری خود از دولت گرفتند. این صرافخانه یا شرکت بخوبی اداره می شد، زیرا از تمام مؤسسات دیگر جمهوری فساد در آن کمتر بود. تحصیل مالیاتها به این بنگاه واگذار شد که قسمتی از وجوه خود را به دولت قرض داد و در عوض املاک مهمی در لیگوریا، کرس، و سواحل مدیترانة شرقی و دریای سیاه دریافت کرد. تدریجاً به صورت خزانه داری کشور و یک بانک خصوصی درآمد که سپرده های پولی را می پذیرفت، وجوه اوراق قرضه را تنزیل می کرد، و به بازرگانان و صاحبان صنایع وام می داد. چون تمام گروهها از لحاظ

اقتصادی وابسته به آن بودند، همه آن را گرامی می داشتند و در انقلاب و جنگ به آن دست نمی یازیدند. مرکز اداری این مؤسسه، که یکی از کاخهای باشکوه دوران رنسانس است، هنوز در میدان کاریکامنتو برپاست.
سقوط قسطنطنیه تقریباً ضربة سهمگینی برای جنووا بود. ماندگاه ثروتمند جنووا در پره، نزدیک قسطنطنیه، به دست ترکها افتاد. وقتی جمهوری فقیر جنووا یک بار دیگر به فرانسه تسلیم شد (1458)، فرانچسکو سفورتسا هزینة انقلابی را تأمین کرد که موجب طرد فرانسویان شد و جنووا را مجدداً به تابعیت میلان درآورد (1464). اغتشاشی که میلان را پس از قتل گالئاتتسو ماریا سفورتسا ضعیف کرد (1476) اهالی جنووا را از یک دورة کوتاه آزادی برخوردار ساخت؛ اما هنگامی که لویی دوازدهم میلان را تسخیر کرد (1499)، جنووا نیز به انقیاد وی درآمد. سرانجام، در کشمکش طولانی میان فرانسوای اول و شارل پنجم، یک دریاسالار جنووایی به نام آندرئا دوریا ناوگان خود را علیه فرانسویان به کار انداخت، آنان را از جنووا بیرون راند، و یک جمهوری جدید تأسیس کرد (1528). این جمهوری نیز، مانند فلورانس و ونیز، یک اولیگارشی بازرگانی بود و فقط خانواده هایی حق رأی داشتند که نامشان در «کتاب طلایی» ثبت شده بود. رژیم جدید دارای سنایی با چهارصد سناتور و مجلس شورایی با دویست نماینده و یک دوج بود که برای دوسال انتخاب می شد. این حکومت بین فرقه های سیاسی آرامشی برقرار کرد و استقلال جنووا را تا ظهور ناپلئون (1797) محفوظ داشت.
در میان این بینظمیهای حاد، جنووا خیلی کمتر از سهم شایستة خود به ادبیات، علم، و هنر ایتالیا یاری کرد. دریانوردانش با ولع بسیار به اکتشافات دریایی پرداختند؛ اما وقتی کریستوف کلمب در میانشان ظاهر شد، جنووا چندان محتاط یا بینوا شده بود که نتوانست او را در تحقق آرزویش یاری کند. اشراف سرگرم امور سیاسی و بازرگانان مشغول کسب سود بودند، و هیچ یک از آن دو طبقه فرصتی برای اندیشیدن به بلندپروازی نداشتند. کلیسای کهن سان لورنتسو با تغییراتی به سبک کلیساهای کاتولیک درآمد (1307)، درون آن بس باشکوه گشت، و نمازخانة آن به نام سان جووانی باتیستا (سال اتمام، 1451) به یک محراب و یک سایبان زیبا به دست ماتئو چیویتالی و یک مجسمة اندوهگین یحیای تعمیددهنده به دست یاکوپو سانسووینو تزیین شد. آندرئا دوریا به همان صورت که حکومت جنووا را منقلب ساخت، هنر آن را هم دگرگون کرد. او فرا جووانی دا مونتورسولی را از فلورانس آورد تا کاخ دوریا را نوسازی کند (1529)، و پرینو دل واگا را از رم خواند تا آن را با فرسکو، نقوش برجسته، نقوش مختلف، و آرابسک بیاراید. نتیجة این اقدام به وجودآمدن یکی از ساختمانهای مجلل در ایتالیا بود. لئونه لئونی، رقیب و دشمن چلینی، از رم آمد تا طرح مدالیون ظریفی را از دریاسالار بریزد؛ و مونتورسولی آرامگاه او را طراحی کرد. در جنووا رنسانس اندکی پیش از دوریا آغاز شد و پس از مرگ او هم چندان نپایید.