گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل پانزدهم
.II – نیکولاوس پنجم: 1447-1455


تومازو پارنتوچلی، که در سارتسانا با فقر پرورش یافته بود، به طریقی توفیق آن را یافت که شش سال در دانشگاه بولونیا تحصیل کند. وقتی که پولش تمام شد، به فلورانس رفت و در خانواده های رینالدو دلیی آلبیتتسی و پالا د ستروتتسی وظیفة معلمی را به عهده گرفت. همینکه پولی به دست آورد، به بولونیا بازگشت، تحصیلات خود را ادامه داد، و در بیست و دو سالگی دکترای الاهیات را دریافت کرد. نیکولو دلیی آلبرگاتی، اسقف اعظم بولونیا، او را ناظر خاندان خود ساخت و به فلورانس برد تا ملازم پاپ ائوگنیوس چهارم در دوران تبعید طولانیش در آنجا باشد. پاپ طی سالهای تبعیدش، بی آنکه مسیحیت را از دست بدهد، اومانیست شد. دوستی صمیمانه ای با برونی، مارسوپینی، مانتی، آوریسپا، و پودجو به هم زد و به محفل ادبی آنان پیوست؛ بزودی تومازو سارتسانایی (این نامی بود که اومانیستها به پارنتوچلی داده بودند) از آتش عشق آنان به هنر و ادبیات باستانی گرم شد. تقریباً تمام عایداتش را در راه کتاب صرف کرد، برای خریدن نسخه های خطی گرانبها وام می گرفت، و اظهار امیدواری می کرد که روزی عایداتش به گردآوردن تمام کتابهای بزرگ جهان در یک کتابخانه تکافو کند. در حقیقت همین آرمان بنیانگذار کتابخانة واتیکان بود. کوزیمو او را برای تنظیم فهرست کتابخانة

مارچانا به کار گرفت، و تومازو در میان نسخه های خطی بشادی روزگار می گذراند. او درست نمی دانست که خود را برای این آماده می کند که نخستین پاپ رنسانس باشد.
مدت بیست سال در فلورانس و بولونیا به آلبرگاتی خدمت کرد. وقتی که اسقف اعظم مرد (1443)، ائوگنیوس پارنتوچلی را به جانشینی او منصوب کرد؛ و سه سال بعد، پاپ، که بسیار تحت تأثیر دانش و تقوا و قابلیت اداری او واقع شده بود، به کاردینالی ارتقایش داد. سال بعد ائوگنیوس درگذشت؛ و کاردینالها، که بین فرقه های اورسینی و کولونا دچار اشکال و بن بست شده بودند، پارنتوچلی را به پاپی برگزیدند. او پس از شنیدن خبر انتخاب خود، به وسپازیانو دا بیستیتچی بانگ زد: «که می توانست فکر کند که زنگنواز فقیر کشیشی، در برابر حیرت مغروران به پاپی برگزیده شود؟» اومانیستهای ایتالیا شاد شدند و یکی از آنان، فرانچسکو باربارو، اعلام کرد که رؤیای افلاطون تعبیر گشته و یکی از فیلسوفان شاه شده است.
نیکولاوس پنجم (پارنتوچلی حال خود را به این نام می نامید) سه هدف داشت: پاپ خوبی باشد، رم را از نو بنا کند، و ادبیات و دانش و هنر کلاسیک را احیا نماید. شغل عالی خود را با میانه روی و صلاحیت اداره می کرد، تقریباً در تمام ساعات روز بارعام می داد، و می توانست با آلمان و فرانسه هر دو دوستانه کنار آید. ناپاپ فلیکس پنجم چون تشخیص داد که نیکولاوس بزودی مسیحیت لاتین را به خود خواهد گرواند، از ادعاهای خویش دست برداشت و با رأفت بخشوده شد؛ شورای بال، که سر طغیان داشت اما در حال پاشیدگی بود، به لوزان رفت و منحل شد (1449)؛ نهضت شورایی به انتها رسید و شقاق پاپی مرتفع شد. تقاضای اصلاحات هنوز از آن سوی آلپ می رسید؛ نیکولاوس احساس کرد که در برابر تمام شاغلانی که مشاغل خود را در نتیجة اصلاحات از دست می دادند، نمی تواند اصلاحات را عملی سازد؛ در عوض امیدوار بود که کلیسا همچون پیشرو احیای دانش حیثیتی را که در آوینیون و بر اثر شقاق از دست داده بود دوباره به دست آورد. پشتیبانی نیکولاوس از دانش با مقاصد سیاسی بستگی نداشت؛ بلکه از یک عاطفة صمیم و تقریباً عاشقانه بر می خاست. او برای گردآوری نسخه های خطی سفرهای پر رنجی به آن سوی آلپ انجام داده بود؛ همو بود که آثار ترتولیانوس را در بال کشف کرد.
حال که به عواید دستگاه پاپ دست یافته بود، عمالی به آتن، قسطنطنیه، و شهرهای مختلف آلمان و انگلستان فرستاد تا کتب خطی یونانی یا لاتینی را، اعم از مسیحی یا مشرکانه، بخرند یا از آنها رونوشت بردارند؛ گروه بزرگی از کاتبان و ویراستاران را در واتیکان مستقر ساخت؛ و تقریباً هر اومانیست برجستة ایتالیایی را به رم فرا خواند. وسپازیانو مبالغه آسا می نویسد: «تمام دانشوران جهان در زمان پاپ نیکولاوس به رم آمدند، برخی به میل خود و بعضی به تقاضای او.» کار آنان را با سخاوت خلیفه ای که از موسیقی یا شعر به وجد آمده باشد پاداش می داد. لورنتسو والا برای ترجمة اثر توسیدید به لاتینی 500 دوکاتو (12,500 دلار؟)

دریافت کرد؛ گوارینو داورونا برای ترجمة آثار استرابون 1,500 دوکاتو، و نیکولو پروتی برای ترجمة آثار پولوبیوس 500 دوکاتو گرفت. پودجو مأمور ترجمة آثار دیودوروس سیسیلی شد؛ تئودوروس گاتسا با محبت از فرارا جلب شد تا ترجمة جدیدی از آثار ارسطو تهیه کند؛ به فیللفومسکنی در رم و ملکی در روستا و دستمزدی به مبلغ 10,000 دوکاتو پیشنهاد شد که ایلیاد و اودیسه هومر را به لاتینی برگرداند، اما مرگ پاپ مانع اجرای این ترجمه شد. این پاداشها آن قدر گزاف بودند که برخی از دانشوران در قبول آنها تردید کردند، پاپ با این اخطار ماهرانه بر تردید آنان غالب آمد: «پیشنهاد مرا بپذیرید، زیرا ممکن است نیکولاوس دیگری پیدا نکنید.» هنگامی که یک بیماری همه گیر او را از رم به فابریانو راند، تمام مترجمان و کاتبانش را با خود برد تا مبادا از آن مرض تلف شوند. ضمناً از آثاری که ممکن بود کلاسیک مسیحی خوانده شوند نیز غافل نماند. 5,000 دوکاتو جایزه برای کسی تعیین کرد که انجیل متی را در زبان اصلی پیدا کند و نزد او بیاورد. جانوتتسو مانتی و جورج طرابوزانی را برای ترجمة آثار سیریل اسکندرانی، باسیلیوس کبیر، گرگوریوس نازیانزوسی، و گرگوریوس نوسایی، و سایر آثار آبای کلیسا استخدام کرد؛ مانتی و دستیارانش را مأمور ساخت که نسخة جدیدی از انجیل از روی متن عبری و یونانی تدوین کنند؛ این کار نیز با مرگ او عقیم ماند. این ترجمه های لاتین معجل و ناکامل بودند، اما برای اولین بار راه مطالعة آثار هرودوت، توسیدید، گزنوفون، پولوبیوس، دیودوروس، آپیانوس، فیلن اسکندرانی، و تئوفراستوس را بر دانشجویانی که نمی توانستند یونانی بخوانند گشودند. فیللفو در گفتگو از این ترجمه ها چنین نوشت: «یونان نمرده، بلکه به ایتالیا، که در روزگار پیشین یونان بزرگ خوانده می شد، هجرت کرده است.» مانتی، بیشتر بر سبیل حقشناسی تا از روی دقت، چنین حساب کرد که در هشت سال دورة سلطنت روحانی نیکولاوس ترجمه هایی که از یونانی به لاتینی شده بودند بیش از ترجمه های پنج قرن پیش از آن بودند. نیکولاوس ظاهر و شکل کتاب را نیز مانند متن آن دوست می داشت؛ چون خودش خوشنویس بود، منشیان مجرب را وا می داشت که ترجمه ها را بدقت بر روی کاغذ پوستی بنویسند؛ آنگاه اوراق کتاب در جلدی از مخمل قرمز صحافی می شد و مجلد با گیره های نقره ای از خرابی محفوظ می ماند. بتدریج که بر تعداد کتابها افزوده می شد – نهایتاً 824 کتاب لاتینی و 352 کتاب یونانی- و مجموعه های کتب پاپهای سابق را بزرگتر می ساخت، مسئلة جا دادن کتابها و محفوظ نگاه داشتن آنها برای نسلهای بعد پیش آمد. در این موقع کتابهای پاپ مجموعاً بالغ بر پنج هزار مجلد می شدند، و این بزرگترین گنجینة کتاب در اروپا بود. ساختن کتابخانه ای برای واتیکان یکی از بزرگترین آرزوهای نیکولاوس بود.
نیکولاوس ضمن آنکه دانشور بود، سازنده نیز بود، و از آغاز اشغال کرسی خود تصمیم گرفته بود که رم را شایستة رهبری جهان سازد. سال بخشش در 1450 فرامی رسید؛ انتظار

می رفت که صدهزار تایب به رم بیایند؛ اینان نمی بایست شهر را چون ویرانه ای ببینند؛ حیثیت کلیسا و پاپ ایجاب می کرد که دژ مسیحیت زایران را با «عمارات فخیمی ببینند که ذوق و زیبایی را با تناسبهای دلپذیر توأم ساخته باشد.» عماراتی که «بسیار موجب آبرومندی کرسی پطرس حواری باشند»؛ این جمله ای بود که نیکولاوس در بستر مرگ ادا کرد و بدین گونه هدف کارهای خود را توجیه کرد. او دیوارها و دروازه های شهر را از نو بنا کرد، آبراهة آکوا ورجینه را تعمیر نمود و به هنرمندی مأموریت داد تا آبنمای زیبایی در دهانة آن بسازد؛ لئونه باتیستا آلبرتی را برای طراحی کاخها، میدانهای عمومی، و خیابانهای عریضی استخدام کرد که در طرفین دارای گذرگاههای سرپوشیده باشند و رهگذران را از آفتاب و باران محفوظ دارند. بسیاری از خیابانها را سنگفرش کرد، ساختمان بسیاری از پلها را تجدید نمود، و قلعة سانت آنجلو را تعمیر کرد. به ساکنان برجستة شهر وام داد تا قصرهایی بسازند که موجب زیبایی رم شوند. به امر او، برناردو روسلینو کلیساهای سانتاماریا مادجوره، سان جووانی لاتران، سان پائولو، و سان لورنتسو را، که در خارج دیوارهای شهر قرار داشتند، و همچنین چهل کلیسایی را که گرگوریوس اول برای نگاهداری صلیب طرح کرده بود نوسازی کرد. نیکولاوس طرحهای شاهانه ای برای یک کاخ جدید در واتیکان تهیه کرد که با باغهایش تمام تپة واتیکان را فراگیرد و پاپ و کارمندانش، کاردینالهایش، و دفترهای دربار پاپ را درخود جای دهد؛ آنقدر زنده ماند تا اطاقهای خودش (که بعداً مورد استفادة آلکساندر ششم واقع و آپارتمان بورژیا خوانده شدند) تکمیل گشتند؛ کتابخانه اش (که اکنون تالار نقاشی واتیکان است) و اطاقهایی که بعداً توسط رافائل تزیین شدند به پایان رسیدند. بندتو بونفیلیی را از پروجا، و آندرئا دل کاستانیو را از فلورانس آورد تا فرسکوهایی بر دیوارهای واتیکان بسازند (این فرسکوها اکنون از میان رفته اند.) و فرا آنجلیکو مسن را ترغیب کرد که به رم بازگردد و در نمازخانة خود پاپ ماجراهای قدیس ستفانوس و قدیس لاورنتیوس را نقاشی کند. آنجلیکو تصمیم گرفت که کلیسای کهن و در حال ویرانی سان پیترو را خراب کند و به جای آن شگرفترین کلیسای جهان را بسازد؛ اجرای این نقشة جسورانه به زمان یولیوس دوم موکول شد.
نیکولاوس امیدوار بود که مخارج این ساختمان از عواید سال بخشش تأمین شود. این عید را به عنوان جشن آرامش بازگشته و اتحاد کلیسا اعلام کرد، و مردم اروپا این امر را به طیب خاطر پذیرفتند. عدة زایرانی که از هر سوی جهان مسیحیت لاتینی به رم روآوردند از حیث عظمت بیسابقه بود؛ کسانی که این سیل جمعیت را به چشم دیده بودند آن را با حرکت دهها هزار مورچه مقایسه می کردند. چنان جمعیتی در رم گرد آمده بود که پاپ مدت اقامت هر زایری را نخست به پنج روز و بعد به سه روز و سپس به دو روز محدود کرد. در یک مورد دویست نفر براثر فشار جمعیت به رود تیبر افتادند و مردند؛ نیکولاوس، پس از آن واقعه، خانه ها را برای گشاد کردن معابر ورود به کلیسای سان پیترو خراب کرد. چون زایران هدایای

گرانبها می آورند، عواید سال بخشش حتی از حد انتظار پاپ هم گذشت و مخارج ساختمان جدید او و کارمزد دانشمندان و هزینة خرید کتابهای خطی را تأمین کرد. سایر شهرهای ایتالیا از کمبود پول رنج می بردند، زیرا، به طوری که یکی از ساکنان پروجا به شکوه می گفت، «هرچه بود به رم رفت»؛ در رم مهمانخانه داران، صرافان، و کاسبان استفاده بسیار کردند، و نیکولاوس توانست 100,000 فلورین (2,500,000 دلار؟) تنها در بانک مدیچی به ودیعه گذارد. کشورهای ورای آلپ از سیل طلایی که به ایتالیا سرازیر می شد بسیار ناخشنود بودند.
حتی درخود رم نارضایتیهایی سعادت نوین را مختل ساختند. حکومت نیکولاوس برشهر، از نظرگاه خود او، مهذب و عادل بود. او با تعیین چهار تن از اهالی شهر برای انتخاب مأموران دولت و نظارت بر مالیاتها، تا حدی امید مردم را به حکومت جمهوری برآورد. اما سناتورها و نجبایی که همگنانشان در دوران پاپی آوینیون و شقاق مذهبی بر رم حکومت می کردند درحکومت این پاپ بشدت ناراضی شدند، و مردم نیز از تبدیل واتیکان به قلعه ای که در برابر حملات (از آن قبیل که ائوگنیوس را از رم طرد کرد) مصون بود نفرت داشتند. افکار جمهوریخواهی، که توسط آرنالدو دا برشا و کولا دی رینتسو تبلیغ شده بودند، هنوز بسیاری از اذهان را منقلب می ساختند. در سال جلوس نیکولاوس به تخت پاپی، یکی از شارمندان به نام ستفانو پورکارو نطق آتشینی ایراد و طی آن بازگشت خودمختاری را تقاضا کرد. نیکولاوس اورا، با انتصاب به فرمانداری آنانیی، محترمانه تبعید کرد، او پس از چندی به پایتخت بازگشت و در برابر جمعیتی که برای تماشای کارناوال آمده بودند بانگ آزادیخواهی بر کشید. نیکولاوس او را به بولونیا تبعید کرد و کاملاً آزادش گذاشت، جز اینکه مقرر داشت هر روز خود را به نمایندة پاپ در آن شهر نشان دهد. مع هذا ستفانو راسخ العزم توانست از بولونیا سیصد تن از پیروان خود را در رم به توطئه چینی علیه پاپ برانگیزد. قرار بود که در روز عید تجلی، هنگامی که پاپ و کاردینالها در کلیسای سان پیترو مشغول به جا آوردن مراسم قداس هستند، به واتیکان حمله شود، خزانه اش برای تهیة پول جهت استقرار جمهوری به تصرف درآید، و خود نیکولاوس اسیر گردد. پورکارو بولونیا را مخفیانه ترک کرد (26 سپتامبر 1452) و، شب قبل از روز حملة معهود، به دسیسه گران پیوست. اما غیبت او از بولونیا آشکار شد و چاپاری به واتیکان خبر رساند. ستفانو را تعقیب کردند، یافتند، زندانی ساختند، و در 9 ژانویه در سانت آنجلو سر بریدند. جمهوریخواهان اعدام او را به عنوان قتل نفس تقبیح کردند؛ اومانیستها توطئه را به منزلة خیانت عظیم به پاپ محکوم ساختند.
نیکولاوس از کشف این موضوع که عدة زیادی از اهالی شهر با وجود نیکخواهیش او را جبار می شمردند یکه خورد و یکباره عوض شد. نیکولاوس، که از سوء ظن رنج می برد، از نفرت مرارت می کشید، و از نقرس به عذاب آمده بود بسرعت پیر می شد؛ وقتی به او خبر رسید که ترکها باگذشتن از روی نعش 50,000 مسیحی وارد قسطنطنیه شده اند و کلیسای سانتا سوفیا

را تبدیل به مسجد کرده اند (1453)، تمام جلال مسیحیتش غروری بیهوده به نظر آمد. نیکولاوس به تمام قدرتهای اروپایی متوسل شد تا به جهاد برخیزند و دژ فروافتادة مسیحیت شرقی را از نو تسخیر کنند؛ پیشنهاد کرد که یک دهم تمام عایدات اروپای باختری به تأمین مخارج جهاد تخصیص یابد، و خود تعهد کرد که یک دهم تمام عواید دربار و دیوانخانة خود و سایر درآمدهای کلیسایی را صرف این کار کند؛ و نیز اخطار کرد که اگر جنگ میان ملل مسیحی خاتمه نیابد، همة آنها را تکفیر خواهد کرد. اروپا به این سخنان چندان اعتنایی نمی کرد. مردم شکوه داشتند که پولی که از طرف پاپهای قبلی جمع آوری شده بود به منظورهای دیگری خرج شده است؛ ونیز استقرار ارتباط تجاری را با ترکها ترجیح می داد؛ میلان از مشکلاتی که برای ونیز در بازگرفتن برشا به وجود آمده بود استفاده کرد؛ فلورانس بر از دست رفتن تجارت شرق برای ونیز باخشنودی می نگریست. نیکولاوس به واقعیت تسلیم شد و آتش زندگی در وجودش به سردی گرایید. پس از آنکه از دیپلوماسی فرسوده شد و جزای گناهان اسلاف خود را دید، در 1455، در پنجاه و هشت سالگی، بدرود حیات گفت.
نیکولاوس صلح را در داخل کلیسا دوباره برقرار ساخته، نظم و شکوه رم را بازگردانده، بزرگترین کتابخانة آن زمان را تأسیس کرده، و کلیسا و رنسانس را با هم سازش داده بود. دست خود را به جنگ نیالوده، از خویشاوندبازی اجتناب کرده، و کوشیده بود تا ایتالیا را از کشمکشی که ممکن بود به نیستی آن انجامد بازدارد. باوجود عواید سرشار و بیسابقه ای که وارد خزانه اش می شد، خود او زندگی ساده ای داشت؛ به کلیسا و کتابهایش مهر می ورزید و فقط در بذل مال مسرف بود. یک وقایعنگار مهموم وقتی که او را «خردمند، عادل، خیرخواه، لطیف، آرامش طلب، مهربان، یار مستمندان، متواضع ... و دارای تمام فضایل» می نامید، در حقیقت احساسات مردم ایتالیا را منعکس می ساخت. این حکم از محکمة عشق صادر شده بود و پورکارو ممکن بود در آن تردید کند، ولی ما می توانیم آن را معتبر بدانیم.