گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل دوازدهم
.III – در طول جادة امیلیا


در مشرق بولونیا رشته ای از شهرهای کوچک قرار گرفته است که در حد خود به شکوه رنسانس جلا بخشیدند. شهرک ایمولا هنرمندی به نام اینوچنتسو دا ایمولا داشت که نزد فرانچا

تحصیل کرد و تابلو خانوادة مقدس را از خود به جا گذاشت که همچند تصویرهای رافائل است. فائنتسا نام خود را به فایانس (بدل چینی) داد و قسمتی از مساعی صنعتی خود را صرف آن کرد. در آن شهر- و همچنین در گوبیو، پزارو، کاستل دورانته، و اوربینو- سفالسازان ایتالیایی در دو قرن پانزدهم و شانزدهم هنرپوشاندن سفال را با لعاب و نقاشی با اکسیدهای فلزی بر آن را تکمیل کردند. این نقشها، با گداخته شدن، به رنگ ارغوانی، سبز، و آبی روشن در می آمدند. فورلی (سابقاً فوروم لیوی) به وسیلة دو نقاش و یک زن مرد صفت قهرمان شهرت یافت. وصف ملوتتسو دا فورلی را به هنگام توصیف رم موکول می کنیم، زیرا آن شهر صحنة محبوب عملیات او بود. شاگرد او، مارکو پالمتتسانو، موضوعات کهن مسیحی را برای صدها کلیسا و حامیان خویش نقاشی کرد و شبیه سحرانگیزی ازکاترینا سفورتسا از خود به جاگذاشت.
کاترینا دختر گالئاتتسو ماریا، دوک میلان، با جیرولامو ریاریو، جبار ظالم و حریص فورلی، ازدواج کرد. در 1488 رعایای آن جبار بر او شوریدند، او را کشتند، و کاترینا و فرزندانش را اسیر کردند؛ اما سربازان وفادار به او قلعة شهر را حفظ نمودند. کاترینا به اسیرکنندگان خود وعده داد که اگر رهایش سازند، سربازان مزبور را به تسلیم وادار خواهد ساخت؛ آنان این وعده را پذیرفتند، اما فرزندانش را به عنوان گروگان نگاه داشتند. وی چون به قلعه درآمد، فرمان داد که درهای آن را ببندند، و آنگاه رهبری مقاومت سربازان را خود به عهده گرفت. وقتی شورشیان تهدید کردند که فرزندان او را خواهند کشت، از فراز بار به آنان گفت که طفلی در رحم دارد و می تواند پس از زادن آن باز آبستن شود. لودوویکو، فرمانروای میلان، کاترینا را نجات داد، شورش بشدت سرکوب شد، و اوتاویانو، پسر کاترینا، زیر نظر مادر آهنین اراده اش مقام امارت را اشغال کرد. ما بار دیگر به احوال کاترینا خواهیم پرداخت.
در شمال و جنوب راه امیلیا، دو پایتخت قدیمی هنوز برجایند: راونا، که زمانی خلوتگاه امپراطوران روم بود؛ و سان مارینو، جمهوری پایدار. در اطراف صومعة قرن نهم قدیس مارینوس آبادی کوچکی به وجود آمد که، به واسطة موضع قابل دفاعش بر رأس یک کوه سنگی، از حملات تمام سرکرده های نظامی دورة رنسانس مصون بود. استقلالش در 1631 رسماً از طرف پاپ اوربانوس هشتم شناخته شد، و از آن پس تاکنون به لطف دولت ایتالیا، که فایدة زیادی در داشتن آن نمی یابد، مستقل مانده است. راونا، پس از آنکه در 1441 به تصرف ونیزیها درآمد، به سعادت زود گذری نایل شد؛ در 1509 یولیوس دوم آن را جزو ایالات پاپی ساخت؛ سه سال بعد ارتش فرانسه، پس از نیل به فتحی در آن حوالی، خود را ذی حق دانست که بر آن شهر بتازد. این تاخت و تاز چنان شهر را ویران کرد که تا جنگ جهانی دوم هرگز به حال اول بازنگشت، و آن جنگ نیز آن را دوباره فرسود. در آن شهر پیترو لومباردو از طرف برناردو بمبو، پدر بمبو کاردینال و شاعر، مأموریت یافت که طرحی برای آرامگاه دانته تهیه کند (1483).
ریمینی– که در آن جادة امیلیا دقیقاً در جنوب رود روبیکون به انتهای خود در ساحل


<217.jpg>
سفالینه از فائنتسا؛ چپ و راست سرکه دان، وسط گلدان است، از اوربینو، اواسط قرن شانزدهم


آدریاتیک می رسد – از طریق خاندانی که بر آن حکومت می کرد (خاندان مالاتستا، یعنی «بدسران») وارد عرصة تاریخ رنسانس شد. افراد این خاندان نخست در اواخر قرن دهم به عنوان نایبان امپراطوری مقدس روم در تاریخ ظاهر شدند. اینان بر ایالات مرزی آنکونا، از جانب اوتو سوم، فرمانروایی داشتند و فرقه های گوئلف و گیبلین را بر ضد یکدیگر تحریک می کردند؛ گاه از پاپ فرمان می بردند، و زمانی از امپراطور؛ و بدین نحو، عملاً سلطة خود را بر آنکونا، ریمینی، و چزنا برقرار کردند و، مانند جبارانی که به هیچ چیز جز توطئه، خیانت، و شمشیر پایبند نیستند، بر آنها فرمان راندند. کتاب شهریار، اثر ماکیاولی، انعکاس ضعیفی از اعمال حقیقی آنها بود. جووانی مالاتستا زن خود فرانچسکا دا ریمینی و برادر خویش پائولو را کشت (1285)؛ کارلو مالاتستا شهرت خاندان خود را با هواداری از هنر و ادبیات برقرار کرد. سیگیسموندو مالاتستا سلسلة خود را به اوج قدرت و فرهنگ رسانید، و در قتل نفس نیز گوی سبقت را از پیشینیان خود ربود. معشوقه های متعددش چندین فرزند برای او آوردند، و در برخی موارد تقارن زایمان آنان باعث زحمت بود؛ سه بار ازدواج کرد و دو زن خود را به بهانة زنا کشت؛ می گفتند که دختر خود را آبستن کرده، و قصد ارتکاب عمل شنیع با پسر خود داشته است، ولی آن پسر او را با خنجر آخته از خود رانده است؛ و شهوت خود را با جسد زنی آلمانی اطفا کرده که مرگ را بر آغوش او ترجیح می داده است؛ مع هذا، دربارة این اعمال عنیف فقط گفتة دشمنانش دردست است. به آخرین معشوقه اش، ایزوتا دلیی آتی، عشقی شیدایی داشت و سرانجام با او ازدواج کرد؛ پس از مرگ وی، یادگاری در کلیسای سان فرانچسکو برای او برپا کرد و دستور داد تا این جمله را در پای آن حک کردند: «به یاد ایزوتای ملکوتی صفات». ظاهراً منکر خدا و خلود روح بود؛ خوش داشت که ظرف آب مقدس کلیسا را به مرکب بیالاید و مؤمنان را هنگام تطهیر با آن آب آلوده ببیند.
دستیازی به انواع جنایات هرگز او را نمی آزرد. سردار لایقی بود؛ در رشادت، و همچنین در تحمل تمام مشقاتی که لازمة خدمت نظام است، شهرتی بسزا داشت. شعر می سرود، لاتینی و یونانی تحصیل می کرد، و دانشوران و هنرمندان را می نواخت و از مصاحبت آنان لذت می برد؛ مخصوصاً به لئون باتیستا آلبرتی مهر می ورزید، و به او مأموریت داد تا کلیسای جامع سان فرانچسکو را به یک معبد رومی تبدیل کند. آلبرتی آن کلیسای قرن سیزدهم را، که به سبک گوتیک ساخته شده بود، به حال خود واگذاشت و فقط روکار جلو آن را تبدیل به یک نمای کلاسیک کرد که از روی طاق آوگوستوس در ریمینی نمونه برداری شده بود. تاریخ ساختمان این طاق سال 27 ق م بود. ضمناً نقشة پوشاندن جایگاه همسرایان را با گنبدی طرح کرد، اما آن گنبد هرگز ساخته نشد؛ در نتیجه، آن کلیسا منظرة نامطبوعی یافت و موجب شد که معاصران آلبرتی آن را تمپیو مالا تستیانو (معبد بدسر) بخوانند. هنری که سیگیسموندو با آن داخل کلیسا را آراست حتی نوعی پیروزی برای شرک بود. در یک فرسکو فروزان، کار پیرو دلا

فرانچسکا، تصویر سیگیسموندو دیده می شود که در برابر قدیس حامی خود زانو زده است؛ اما این تقریباً تنها نشانة مسیحیت در کلیسا بود. ایزوتا در یکی از نمازخانه های این کلیسا دفن شده، و روی سنگ قبر او، بیست سال پیش از مرگش، این جمله نقش شده بود: «به ایزوتا ریمینی، زیبایی و تقوا و جلال ایتالیا»؛ در نمازخانة دیگری، تصویرهایی از مارس، مرکوریوس، ساتورنوس، دیانا، و ونوس تهیه شده بود. دیوارهای کلیسا با نقوش برجستة مرمرین عالی آراسته شده بودند که بیشتر کار آگوستینو دی دوتچو بودند. این نقوش ساتیرها، فرشته ها، پسران نغمه خوان، و هنرها و علوم را در قالب اشخاص نشان می دادند و به طغرای سیگیسموندو و ایزوتا آراسته شده بودند. پاپ پیوس دوم، که دوستدار هنر کلاسیک بود، این ساختمان جدید را «معبد مشرکان» نام داده بود ... زیرا چندان مشحون از اشکال مشرکانه بود که دیگر یک عبادتگاه مسیحی به شمار نمی رفت، بلکه بیشتر برای کافرانی مناسب بود که می خواستند ارباب انواع مشرکان را ستایش کنند.
در پیمان صلح مانتوا (1459)، پاپ پیوس سیگیسموندو را مجبور ساخت که ولایات خود را به کلیسا بازگرداند. وقتی آن جبار حیله گر سلطة خود را بر آنها تجدید کرد، پاپ توقیع تکفیر او را صادر نمود و او را به بدعت، قتل اقربا، زنا با محارم، هتک ناموس، خیانت، پیمانشکنی، و توهین به مقدسات متهم کرد. سیگیسموندو به آن توقیع خندید و گفت که آن اتهام از اشتهای او به غذا و شراب چندان نکاسته است. اما حوصله، اسلحه، و استراتژی پاپ دانشور بر او غلبه کرد؛ در 1463، او با زانو زدن در برابر نمایندة پاپ توبه کرد، قلمرو خود را به کلیسا تسلیم نمود، و بخشوده شد. چون هنوز کارمایة خود را از دست نداده بود، به فرماندهی یک ارتش ونیزی در چند نبرد علیه ترکها فاتح شد و با چیزی، که به نظر او به قدر استخوانهای بزرگترین قدیسان ارزش داشت، به ریمینی بازگشت. این چیز خاکستر جمیستوس پلتون بزرگترین فیلسوف افلاطونی یونان بود، یعنی همان کس بود که پیشنهاد کرده بود به جای مسیحیت یک دین شرکت نو افلاطونی اختیار شود. سیگیسموندو این گنجینة خود را در قبر باشکوهی در کنار «معبد» خویش دفن کرد. سه سال بعد (1468) چشم از جهان فروبست. ما در بحث ترکیبی خود از رنسانس نباید او را فراموش کنیم.
اگر سیگیسموندو را نمایندة آن اقلیت کوچک اما متنفذی بدانیم که به نحوی کمابیش آشکار از ایمان قرون وسطایی مسیحیت دست کشیده بودند، در لورتو نمونة زنده ای از آن ایمان وجود داشت که آتش آن هنوز در قلب ایتالیاییها فروزان بود. برای یافتن این نمونه ما فقط باید کرانة آدریاتیک را از ریمینی تا درون مارکه تعقیب کنیم. هر سال، در دورة رنسانس، هزاران زایر به لورتو سفر می کردند تا خانة مقدس را زیارت کنند - در زمان حاضر نیز وضع به همین منوال است. بنابه روایتی، مریم و یوسف و عیسی در آن خانه در ناصره زندگی کرده

بودند، و آن خانه، بنابر همان روایت عجیب، به طرز معجزه آسایی به وسیلة فرشتگان نخست به دالماسی برده شد (1291). و پس از آن از فراز آدریاتیک به یک بیشه و غار در نزدیکی رکاناتی انتقال یافت. در اطراف آن خانة سنگی، یک پردة مرمرین، که طرح آن را برامانته تهیه کرده بود، ساخته شد، و آندرئا سانسووینو تزیینات مجسمه ای به آن افزود؛ کلیسایی به نام سانتواریو توسط جولیانو دا مایانو و جولیانو دا سانگالو (تاریخ اتمام، 1468) ساخته شد. در یک محراب کوچک درون خانة مقدس، مجسمه ای از مریم و کودک او از چوب سرو سیاه قرار داشت که مؤمنان آن را ساختة دست قدیس لوقا می دانستند. پس از آنکه این ساختمانها در 1921 به وسیلة حریق منهدم شد، به جای آنها بناهای مشابهی ساخته و با جواهر و سنگهای قیمتی آراسته شد، و چراغهای نقره شب و روز در جلوخان آنها می سوخت. این نیز قسمتی از رنسانس بود.