گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل ششم
.VI - ادبیات


لودوویکو و بئاتریچه شاعران بسیاری در پیرامون خود گردآوردند، اما زندگی در دربار ایشان چندان دلنشین بود که نمی توانست آن شوریدگی ممتد و پررنجی را که برای پدیدآوردن شاهکار می تواند الهامبخش شاعر باشد به وجود آورد. سرافینوی آکویلایی کوته قامت و زشتروی بود، اما غزلیاتش، که با آواز او و به نوای عودی که خودش می نواخت خوانده می شدند، مایة مسرت بئاتریچه و دوستانش بود. وقتی بئاتریچه مرد، این شاعر از میلان رخت بربست، زیرا نمی توانست سکوت سنگین اطاقهایی را که زمانی از طنین خندة بئاتریچه پر بود تحمل کند. لودوویکو دو شاعر توسکانی را به نامهای کاملی و بلینچونه، به این امید که بتوانند گویش خشن لومباردی را تلطیف کنند، به دربار میلان خواند. نتیجة این کار جنگ میان شاعران توسکان و لومباردی بود که در آن اشعار زهرآگین اصیل و لطیف را از میدان به در کرده بود. بلینچونه چندان دژمخوفی بود که، پس از مردن او، یکی از رقبایش برای سنگ مزار او شرحی به این مضمون نوشت: «ای کسی که از اینجا می گذری، آهسته گام بردار، مبادا آن که اینجا خفته است برخیزد و تو را بگزد.» لودوویکو یکی از شاعران لومبارد را، به نام گاسپارو ویسکونتی، به شاعری دربار برگزید. در 1496، ویسکونتی 143 غزل و اشعار دیگر به بئاتریچه اهدا کرد. اینها را با خطوط زرین و سیمین بریک چرم به رنگ عاج نوشتند، آن را با مینیاتور زیبا تذهیب کردند، و در یک جلد مقوایی مذهب آراسته به نقش گل صحافی کردند. ویسکونتی شاعری ارجمند بود، اما گذشت زمان او را به محاق انداخته است. او پترارک را دوست می داشت و با برامانته بحث منظوم جدی اما دوستانه ای را برسر مقایسة سجایای پترارک و دانته آغاز کرد، زیرا آن معمار بزرگ (برامانته) دوست داشت که خود را شاعر نیز بداند. این گونه مبارزات شعری از سرگرمیهای دربارهای رنسانس بود؛ تقریباً هرکس در آنها شرکت می کرد، حتی سرداران نیز شعر می ساختند. بهترین اشعاری که در زمان خاندان سفورتسا سروده شده بود از آن یک درباری فرهیخته است. این شخص، که نیکولو دا کوردجو نام داشت، هنگام عروسی بئاتریچه، با ملتزمان او به میلان آمد، اما به واسطة محبتی که به بئاتریچه و لودوویکو داشت در آنجا ماند و به منزلة شاعر و سیاستمدار به آن دوخدمت کرد. پس از مرگ بئاتریچه، شیواترین اشعار خود را در رثای او سرود. چچیلیاگالرانی، معشوقة لودوویکو که خود شاعر بود، محفلی

از شاعران، دانشوران، دولتمردان، و فیلسوفان را اداره می کرد. تمام لطایف زندگی و فرهنگی که مشخص قرن هجدهم در فرانسه بود، در میلان زمان لودوویکو رواج و رونق یافت.
علاقة لودوویکو به دانشوری باعلاقة لورنتسو برابری نمی کرد، و از لحاظ تشخیص ارزش هنر و حمایت از هنرمندان نیز به پایة او نمی رسید؛ صد دانشور به شهر خود آورده بود، اما مباحثات عالمانة آنها هیچ فاضل برجسته ای برای خود میلان به بار نیاورد. فرانچسکو فیللفو، که صیت دانشش سراسر ایتالیا را فراگرفته، در تولنتینو متولد شد، در پادوا تحصیل کرد،در هجدهسالگی در آن شهر به استادی رسید، مدتی در ونیز تعلیم داد، آنگاه از فرصتی که برای دیدن قسطنطنیه دست داده بود شاد گشت و با سمت منشی کنسولگری ونیز در قسطنطنیه به آن شهر رفت (1419). آنجا نزد یوهانس خروسولوراس زبان یونانی را آموخت، با دختر یوهانس ازدواج کرد، و سالها به عنوان کارمند جزء در دربار بیزانس به خدمت پرداخت. وقتی که به ونیز بازگشت، در فرهنگ و ادبیات یونان متبحر بود؛ مباهات می کرد به اینکه هیچ ایتالیایی دیگری به اندازة او در ادبیات و السنة کهن طریق کمال نپیموده است؛ به دو زبان یونانی و لاتینی شعر می گفت و نطق می کرد. دولت ونیز او را به استادی زبان و ادبیات یونانی و لاتینی منصوب کرد و سالی 500 سکوین (معادل 500’12 دلار)، که حقوق گزافی بود، در حق او مقرر داشت. مواجب گزافتری او را به فلورانس جلب کرد (1429) که در آن شیر بیشة دانش شد. خود او به یکی از دوستانش چنین می نویسد: «انتظار تمام مردم شهر متوجه من است، و نام من بر همة زبانها جاری است. نه تنها سران شهر، بلکه عموم زنان اصیل به سوی من می شتابند و با احترام زایدالوصف خود مرا شرمنده می سازند. کسانی که در محضر من حاضر می شوند چهارصد نفرند که غالباً مردان کهنسالند و در وقار به سناتورها می مانند.» اما این زندگی محترمانه زود پایان یافت، زیرا فیللفو مستعد نزاع بود و بزودی حتی کسانی را چون نیکولو د نیکولی و آمبروجو تراورساری- که او را به فلورانس دعوت کرده بودند- از خود رنجاند. وقتی کوزیمو د مدیچی در کاخ وکیو محبوس شد، فیللفو از دولت خواست که او را اعدام کند. پس از چندی کوزیمو غالب شد و فیللفو گریخت. شش سال در سینا و بولونیا تدریس کرد؛ سرانجام در 1440 فیلیپو ماریا ویسکونتی او را با یک مقرری بیسابقه به مبلغ 750 فلورین در سال به میلان کشاند. فیللفو در آن شهر بقیة زندگی طولانی و پرهیاهوی خود را گذراند.
او مردی بود با کارمایة شگرف. چهار ساعت در روز یونانی، لاتینی، یا ایتالیایی تدریس می کرد و ادبیات کلاسیک یا اشعار دانته یا پترارک را مورد شرح و تفسیر قرار می داد؛ در مراسم دولتی یا مجالس خصوصی نطق می کرد؛ حماسه ای در شأن فرانچسکو سفورتسا سرود؛ ده «بخش دهگانه» در ساتیر و ده «کتاب» قصیده، و دوهزار و چهارصد بیت شعر یونانی نوشت. علاوه بر اینها ده هزار بیت دیگر شعر سرود (1465) که هرگز چاپ نشده و غالباً هم غیرقابل طبع تشخیص داده شده اند. دو زنش مردند، و برای سومین بار زن گرفت؛ علاوه بر اطفال

نامشروعی که نتیجة بیوفاییهای او نسبت به زنانش بودند، بیست وچهار فرزند داشت. در میان این اشتغالات و گرفتاریهای بسیار، برای مبارزة ادبی با شعرا، سیاستمداران، و اومانیستها نیز وقت می یافت. با وجود حقوق گزاف و کارمزدهای اتفاقی، گهگاه اظهار فقرمی کرد و طی اشعاری از حامیان خود پول، غذا، لباس، اسب، و حتی مقام کاردینالی می خواست. اما در حمله به پودجو قافیه را باخت، زیرا آن عیار را در هجا از خود چیره دست تر یافت.
با این حال، دانش فیللفو او را به عالیترین مقام علمی قرن ارتقا داد. در سال 1453 پاپ نیکولاوس پنجم او را به واتیکان خواند و یک مقرری به مبلغ 500 دوکاتو (معادل 500’12 دلار) درباره اش برقرار کرد؛ آلفونسو اول در ناپل او را به ملک الشعرایی برگزید و به او لقب عطا کرد. در فرارا دوکا بورسو ، در مانتوا مارکزه لودوویکو گونتساگا؛ و در ریمینی دیکتاتور سیگیسموندو مالاتستا میزبان او بودند. وقتی که مرگ فرانچسکو سفورتسا و آشوبی که متعاقب آن روی داد موقعیت او را در میلان متزلزل کرد، بدون مواجهه با مشکلی، شغلی در دانشگاه رم به دست آورد. اما چون خزانه دار پاپ در پرداخت پول تعلل می کرد، فیللفو به میلان بازگشت. مع هذا آرزو داشت که روزهای آخر عمر خود را نزد لورنتسو د مدیچی به سرآرد و جزو گروه مشهوری باشد که او را احاطه کرده بودند- لورنتسو نوادة همان کسی بود که فیللفو تقاضای اعدام او را کرده بود. لورنتسو فیللفو را بخشود و کرسی زبان یونانی را به او واگذار کرد. فیللفو اکنون چندان فقیر شده بود که دولت میلان مجبور شد مبلغی برای مخارج سفر به او قرض دهد. او توانست خود را به فلورانس برساند، اما دو هفته پس از ورودش به آن شهر، در هشتادوسه سالگی، به مرض اسهال فوت کرد (1481). وی و اقران بیشمارش از مردانی هستند که محیط عطرآگین رنسانس ایتالیا را به وجود آوردند- محیطی که در آن دانشوری نمی توانست هوا و هوس باشد و ادبیات، جنگ.