گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل پانزدهم
.IV – پیوس دوم: 1458-1464


انئاسیلویو پیکولومینی کار خود را در 1405 در شهر کورسینیانو، نزدیک سینا، شروع کرد. والدینش فقیر بودند، اما نسبی عالی داشتند. در دانشگاه سینا حقوق تحصیل می کرد؛ این رشته مطابق ذوقش نبود، زیرا ادبیات را دوست می داشت؛ اما دانشگاه به ذهن او شوق و نظم

بخشید و او را برای تکالیف اداری و دیپلوماسی آماده کرد. در فلورانس علوم انسانی را نزد فیللفو تحصیل کرد و از آن زمان به بعد اومانیست باقی ماند. در بیست وهفت سالگی با سمت منشیگری نزد کاردینال کاپرانیکا استخدام شد و با او به شورای بال رفت. در آنجا به گروهی که مخاصم پاپ ائوگنیوس چهارم بود پیوست؛ تا چندین سال پس از آن، از نهضت شورایی علیه قدرت پاپ دفاع می کرد؛ مدتی منشی ناپاپ فلیکس پنجم بود. همینکه تشخیص داد ستارة اقبال مخدومش رو به زوال است، اسقفی را راضی کرد تا او را به امپراطور فردریک سوم معرفی کند. بزودی شغلی در دفتر مخصوص شاه به دست آورد و در 1442 همراه فردریک به اتریش رفت. تا مدتی در دستگاه او باقی ماند و زندگیش تأمین بود.
در آن سالهای سازنده پایبند به اصل متقنی نبود و فقط هدفش آن بود که هرچه زودتر از نردبان ترقی و کامیابی بالا رود. بدون ترس و تأسف، از مرامی به مرامی گروید، از زنی به زن دیگر می پرداخت، و این کار را با چنان عدم ثباتی تعقیب می کرد که به نظر او و بیشتر معاصرانش تعلیمات مناسبی برای آموختن راه و رسم زناشویی بود. برای یکی از دوستانش نامة عاشقانه ای نوشت تا به دختری که ازدواج را به زنا ترجیح می داد بدهد و دل سنگش را آب کند. از چند طفل نامشروع خود یکی را برای پدر خویش فرستاد و از او خواست تا وی را پرورش دهد، و اذعان کرد که او «نه قدیستر از داوود است و نه عاقلتر از سلیمان.» این ابلیس جوان می توانست برای اثبات صحت مقاصد خویش از انجیل شاهد بیاورد. رمانی به سبک بوکاتچو نوشت؛ این رمان تقریباً به تمام زبانهای اروپایی ترجمه شد و اورا در زمان قدسیتش به زحمت انداخت. گرچه پیشرفت بیشتر او ظاهراً مستلزم ورود به حلقة کشیشان بود، از این کار اجتناب می کرد، زیرا مانند قدیس آوگوستینوس از قدرت خویش در خودداری از شهوات شک داشت. او برضد تجرد اجباری کشیشان چیز می نوشت.
در میان این بی ایمانیها، نسبت به ادبیات وفادار مانده بود. همان حساسیت به زیبایی که اخلاقیات او را فاسد ساخته بود، عاشق طبیعت و دوستدار مسافرتش کرد و سبک نگارشش را متشکل ساخت تا اینکه به یکی از نویسندگان جذاب و ناطقان فصیح قرن پانزدهم بدل شد. تقریباً همواره به لاتینی می نوشت، در هر زمینه ای قلمفرسایی می کرد – داستان، شعر، سخن نکته دار، محاورات، رسالات، تاریخ، سفرنامه، جغرافی، تفسیر، خاطرات، و یک کمدی – و همیشه با سلاست و ملاحتی که با شیواترین نثر پترارک برابری می کرد. می توانست نامه های دولتی را به عبارات فصیح بیاراید، و نطقی را با حذاقیت انگیزنده و روانی مسحورکننده تنظیم یا بدون مقدمه بیان کند. این یک خاصیت آن زمان بود که انئا سیلویو توانست تقریباً از هیچ شروع کند و با نیش قلم خود را به مقام پاپی برساند. اشعارش عمق یا ارزش مستدامی نداشتند، اما چندان نرم و روان بودند که بتوانند تاج ملک الشعرایی را از دست نوازشگر فردریک سوم برای او تأمین کنند (1442). رساله هایش چنان با روح و جادویی بودند که بی اعتقادی و بی آیینی

نویسنده شان را با لعاب خوشنمایی می پوشاندند. او می توانست از بحثی دربارة «باژگونیهای زندگی درباری» («همان طور که رودها به دریا می ریزند، بدیها نیز به دربار جاری می شوند») به رساله ای در «طبیعت اسبان و توجه از آنها» بپردازد. نشانة دیگری از روح زمان این بود که او در نامة مطول خود دربارة تعلیم و تربیت، به جز یک مورد، فقط از نویسندگان مشرک نقل قول می کند و از وقایع روزگار شرک شاهد می آورد؛ جلال تحصیلات اومانیستی را مورد تأکید قرار می داد، و به شاه اصرار می کرد که پسرانش را برای مشقات و مسئولیتهای جنگ آماده کند. در آن نامه چنین می گوید: «موضوعات جدی با اسلحه حل می شوند نه با قانون» یادداشتهای مسافرتش در نوع خود بهترین آثار ادبی دورة رنسانس هستند. با دلبستگی حریصانه ای نه تنها شهرها و مناظر روستایی را مجسم می ساخت، بلکه صنایع، محصولات، شرایط سیاسی، نظامات دولتی، آداب و اخلاق را نیز تشریح می کرد؛ از زمان پترارک تا آن هنگام هیچ فرد ایتالیایی وصف روستاها را به آن خوبی نکرده بود. از قرنها پیش تا آن هنگام او تنها فرد ایتالیایی بود که آلمان را دوست می داشت؛ اهالی شهرها و قصبات آن را، که به جای کشتن یکدیگر در کوچه، خود را با آبجو و فضا را با بانگها و آواهای خود پر می کردند، می ستود. خود را شایق به دیدن چیزهای متنوع می خواند؛ و یکی از گفته های مکررش این بود: «هیچ گاه ممسک از پولش، و خردمند از دانشش راضی نیست.» با گرداندن کلک روانش به تاریخ، شرح حالهای مختصری از معاصران معروف خود (دربارة مردان مشهور)، زندگانی فردریک سوم، وصف جنگهای هوسیان، و خلاصه ای از تاریخ جهان را نوشت. تصمیم گرفت کتاب مفصلتری در «تاریخ و جغرافی جهان» بنویسد؛ این کار را در زمان پاپی خود ادامه داد و قسمت مربوط به آسیا را تمام کرد. کریستوف کلمب این قسمت را با علاقة بسیار خواند. از زمان نیل به مقام پاپی تا هنگام آخرین بیماریش، وقایع سلطنت خود را روز به روز نوشت. معاصر او، پلاتینا، می گوید: «تا نیمه شب که به بستر می رفت، همچنان می خواند و دیکته می کرد؛ هیچ گاه بیش از پنج یا شش ساعت نمی خوابید.» از اینکه وقت سلطنت روحانی خود را صرف کارهای ادبی می کرد معذرت می خواست و چنین می گفت: «وقتی که ما برای کارهای دیگر صرف می کنیم ما را از انجام وظیفه باز نمی دارد؛ ما برای نوشتن، از ساعات خواب خود می کاهیم؛ ما سنین پیری خود را از استراحتی که لازمة آن است محروم ساخته ایم تا بتوانیم به آیندگان آن چیزی را برسانیم که شایستة به خاطر داشتن می دانیم.»
در سال 1445 امپراطور، انئاسیلویو را به سفارت نزد پاپ فرستاد. انئا، که صدبار برضد ائوگنیوس چیز نوشته بود، چنان با فصاحت از او معذرت خواست که ائوگنیوس او را بخشود؛ و از آن روز به بعد روح انئا به ائوگنیوس تعلق گرفت. در 1446 کشیش شد و در چهل و یک سالگی با عفت سازش کرد، و از آن پس زندگیش نمونة تقوا بود. فردریک را نسبت به پاپ وفادار نگاه داشت و با دیپلوماسی ماهرانه، و گاه مزورانه، وفاداری برگزینندگان و نخست-

کشیشان آلمانی را نسبت به پاپ بازگرداند. سفرهایش به رم و سینا عشق او را نسبت به ایتالیا دوباره در او بیدار کردند؛ بتدریج مناسبات خود را با فردریک قطع کرد و خود را به پاپ نزدیکتر ساخت. همواره می خواست به جنب و جوش و فعالیتهای سیاسی زادگاه خویش بازگردد، اما در رم در مرکز و کانون امور جای داشت؛ که می توانست بگوید که در شور و شر وقایع به مقام پاپی نخواهد رسید؟ در 1449 اسقف سینا و در 1456 کاردینال پیکولومینی شد.
چون وقت تعیین جانشین برای کالیکستوس فرارسید، ایتالیاییهای مجمع سری، برای جلوگیری از انتخاب کاردینال د/ استوتویل، رأی خود را به پیکولومینی دادند. کاردینالهای ایتالیایی تصمیم گرفته بودند که مقام پاپ و کالج مقدس را به هم میهنان خود بدهند. این نه فقط برای اغراض شخصی بود، بلکه از بیم آن بود که یک پاپ غیر ایتالیایی ممکن است به نفع وطن خود کار کند یا مقام پاپی را بکل از چنگ ایتالیاییها درآورد. هیچ کس گناهان زمان جوانی انئا را بر او نگرفت؛ و سرانجام رأی کاردینال روذریگو بورخای اسپانیایی اکثریت آرا را به نفع او تأمین کرد. هرچند پیکولومینی تازه کاردینال شده بود، اکثریت اعضای کالج او را به عنوان مردی مجرب، دیپلوماتی موفق در زمان مأموریتش در آلمان آشفته، و دانشوری که معلوماتش مایة اعتلا و آبرومندی بزرگترین مقام روحانی است شایستة آن مقام می دانستند.
او اکنون پنجاه و سه ساله بود، اما زندگی پرماجرایش چنان به سلامت او دستبرد زده بود که از سن خود بسیار پیرتر می نمود. در مسافرتی از هلند به اسکاتلند (1435) با طوفان وحشت انگیزی روبه رو شد و به همان جهت سفرش از سلویس تا دانبار دوازده روز به طول انجامید. در آن طوفان نذر کرد که اگر نجات یابد، پای برهنه به نزدیکترین زیارتگاه مریم عذرا برود. نذر خود را انجام داد و آن مسافت طولانی را با پای برهنه بر روی برف و یخ پیمود، به نقرس مبتلا شد، و مابقی عمر را در رنج آن مرض به سر برد. در 1458 به سنگ مثانه و سینه درد مزمن مبتلا شد. چشمانش گود افتاد و چهره اش رنگپریده شد؛ پلاتینا می گوید: «اگر به خاطر صدایش نبود، هیچ کس نمی توانست بگوید که او زنده است.» در دوران پاپی با سادگی و صرفه جویی زندگی می کرد، مخارج خانه اش از تمام پاپها کمتر بود. هر وقت وظایفش اجازه می داد، به یکی از روستاها می رفت و «نه به عنوان پاپ، بلکه همچون روستایی حقیری روزگار می گذراند»؛ گاه در زیر سایة درختان یا زیتونستانی، یا کنار چشمه یا نهر خنکی، مجمعی از روحانیان تشکیل می داد یا سفرای دولتها را می پذیرفت. با صنعت جناس سازی لفظی از روی نامش (سیلویو) خود را سیلواروم آماتور (دوستدار جنگل) می نامید.
نام پاپی خود را از عبارت «پیوس آینیاس» گرفته بود که ویرژیل مدام آن را به کار می برد. اگر صفت پیوس را به معنای دیندار و پرهیزگار ترجمه کنیم، می توان گفت که وی آن را اصل و مبنای زندگی خویش قرار داده بود: متقی، وظیفه شناس، نیکخواه و باگذشت، و میانه رو و ملایم بود؛ از این رو محبت همه، حتی شکاکان رم، را به خود جلب کرده بود. او از

مرحلة شهوات جوانی گذشته و اخلاقاً مردی منزه و پاپی نمونه بود. هیچ گاه درصدد پوشاندن عشقهای سابق خود برنیامد و نکوشید تا تبلیغات ضد پاپی خودرا به نفع شورای عام در آن اوقات مخفی کند؛ ضمن یک توقیع، خاضعانه از خدا و کلیسا درخواست کرد که گناهانش را ببخشند (1463). اومانیستها، که منتظر حمایت سخاوتمندانه از جانب او بودند، از اینکه وی با وجود لذت بردن از محضرشان و دادن چند شغل به آنان در دربار پاپی مواجب زیادی به ایشان نمی داد و عواید پاپ را برای جهاد با ترکان حفظ می کرد، از آن حمایت مأیوس شده بودند. او همچنان در اوقات فراغت اومانیست بود: خرابه های قدیمی را بدقت مورد مطالعه قرار می داد و از تاراج آنها جلوگیری می کرد؛ برای مردم آرپینو فرمان عفو عمومی صادر کرد، زیرا سیسرون در آنجا (که در آن هنگام آرپینون نام داشت) متولد شده بود. فرمان ترجمة آثار هومر را داد، و پلاتینا و بیوندو را در دبیرخانة خود استخدام کرد. مینو دا فیزوله را برای مجسمه سازی و فیلیپینو لیپی را برای نقاشی کلیساهای رم به آن شهر آورد. غرور خود را با بنا کردن کلیسای جامعی از روی طرحهای برناردو روسلینو، و کاخ پیکولومینی در زادگاهش کورسینیانو، که آن را از روی اسم خویش پینتسا نام نهاده بود، اطفا کرد. مانند تمام نجیبزادگان فقیر، دارای غرور خاصی بود و بیش از آنچه به صلاح کلیسا باشد به دوستانش اخلاص می ورزید؛ واتیکان کندوی پیکولومینی شده بود.
دو دانشمند ستوده مایة سربلندی مقام او بودند. فلاویو بیوندو، منشی پاپ، از زمان نیکولاوس پنجم، نمایندة برجستة رنسانس بود؛ او شیفتة باستانشناسی بود و نیمی از زندگی خود را صرف تشریح تاریخ و بقایای آن کرد؛ اما هرگز از اصالت آیین و اجرای مراسم مذهبی باز نماند. پیوس او را همچون راهنما و دوستی ارج می نهاد و از مصاحبت او در سفرهایی که برای کشف آثار عتیق رم می کرد لذت می برد، زیرا بیوندو دایرة المعارفی درسه بخش نوشته بود و در آنها شکل زمین، تاریخ، نظامات، قوانین، مذهب، آداب، و هنر ایتالیای باستان را ضبط کرده بود. از آن اثر بزرگتر تاریخ حجیم انحطاط و سقوط امپراطوری روم از 476 تا 1250 بود. این کتاب اولین تاریخ انتقادی قرون وسطی بود. بیوندو صاحب سبک نبود، اما مورخی با تمیز بود؛ به وسیلة این اثر، داستانهایی که شهرهای ایتالیا دربارة اصل تروایی خود یا منشأهای خیالی دیگری پرداخته بودند از میان رفتند. تدوین این کتاب حتی برای هفتاد و پنج سال عمر بیوندو خیلی جاه طلبانه بود، و به هنگام مرگ او (1463) ناتمام ماند؛ اما او برای مورخان بعدی نمونه ای از دانش وجدانی به جاگذاشته بود.
کاردینال یوآنس بساریون کانون زنده ای بود از فرهنگ یونانی که درحال ورود به ایتالیا بود. در طرابوزان متولد شده و در قسطنطنیه یک دورة کامل از شعر، آیین سخنوری، و فلسفة یونانی را طی کرده بود؛ بعداً تحصیلات خود را در میسترا زیرنظر جمیستوس پلتون نوافلاطونی ادامه داد. به نام اسقف نیقیه به شورای فلورانس آمد و در اتحاد مسیحیت یونانی و لاتینی

نقش مهمی ایفا کرد؛ پس از بازگشت به قسطنطنیه، او و سایر «اتحادیون» از طرف طبقات روحانی پایین و تودة مردم طرد شدند. پاپ ائوگنیوس بساریون را کاردینال کرد (1439)، و او به ایتالیا رفت و مجموعه ای از آثار خطی یونانی را با خود برد، پودجو، والا، وپلاتینا از نزدیکترین دوستان وی بودند؛ والا او را «دانشمندترین یونان شناس در میان مردم لاتین، و کاملترین دانشمند لاتین در میان یونانیان» نامید. تقریباً تمام عایدات خود را صرف خریدن نسخ خطی یا خرج رونوشت برداشتن آنها کرد، و خود ترجمة جدیدی از مابعدالطبیعة ارسطو به عمل آورد؛ اما چون شاگرد جمیستوس بود، از افلاطون جانبداری می کرد و، در رأس مکتب افلاطونی، در مشاجرات شدید آن زمان بین افلاطونیان وارسطوییان شرکت می جست. افلاطونیان در آن مبارزه پیروز شدند و فرمانروایی ارسطو بر فلسفة غرب به انتها رسید. وقتی نیکولاوس پنجم بساریون را به عنوان نمایندة پاپ در بولونیا انتخاب کرد تا بر رومانیا و مارکه حکومت کند، بساریون وظیفة خود را چنان خوب انجام داد که نیکولا او را «فرشتة صلح» نامید. او برای پیوس دوم مأموریتهای مشکل دیپلوماتیک را در آلمان، که بار دیگر بر کلیسای رم شوریده بود، انجام داد. در اواخر زندگیش کتابخانة خویش را به موجب وصیت به ونیز واگذار کرد، و کتابهای اکنون او قسمتی از کتابخانة مارچانارا تشکیل می دهند. در 1471 چیزی نمانده بود که به پاپی برگزیده شود. یک سال بعد، در حالی که در سراسر جهان علم و دانش مفتخر بود، درگذشت.
مأموریتهای او در آلمان تا حدی به این علت که مساعی پیوس دوم برای اصلاح کلیسا دچار عدم موفقیت شده بود، و تا اندازه ای هم به این سبب که کوشش برای تحصیل عشریه ای جهت جهاد احساسات ضد رومی را در آن سوی آلپ برانگیخته بود، بی نتیجه ماند. پیوس در آغاز سلطنت روحانیش کمیته ای از مشایخ روحانی برای تنظیم برنامة اصلاحات مذهبی تعیین کرده بود. طرحی را که به وسیلة نیکولای کوزایی تسلیم شده بود پذیرفت و آن را در یکی از توقیعات پاپی گنجاند. اما پیوس دریافت که هیچ کس در رم خواهان اصلاحات نیست؛ تقریباً هر مقام درجه دومی از یک سوء استفادة کهن نفع می برد؛ جمود و مقاومت منفی پیوس را مغلوب کرد؛ در عین حال، مشکلاتش با آلمان، بوهم، و فرانسه کارمایة او را از میان برد، و جهادی که در نظر داشت انجام دهد تمام هم او را به خود معطوف می داشت و گردآوری پول هنگفتی را ایجاب می کرد. او چاره ای نداشت جز اینکه به سرزنش کردن کاردینالها برای لهو ولعبشان، و با اصلاحات کوچک و مقطعی در نظم صومعه ها، خود را راضی کند. در 1463، در آخرین تذکاریة خود به کاردینالها، چنین نوشت:
مردم می گویند که ما برای لذت زندگی می کنیم، ثروت می اندوزیم، رفتاری متبختر داریم، بر استران فربه و اسبان زیبا می نشینیم، با شنلهای بلند خود دامن کشان بر آنها می گذریم، و در زیر کلاه قرمز و باشلق سفید، چهره های گرد بر آنها می نمایانیم، تازی برای شکار نگاه می داریم، پول زیادی صرف مقلدان و طفیلیان می کنیم، و برای دفاع از دین به هیچ کار دست نمی یازیم. در این اظهارات مردم حقیقتی نهفته است، بسیاری از

کاردینالها و کارمندان دیگر دربار ما بدین گونه زندگی می کنند. اگر به این حقیقت اذعان شود، تجمل و شکوه دربار ما بسیار زیاد است. و به این جهت چندان مورد نفرت مردم هستیم که حتی به بیانات عادلانه و معقول ما نیز گوش فرا نمی دارند. فکر می کنید در برابر چنین وضع شرم آوری چه باید کرد؟ ... باید تحقیق کنیم که پیشینیان ما به چه وسیله اقتدار و احترام کلیسا را به دست آوردند ... ما آن اقتدار را باید با همان وسایل حفظ کنیم. میانه روی، عفت، عصمت، و غیرت برای ایمان ... تحقیر دنیا و میل به شهادت کلیسای رم را اعتلا بخشید و آن را سیادت جهان داد.
پاپ، هنگامی که هنوز انئاسیلویو بود، یک دیپلومات همواره موفق بود، حال در معاملاتش با قدرتهای اروپایی مجبور بود که ناکامیهای پی درپی را تحمل کند. لویی یازدهم با الغای پراگماتیک سانکسیون بورژ پیروزی مختصری برای او فراهم آورد؛ اما وقتی پیوس از یاری به خانوادة آنژو برای تسخیر مجدد ناپل امتناع کرد، لویی در حقیقت آن الغا را نسخ کرد. بوهم در طغیانی که یان هوس یک قرن پیش از لوتر آغاز کرده بود باقی ماند، و شاه جدید، ژرژ پودبرادی، از آن بشدت حمایت می کرد. کشیشان آلمان همچنان در مقاومت علیه تحصیل عشریه از طرف پاپ با امیران آلمانی متحد بودند و در تقاضای قدیمی خود مبنی بر اینکه یک شورای عام باید برای اصلاح کلیسا و حکومت برپاپ تشکیل شود اصرار می ورزیدند. پیوس با صدور توقیع «اکسکرابیلیس» (1460)، که هرگونه کوششی را برای تشکیل یک شورای عام بدون ابتکار و رضایت پاپ محکوم می کرد، به این تقاضا پاسخ گفت. در این توقیع استدلال شده بود که اگر مخالفان سیاست پاپ در هر زمان بتوانند چنین شورایی را تشکیل دهند، اختیارات پاپ همواره در خطر خواهد بود، و نظم کلیسا مختل خواهد شد.
این مشاجرات کوششهای پاپ را در متحد ساختن اروپا علیه ترکان خنثا می کرد. پاپ در همان روز تاجگذاریش وحشت خود را از پیشروی مسلمانان از کنارة رود دانوب به سوی وین، و از طریق بالکان به درون بوسنی، ابراز داشت. یونان، اپیروس، مقدونیه، و صربستان در حال سقوط به دست دشمنان مسیحیت بودند؛ که می توانست بگوید که چه وقت از آدریاتیک خواهند گذشت و به ایتالیا حمله خواهند کرد؟ پیوس یک ماه پس از تاجگذاریش دعوتی برای تمام امرای مسیحی فرستاد تا در مجمع بزرگی در مانتوا گرد آیند و برای نجات مسیحیت شرق از شر حملات عثمانی چاره ای بیندیشند.
خود او در 27 مه 1459 با فاخرترین لباس رسمی، درحالی که برتخت روانی نشسته بود، وارد مانتوا شد. این تخت روان را نجبا و خادمان کلیسا حمل می کردند. یکی از مهیجترین نطقهای پاپی خود را در برابر جمعیتی عظیم ایراد کرد. اما هیچ شاه یا امیری از ورای آلپ به آنجا نیامد و هیچ یک نماینده ای که تمایل او را به جنگ ابراز دارد نفرستاد. روح ملیت، که می بایست اصلاحات مذهبی را به سامان رساند، آن قدر قوی بود که بتواند «ملتمسات» پاپ را در برابر شاهان بی اثر سازد. کاردینالها به پاپ اصرار کردند که به رم بازگردد؛ زیرا هیچ-

یک از آنان حتی فکر این را هم که عشر عایدات خود را برای جهاد از دست بدهد دوست نمی داشت. برخی از کاردینالها با جسارت از پاپ پرسیدند که آیا می خواهد که آنان در گرمای تابستان مانتوا تب کنند و بمیرند؟ پاپ صبورانه منتظر امپراطور شد، اما فردریک سوم به جای آنکه به یاری مردی که در گذشته به او خدمت کرده بود برخیزد، به مجارستان، که خود را برای مقاومت در برابر حملات ترکان آماده می ساخت، اعلان جنگ داد. فرانسه بار دیگر همکاری خود را با پاپ مشروط به پشتیبانی او از مبارزة فرانسه با ناپل ساخته بود. ونیز، به سبب ترس از اینکه مبادا متصرفاتش در دریای اژه اولین قربانی جنگ اروپای مسیحی با عثمانیان گردد. از قبول درخواست پاپ خودداری کرد. سرانجام درماه اوت فرستادگانی از طرف فیلیپ نیکو، دوک بورگونی، نزد پاپ آمدند. در سپتامبر، فرانچسکو سفورتسا وارد شد؛ سایر امرای ایتالیا به اوتأسی کردند و کنگره نخستین جلسة خود را چهارماه پس از ورود پاپ تشکیل داد. چهار ماه دیگر صرف مباحثه شد؛ سرانجام، در نتیجة موافقت با تقسیم سرزمین عثمانی یا بیزانس سابق بین نیروهای فاتح، پیوس موفق شد که بورگونی و ایتالیا را برای مبادرت به جنگ مقدس با خود همراه سازد. به موجب تصمیم این کنگره، تمام غیرروحانیان مسیحی می بایست یک سی ام، همة یهودیان یک بیستم، و جملة روحانیان یک دهم عایدات خود را به هزینة جهاد تخصیص دهند. پاپ تقریباً با فرسودگی کامل به رم بازگشت، اما فرمان ساختن ناوگروهی را صادر کرد و، با وجود نقرس و سینه درد و سنگ مثانه، آمادة هدایت جهاد شد.
مع هذا، روحش از جنگ بیزار بود و آرزوی فتحی صلحجویانه داشت. پاپ، که شاید از خبر مسیحی بودن مادر سلطان محمد ثانی تشویق شده و گمان کرده بود که سلطان یک محبت نهانی نسبت به دین مسیح دارد، نامه ای به او نوشت (1461) و جداً اصرار کرد که به انجیل عیسی ایمان آورد. این نامه را می توان از فصیح ترین منشآت او دانست:
اگر شما مسیحیت را بپذیرید، هیچ امیری در جهان نخواهد بود که در جلال برتر از شما و در قدرت برابر با شما باشد. ما شما را امپراطور یونانیان و مشرق خواهیم شناخت؛ و آنچه شما اکنون بزور تصرف کرده و با بیعدالتی نگاه داشته اید ملک شرعی شما خواهد بود. ... وه که در آن زمان چه صلح کاملی برقرار خواهد شد! عصر طلایی آوگوستوس، که شاعران در مدحش قصیده ها سروده اند، باز خواهد گشت. اگر شما با ما متحد شوید، تمام مردم مشرق زمین بزودی مسیحی خواهند شد. یک اراده می تواند به تمام جهان آرامش بخشد، و آن ارادة شماست!
محمد پاسخی نداد؛ معتقدات مذهبیش هرچه بود، می دانست که آخرین وسیلة حمایتش در وعده های پاپ نیست، بلکه در حمیت مذهبی مردم خودش است. پیوس وقتی متوجه این حقیقت شد، به گردآوری عشریة مذهبی پرداخت. وقتی در 1462 منابع پرثروتی از سنگ زاج در خاک پاپ در تولفا، در مغرب لاتیوم، کشف شد و چندین هزار تن به استخراج این مادة قیمتی برای رنگرزان به کار گماشته شدند، گشایشی در کارپاپ پدید آمد. طولی نکشید که عایدی حاصل

از استخراج این سنگ برای دربار پاپ به 100,000 فلورین در سال رسید. پیوس اعلام کرد که کشف این معادن معجزه ای بوده است از جانب خدا برای یاری به جنگ با ترکان. ایالات پاپی اکنون غنی ترین سرزمینهای ایتالیا بودند؛ ونیز پس از آنها در درجة دوم، و ناپل در درجة سوم قرار داشت؛ و بعد از آن دو بترتیب میلان، فلورانس، مودنا، سینا، و مانتوا بودند.
ونیز، که عزم راسخ پاپ را در جهاد با ترکان دید، در فراهم ساختن تدارکات جنگ تسریع کرد. کشورهای دیگر از یاری مثبت دریغ کردند و فقط وعدة کمک نسبی دادند؛ تحصیل مالیات برای جهاد تقریباً همه جا با مقاومت روبه رو شد. عزم فرانچسکو سفورتسا، بدین سبب که به ونیز وعده داده شده بود که مستملکات و تجارت از دست رفته اش را بازگردانند، به سردی گرایید. جنووا، که وعده داده بود هشت کشتی با سه ردیف پاروزن در اختیار جنگجویان گذارد، از دادن آنها ابا کرد. دوک بورگونی به پاپ اصرار ورزید که منتظر فرصت بهتری باشد. اما پیوس اعلام کرد که به آنکونا خواهد رفت، در آنجا به انتظار ناوگروههای پاپی و ونیز خواهد نشست، با آنها از راه دریا به راگوزا خواهد رفت، و به اسکندر بیگ، امیر بوسنی، و ماتیاس کوروینوس، فرمانروای مجارستان، خواهد پیوست، و شخصاً عملیات علیه ترکان را اداره خواهد کرد. تقریباً تمام کاردینالها به پاپ اعتراض کردند؛ آنان هیچ میلی به عبور از بالکان نداشتند و به پاپ اخطار کردند که سراسر بوسنی را بیماری طاعون و بدعتگذاران فراگرفته اند. مع هذا پاپ علیل صلیب جهاد را برگرفت، با رم که انتظار نداشت آن را بار دیگر ببیند وداع گفت، و با ناو گروهش عازم آنکونا شد (18 ژوئن 1464).
در همان اوان، ارتشهایی که بنا بود در اختیار او قرار گیرند چنان ناپدید شدند که گویی جادوی مشرق زمین در آنها کارگر شده است؛ نیروهایی که فلورانس فرستاده بود چنان بد تجهیز شده بودند که وجودشان بیفایده بود؛ وقتی پیوس به آنکونارسید (19 ژوئیه)، مشاهده کرد که تمام صلیبیونی که پیش از او در آنجا گرد آمده بودند از خستگی انتظار و فرط بی غذایی به ستوه آمده و فرار کرده اند. پس از خروج ناوگان ونیز از مردابهای ساحلی، طاعون در میان ملوانان شایع شد و وصول به مقصد را دوازده روز به تعویق انداخت. پیوس، که از پاشیده شدن ارتشهای خود و ظاهر نشدن ناوگان ونیزی دلشکسته شده بود، در آنکونا دچار ضعف مفرط شد و مرضش تا سرحد مرگ شدت یافت. سرانجام ناوگان ونیز پیدا شد؛ پاپ کشتیهای خود را به استقبال آنها فرستاد و دستور داد که خودش را به کنار پنجره ببرند تا از آنجا بتواند لنگرگاه را ببیند، اما حین مشاهدة ناوگان زندگی را بدرود گفت (14 اوت 1464). ونیز سفاین خود را احضار کرد، سربازان باقیمانده متفرق شدند، و جهاد منتفی گردید. آن شخصیت درخشان و قابل انعطافی که پله های ترقی را یک یک پیموده و به برترین سریر عالم مسیحیت برشده و منزلت آن سریر را با دانشی مهذب و با نیکخواهی عیسوی خود بالا برده بود، شرنگ ناکامی، حقارت، و شکست را تا آخرین درد آن در کشید؛ اما خطاهای جوانی خود را با فداکاری در سنین

کهولت جبران کرده و سخریة کاردینالهایش را با مرگ خود به شرم بدل ساخته بود.