گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل سیزدهم
.II – فرانته


آلفونسو ملک خویش را برای پسر فرضی خود فردیناند باقی گذاشت. پدر فردیناند، که مردم کشورش او را فرانته می نامیدند، درست معلوم نبود. مادرش، مارگارت هیجاری عاشقان دیگری غیر از شاه داشت. پونتانو، منشی فرانته، به یقین می گفت که پدر او یکی از یهودیان مسیحی شدة اسپانیایی بود که در ونیز اقامت داشت. والا مربی فرانته بود. فرانته به فجور جنسی مشهور نبود، اما بیشتر شروری را دارا بود که ممکن است از یک طبیعت حاد رام نشده به وسیلة یک نظام اخلاقی محکم صادر شود. پاپ کالیکستوس سوم تولد او را مشروع ساخت، ولی از شناختن سلطنتش خودداری کرد؛ سلسلة آراگون را در ناپل منقرض شده اعلام داشت، و ادعا کرد که قلمرو آن ملک کلیساست. رنه د/ آنژو کوشش دیگری کرد تا تاج و تختی را که به موجب وصیت جووانای دوم به او واگذار شده بود باز یابد. وقتی در ساحل ناپل نیرو پیاده می کرد، مالکان فئودال برضد خاندان آراگون به شورش برخاستند و با دشمنان شاه متحد شدند. فرانته با شجاعتی خشم آلود به مقابلة این مبارزه جوییهای همزمان شتافت، دشمنان خود را منکوب ساخت و انتقامی بس وحشیانه از آنان گرفت. آنان را یکی پس از دیگری به بهانة سازش دعوت کرد، سفره ای از طعامهای لذیذ برایشان گسترد، بعضی از آنان را پس از دسر به قتل رساند، عده ای را زندانی کرد، چندین تن را در سیاهچالهای خود از گرسنگی کشت، و برخی را به خاطر لذت بردن از محنتشان در قفس نگاه داشت و وقتی که مردند اجسادشان را مومیایی کرد، محبوبترین جامه هایشان را بر آنها پوشاند، و به همان شکل در موزة خویش نگاه داشت؛ مع هذا این داستان ممکن است برای بزرگ کردن «مظالم جنگی» به وسیلة مورخان جبهة مخالف جعل شده باشد. همین شاه بود که در 1479 با لورنتسو د مدیچی نهایت خوشرفتاری را کرد. انقلاب نزدیک بود سلطنت او را در 1458 واژگون سازد، اما او دوباره موقعیت خویش را تحکیم کرد و فرمانروایی خود را ادامه داد؛ سرانجام، پس از سی و شش سال سلطنت، در میان شادی عموم درگذشت. بقیة داستان ناپل مربوط به تاریخ سقوط ایتالیا است.

فرانته حمایت آلفونسو را از دانشوران ادامه نداد. اما مردی را به صدارت برگزید که در آن واحد شاعر، فیلسوف، و دیپلوماتی ماهر بود. جووانی پونتانو آکادمی ناپل را – که بکادلی تأسیس کرده بود- توسعه داد. اعضای آن ادیبانی بودند که در ادوار معین اشعار و عقاید خود را مبادله می کردند؛ نام لاتینی برای خود برمی گزیدند (مثلاً پونتانو، یوویانوس پونتانوس شد)، و با علاقه و شوق چنین می اندیشیدند که پس از یک فاصلة طولانی و ناگوار، فرهنگ باشکوه امپراطوری روم را احیا می کنند و آن را ادامه می دهند. برخی از آنان لاتینی را چنان عالی می نوشتند که شایستة عصر سیمین بود. پونتانوس رساله های لاتینی دربارة اخلاقیات می نوشت و فضایلی را می ستود که فرانته، بنا به روایت، رعایت نمی کرد؛ همچنین رسالة فصیحی به نام دربارة فرمانروا نوشت که در آن به فرمانروا صفات پسندیده ای را توصیه کرده بود که ماکیاولی بیست سال بعد در کتاب خود، شهریار، آنها را تحقیر کرد. جووانی این رساله را به شاگرد خود، آلفونسو دوم، پسر و وارث فرانته (1494-1495) که به تمام مواعظ ماکیاولی عمل می کرد اهدا کرد. پونتانو تعلیمات خود را هم به نظم می داد و هم به نثر؛ و اسرار نجوم و کشت صحیح پرتقال را در اشعار شش وتدی لاتینی آموزش می داد. در یک رشته از اشعار دلپسند، انواع عشق معمولی را می ستود: اشتیاق متقابل جوانان سالم، دلبستگی مهرآمیز نوعروسان و نودامادان، لذت مشترک زناشویی، شادیها و غمهای والدین، و حصول یکدلی و یگانگی کامل میان زن و شوهر که با پیشرفت سنین عمر حاصل می شود. با اشعاری که ظاهراً به روانی اشعار ویرژیل بودند تسلط عجیب گوینده اش را به لغت لاتینی می رساندند، زندگی ناپلیها را در ایام تعطیل تشریح کرد: کارگرانی که بر روی چمن غنوده اند؛ ورزشکارانی که سرگرم بازیهای قهرمانی هستند؛ تفریحگرانی که بر ارابه های خود نشسته اند؛ دوشیزگان دلربایی که به آهنگ دف می رقصند؛ پسران و دخترانی که در گردشگاه کنار خلیج معاشقه می کنند؛ عاشقانی که در میعادگاه به راز و نیاز مشغولند؛ و شریف زادگانی که در بایا استحمام می کنند، چنانکه گویی پانزده قرن از نشاطها و نومیدیهای اووید سپری نشده است. اگر پونتانو با همان سلاست و ملاحتی که لاتینی را نوشته بود به ایتالیایی می نوشت، ما اکنون او را با گویندگان دو زبانه ای چون پترارک و پولیتسیانو برابر می دانستیم، که عقل سلیم قادرشان ساخته بود هم با زمان خود پیش بروند و هم درگذشته جولان بزنند.
پس از پونتانو، برجسته ترین عضو آکادمی یاکوپو ساناتسارو بود. او مانند بمبو می توانست ایتالیایی را به پاکیزه ترین سبک لهجة توسکان بنویسد که با زبان ناپلی بسیار متقاوت بود، مانند پولیتسیانو و پونتانو می توانست مراثی و مدایحی به لاتینی بسراید که موجب خرده گیری تیبولوس یا مارتیالیس نشود. برای قصیده ای که در مدح ونیز نوشته بود، 600 دوکاتو از ونیز برای او فرستاده شد. آلفونسو دوم، که با آلکساندر ششم در جنگ بود، ساناتسارو را با خود به میدانهای نبرد می برد تا با اشعار خود تیر بر رم بباراند. وقتی که پاپ شهوتران، که بر زره

خانوادگی بورژیای خود نقش یک گاو اسپانیایی داشت، جولیا فارنزه را به معشوقگی گرفت، ساناتسارو با دو خط شعر چنان او را کوفت که سربازان آلفونسو از لاتینی ندانستن خویش متأسف شدند:
روزگاری ائوروپة صوری بر پشت گاوی نشست،
اکنون یک گاو اسپانیایی جولیا را بر پشت خود حمل می کند.1
هنگامی که سزار بورژیا بر ضد ناپل وارد نبرد شد، این شعر به استقبالش شتافت:
بورژیا هم قیصر است و هم هیچ؛
چرا نه، زیرا در آن واحد هر دو است.
چنین هجاهایی در ایتالیا از دهانها به گوشها می رسید و به تشکیل داستان بورژیاها کمک می کرد.
ساناتسارو وقتی که خوی آرامتری داشت، حماسه ای به زبان لاتینی در ولادت مریم عذرا سرود (1526). این حماسه یک جولان ماهرانه و حیرت انگیز قلم بود: منظومه را بر دستگاه کلاسیک خدایان اساطیری بنیان نهادند، اما آنها را به عنوان اشخاص فرعی، مانند کسانی که استراق سمع می کنند، به صحنة داستان انجیل وارد کرد؛ آنگاه با نقل چهارمین سرود شبانی مشهور ویرژیل در شعر خود با او لاف برابری زد. متن لاتینی این منظومه چنان عالی بود که کلمنس هفتم را خشنود ساخت، اما امروز هیچ پاپی توجه خود را بدان معطوف نمی دارد.
شاهکار ساناتسارو آرکادیا بود که به زبان زندة همشهریانش نوشته شده بود (1504) و مخلوطی بود از نظم و نثر. این شاعر هم، نظیر تئوکریتوس در اسکندریة قدیم، از شهرها خسته شده بود و دوست داشت از نکهت و آرامش روستاها برخوردار شود. بیست سال پیش از آن، لورنتسو و پولیتسیانو با صمیمیت آشکار، عشق خود را به زندگی شهری ابراز داشته بودند. دورنماهای نقاشی آن زمان بتدریج مردم را دوستدار روستا گرداندند و مردان دنیادار به زمزمه از جنگل و صحرا، نهرهای زلال، و شبانان نیرومندی پرداختند که از نایشان آهنگهای عاشقانه بیرون می آمد. کتاب ساناتسارو این خیالات خوش را جذب کرد و بیش از هر کتاب دیگر در دورة رنسانس محبوب و مشهور شد. خوانندگان خود را به یک دنیای خیالی از مردان نیرومند و زنان زیبا می برد که هیچ یک پیر نبودند، ولی بیشترشان برهنه بودند؛ جمال آنان و شکوه مناظر طبیعی را با یک نثر شاعرانه چنان مجسم کرده بود که سبکش برای بیان

1. اشاره به ماجرای زئوس و ائوروپه است. بنابر اساطیر یونان، ائوروپه دختر آگنور، شاه صور، بود. زئوس که عاشق وی شده بود، به صورت نره گاو زیبای سفیدی درآمد، نزد وی رفت، و او را بفریفت تا سوارش شد. به مجرد اینکه ائوروپه بر پشت گاو (زئوس) نشست، خدای خدایان پرواز کرد، او را به جزیرة کرت برد، و از عشقش کامیاب شد. ـ م.

این گونه صحنه ها در ایتالیا، و بعداً در فرانسه و انگلستان، نمونه واقع شد؛ در میان نثر خود گاه اشعار قابل قبولی نیز می آورد. این کتاب در واقع زایشگاه شعرشبانی جدید بود که ملاحت نظایر پیشین خود را نداشت، زیرا درازتر و میان تهی تر بود؛ اما نفوذ بیپایانی بر ادبیات و هنر داشت. جورجونه، تیسین، و صد نقاش دیگر پس از آن دو، موضوعهایی از آن برای تصویرهای خود می گرفتند؛ ادمند سپنسر و سرفیلیپ سیدنی برای ملکه های پریان و آرکادیای انگلیسی خود از آن بهره مند می شدند. ساناتسارو قاره ای را کشف کرده بود که بمراتب سحارتر از دنیای جدید کریستوف کلمب بود؛ یک بهشت افلاطونی که برای ورود به آن هیچ مایه ای جز سواد لازم نداشت و می توانست، بدون برداشتن انگشت خود از صفحة کتاب او، قصری به دلخواه خود بسازد.
هنر رنیو قدری مرد آساتر از شعرش بود، هرچند آنجا نیز دست ظریف ایتالیایی خود را نمایان می ساخت. دوناتلو و میکلوتتسو از فلورانس آمدند و کار خود را با ساختن آرامگاه چشمگیری برای کاردینال ریناله و برانکاتچی در کلیسای سان آنجلو آنیلو آغاز کردند. آلفونسو بزرگمنش دستور ساختن دروازة جدیدی را برای کاستل نوئووو، که در 1283 توسط شارل اول از خاندان آنژو شروع شده بود، صادر کرد (1443- 1470). فرانچسکو لورانا طرح این دروازه را تهیه کرد؛ و پیترو دی مارتینو، و شاید هم جولیانو دا مایانو، نقوش برجسته ای از کامیابیهای شاه در جنگ و صلح ساخت. کلیسای سانتاکیارا، که برای روبر خردمند ساخته شده بود (1310)، هنوز دارای یک بنای یادگاری دلپسند گوتیک است که چندی پس از مرگ آن شاه در 1343 توسط برادران جووانی و پاچه دا فیرنتسه برپا شد. قسمتهای درونی کلیسای جامع سان جنارو (1272) در قرن پانزدهم به سبک گوتیک جدیدی تزیین شدند. در آن کلیسا در کاپلا دل تزورو، خون قدیس جانواریوس، قدیس حامی شهر ناپل، سه بار در سال جاری می شود و سعادت شهری را که از تجارت به تنگ آمده و زیر بار قرون فرسوده شده است، اما به ایمان و عشق دل خوش دارد، تضمین می کند.
سیسیل از رنسانس جدا ماند. چند دانشمند مانند آوریسپا و معدودی نقاش مثل آنتونلو دا مسینا پرورد؛ اما آنها بزودی به خاک اصلی ایتالیا هجرت کردند تا از فرصتهای بیشتری برخوردار شوند. پالرمو، مونرئاله، وچفالو در هنر پیشرفتهایی داشتند، اما فقط به منزلة بازمانده ای از هنر بیزانسی، اسلامی، ونورمان. فرمانروایان ملوک الطویفی که خود مالک زمین بودند قرن یازدهم را به قرن پانزدهم ترجیح می دادند، از ادبیات بیخبر بودند، یا آن را تحقیر می کردند. مردم مورد استثمار آنان فقیرتر از آن بودند که جز به جامة رنگین، دین منحصر به موزائیکهای درخشان و امید تاریک، و ترانه ها و اشعار سادة عشقی خود بیندیشند. آن جزیرة زیبا از 1295 تا 1409 خود سلسله ای از شاهان و ملکه های آراگونی داشت؛ از آن پس، به مدت سه قرن، گوهری بود بر تاج اسپانیا.

هرچند این شرح مختصر از ایتالیای غیر رومی ممکن است به نظر دراز آید، ولی حق زندگی کامل و متنوع آن شبه جزیرة دل انگیز را ادا نمی کند. بررسی اخلاق و آداب و علم و فلسفه را می توان به بعد از چند فصلی که می خواهیم دربارة پاپهای دورة رنسانس بنگاریم موکول کرد؛ اما حتی در آن شهرهایی که مورد بحث ما بوده اند چه فروع گرانبهایی از زندگی و هنر از نظر ما افتاده اند! ما از بخش ادب ایتالیا هنوز سخنی نگته ایم، زیرا بزرگترین داستانهای کوتاه به دورة بعدی مربوطند؛ نقش بزرگی را که هنرهای کوچک در آراستن ابدان، افکار، و خانه های ایتالیا داشتند چنان که باید بررسی نکرده ایم. چه اندامهای زشت و نامتناسبی که به طرزی شاهوار به وسیلة هنر نساجی تغییر هیئت نیافتند! راستی را که بعضی از اشراف و زنان والاتباری که به وسیله نقاشی ونیزی تجلیل یافتند، اگر به خاطر جامه های مخمل، اطلس، حریر، و زربفت نبود، به چه صورتی مجسم می شدند؟ چه خوب کردند که نمایاندن برهنگی و اندام عریان را گناه شمردند، و چه عاقل بودند که تابستانها را، هرچند به صورت رسمی و تشریفاتی، در باغهای خنک سر می کردند و با کاشیهای رنگارنگ کف و بام، با چکشکاری آهنها به نقش های اسلیمی و مشبک، با ظروف مسین براق، با مجسمه های کوچک مفرغی و عاجی که به یادشان می آورد که مردان و زنان چه اندامهای زیبایی می توانند داشته باشند، با کارهای چوبی کنده کاری شده و منبتکاری شده ای که سالهای سال دوام داشتند، با ظروف سفالین لعابداری که به میزها و گنجه ها و پیش بخاریها جلوه می بخشیدند، با شیشه های رنگین مصوری که با وجود شکنندگیشان زمان را به مبارزه می طلبیدند، و با گیره بندی نقره ای و زرکوب کردن جلد چرمین کتابهای کلاسیکی که به دست مردان سرسپردة قلم تذهیب شده بودند – با همة این تمهیدات – خانه های خویش را می آراستند. بسیاری از نقاشان، مانند سانو دی پیترو، ترجیح دادند که چشم خود را با ترسیم و رنگامیزی تصاویر مینیاتور بفرسایند تا آنکه رؤیای مرموز زیبایی خود را به طرزی خام و معجل برروی تابلوها و دیوارها پخش کنند. گاه وقتی که انسان از راه رفتن در موزه های هنری خسته می شود، می تواند ساعتها بنشیند و با مسرت بر تذهیبها و سطور زیبای کتابهای خطی که هنوز در قصر سکیفانویای فرارا، کتابخانة مورگن نیویورک، یا آمبروزیانای میلان مضبوطند بنگرد.
همة اینها، و نیز هنرهای بزرگتر، رنج و عشق، غدر و سیاستمداری، وفا و جنگ، دین و فلسفه، علم و خرافات، شعر و موسیقی، نفرت و هزل، و مردمی دوست داشتنی و آتشین مزاج، دست به هم داده بودند تا رنسانس ایتالیا را بسازند و آن را در رم زمان مدیچی تکمیل کنند و به انهدام برسانند.