گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل دوازدهم
.فصل دوازدهم :امیلیا و مارکه - 1378-1534


I – کوردجو

هشتاد کیلومتر در جنوب ورونا، جادة قدیمی امیلیا واقع شده که طول آن 280 کیلومتر از پیاچنتسا تا ریمینی بود و از پارما، ردجو، مودنا، بولونیا، ایمولا، فورلی، و چزنا می گذشت.1 ما از پیاچنتسا و (عجالتا) پارما می گذریم تا به ناحیة کوچکی که به فاصلة سیزده کیلومتری شمال ردجو واقع شده، و در نام نیز با آن سهیم است، بپردازیم. کوردجو یکی از چند شهر ایتالیایی است که هریک از آنها فقط به واسطة نابغه ای شناخته می شود که نام آن را بر خود دارد. خاندان نیکولو دا کوردجو بود که اشعار مهذبی در وصف بئاتریچه و ایزابلا د/استه می سرود. کوردجو محلی بود که انتظار زادن و مردن نابغه در آن می رفت. اما ماندن نابغه در آن امکان نداشت، زیرا فاقد هنر مهم یا سنت هنری روشنی بود که به استعداد نضج و تعلیم دهد. اما در نخستین دهة قرن شانزدهم، شخصی به نام کنته جیلبرتو دهم در رأس خاندان کوردجو قرار داشت؛ زنش، ورونیکا گامبارا، یکی از بانوان بزرگ دورة رنسانس بود. ورونیکا می توانست لاتینی حرف بزند؛ به فلسفة مدرسی آشنا بود؛ تفسیری بر الاهیات آبای مسیحی نوشت؛ و اشعار لطیفی به سبک پترارک می سرود، و به همین جهت موز دهم لقب یافت. دربار کوچک خود را محفل هنرمندان و شاعران ساخته بود و به نشر آن آیین زنپرستی رمانتیک پرداخت که حال درمیان طبقات عالی ایتالیا جایگزین ستایش قرون وسطایی مریم عذرا شده بود و هنر ایتالیا را به سوی نمایش دلبریهای زن رهبری می کرد. در سوم سپتامبر 1528 به ایزابلا د/استه چنین نوشت: «استاد آنتونیو آلگری مابتازگی شاهکاری را تمام کرده است که مریم مجدلیه را در بیابان نشان می دهد و آن هنر عالی را که آنتونیو استاد بزرگ آن است مجسم می سازد.»
---
1. تمام اینها، به اضافة فرارا و راونا، ایالت جدید امیلیا را تشکیل می دهند. در جنوب خاوری ریمینی، ناحیة مارکه یا ایالات مرزی پزارو، اوربینو، آنکونا، ماچراتا، و آسکولی پیچینو قرار دارند.

همین آنتونیو آلگری بود که ناآگاهانه نام کوردجو را ربود و شهر خود را مشهور ساخت، هرچند نام خانوادگی خود وی ممکن بود که بخوبی مبین طبیعت شادان هنر او باشد. پدرش خرده مالک و آنقدر مرفه الحال بود که بتواند برای پسر خود زنی با 257 دوکاتو(6,425 دلار؟) جهاز بگیرد. وقتی آنتونیو ذوق نقاشی از خود بروز داد، او را به هنر آموزی نزد عمویش لورنتسو آلگری گذاشتند. بعد از آن چه کسی او را تعلیم داد ما نمی دانیم؛ برخی می گویند به فرارا رفت تا نزد فرانچسکو د بیانکی- فراری تحصیل کند، آنگاه به هنرگاههای فرانچا و کوستا در بولونیارفت، سپس با کوستا به مانتوا رهسپار شد، و در آنجا تحت تأثیر فرسکوهای عظیم مانتنیا قرار گرفت. در هرحال او بیشتر ایام زندگی را در کوردجو نسبتاً با گمنامی به سربرد؛ و شاید تنها خود او در آن شهر بود که احتمال می داد در سلک «شخصیتهای جاودان» درآید. گویا حکاکیهایی را که مارکانتونیو رایموندی از رافائل ساخته بود بررسی کرد، و احتمالاً هم آثار مهم لئوناردو را، ولو یک نمونه، دید. تمام این نفوذها وارد سبک کاملاً متفرد او شدند.
توالی موضوعاتش با انحطاط دین در میان طبقات باسواد ایتالیا در ربع اول قرن شانزدهم، و باتفوق موضوعهای دنیوی و حمایت از آنها تطبیق می کند. نخستین آثار او، حتی وقتی که برای خریداران خصوصی رسم می شدند، تکرار تابلوهای مربوط به داستانهای مذهبی، بیشتر برای کلیساها، بودند: ستایش مجوسان، که در آن مریم عذرا دارای چهرة زیبا و دوشیزه وشی است که کوردجو بعداً به اشخاص پایینتر تخصیص داد؛ خانوادة مقدس؛ حضرت مریم کلیسای قدیس فرانسیس، که در تمام وجنات آن هنوز آثار سنتی هنر آشکار بود؛ استراحت پس از بازگشت از مصر، که در ترکیب رنگامیزی و شخصت پردازی اصالتی تازه داشت؛ لاتسینگارلا، که در آن مریم عذرا با مهر بر روی کودک خم شده، و با ملاحتی که خاص مردم کورجوست رسم شده است؛ و حضرت مریم درحال ستایش کودک خود، که در آن کودک منبع فروزش صحنه است.
آغاز سبک مشرکانة او با مأموریت عجیبی همراه بود. در 1518 جووانا دا پیاچنتسا، رئیسة صومعة سان پائولو در پارما، او را برای آراستن آپارتمان خود استخدام کرد. این زن بیش از آنچه زاهد باشد، عالی نسب بود؛ برای فرسکوهای اطاقش دیانای عفیف، الاهة شکار را برگزید. کوردجو، در بالای بخاری، دیانا را در ارابة با شکوهی تصویر کرد، در بالای سر او، در شانزده بخش شعاعی که در قبه تقاطع می کردند، منظره هایی از اساطیر کهن رسم نمود؛ درمیان آنها سگی در آغوش کودکی دیده می شود. چشمان این سگ، که به طرز باروحی تصویر شده اند، نشان می دهند که او از خفه شدن بر اثر فشار مهر آمیز آن کودک سخت ترسان است، و با زیبایی هراسان خود تمام نقشهای انسانی و الاهی را، که در آن پراکنده اند، تحت الشعاع قرار می دهد. از آن زمان به بعد، جسم انسان، بیشتر برهنه، برای کوردجو عنصر عمده در نقاشی شد و انگیزه های مشرکانه، حتی در سوژه های مسیحی او، رخنه کردند. بدین گونه، می توان گفت که آن رئیسة دیر او را از مسیحیت منحرف ساخت.
356
کامیابی او خروشی درپارما پدید آورد و مأموریتهای پر سودی برایش فراهم ساخت. در حدود سال 1519، تابلو عروسی قدیسه کاترین (ناپل) را رسم کرد. مریم عذرا و قدیسی که با اوست به طرز توصیف ناپذیری زیبایند؛ مع هذا، چهارسال بعد، کوردجو با استفاده از همان موضوع، برای یک تصویر دیگر، آن تابلو را تحت الشعاع قرارداد. این تصویر- که اکنون از خزاین موزة لوور است- شامل رخسارهای زیبا، دورنمایی جذاب، و بازی سحر آمیز سایه روشن برگیسوانی مواج و جامه ای پرچین و شکن است.
در 1520، کوردجو مأموریت مشکلی را از پارما قبول کرد. این مأموریت عبارت بود از نقاشی فرسکوهایی در قبه وسکوی خطابه و نمازخانه های جانبی یک کلیسای فرقة بندیکتیان به نام سان جووانی اونجلیستا. او چهار سال در این کار رنج برد و، در 1523، با زن و کودکانش به پارما نقل مکان کرد تا نزدیک کارگاهش باشد. درگنبد، حواریون را نشان می داد که دایره وار بآسودگی بر ابرهای رقیق نشسته و بر عیسایی خیره شده اند که اندامش، که به روش کوتاه نمایی رسم شده و چون از پایین دیده شود، مسافت را به طرزی خیال انگیز در نظر مجسم می کند. شکوه این گنبد در تصاویر حواریون است که با مهارت رسم شده اند، و برخی از آنها کاملاً برهنه اند و از این حیث با خداوندان فیدیاس رقابت می کنند؛ شاید هم با کیفیت عالی عضلات خود صوری را که میکلانژ دوازده سال پیش از آن در سقف نمازخانة آن کلیسا نقش کرده بود منعکس می سازند. در پشت بغل میان دوقوس، تصویر قدیس آمبروسیوس دیده می شود که با یوحنای حواری دربارة مسایل الاهیات بحث می کند- این تصویر در خوش اندامی به سان یکی از جوانان نورسیدة پارتنون است؛ تصاویر جوانان دل انگیزی که ظاهراً فرشته اند، با چهره ها، سرینها، رانها، و ساقهای فرشته آسای خود، فواصل را پر می کنند. احیای هنر یونانی، که در اومانیسم و آثار مانوتیوس کهنه شده بود، اینجا در هنر مسیحی به منتهای رونق می رسد.
در سال 1522 کلیسای جامع پارما درهای خود را به روی آن هنرمند جوان گشود و قراردادی به مبلغ 1000 دوکاتو (12,500 دلار) برای نقاشی نمازخانه ها، مخارجة پشت محراب، جایگاه همسرایان، و گنبد منعقد کرد. او در اجرای این مأموریت هشت سال، از 1526 تا هنگام مرگش، به فواصل مختلف کار کرد. برای گنبد، نقش صعود مریم عذرا، را برگزید و بسیاری از کشیشان کلیسا را با کار خود به شگفت انداخت. در مرکز تصویر، مریم عذرا، درحالی که بر هوا تکیه دارد، با بازوهای گشاده برای در آغوش گرفتن فرزندش، به آسمان عروج می کند؛ در اطراف و در زیرپای او گروهی از حواریون و قدیسان دیده می شوند (با صورتهایی بس با شکوه که با بهترین تابلوهای رافائل رقابت می کنند) که گویی با نفس ستایش آمیز خود او را به آسمان می رانند؛ و گروهی از فرشتگان نغمه خوان، که در شکوه جوانی به پسران و دختران شاداب می مانند، مریم را نگاه داشته اند؛ اینها بهترین تصویرهای برهنه در هنر ایتالیا می باشند. یکی از کشیشان، که از دیدن آنهمه پا و دست گیج شده بود، آن نقاشی را «معجون وزغ» نامید؛ ظاهراً



<214.jpg>
کوردجو: قدیس یوحنا و قدیس آوگوستینوس، از فاصلة دو قوس در کلیسای سان جووانی اونجلیستا، پارما،


سایر اعضای کلیسا به زیبایی این مخلوط درهم اعضای انسانی، که ثناخوانان گرد مریم را گرفته بود، مشکوک بودند، و کار کوردجو در کلیسای جامع گویا برای مدتی قطع شد.
او در این موقع (1530) به سن کهولت رسیده بود و آرزوی آرامش یک زندگی بسامانی را داشت. چند جریب زمین در خارج کوردجو خرید، مثل پدرش مالک شد، و برای ادارة خانواده و زمین خود به تلاش در نقاشی ادامه داد. ضمن اجرای مأموریتهای مهم خود، و پس از آنها، یک رشته تصاویر مذهبی ساخت که تقریباً همة آنها استادانه اند: مریم مجدلیه درحال مطالعه؛ مریم عذرای کلیسای سان سباستیانو، که زیباترین تصویر مریم در کوردجو است؛ حضرت مریم سکو دلا «بایک جام»؛ حضرت مریم سان جیرولامو، که بعضی اوقات ایل جورنو (روز) خوانده می شود – در این تابلو تصویر قدیس هیرونوموس شایستة کارمیکلانژ است، فرشته ای که کتابی در برابر کودک نگاه داشته است دارای زیبایی کودکی است، و مجدلیه ای که گونة خود را بر ران کودک نهاده است پاکترین و مهربانترین گنهگار است، رنگهای گرم سرخ وزرد تابلو به رنگامیزی تیسین در بهترین ایام هنریش شبیه است؛ و بالاخره یک تابلو مکمل به نام ستایش شبانان که، از روی هوس، لانوته (شب) خوانده شده است. آنچه کوردجو را به این تصاویر ذی علاقه ساخت احساس مذهبی نبود، بلکه ارزشهای جمالشناختی بود- مهر ستایندة یک مادر جوان، که خود با صورت کشیده، گیسوان صیقلی، پلکهای آویخته، بینی باریک، لبان نازک، و سینة فربهش بسیار دلرباست؛ یا عضلات نیرومند قدیسان قهرمان؛ یا زیبایی موقر مریم مجدلیه؛ یا جسم شاداب کودک. کوردجو پس از فرودآمدن از چوب بست نقاشی در آن کلیسا، روح خود را با رؤیایی چند دربارة بهترین زیباییهای ممکن تازه ساخت.
در حدود سال 1523، چند مأموریت از طرف فدریگو گونتساگای دوم به استفاده از عناصر شرک آمیز در نقاشی کوردجو میدان داد. مارکزه فدریگو، که می خواست لطف شارل پنجم را به خود جلب کند، به کوردجو مرتباً تابلو سفارش می داد و آنها را برای امپراطور می فرستاد تا آنچه را که در آرزویش بود، یعنی لقب دوکا را، به دست آورد. کوردجو موضوعهای اساطیری را پی درپی رسم می کرد و پیروزیهای عشقی ساکنان اولمپ را مصور می ساخت. در تربیت اروس، ونوس چشم کوپیدو را می بندد (تا مبادا تیرهای کوپیدو نسل بشر را براندازد)؛ در یوپیتر و آنتیوپه، ژوپیتر به هیئت ساتیری به سوی آن زن (آنتیوپه) که برهنه بر روی چمن خوابیده است پیش می رود؛ در دانائه، یک پیک بالدار با برداشتن روپوش از روی آن بانوی زیبا تهیة ورود ژوپیتر را می بیند، درحالی که در کنار بستر او دوکودک برهنه، با بیعلاقگی، شادمانه به افتخار تقوای خدایان می نوازند؛ دریو، ژوپیتر، که از ماندن در جایگاه آسمانی خود به ستوه آمده است، در پاره ابری پنهان شده و با دست همه توان خود زن فربهی را گرفتار می سازد، آن زن نخست با عشوة ملیحی تردید خود را ابراز می دارد و سرانجام به تهنیت میل تسلیم می شود. در هتک ناموس گانومدس، پسربچة زیبایی به وسیلة یک عقاب شتابان به آسمان برده می شود تا

احتیاج آن خدای خدایان «دوکاره» را رفع کند. در لدا وقو، عاشق، قو است، اما انگیزه همان است. حتی در تابلو مریم عذرا و قدیس جورج، دو کوپیدو برهنه در برابر مریم بازی می کنند، و قدیس جورج با زره درخشانش آرمان جسمانی شباب در دورة رنسانس است.
از آنچه گفته شد نباید چنین نتیجه گرفت که کوردجو تنها یک شخص شهوانی است که فقط ذوق جسمانی دارد. شاید او زیبایی را به حد افراط دوست می داشت و در این تصویرهای اساطیر به طرزی استثنایی بیشتر به ظواهر آن می پرداخت، اما در تابلوهای «حضرت مریم» خود به عمق زیبایی بیشتر توجه کرده بود. خود او، هنگامی که قلم مویش روی تصویرهای اساطیری بازی می کرد، زندگی بورژوازی منظمی داشت، بیشتر اوقاتش را به خانواده اش تخصیص می داد، و کمتر از خانه بیرون می رفت، مگر برای کار. وازاری می گوید: «به کم قانع بود و همچون یک مسیحی خوب می زیست.» گویند که او جبان و اندوهگین بود. چه کسی می توانست هرروز، پس از رؤیای خوشی از زیبایی، به جهانی وارد شود که پر از زشتی است، و آنگاه اندوهگین نشود؟
احتمالاً در مورد پرداخت دستمزد به کوردجو برای کارش در کلیسای جامع بین او و اولیای کلیسا نزاعی رخ داده بود. وقتی تیسین به پارما آمد و خبر این نزاع را شنید، چنین اظهار عقیده کرد که اگر آن گنبد را می توانستند برگردانند و آن را پر از ادوات کنند، هنوز حق کوردجو ادا نشده بود. درهرحال پولی که به او پرداخته شد به طرز عجیبی باعث مرگش گردید. در 1534 قسطی به مبلغ 60 کروان (750 دلار؟) دریافت کرد. این پول تماماً به سکة مسی به او تحویل شد. هنگام عزیمتش از پارما، آن بار سنگین را بردوش نهاد و پیاده ره سپرد؛ درمیان راه گرما بر او غلبه کرد، بدانسان که مجبور شد آب زیادی بنوشد؛ در نتیجه تب کرد و در 5 مارس 1534 در سن چهلسالگی (برخی گویند چهل و پنج سالگی) در مزرعة خود درگذشت.
با آنکه عمری کوتاه داشت، کامیابیش شگرف بود؛ اگر از رافائل بگذریم، این کامیابی بیش از آن بود که هر نقاش دیگر از جمله لئوناردو، تیسین، و میکلانژ در چهل سال اولیة زندگی خود به آن نایل شده بودند. کوردجو در زیبایی طرح، ظرافت خطوط محیطی، و نمایاندن اعضای جسم انسانی به طرزی با روح، با همة آن استادان برابری می کند. رنگامیزیش کیفیتی سیال و درخشان دارد و با ته رنگهای بنفش، نارنجی، گلی، آبی، و نقره ای فروزانتر از آن نقاشان متأخر ونیزی است. او استاد سایه روشن است؛ در بعضی از تصویرهای «حضرت مریم» او، ماده تقریباً به شکل و عمل عملکردی از نور تبدیل می شود. در دستیازی به طرحهای ترکیبی – هرمی، قطری، و مستدیر- رشادتی بسزا داشت؛ اما در فرسکوهای گنبدی وحدت را در مجموعة مفصلی از پاهای حواریون و فرشتگان رعایت می کرد. در به کار بردن روش کوتاه نمایی بسیار افراط می کرد، به طوری که نقاشیهای گنبدیش گرچه مطابق قواعد علمی بودند، درهم، فشرده، و ناهنجار می نمودند، مانند تصویر صعود عیسی در کلیسای سان جووانی

اونجلیستا. از طرف دیگر به مکانیک هنر وقعی نمی گذاشت، چنانکه بسیاری از تابلوهایش، مانند «میکاوبر» پشتبند مشهوری ندارند. برخی از موضوعات مذهبی را با لطافت سرشار نقاشی می کرد، اما علاقة عمده اش به زیبایی چشم و حرکات و وجنات و شادیبخشیهای آن بود؛ و تصویرهای بعدی او نمایانندة پیروزی ونوس بر مریم در هنر ایتالیای قرن شانزدهم بود.
رقیب نفوذ او در ایتالیا و فرانسه میکلانژ بود و بس. در اواخر قرن شانزدهم، مکتب نقاشی بولونیا، به ریاست کاراتچی، کارهای او را سرمشق قرارداد؛ و پیروان این مکتب، گویدو رنی و دومنیکینو، به سیاق کوردجو هنری از تعالی جسمانی و احساس نفسانی به وجود آوردند. شارل لوبرن و پیر مینیاریک شیوة شهوانی تزیین از طریق اشکال مشرکانه وارد فرانسه کردند و در ورسای رایج ساختند. در این شیوه تصویرهایی از کوپیدو در حال تیراندازی، و نیز از کروبیان فربه ساخته می شد. آن که هنر فرانسه را تسخیر کرد و نفوذی در آن به جا گذاشت که تا زمان واتو طول کشید، بیشتر کوردجو بود تا رافائل.
در خود پارما کار او ادامه یافت و سپس توسط فرانچسکو ماتتسوئولی (ایتالیاییها او را، از روی هوس، پارمیجانینو لقب داده بودند) تغییر شکل یافت. ماتتسوئولی یتیم متولد شد (1504)، توسط دو عمش که نقاش بودند پرورش یافت، و در نتیجه استعدادش بسرعت رشد کرد. در هفدهسالگی مأموریت یافت که نمازخانة کلیسای سان جووانی اونجلیستا را تزیین کند- و این همان کلیسایی بود که کوردجو گنبدش را نقاشی می کرد. در این فرسکوها شیوة او رشاقتی یافت که تقریباً به آن کوردجو شبیه بود، با این تفاوت که ماتتسوئولی عشق مخصوص خود را به جامة زیبا برآن افزود. در همین اوان او تصویر جالبی از صورت خود بدان سان که در آینه دیده می شود، رسم کرد؛ این یکی از اتوریتراتو (خودنگاره)های بس جالب است که جوان باسلیقه، حساس، و متکبری را می نمایاند. وقتی پارما از طرف نیروهای پاپ محاصره شد، عم فرانچسکو این تصویر و سایر تصاویر کار برادزاده اش را بست و به او داد و او را روانة رم ساخت تا کارهای رافائل و میکلانژ را بررسی کند و لطف پاپ کلمنس هفتم را به خود جلب نماید (1523). نزدیک به منتهای کامیابی بود که رم مورد تاخت و تاز قرار گرفت و او مجبور شد به بولونیا فرار کند (1527). در آنجا یکی از همگنانش به تمام حکاکیها و طرحهای او دستبرد زد. گویا در این زمان آن عمش که کفالت او را بر عهده داشت مرده بود. از آن پس تا چندی نان خود را از نقاشی تابلو شاهواری به نام حضرت مریم روزا برای پیترو آرتینو (این تابلو زمانی در درسدن بود)، و تابلو دیگری به نام قدیسه مارگریتا برای چند راهبه درآورد. تابلوهای اخیر هنوز در بولونیا هستند. وقتی شارل پنجم به آنجا آمد تاویرانی ایتالیا را ببیند، فرانچسکو تصویری از او با رنگ روغنی رسم کرد؛ امپراطور آن را پسندید و چه بسا ممکن بود جایزة هنگفتی به او اعطا کند، ولی پارمیجانینو تصویر را از امپراطور



<215.jpg>
پارمیجانینو: حضرت مریم روزا؛ تالار تصویر، درسدن،


گرفت و به کارگاه هنری خود برد تا آن را به کمال بیشتری بیاراید، و دیگر هرگز امپراطور را ندید.
پارامیجانینو به پارما بازگشت (1531) و مأموریت یافت که شبستانی را در کلیسای مادونا دلا ستکاتا نقاشی کند. او اینک در اوج توانایی بود، و تابلوهایی که ضمن کار اصلیش به وجود آورد بسیار عالی بودند: یک کنیز ترک، که بیشتر به شاهزاده خانمی شبیه است تا به یک برده؛ یک عروسی قدیسه کاترین، که با تابلو کوردجو در همین موضوع رقابت می کند- کودکانی که در این پرده رسم شده اند دارای زیبایی آسمانی هستند؛ و یک شبیه بینام که به موجب روایت متعلق است به آنتیا، معشوقه اش. گویند که این زن از روسپیهای مشهور زمان بوده است، ولی تصویرش او را به نحو فرشته آسایی با وقار می نمایاند و جامة تن او نشان می دهد که برازندة یک ملکه است.
اما اکنون پارمیجانینو، شاید به سبب بدبختی و بینوایی، شدیداً به کیمیاگری دلبسته شد؛ نقاشی را رها کرد و کوره هایی برای طلا سازی نصب کرد. اولیای کلیسای سان جووانی چون نتوانستند او را بر سر کارش بیاورند، به علت نقض قرار داد، فرمان دستگیری او را صادر کردند. پارمیجانینو به کازالمادجوره رفت و خود را در میان انبیقها و بوته های آزمایش گم کرد، موی ریش را نسترد، از سلامت خود غفلت کرد، به سرماخوردگی و تب مبتلا شد، و مانند کوردجو ناگهان چشم از جهان فروبست