گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل شانزدهم
.III- گنهکار


مردم رم پاپ را برای ادارة امور داخلی و دیپلوماسی موفقیت آمیزش می ستودند؛ هرچند که آن دیپلوماسی متردد بود؛ برای معاشقه هایش او را کمی ملامت می کردند؛ به سبب آراستن آشیانة فرزندانش سخت مذمت می نمودند؛ و از انتصاب عدة زیادی از اسپانیاییها، که قیافة

اجنبی و زبان خارجیشان برای ایتالیاییان ناخوشایند بود، خشمگین بودند. یکصد تن از خویشان پاپ به رم آمده بودند؛ یکی از ناظران می گوید: «ده دستگاه پاپ هم برای این بنی اعمام کافی نیست.» در آن هنگام خود آلکساندر از حیث فرهنگ، سیاست، و رسوم زندگی ایتالیایی بود، اما هنوز اسپانیا را دوست می داشت؛ بسیاری از اوقات با سزار و لوکرس اسپانیایی حرف می زد؛ نوزده اسپانیایی را به مقام کاردینالی ارتقا داد؛ وعدة زیادی خدمتکار و دستیار اسپانیایی در اطراف خود گردآورده بود. سرانجام رمیان حسود، نیمی بامزاح و نیمی باخشم، او را «پاپ یهودیزاده» لقب دادند، و غرضشان این بود که پیشینیانش یهودیان اسپانیایی عیسوی شده بودند. آلکساندر چنین عذر می آورد که بسیاری از ایتالیاییان، مخصوصاً از طبقة کاردینالها، بیوفایی خود را به او ثابت کرده اند و او می بایست برگرد خود حامیانی داشته باشد که اخلاصشان مبنی براین باشد که او را پیشتیبان خود بدانند.
او- و تمام شاهان و امیران اروپا تا زمان ناپلئون- در ارتقای خویشان خود به مقامات حساس و پرقدرت، به همین گونه استدلال می کردند.1 تاچندی امیدوار بود که پسرش جووانی ممکن است در حفظ ایالات پاپی به او کمک کند، اما جووانی حساسیت پدر خود را نسبت به زنان به ارث برده بود، بدون آنکه قابلیت او را در حکومت براشخاص دارا باشد. آلکساندر چون مشاهده کرد از میان پسرانش فقط سزار اراده و حمیت لازم برای ایفای نقشهای سیاسی لازم در آن زمان پرشدت را داراست، موقوفات مختلفی در اختیار اوگذاشت که عواید آنها پول لازم را برای قدرت رو به افزایش او تأمین کند. حتی لوکرس نرمخو یک آلت سیاسی بود: یا به حکومت شهری منصوب می شد، یا به بستر دوک ثروتمند و متنفذی راه می یافت. علاقة پاپ به لوکرس چندان شدید بود و او را به چنان ابراز مهری می کشاند که شایعه سازان بیعاطفه او را به زنا با وی متهم می ساختند و چنان می نمودند که او در عشقبازی با پسرانش رقابت می کند. در دومورد از غیبت خود از رم، حفاظت اطاقهای خویش در واتیکان را به لوکرس سپرد و به او اختیار داد که نامه های پاپ را باز کند و تصدی تمام کارهای عادی را عهده دار شود. این گونه واگذاری قدرت به زنان در خاندانهای فرمانروا در ایتالیا- مثلاً در فرارا، اوربینو، و مانتوا- کراراً اتفاق افتاده بود، اما رم اشباع شده از لذات را کمی تکان

1. رجوع شود به شرح کرایتن در این باره: «در وضع نااستوار سیاست ایتالیا به هیچ متحدی اطمینان روا نبود، مگر اینکه وفاداری او با اغراض شخصی تأمین شود؛ بدین سبب آلکساندر ششم وصلتهای خانوادگی خود را به منزلة وسیله ای برای تأمین یک حامی قوی سیاسی جهت خود به کار می برد. او کسی را که بتواند مورد اعتماد قرار دهد نداشت، جز فرزندان خود که به آنان به دیدة آلتی برای اجرای مقاصد خویش می نگریست.» کرایتن، «تاریخ پاپها در طی دوران اصلاح دینی»، III ، ص 263. بیطرفی و دانش این اسقف انگلیکان در این مورد فقط یک همتراز دارد و آن معرفت و شرافت لودویگ فون پاستور کاتولیک، مؤلف «تاریخ پاپها» است. وجود این دو تاریخ برجسته می بایست از مدتها پیش آن فضای مه آلودی را که رساله نویسان مغرض در اطراف پاپهای دورة رنسانس به وجود آورده اند برطرف سازد.

می داد. وقتی جوفره و سانچا پس از ازدواجشان از ناپل بازگشتند، سزار و لوکرس به استقبالشان شتافتند؛ و آلکساندر از اینکه هر چهار فرزند را نزدیک خود داشت شادمان بود. گویتچاردینی می گوید: «سایر پاپها برای مستور داشتن فضیحت خود فرزندان خویش را برادرزاده می خواندند؛ اما آلکساندر ازاینکه مردم آنها را فرزندان او بدانند خشنود بود.»
رم عشق ورزی پاپ را به وانوتتسا، معشوقة پیشین او، بخشوده بود؛ اما از معاشقة او با جولیا، محبوبة فعلیش، در شگفت بود. جولیا فارنزه به سبب زیبایی خود، و مخصوصاً موی زرینش که چون فرو می ریخت به پای او می رسید، مشهور بود. منظرة گیسوانش حتی اشخاصی را که از آلکساندر خیلی کم حرارت تر بودند بر می انگیخت. دوستانش او را لابلا (زیبا) می نامیدند. سانودو او را چنین وصف می کند: «عزیز پاپ، زن جوانی که دارای زیبایی و فهم بسیار است، و ملیح و نرمخوی است.» در 1493 اینفسورا شرح حضور او را در ضیافت عروسی لوکرس در واتیکان داد، و وی را همخوابة آلکساندر نامید؛ ماتاراتتسو، مورخ اهل پروجا، همین اصطلاح را درباره جولیا به کار برد، و شاید در استعمال آن از اینفسورا تقلید کرد؛ و یک مزاح فلورانسی در 1494 او را «عروس عیسی» نامید، که معمولاً عنوانی است خاص کلیسا. برخی از دانشوران کوشیده اند که جولیا را تبرئه کنند، براین اساس که لوکرس تا آخر با او دوست بود و شوهر جولیا، اورسینو اورسینی، نمازخانه ای به یادبود او بنا کرد. در 1492 جولیا دختری به نام لائورا زایید که رسماً فرزند اورسینی شناخته می شد، اما کاردینال آلساندرو فارنزه آن دختر را متعلق به آلکساندر تشخیص داده بود.1 گفته می شد که پاپ از زن دیگری یک پسر اسرارآمیز دارد که در 1498 متولد شده و در یادداشت روزانة بورخارد به عنوان کودک رومی ذکری از وی به عمل آمده است. این موضوع معلوم نیست، اما یک فرزند بیشتر یا کمتر چندان اهمیتی ندارد.
آلکساندر بلاشک مردی چنان شهوانی و دموی بوده که مزاجش با تجرد سازگار نمی آمده است. دریک جشن عمومی در واتیکان، که طی آن یک نمایش کمدی داده شد (فوریة 1503)، او با صدای بلند ابراز شادمانی می کرد و خوش بود از اینکه جماعتی از زنان زیبا گردش را گرفته و با ملاحت بسیار بر چارپایه هایی در پایین پای او نشسته اند. درهرحال او مرد بود. ظاهراً مانند بسیاری از کشیشان آن زمان احساس کرده بود که تجرد کشیشان اشتباهی از جانب ایلدبراندو2 بوده است و حتی یک کاردینال هم باید در التذاذ از مسرات و تحمل شداید معاشرت با زنان مجاز باشد. او احساساتی از مهر شوهری به وانوتتسا، و محتملا علاقة پدرانه نسبت به جولیا، ابراز می کرد. از طرف دیگر، دلبستگی او به فرزندانش، که گاه بر وفاداری

1. پاستور (n 417، v ) این بینه را دلیل قاطع گناه آلکساندر می شمارد؛ اما خوی پاپ چنان در نتیجة شایعات خصمانه سیاه جلوه گر شده است که نیکخواهی ممکن است هنوز قضاوت دربارة آن را به تأخیر اندازد.
2. منظور پاپ گرگوریوس هفتم است که از نظریة تجرد کشیشان، اسقفان، و پاپها دفاع می کرد. ـ م.

او به مصالح کلیسا غالب می شد، حجتی شمرده می شد براینکه قانون کلیسا در مقرر داشتن تجرد برای کشیشان محق بوده است.
آلکساندر در این سالهای میانة سلطنت روحانی خویش، پیش از آنکه اعمال سزار بورژیا برآن سلطنت سایه افکند، فضایل بسیار داشت. گرچه خود را در مراسم عمومی سنگین و موقر می گرفت، در زندگی خصوصی بسیار با نشاط، نیکومنش، و باحرارت بود و برای لذت بردن از زندگی آمادگی داشت و همواره مستعد بود که از پنجرة خود به رژه ای از مردان ماسکدار، با بینیهای ساختگی دراز بسیار بزرگ به شکل آلت رجولیت، بنگرد و از ته دل بخندد. اگر شمایلی از او را که توسط پینتوریکیو رسم شده شبیه بدانیم، او حال کمی فربه شده بود. این شمایل، که بردیوار یکی از اطاقهای خصوصی او نقاشی شده است، او را درحال عبادت نشان می دهد. مع هذا تمام داستانهایی که دربارة او گفته شده اند متفقاً نشان می دهند که او با امساک زندگی کرد، و غذایش چنان ساده بود که کاردینالها از حضور در سرمیز او طفره می رفتند. اما در ادارة امور و در صرف وقت و همت امساک نمی کرد؛ شب تا دیر وقت به کار مشغول بود و به طرزی فعال برتمام امور کلیسا در هر نقطه ازجهان مسیحیت نظارت می کرد.
آیا مسیحیت او بهانه ای بود؟ شاید نه. نامه های او، حتی آنهایی که دربارة جولیا نوشته است، پر از عبارات پارسایانه ای هستند که درمکاتبات خصوصی ضرورت نداشت. چندان مرد عمل بود، و آن قدر مجذوب اخلاقیات سست زمان خود گشته بود، که گهگاه متوجه تناقض بین زندگی خود و اصول اخلاقی مسیحیت می شد. مانند بسیار کسان که در الاهیات اصیل آیین هستند، در رفتار کاملاً دنیوی بود. ظاهراً حس می کرد که، در شرایط موجود، سلطنت او به دولتمرد نیازمند است نه به قدیس. او قدوسیت را می ستود، اما فکر می کرد که به صومعه و زندگی خصوصی متعلق است نه به مردی که مجبور بود درهر قدم با جباران سودجو و سیاستمداران خائن و بیوجدان سروکار داشته باشد. او سرانجام همان روشهای آنان، همچنین بیشتر تمهیدات مشکوک اسلاف خود، را در مقام پاپی اتخاذ کرد.
چون برای حکومت و جنگهای خود محتاج به پول بود، مشاغل را فروخت، املاک کاردینالهای متوفا را تصرف کرد، و از سال بخشش 1500 بیشترین بهره را گرفت. صدور احکام معافیت و فرمانهای طلاق قسمتهای مهم معاملات سیاسی او را تشکیل می دادند؛ بدین گونه بود که لادیسلاوس هفتم، پادشاه مجارستان، 30,000 دوکاتو به او پرداخت تا ازدواج او را با بئاتریچه، امیرزادة ناپل، فسخ کند. اگر هنری هشتم چنین آلکساندری داشت که بتواند با او سودا کند، تا آخر عمر «مدافع دین»1 باقی می ماند. آلکساندر وقتی احساس کرد که مردم، به علت راهزنی و وجود امراض مسری و یا جنگ، ممکن است در سال بخشش به رم نیایند

1. عنوانی که پاپ، پس از اقدامات مجدانة هنری هشتم علیه لوتر، به او داد. ـ م.

و از لحاظ مالی امید او را برنیاورند، برای تأمین نظرات خود، با پیروی از سوابق، توقیعی صادر کرد (4 مارس 1500) و در آن بتفصیل متذکر شد که مسیحیان برای تحصیل آمرزشنامه. بدون آمدن به رم، می توانند مبالغی بپردازند؛ بهای برائت از گناه ازدواج با خویشان را نیز تعیین کرد؛ همچنین مبلغی را که یک کشیش باید بپردازد تا از عقوبت خرید و فروش مقامات کلیسایی و «تخلف از نظام» معاف شود. در 16 دسامبر، سال بخشش را تا عید تجلی به تعویق انداخت. محصلان این وجوه وعده دادند که کل مبلغ گردآوری شده صرف جهاد با ترکان خواهد شد؛ این وعده در مورد لهستان و ونیز ایفا شد؛ اما سزار بورژیا تمام عواید سال بخشش را صرف نبردهای خود برای بازگرداندن ایالات پاپی کرد.
آلکساندر، برای اینکه سال بخشش را با مراسم بیشتری برگزار کند، در 28 سپتامبر 1500 دوازده منصب کاردینالی جدید ایجاد کرد و از این راه 120,000 دوکاتو عایدی به دست آورد. گویتچاردینی می گوید که این ترفیعات «نه به لایقترین کسان، بلکه به پردازندگان بیشترین مبلغ داده شد.» در 1503 نه کاردینال دیگر را با پرداخت مبلغی مناسب با منصب آنان به کلیسا افزود. در همان سال، هشتاد شغل جدید «از هیچ» در دیوانخانه ایجاد کرد؛ این شغلها، بنا به گفتة یک سفیر ونیزی معاند به نام جوستینیانی، هریک به مبلغ 760 دوکاتو فروخته شد. ساتیرنویسی کاغذی را که این بیت بر آن نوشته بود به مجسمة پاسکوینو چسبانید (1503):
آلکساندر کلیدها و محرابها را می فروشد؛
حق دارد، زیرا برای آنها پول داده است.
به موجب قانون کلیسایی، دارایی هر کشیشی پس از مرگ او به کلیسا می رسید، مگر اینکه پاپ طور دیگری دستور دهد. آلکساندر همواره حکم معافیت از این موضوع را صادر می کرد، جز در مورد کاردینالها. در زیر فشار سزار بورژیای فاتح اما مسرف، آلکساندر این شیوه را برگزید که ثروت کشیشان عالیمقام را تصاحب کند؛ بدین گونه، مبالغ هنگفتی عاید خزانة او شد. برخی از کاردینالها با دادن هدایای نفیس در هنگام نزدیک شدن مرگ، و برخی در اوان زندگی خود با صرف مبالغ گزاف برای ساختن مقابر مجلل یا یادگاریهای دیگر، از افتادن اموال خود به دست پاپ جلوگیری می کردند. وقتی کاردینال میکیل درگذشت (1503)، فوراً تمام اموالش توسط عمال پاپ تصرف شد. اگر گفتة جوستینیانی را بپذیریم، باید بگوییم که 150,000 دوکاتو به دست این عمال افتاد؛ اما آلکساندر شکوه می کرد که فقط 23,832 دوکاتو پول نقد در آن میان وجود داشته است.
با تعلیق بررسی بیشتری از ادعای مسموم ساختن کشیشان عالیرتبه ای که زندگیشان زیاد طول کشیده بود، به دست آلکساندر یا سزار بورژیا، موقتاً می توانیم بپذیریم که، به موجب

تحقیقات جدید، «هیچ مدرکی از اینکه آلکساندر ششم کسی را مسموم کرده باشد به دست نیامده است.» این امر او را کاملاً تبرئه نمی کند، زیرا ممکن است او برای تاریخ بسیار زرنگ بوده باشد. اما نتوانست از شر هجوگویان، رساله نویسان، و سایر مزاحانی که نکته پردازیهای موحش خود را برای رقیبان او می فرستادند نجات یابد. قبلاً متذکر شدیم که چطور ساناتسارو پاپ و پسر او را، در کشمکش بین حکومت پاپ و ناپل، با ابیات کوبنده رنج می داد. اینفسورا با قلم کوبنده و تند خود به کولونا خدمت کرد؛ و جرونیمو مانچونه برای بارونهای ساولی به قدر یک هنگ سرباز ارزش داشت. آلکساندر، به منزلة جزئی از مبارزة خود علیه اشراف کامپانیا، در 1501 فرمانی صادر کرد که در آن جنایات و شرارتهای ساولی و کولونا را بتفصیل شرح داده بود. گزافه گوییهای این فرمان در نامة مشهور مانچونه-«نامه به سیلویو ساولی»- که جنایات و سیئات آلکساندر و سزار بورژیا را مفصلا وصف کرده بود، تعدیل شد. این سند به تعداد زیاد منتشر شد و در ایجاد این افسانه که آلکساندر عفریتی ضال و ظالم بود نقشی بسزا ایفا کرد. آلکساندر جنگ شمشیر را برد، اما دشمنان اشرافیش، که خصم او پاپ یولیوس دوم مانعی در راهشان ایجاد نکرد، جنگ کلام را بردند و صورتی را که از او ساخته بودند به تاریخ منتقل کردند.
او به افکار عمومی چندان توجهی نمی کرد و به افتراهایی که حقیقت تقصیرات او را چندین برابر می ساخت ندرتاً پاسخ می داد. او تصمیم داشت که کشوری نیرومند بسازد، و فکر می کرد که این کار با پیروی از اصول مسیحیت ممکن نیست. به کاربردن وسایل مملکت داری – تبلیغات، نیرنگ، دسیسه، انضباط، و جنگ- طبعاً برکسانی که کلیسای مسیحی ضعیفی را به یک حکومت قوی ترجیح می دادند، و همچنین بر اشخاصی که نفعشان در این بود که ایالات پاپی در میان اشراف رم و قدرتهای ایتالیایی بینظم باشد، ناگوار بود. آلکساندر گاه بر زندگی خود تأملی می کرد تا آن را با موازین انجیلی بسنجد، و آن وقت اذعان می کرد که منصب فروش، زناکار، و حتی – از طریق جنگ- منهدم کنندة جانهاست. یک بار، وقتی که ستارة سعدش ناگهان در حال افول به نظر رسید و تمام دنیای مغرور و مسرورش از هم پاشیده می نمود، بی اخلاقی ماکیاولی خود را از دست داد، به گناهان خویش اعتراف کرد، و عهدکرد که خودش و کلیسا را اصلاح کند.
او پسرش جووانی را حتی از دخترش لوکرس نیز بیشتر دوست می داشت. وقتی پذرو لویس مرد، آلکساندر اقدام کرد تا جووانی بر رأس دوکنشین گاندیا در اسپانیا قرار گیرد. دوست داشتن آن پسر بسیار آسان بود، زیرا او نیکو منظر، مهربان، و شادمان می نمود. پدر مهر پرورش در نیافت که پسر او نه به کار عشق ورزی می خورد، نه رزم آرایی؛ از این رو او را به سرداری ارتقا داد، و آن فرماندة جوان بیکفایتی خود را ثابت کرد. جووانی یک زن زیبا را با ارزشتر از یک شهر تسخیر شده می دانست. در 14 ژوئن 1497 با برادرش سزار و چند

مهمان دیگر در خانة مادرش وانوتتسا شام خورد؛ هنگام مراجعت، جووانی از سزار و سایر مدعوین جدا شد و گفت که می خواهد خانم آشنایی را ببیند. از آن پس دیگر زنده دیده نشد. وقتی که پاپ متوجه ناپدید شدن او شد، پریشان گشت و منادی به اطراف فرستاد. یک قایقران اقرار کرد که در شب پانزدهم ژوئن جسدی را دیده است که به رود تیبر انداخته اند؛ چون از او پرسیدند که چرا گزارش نداده است، پاسخ داد که در دوران زندگیش صدها از این اجساد دیده و دانسته است که نباید خود را دربارة آنها زحمت دهد. رود را جستجو کردند و جسد پیدا شد، در حالی که نه جای آن دشنه خورده بود؛ ظاهراً دوکای جوان مورد حملة چندین نفر واقع شده بود. آلکساندر چندان دلشکسته شد که در اطاق دربسته ای به سوگ نشست و طعام نپذیرفت، و ندبه هایش چنان پربانگ بودند که در کوچه ها شنیده می شدند.
فرمان داد تا قاتلان را جستجو کنند، اما شاید بزودی خود را به مسکوت ماندن قضیه راضی کرد. جسد نزدیک قلعة آنتونیو پیکو دلا میراندولا به دست آمده بود، که دختر زیبایش بنابر شایعات توسط دوکا گمراه شده بود، بسیاری از معاصران وی، مانند سکالونا سفیر مانتوا، قتل دوکا را به آدمکشانی نسبت دادند که از طرف کنته استخدام شده بودند، و این اسناد هنوز هم تا حدی قابل قبولند. برخی دیگر، از جمله سفیران فلورانس و میلان در رم، این جنایت را منسوب به عضوی از قبیلة اورسینی دانستند که در آن هنگام با پاپ در حال جنگ بود. بعضی از شایعه سازان گفتند که جووانی با خواهرش لوکرس عشقبازی کرده و به دست اجیران جووانی سفورتسا، شوهر او، کشته شده است. در آن زمان هیچ کس سزار بورژیا را متهم نمی کرد. سزار، که در آن هنگام بیست ودو ساله بود، ظاهراً میانة بسیار خوبی با برادر داشت؛ کاردینال بود و در مسیر خود به سوی ترقی گام برمی داشت؛ و تا چهارده ماه پس از آن هم حرفة نظامی اختیار نکرده بود؛ از مرگ برادرش هیچ سودی نبرد؛ و پیش بینی هم نمی کرد که برادرش او را پس از بازگشت از خانة وانوتتسا ترک کند. آلکساندر، که در آن هنگام به سزار ظنی نمی برد، او را به سرپرستی اموال برادر گماشت. اولین نامی که از سزار به عنوان قاتل احتمالی جووانی برده می شود در نامه ای است که توسط پینیا، سفیر فرارا، در 22 فوریة 1498، هشت ماه پس از آن واقعه، نوشته شده است. تا هنگامی که سزار خوی خود را در نیروی بیرحم خویش نشان نداده بود، افکار عمومی آن جنایت را منسوب به او نمی دانست؛ پس از آن، ماکیاولی و گویتچاردینی در انتساب آن به او همرأی شدند. شاید او (سزار)، در مراحل بعدی ترقی خود، اگر برادرش زنده بود و برسر سیاست حیاتی با او مخالفت می کرد، او رامی کشت؛ اما در مورد آن قتل بخصوص کاملاً بیگناه بود.
وقتی که پاپ براندوه خود از مرگ فرزند چیره شد، جلسه ای از کاردینالها تشکیل داد (19 ژوئن 1497)، تسلیت آنان را شنید، و به آنان گفت که «دوک گاندیا را بیش از هرکس دیگر در جهان دوست می داشتم»؛ این «بزرگترین ضربه ای را که بر روح من وارد شده است

مجازاتی از سوی خدا برای گناهانم می دانم.» آنگاه چنین ادامه داد: «ما به سهم خود مصمم هستیم که زندگی خود را بهبود بخشیم و کلیسا را اصلاح کنیم. ... از این پس موقوفات به اشخاص صالح و طبق رأی کاردینالها داده خواهد شد. ما از خویش پرستی گذشتیم؛ اصلاح را از خود آغاز خواهیم کرد و سپس به تمام مناصب کلیسایی خواهیم پرداخت تا کار به کمال رسد.» هیئتی از شش کاردینال تشکیل شد تا یک برنامة اصلاحی تنظیم کند. این هیئت با جدیت کار می کرد و یک توقیع اصلاحات به پاپ عرضه داشت که اگر به موقع اجرا گذارده می شد، ممکن بود کلیسا را از اقدامات اصلاحی و ضد اصلاحی بعدی نجات دهد. اما وقتی آلکساندر این سؤال را که عواید پاپ بدون وجوه حاصل از انتصابات کلیسایی چگونه تأمین خواهد شد مطرح کرد، جواب مناسبی برای آن عرضه نشد. درهمان اوان لویی دوازدهم تهیة تجاوز مجدد به ایتالیا را می دید، و سزار بورژیا بزودی درصدد برآمد که ایالات پاپ را از حکام سرکش آنها بازستاند. رؤیای ساختمان سیاسی نیرومندی که بتواند در یک جهان سرکش و بیثبات قدرت مادی و مالی به کلیسا بدهد، خاطر پاپ را به خود مشغول می داشت؛ او اصلاحات را روز به روز به تعویق می انداخت؛ و سرانجام آنها را در کامیابیهای پسرش، که در کار تسخیر قلمرویی برای او بود و او را به یک شاه تمام عیار مبدل می ساخت، فراموش کرد.