گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل ششم
.V - خاندان سفورتسا: 1450- 1500


فرانچسکو سفورتسا نمونة ایدئال سربازان رنسانس بود: بلند بالا، خوش قیافه، زورمند، ودلیر؛ در ارتش خود بهترین دونده، پرنده، و کشتی گیر بود؛ کم می خوابید و تابستان وزمستان

سربرنه راهپیمایی می کرد؛ صمیمیت افراد خویش را با سهیم شدن در مشقاتشان، قناعت به جیرة عادی آنان، و هدایت آنان به سوی فتح و پیروزی- بیشتر با فنون نظامی و خدعه های جنگی، نه باکثرت افراد و اسلحه- به خود جلب کرده بود. شهرت او چندان بیرقیب بود که نیروهای دشمن چندین بار بادیدن او اسلحه بر زمین گذاشتند و، با برداشتن کلاه، او را به عنوان بزرگترین سردار زمان تهنیت گفتند. چون فکر تصرف ناحیه ای را در سرمی پروراند، برای نیل به مقصود از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد؛ متناوباً به سود میلان، فلورانس، و ونیز می جنگید، تا هنگامی که فیلیپو برای جلب صمیمیت او دخترش را به عقد وی درآورد و کرمونا و پونترمولی را به عنوان جهیزیه به او بخشید (1441). وقتی شش سال بعد فیلیپو بی وارث مرد و خاندان ویسکونتی بدین گونه منقرض شد، فرانچسکو به فکر افتاد که میلان را ضمیمة جهیزیة زنش کند.
اما مردم میلان طور دیگری فکر می کردند؛ آنان حکومت خود را جمهوری اعلام کردند و به یابود اسقف مقتدری به نام آمبروسیوس، که هزار سال پیش تئودوسیوس را تأدیب کرده و آوگوستینوس را به دین مسیح گروانده بود، آن را آمبروزیا نام نهادند. اما فرقه های مخالف در شهر نتوانستند با این امر موافقت کنند؛ توابع میلان، با استفاده از فرصت، آزادی خود را اعلام کردند و برخی از آنها مقهور ونیز شدند؛ خطر حمله از جانب ونیز یا فلورانس افزون گشت؛ به علاوه، دوک اورلئان، امپراطور فردریک سوم، و آلفونسو پادشاه آراگون همه میلان را از آن خود می دانستند. فرانچسکو با قدرتی فوق العاده با تمام دشمنان میلان جنگید، اما وقتی که حکومت جدید میلان بدون مشورت او با ونیز پیمان صلح بست، او سپاهیان خود را علیه جمهوری به کار برد و میلان را چندان محاصره کرد که مردمش دچار قحطی شدند. پس از تسلیم شهر، در میان هلهله و تحسین مردم وارد آن شد و ولع آنان را برای آزادی، با توزیع نان، فرو نشاند. یک مجمع عمومی مرکب از یک نفر از هر خانواده تشکیل شد و مقام امارت را به او تفویض کرد. بدین گونه، سلسلة سفورتسا فرمانروایی کوتاه ولی درخشان خود را آغاز کرد (1450).
ارتقای فرانچسکو در زندگی او تغییری نداد. همچنان بسادگی می زیست و سخت کار می کرد. گهگاه ستمگر و غدار می شد، اما اعمال خود را با این ادعا که به صلاح کشور بوده است عذر می نهاد؛ معمولا مردی بود عادل و انسان صفت. در برابر زیبایی زنان حساسیتی اندک داشت. زن زرنگ او معشوقه اش را کشت و سپس از گناه شوهر درگذشت؛ هشت فرزند برایش آورد، در سیاست او را با خردمندی راهنمایی کرد و، با دستگیری از بینوایان و حمایت از مظلومان محبت مردم را نسبت به او جلب نمود، فیلیپو در کشورداری همان قدر شایستگی به خرج داد که در رهبری نظامی. نظمی اجتماعی در شهر برقرار کرد که موجب رفاه مردم شد و خاطرات ناگوار رنجها و آزادیهای زیانبخش پیشین را از یاد برد. برای مقاومت در برابر شورش یا

محاصره، ساختمان دژ-کاخ سفورتسسکو را آغاز کرد. ترعه هایی در قلمرو خود ایجاد کرد، کارهای عمرانی را سازمان بخشید، و بیمارستان بزرگ شهر را ساخت. وی فیللفو، اومانیست معروف، را به میلان آورد و دانش و فرهنگ و هنر را تشویق کرد؛ همچنین وینچنتسو فوپا را با نویدهای خوش از برشا جلب کرد تا یک هنرستان نقاشی تأسیس کند. با تأمین پشتیبانی قطعی و دوستی استوار کوزیمو د مدیچی، خود را از تهدید ونیز، ناپل، و فرانسه ایمن داشت. با تزویج دختر خود ایپولیتا با آلفونسو پسر فردیناند، ناپل را خلع سلاح کرد؛ دوک د/ اورلئان را از طریق امضای قرارداد اتحادی با لویی یازدهم، پادشاه فرانسه، شهمات کرد. برخی از اشراف مترصد مرگ او یا تصاحب مقامش بودند ، اما کامیابی حکومت او نقشه های آنان را درهم ریخت، و او همچنان با موفقیت زندگی کرد و مثل سرداران کامروا با آرامش مرد (1466).
پسر او، گالئاتتسو ماریاسفورتسا، که در ناز و نعمت پرورده شده بود، هیچ گاه نه با فقردست به گریبان بود و نه با مبارزه سروکاری داشت. عنان خود را به دست لذت، تجمل، و حشمت سپرد. با لذت خاصی زنان دوستان خویش را فریب می داد و مخالفت را با بیرحمیی که ظاهراً به طور مرموز و غیرمستقیم، از طریق بیانکای مهربان، از خانوادة ویسکونتی به او رسیده بود سرکوب می کرد، مردم میلان، که به حکومت مطلقه خو گرفته بودند، در برابر ظلم او پایداری نکردند، اما آنچه را که مردم به واسطة وحشت تحمل کرده بودند، انتقام شخصی جبران کرد. جیرولامواولجاتی از مرگ خواهرش که توسط دوکا فریفته و سپس طرد شده بود، بس اندوهگین بود؛ جووانی لامپونیانی دوکا را مسئول از بین بردن ثروت خود می پنداشت. این دو با همدستی کارلو ویسکونتی کار امیر را یکسره کردند. هرسه نفر در مکتب نیکولو مونتنو با تاریخ روم و آرمانهای آن آشنا شده بودند. یکی از این آرمانها جبارکشی بود که از بروتوس به بروتوس1 منتقل شده بود. این سه تن پس از یاری جستن از مقدسان، به کلیسای سنت ستفانوس، که گالئاتتسو در آن به عبادت مشغول بود، وارد شدند و او را با دشنه کشتند (1476). لامپونیانی و ویسکونتی درهمان محل به قتل رسیدند؛ اولجاتی چندان شکنجه شد که تقریباً تمام استخوانهایش شکست و یا در رفت. آنگاه او را زنده پوست کندند، اما او تا آخرین نفس از توبه ابا کرد و در عوض مرتباً نام قهرمانان مشرک و قدیسان مسیحی را برزبان می راند و تصویب عمل خود را از آنان می خواست. در دم مرگ، این جمله را که جزو ادبیات کلاسیک و رنسانس است برزبان آورد: «مرگ تلخ است، اما شهرت جاودان.»
گالئاتتسو امارت خود را برای یک طفل هفتساله، جان گالئاتتسو سفورتسا به میراث گذاشت.

1. مقصود یکی بروتوس لوکیوس یونیوس است که شورشی علیه تارکوینیوس به راه انداخت و او را از رم تبعید کرد قرن 6 ق م، و دیگری بروتوس مارکوس یونیوس است که قیصر روم را کشت (قرن اول ق م). ـ م.

طی سه سال پر آشوب، گوئلفها و گیبلینها با اعمال زور و حیله برای تصاحب مقام نیابت سلطنت به رقابت پرداختند. برندة این مسابقه یکی از برجسته ترین و بغرنجترین شخصیتهای دورة رنسانس بود: لودوویکو سفورتسا، چهارمین پسر فرانچسکو سفورتسا. پدرش به او «مائورو» لقب داد؛ معاصران او به مناسبت موی و چشمان سیاهش برسبیل مزاح این لقب را به ایل مورو (مور) تبدیل کردند، او خود این لقب را با خوشخویی پذیرفت، علامتها و لباسهای مورها در دربارش رایج شد. نکته سنجانی دیگر در نام او مرادفی برای درخت توت (که واژة ایتالیایی آن مورو است) یافتند؛ لاجرم درخت توت نیز نمادی برای دربار او شد، رنگ توت را در میلان متداول ساخت، و موضوع و محملی برای بعضی از تزیینات کاخ او فراهم آورد. معلم بزرگ لودوویکو، فیللفو دانشمند بود که پایة تحصیلات او را در ادبیات کلاسیک محکم ساخت؛ اما مادر او، بیانکا، به استاد گفت: «ما باید امیر تربیت کنیم نه فقط دانشور»، و مراقبت کرد که پسرانش در فنون حکومت و جنگ نیز ماهر شوند. لودوویکو از لحاظ جسمانی چندان نیرومند نبود، اما از هوش ذاتی خانوادة ویسکونتی، بدون بیرحمی و ستمگری آنان، برخوردار بود، لاجرم با تمام نقایص و گناهانش یکی از متمدنترین مردان تاریخ شد.
لودوویکو زیبا نبود؛ مانند اغلب مردان بزرگ از این حسنی که ممد کامرانی است عاری بود. چهره اش بیش از حد فربه، بینیش بی اندازه دراز و قوسی، و لبانش زیاد به هم فشرده بود؛ مع هذا در تصویر نیمرخی از او، که منسوب به بولترافیو است، و در مجسمه های نیمتنة او در لیون و لوور، قدرتی صامت، هوشی حساس، و تقریباً نشانه ای از تهذیب در وجنات وی مشاهده می شود. از این جهت که زرنگترین سیاستمدار زمان خود بود، شهرتی بسزا کسب کرد؛ گاه مذبذب بود، غالباً از جادة صداقت منحرف می شد، زمانی جانب احتیاط را رعایت نمی کرد، و بعضی اوقات سست پیمان می گردید؛ اینها عیوب دیپلوماسی دورة رنسانس بودند- عیوبی که شاید هنوز هم از لوازم سیاستند. با این حال، از امرای دورة رنسانس کمتر در رحم و سخاوت به پای او می رسیدند، اعمال ظلم برخلاف میل ذاتی او بود و مردان و زنان بیشمار از بخششهایش بهره مند می شدند. ملایم و متواضع بود و در برابر زیبایی و هنر نوعی حساسیت شهوانی نشان می داد؛ خویی تخیلی و عاطفی داشت و مع هذا کمتر تعادل اخلاقی خود را از دست می داد؛ شکاک و خرافی بود و، با آنکه بر میلیونها تن فرمانروایی می کرد، بندة طالعبین خود بود- آنچه گفتیم مجموعه ای بود که شخصیت لودوویکو را تشکیل می داد.
او سیزده سال (1481-1494) به عنوان نایب السلطنة میلان به جای برادرزاده اش حکومت کرد. جان گالئاتتسو سفورتسا جوان و کناره جو بود، از مسئولیتهای حکومت می ترسید، غالباً بیمار بود، و قابلیت عهده دار شدن امور جدی را نداشت. گویتچاردینی او را «کم ظرفیت» لقب داده بود. جان گالئاتتسو خود را وقف تفریح و تناسایی کرده و ادارة کشور را به طیب خاطر به عموی خویش- که حاسدانه می ستودش و با شک بر او اعتماد می کرد- واگذار کرده بود.

لودوویکو تمام حشمت و جلال عنوان و مقام امارت را به برادرزاده اش واگذار کرده بود؛ جان بود که برتخت می نشست، مورد تکریم قرار می گرفت، و با تجمل شاهانه زندگی می کرد. اما زوجه اش، ایزابل آراگونی، از حفظ قدرت در دست لودوویکو ناخشنود بود، و جان را ترغیب می کرد که زمام امور را خود در دست گیرد؛ همچنین پدر خود، آلفونسو، را که وارث تاج وتخت می کرد که با ارتش خود بیاید و قدرت را به او بسپارد.
لودوویکو باشایستگی حکومت می کرد. برگرد کلبة تابستانی خود در ویجوانو یک مزرعة آزمایشی وسیع و یک مرکز دامپروری ایجاد کرده بود. در این مزرعه تجربیاتی روی کشت برنج، تاک، و درخت توت به عمل می آمد؛ کارگاههای تهیة لبنیات، کره و پنیری چنان مرغوب تهیه می کردند که در سراسر ایتالیا بیسابقه بود. در کوه و دشت آن ناحیه بیست وهشت هزار گاو، گاومیش، گوسفند، و بز چرا می کردند؛ اصطبلهای وسیع نریان و مادیانهای اصیلی می پروردند که نتایج آنها از بهترین اسبهای اروپا بود. درهمان اوان صنعت حریربافی در میلان بیست هزار کارگر را به کار گماشته و بسیاری از بازارهای خارجی را از فلورانس ربوده بود، آهنگران، زرگران، چوبکاران، میناکاران، سفالسازان، موزائیکسازان، شیشه پیرایان، عطرسازان، برودری دوزان، فرشینه بافان، و سازندگان آلات موسیقی بر رونق صنایع میلان می افزودند، کاخها را می آراستند، وسیلة زینت درباریان را فراهم می کردند، و مازاد دستاوردهای خود را صادر می کردند تا با عواید آنها اشیای تجملی لازم را از مشرق زمین خریداری کنند. به منظور سهولت ایاب و ذهاب و حمل کالا، و «فراهم ساختن نور و هوای بیشتر برای مردم»، لودوویکو خیابانهای عمده را عریض کرد؛ به فرمان او، در دو سوی شوارع ممتد به سوی کاخ امارت، قصرها و باغهایی برای اشراف بنا کردند؛ و کلیسای جامع، که حال ازهر حیث تکمیل شده بود، با زندگی پرشور دنیوی رقابت می کرد. در سال 1492 میلان 000’128 جمعیت داشت. در دوران فرمانروایی لودوویکو، این شهر حتی بیش از زمان جان گالئاتتسو ویسکونتی ترقی کرد، اما از هرگوشه و کنار شکوه هایی شنیده می شد مبنی براینکه عواید اقتصاد مترقی شهر بیش از آنچه موجب نجات مردم از بینوایی شود، باعث تقویت نایب السلطنه و دربار او می گردد. خانه داران از مالیاتهای سنگین ناراضی بودند؛ در کرمونا و لودی، اعتراض به وضع موجود صورت عصیان به خود گرفت و آرامش آن دو شهر را برهم زد. در پاسخ این اعتراضات لودوویکو می گفت که برای ساختن بیمارستانها و توجه از بیماران، برای معاضدت به دانشگاههای پاویا و میلان، برای تأمین بودجة کشاورزی و دامپروری و صنعت؛ و برای آنکه چشم سفرایی را که دولتهایشان فقط به ثروت و قدرت وقع می نهادند با آثار هنری و عظمت پرخرج دربار خیره سازد پول بیشتری لازم دارد.
اهالی میلان با این کارها قانع نشدند؛ اما وقتی لودوویکو با زیباترین و دوستداشتنیترین شاهزاده خانم فرارا ازدواج کرد، هنگام ورود عروس به میلان، ظاهراً در شادی او شرکت کردند

(1491). لودوویکو هیچ گونه دعوی برابری با عفت دلربای بئاتریچه د/ استه نداشت؛ او حال سی ونه سال داشت و دوران عشقبازی با چندین معشوقه را پشت سرگذاشته بود و از آنان دوپسر و یک دختر داشت؛ این دختر بیانکای فرخنده خوی بود، و لودوویکو او را همان قدر دوست می داشت که پدرش بانوی با عاطفه ای را که این دختر نام خود را از او گرفته بود. عروس، بئاتریچه د/ استه، به این پیش پرده های تکگانی، که معمول مردان دورة رنسانس بود، اعتراضی نکرد، اما وقتی وارد کاخ شد، از اینکه شویش هنوز آخرین معشوقة خود چچیلیاگالرانی زیبا را در آنجا نگاه داشته بود، آشفته شد. از این بدتر آنکه لودوویکو تا دوماه پس از ازدواج هنوز با سسیلیا ملاقات می کرد، و علت این امر را به سفیر فرارا چنین توضیح می داد که نمی تواند آن شاعرة بافرهنگ را، که روح و جسم او را چنان لذت می بخشید، از خود براند. بئاتریچه او را به بازگشت به فرارا تهدید کرد، لودوویکو تسلیم شد و کنته برگامینی را به ازدواج با سسیلیا تحریض نمود.
بئاتریچه چهاردهساله بود که به ازدواج لودوویکو درآمد. زیبایی خاصی نداشت، اما نشاط معصومانه اش او را بسیار جذاب می ساخت. در ناپل پرورش یافته و طرق زندگی مسرت آمیز را در آن فراگرفته بود، پیش از آنکه گردی بردامن پاکش نشیند، ناپل را ترک کرده بود، لیکن زندگی در آن شهر او را چندان مسرف ساخته بود که حال به ثروت لودوویکو دست گشاد، بدان حد که اهالی میلان او را «شیفتة تجمل» لقب دادند. مع هذا مردم این گناه او را بخشودند، زیرا او چنان مسرت بیزیانی برگرد خود می پراکند که راه اعتراض را می بست. یکی از قایعنگاران آن زمان می نویسد: «او شب وروز را در رقص و آواز و تفریحات مسرتبخش می گذراند،» بدان گونه که نشاطش به تمام دربار سرایت کرد. لودوویکو موقر چند ماه پس از ازدواج با او به دام عشقش اسیر شد و تا مدتی اعتراف می کرد که تمامی قدرت و حکمت در برابر خوشبختی جدید او بس ناچیز است. تحت مراقبت شوی خود، ذهنش قوت گرفت و ظرافت فکری را بر جذابیت روح پرنشاط جوانی افزود: نطق کردن به زبان لاتینی را فراگرفت، هم خود را به امور کشوری معطوف می داشت، و گاه مانند سفیر مجربی به شوی خود خدمت می کرد. نامه های او به خواهر مشهورترش ایزابلا د/ استه چون گلهای عطرآگینی در جنگل کشاکشهای ماکیاولی رنسانس هستند.
باȘ̙ȘϠبئاتریچة سرخوش که مجالس رقص را رهبری می کرد، و لودوویکو سخت کوش که هزینة این مجالس را تأمین می نمود، میلان حال نه تنها در ایتالیا بلکه در تمام اروپا فاخرترین سرزمین به شمار می رفت. قصر سفورتسسکو با برج عظیم، اطاقهای تودرتوی مجلل، کفهای خاتمکاری، پنجره های رنگین جام، بالشهای برودری دوزی شده، قالیهای ایرانی، فرشینه های منقوشی که بازگوی افسانه های تروا و روم بودند، سقفهای کار لئوناردو و مجسمه های کار کریستوفورو سولاری یا کریستوفورو رومانو به منتهای جلال رسیده بودند. در آن محیط مجلل و باشکوه،

دانشوران با جنگجویان، شاعران با فیلسوفان، هنرمندان با سرداران، و همه با زنانی که زیبای طبیعیشان با آرامش ماهرانه و گوهرهای گرانبها و لباسهای فاخر افزون گشته بود همنشین و همسخن بودند. اљطӘʘљǘǠبا سازهای خود شوری به پا می کردند، و آوازهای گوشنواز لطف بسیار به تالارها می بخشیدند. در حالی که فلورانس در برابر ساوونارولا می لرزید و غرور عشق و هنر را به آتش می سپرد، موسیقی و عیش و نوش در پایتخت لودوویکو فرمانروا بود. شوهران معاشقات زنان خود را در قبال هرزگیهای خویش نادیده می گرفتند. مجالس بالماسکه غالباً تشکیل می شدند و صدها لباس عجیب گناهان بیشمار را می پوشاندند. مردان و زنان چنان سرگرم رقص و آواز بودند که گویی فقر در پشت دیوارهای شهر کمین نکرده بود، فرانسه نقشة تعرض به ایتالیا را طرح نمی کرد، و ناپل درصدد انهدام میلان نبود.
برناردینو کوریو، که از زادگاه خویش کومو به این دربار آمد، در کتاب خود به نام تاریخ میلان (1500م) با آب و تاب خاص سبک کلاسیک چنین می نویسد:
دربار امیران ما بغایت مجلل و پربود از مدهای جدید، لباسهای تازه، و سرور و شادی. مع هذا، در این زمان بار فضیلت از هرسو چندان سنگین شده بود که مینروا با ونوس به رقابت برخاست و هریک از این دو می خواست مکتب خود را باشکوهتر سازد. زیباترین جوانان به آستان کوپیدو سر می سودند. پدران دختران خود، شوهران زنان خویش، و برادران خواهران خود را به او تسلیم می کردند و چنان بیپروا به آن تالار عشق روی می نهادند که کارشان بهره مندان از خرد را سخت حیران می ساخت. مینروا نیز با تمام قدرت خود می کوشید تا آکادمی آبرومند خود را هرچه بیشتر بیاراید. به همین سبب، پرنس لودوویکو با فر و جاه برجسته ترین دانشمندان و هنرمندان را از اقصا نقاط اروپا به دربار می خواند. در این دربار معرفت یونانی و نظم و نثر لاتینی رواج داشت و شعرای زبردست، مجسمه سازان، و نقاشان ماهر از ممالک دوردست گردآمده بودند؛ آهنگهای خوش و نواهای شیرین شنیده می شد؛ این اصوات به قدری موزون و گوشنواز بودند که گویی از عرش به این دربار باشکوه نازل شده اند.
شاید بئاتریچه بود که در گرما گرم محبت مادری برای لودوویکو و ایتالیا بدبختی به بار آورد. در سال 1493 بئاتریچه پسری زایید که به نام پدر تعمیدیش، ولیعهد امپراطوری، ماکسیمیلیان نامیده شد. بئاتریچه از سرنوشت خود و فرزندش در صورت مرگ لودوویکو بیمناک بود، زیرا شویش حق قانونی به امارت میلان نداشت. جان گالئاتتسو سفورتسا ممکن بود با معاضدات ناپل او را خلع و تبعید کند، یا حتی به قتل رساند؛ و اگر جان احیاناً پسردار می شد، امارت او، صرف نظر از هر سرنوشتی که لودوویکو ممکن بود داشته باشد، به آن پسر می رسید. لودوویکو، که در این اضطراب بازنش شریک بود، مخفیانه کسی نزد ماکسیمیلیان فرستاد و ازدواج برادرزادة خود بیانکا ماریا سفورتسا را به او پیشنهاد کرد، مشروط برآنکه ماکسیمیلیان پس از جلوس به تخت سلطنت، عنوان و اختیارات امارت میلان را به او اعطا کند، و وعده کرد که 000’400 دوکاتو (معادل 000’000’5 دلار) جهاز به عروس بدهد. باید بیفزاییم که امپراطورانی که
212عنوان دوکی را به سلسلة ویسکونتی داده بودند از اعطای آن به خاندان سفورتسا خودداری کرده بودند. میلان قانوناً هنوز تابع امپراطوری بود.
جان گالئاتتسو چنان باسگان و پزشکان خود سرگرم بود که توجهی به این تحولات نداشت؛ اما ایزابل، زن خشمناک و پرشور او، قصد لودوویکو را احساس کرده و الحاح خود را نزد پدر تجدید نمود. در ژانویة 1494 آلفونسو پادشاه ناپل شد و سیاستی علناً خصمانه نسبت به نایب السلطنة میلان در پیش گرفت. پاپ آلکساندر ششم نه تنها متفق ناپل بود، بلکه قصد متحد ساختن شهر فورلی را- که در آن زمان تحت فرمانروایی یکی از افراد خاندان سفورتسا بود- با سایر شهرهای سرزمین خویش داشت، تا بدان وسیله قلمرو خود را نیرومندتر سازد. لورنتسو د مدیچی، که با لودوویکو روش دوستانه ای داشت، در 1492 مرده بود. لودوویکو، که از حفاظت خود بس نومیده شده بود، میلان را با فرانسه متحد ساخت و حاضر شد که هروقت شارل هشتم خواست حق خود را برتخت و تاج ناپل تثبیت کند، به او و ارتش فرانسه راه دهد تا از شمال باختری ایتالیا به سوی مقصد بگذرند.
وقتی فرانسویان آمدند، لودوویکو از شارل پذیرایی کرد و کامیابی او را در لشکرکشیش به ناپل از خدا خواستار شد. هنگامی که ارتش فرانسه به سوی جنوب عزیمت کرد، جان گالئاتتسو در نتیجة چند بیماری مختلف درگذشت. لودوویکو به خطا مظنون به مسموم کردن او شد، و به سبب اینکه در اطلاق عنوان امارت به خود شتاب کرد، این ظن را تقویت کرد (1495). در همین اوان لویی، دوک د/ اورلئان، با یک ارتش فرانسوی دیگر به ایتالیا حمله کرد و اعلام داشت که چون از اعقاب جان گالئاتتسو ویسکونتی است، میلان را به منزلة مستملکة استحقاقی خود تصرف خواهد کرد. لودوویکو دریافت که استقبال او از شارل خطای بزرگی بوده است. بنابراین، سیاست خود را بسرعت تغییر داد و به تشکیل اتحادیه ای با ونیز، اسپانیا، آلکساندر ششم و ماکسیمیلیان، به نام «اتحادیة مقدس»، برای طرد فرانسه از شبه جزیرة ایتالیا یاری کرد؛ شارل بسرعت از همان مسیری که رفته بود بازگشت، در فورنووو شکست خورد، و بزحمت توانست ارتش منهزم خود را به فرانسه بازگرداند. لویی د/ اورلئان تصمیم گرفت که به انتظار فرصت بهتری بنشیند.
لودوویکو به موفقیت ظاهری سیاست پیچاپیچ خود غره شد: آلفونسو را تأدیب کرده، دوک د/ اورلئان را دچار ناکامی ساخته، و اتحادیه را به پیروزی راهبر شده بود. حال موقعش مستحکم به نظر می آمد؛ بنابراین از مراقبت سیاسی خود کاست و باردیگر به تمتع از لذات دربار و آزادیهای جوانی خود پرداخت. وقتی بئاتریچه برای دومین بار آبستن شد، لودوویکو او را از وظایف زناشویی آزاد ساخت و با لوکرتسیاکریولی رابطه برقرار کرد (1496). بئاتریچه بیوفایی شوی خود را با اندوه بسیار تحمل کرد و دیگر برگرد خود شادی نپراکند، اما به پرورش دو- پسر خود همت گماشت. لودوویکو میان معشوقه و زن خود مردد بود، و می گفت که هردو را

دوست می دارد. در 1497 بئاتریچه برای سومین بار به بستر زایمان رفت، اما این دفعه پسری مرده به دنیا آورد و خود، پس از نیم ساعت، با تحمل درد شدید، در بیست ودوسالگی جهان را بدرود گفت.
از آن لحظه همه چیز در شهر و در وجود خود دوکا عوض شد. یکی از وقایعنگاران آن زمان می گوید: «مردم چنان اندوهی ابراز داشتند که پیش از آن هرگز در میلان دیده نشده بود. دربار عزادار شد؛ لودوویکو، که منکوب پشیمانی و اندوه شده بود، روزهای متوالی به عزلت و عبادت گذراند. این مرد نیرومند، که هرگز فکر دین را به خود راه نداده بود، اینک فقط یک آرزو داشت، و آن اینکه بمیرد، بئاتریچه را دوباره ببیند، از او بخشش طلبد، و محبتش را بازیابد. مدت دو هفته، از پذیرفتن مأموران و فرزندان خود سر باز زد؛ هر روز در سه آیین قداس شرکت می کرد و برسر گور زنش در کلیسای سانتاماریا دله گراتسیه می رفت. به کریستوفورو سولاری مأموریت داد تا تمثال خوابید ه ای از او برسنگ نقش کند، و چون می خواست با او در یک گور باشد، سفارش کرد که پس از مرگ شبیه او را در کنار شمایل زنش قرار دهند. به گفتة او عمل شد، و آن آرامگاه واحد در چراتوزا دی پاویا هنوز یادآور زمان کوتاه درخشان برای لودوویکو و میلان، و بئاتریچه و لئوناردوست- زمانی که دیگر به پایان رسیده بود».
تبه روزی لودوویکو سریعاً فرا رسید. در 1498، دوک د/ اورلئان با عنوان لویی دوازدهم پادشاه فرانسه شد و، بلافاصله پس از آغاز سلطنت، قصد خود را برای تصرف میلان اعلام کرد. لودوویکو در جستجوی متحد برآمد، اما هیچ یاوری نیافت؛ دولت ونیز صریحاً دعوت او را از شارل به رخش کشید. لودوویکو فرماندهی ارتش خود را به گالئاتتسو دی سان سورینو سپرد که از فرط زیبایی و خوبی اهلیت سرداری نداشت؛ گالئاتتسو با دیدن دشمن فرار کرد، و فرانسویان بلامانع وارد میلان شدند. لودوویکو دوست قابل اعتماد خود برناردینو دا کورته را به حفاظت کاخ مستحکم خود گمارد و به وی تأکید کرد، تا هنگامی که او (لودوویکو) از ماکسیمیلیان یاری بگیرد، پایداری کند. آنگاه با لباس مبدل و مقابله با دشواریهای بسیار به اینسبروک نزد ماکسیمیلیان رفت. وقتی جان تریوولتسیو، سردار میلانی که لودوویکو او را رنجیده خاطر ساخته بود، ارتش فرانسه را به شهر میلان رهبری کرد، برناردینو کاخ و گنجینه های آن را بدون هیچ مقاومتی در برابر رشوه ای به مبلغ 000’150 دوکاتو (000’875’1 دلار) تسلیم کرد. لودوویکو پس از استحضار از این موضوع، گفت: «از زمان یهودا تا کنون خیانتی از این بزرگتر دیده نشده است.» و تمام ایتالیا این جمله را تصدیق کرد.
لویی به تریوولتسیو دستور داد که بهای فتح را از مغلوبان بستاند. آن سردار برای پیروی از امر مخدوم خود مالیاتهای سنگین وضع کرد؛ سربازان فرانسوی رفتاری بس ناهنجار داشتند، بدان سان که مردم آرزوی بازگشت لودوویکو را می کردند. لودوویکو با نیروی کوچکی از سربازان مزدور سویسی، آلمانی، و ایتالیایی بازگشت، و سربازان فرانسوی به درون کاخ عقب


<195.jpg>
کریستوفورو سولاری: شکل روی سنگ قبر لودوویکو ایل مورو و بئاتریچه د/استه؛ صومعة پاویا،


نشستند؛ لودوویکو فاتحانه وارد شهر شد (5 فوریة 1500). طی اقامت کوتاهش در شهر، یک اسیر مشخص فرانسوی را، که شوالیه بایار نام داشت، نزد او آوردند. این بهادر در رشادت و فروتنی مشهور بود؛ لودوویکو شمشیر و اسب او را به او مسترد داشت و او را آزاد کرد و با اسکورت به اردوی فرانسویان بازگرداند. فرانسویان این نزاکت را پاداش نیک ندادند؛ پادگان فرانسوی مستقر در کاخ، خیابانهای میلان را به توپ بست؛ تا آنکه لودوویکو، برای حفظ یا آرام ساختن مردم، مرکز فرماندهی خود را به پاویا منتقل ساخت. سربازان چون حقوقشان عقب افتاده بود، پیشنهاد کردند که با غارت شهرهای ایتالیا این پس افت را جبران نمایند. اما لودوویکو با منع آنان از این کار خشمشان را برانگیخت. لودوویکو از جان فرانچسکو گونتساگا، شوهر ایزابلا (خواهر بئاتریچه)، خواست تا ارتش کوچکش را رهبری کند؛ فرانچسکو تقاضای او را پذیرفت، اما محرمانه با فرانسویان وارد مذاکره شد. هنگامی که فرانسویان به نووارا رسیدند، لودوودیکو نیروی نامتجانس خود را به میدان برد، اما سربازان گریختند و فرماندهان با فرانسویان پیمان بستند؛ وقتی لودوویکو می خواست با لباس مبدل بگریزد، سربازان سویسیش او را به دشمن تسلیم کردند (10 آوریل 1500). او سرنوشت خود را با آرامی پذیرفت و فقط تقاضا کرد که کتاب کمدی الاهی دانته را از کتابخا نه اش در پاویا برایش بیاورند. او را، که حال سپید موی اما هنوز مغرور بود، به لیون بردند، در میان استهزای مردم از کوچه های شهر گذراندند، و آنگاه در دژ لیس- سن- ژرژ واقع در ایالت بری زندانی کردند. لویی دوازدهم از ملاقات با او ابا کرد و الحاح امپراطور ماکسیمیلیان را برای آزادی او نشنیده گرفت، اما به او اجازه داد که در محوطة کاخ گردش کند، در خندق آن ماهی بگیرد، و دوستانش را نزد خود بپذیرد. وقتی لودوویکو سخت بیمار شد، لویی پزشک خود مترسالومون را به عیادتش فرستاد و یکی از دلقکهای لودوویکو را برای سرگرم کردن او از میلان آورد. در 1504 لودوویکو را به قلعة لوش منتقل کرد، و باز هم آزادی بیشتری به او داد. در 1508 لودوویکو درصدد فرار برآمد؛ با پنهان شدن در یک بسته کاه به خارج راه یافت، اما در جنگل گم شد و سگان شکاری رد او را یافتند. پس از دستگیری، به حبس سخت تری دچار شد؛ در دخمه ای زندانی و از کتاب و نوشت افزار محرومش کردند.
در 17 مه 1508، در انزوای کامل و گسسته از زندگی مجلل کاخ خود، در پنجاه وهفت سالگی جهان را بدرود گفت.
او در پیشگاه مردم و میهن خود گنهکار بود، اما زیبایی را دوست می داشت و مردانی را که موسیقی، هنر، شعر، و دانش به میلان آورده بودند تکریم می کرد. یک قرن پیش، یکی از بزرگترین مورخان ایتالیا به نام جیرولامو تیرابوسکی در وصف او چنین گفت:
اگر تعداد بیشمار دانشمندانی را که از اقطار ایتالیا برای دریافت افتخار و پاداش مسلم به دربار او روی می آوردند در نظر بگیریم؛ اگر به خاطر آوریم که چه بسیار معماران

و نقاشان از طرف او به میلان دعوت شدند و چه بناهای باشکوهی به دست او ساخته شد، اگر در نظر آوریم که چگونه او دانشگاه عظیم پاویا را ساخت، بودجة آن را پرداخت، و مکاتب علمی از هر قبیل ایجاد کرد، اگر علاوه بر تمام اینها مدایح شیوایی را که در نعت او گفته شده و رساله هایی را که از طرف دانشمندان ملل مختلف به نام او اهدا شده اند مطالعه کنیم، میلی درخود می یابیم که او را بهترین امیر در تاریخ جهان محسوب داریم.