گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
فصل شانزدهم
.IV- سزار بورژیا


آلکساندر دلایل بسیاری در دست داشت که از سزار، که حال بزرگترین پسرش بود، راضی باشد. سزار زرین موی و زرد ریش بود، همان گونه که بسیاری از ایتالیاییها می خواستند باشند؛ نگاهی نافذ داشت؛ بلند بالا، راست قامت، نیرومند، و با مهابت بود. دربارة او، همانند لئوناردو، گفته شده است که می توانست نعل اسبی را با دست خم کند. اسبان سرکشی را که برای اصطبلش گرد می آوردند با قدرت سوار می شد؛ با اشتیاق یک تازی که از بوی خون سرمست شود به شکار می رفت. در سال بخشش با جدا کردن سر یک گاو به یک ضربت، در مسابقة گاوبازی در میدان رم، جماعتی را به شگفت آورد؛ در 2 ژانویة 1502 در یک مسابقة گاوبازی رسمی، که توسط خود او در میدان سان پیترو ترتیب داده شده بود، به میدان تاخت و بتنهایی با نیزه اش وحشیترین گاوی را که در آنجا رها شده بود از پا درآورد. پس از پیاده شدن از اسب، چندی نقش یک گاوباز را ایفا کرد؛ پس از آن، چون به قدر کافی شجاعت و مهارت خود را نشان داده بود، میدان را برای اهل فن خالی کرد. او این بازی قهرمانی را در رومانیا و همچنین در رم معمول ساخت؛ اما پس از آنکه چند گاوباز کشته شدند، آن را برای اسپانیاییها واگذاشت.
اما اگر او را فقط یک عفریت نیرومند بدانیم، شخصیتش را درست درک نکرده ایم. یکی

از معاصرانش او را «جوانی بامهارت و دهای سرشار، خلقی نیک، ونشاطی فراوان» می نامید؛ دیگری او را چنین وصف می کرد: «از حیث قیافه و هوش بسیار برتر از برادرش دوک گاندیاست.» مردان در او ملاحت رفتار، جامه ای ساده اما گرانبها، نگاهی فرمانروا، و هیئت کسی را می دیدند که گویی جهان را به میراث برده است. زنان او را می ستودند، اما دوستش نمی داشتند؛ می دانستند که آنان را سبک می گیرد و زود دور می اندازد. حقوق را، به قدری که ذکاوت طبیعیش را تقویت کند، در دانشگاه پروجا فراگرفته بود. برای مطالعة کتاب یا پرداختن به «فرهنگ» چندان وقت نداشت، هرچند مانند هرکس دیگر گاه و بیگاه شعر می سرود، بعدها نزد خدمتگزاران خویش لاف شاعری می زد. هنر را بسیار ارج می نهاد؛ وقتی رافائلو ریاریو، به این عذر که کوپیدو عتیق نیست بلکه اثر یک جوان گمنام فلورانسی است، از خریدن آن کتاب امتناع کرد، سزار قیمت خوبی برای آن پرداخت.
او مسلماً برای مشاغل دینی ساخته نشده بود. اما آلکساندر چون بیش از آنچه امارت در اختیار داشته باشد، حوزه های اسقفی داشت، او را اسقف اعظم والنسیا کرد (1492)، و پس از آن به مقام کاردینالی ارتقایش داد (1493). هیچ کس چنین مشاغلی را روحانی تلقی نمی کرد؛ آنها وسایلی بودند برای تأمین عایدی جهت جوانانی که خویشان متنفذ داشتند و ممکن بود برای تصدی اموال و امور پرسنلی کلیسا تربیت شوند. سزار کارهای مذهبی کوچک انجام داد، اما هرگز کشیش نشد. چون زنازادگان از کاردینالی ممنوع بودند، آلکساندر، به موجب فرمانی که در 19 سپتامبر 1493 صادر کرد، او را فرزند مشروع وانوتتسا و د/ آرینیانو اعلام نمود. اما بدبختانه سیکستوس چهارم در 16 اوت 1482 سزار را فرزند «روذریگو، اسقف و رئیس دیوانخانه» اعلام کرده بود. مردم، که معمولاً دیده بودند «داستانهای قانونی» برحقایق نابهنگام پرده می افکند، چشمک می زدند و می خندیدند.
در 1497، اندکی پس از مرگ جووانی، سزار به عنوان فرستادة پاپ به ناپل رفت و این مسرت را یافت که شاهی را تاجگذاری کند. شاید لمس کردن تاج عشق به حکومت را در او برانگیخت. پس از بازگشت به رم، با سماجت از پدر خود خواست که به او اجازه دهد از شغل کلیسایی خود دست کشد. هیچ راهی برای معاف ساختن او از آن شغل نبود، جز اعتراف پاپ در برابر هیئت کاردینالها به اینکه سزار فرزند نامشروع اوست؛ چنین شد، و منصب کاردینالی او بی اعتبار گشت (17 اوت 1498). پس از آن، سزار با اشتیاق کامل به بازی سیاست بازگشت.
آلکساندر امیدوار بود که فدریگو سوم پادشاه ناپل سزار را به شوهری دخترش کارلوتا بپذیرد؛ اما فدریگو هوای دیگری در سر داشت. پاپ، که سخت رنجیده خاطر شده بود، به فرانسه روی آورد، به این امید که یاری آن را به در بازگرفتن ایالات پاپی تحصیل کند. این امر فرصتی به دست لویی دوازدهم داد تا فسخ یک ازدواج اجباری را، که در جوانی به او تحمیل

شده بود و به موجب ادعای خود او هرگز به مرحلة تمتع نرسیده بود، از پاپ خواستار شود. در اکتبر 1498، آلکساندر سزار را با فرمان فسخ آن ازدواج و 200,000 دوکاتو پول برای خواستاری دختری از خاندان سلطنت به فرانسه فرستاد. لویی، که از حکم طلاق و از رفع ممانعت پاپ از ازدواج او با بیوة شارل هشتم خشنود شده بود، به سزار پیشنهاد همسری با شارلوت د/ آلبره، خواهر پادشاه ناوار، را کرد؛ به علاوه، عنوان دوکی دوتا از توابع – به نامهای والنتینوا و دیوئا- را به سزار اعطا کرد. پاپ بر این سرزمینها ادعای قانونی داشت. در مه 1499 دوک جدید- که از آن پس در ایتالیا دوکا والنتینو خوانده می شد- شارلوت خوشخو، زیبا، و ثروتمند را به زنی گرفت؛ و اهالی رم، که خبر این ازدواج را از پاپ شنیده بودند، شادمانی خود را با آتشبازی اعلام کردند. این ازدواج پاپ را به بند اتحاد با شاهی انداخت که علناً قصد تعرض به ایتالیا و تسخیر میلان و ناپل را داشت. آلکساندر در 1499 همان اندازه مقصر بود که لودوویکو و ساوونارولا در 1494. این اتحاد نتیجة تمام کوششهایی را که آلکساندر برای تشکیل اتحاد مقدس در 1495 صرف کرده بود از میان برد و زمینه را برای جنگهای یولیوس دوم آماده کرد. سزار بورژیا جزو معاریفی بود که در 6 اکتبر 1499، هنگام ورود لویی دوازدهم به میلان، در التزام او بودند؛ کاستیلیونه، که در آنجا بود، دوکا والنتینو را بلندبالاترین و خوش قیافه ترین مرد در میان ملتزمان شاه توصیف می کند. غرور او با زیبایی منظرش برابری می کرد. بر نگین انگشترش این جمله حک شده بود: «آنچه باید کرد بکن، هرچه شد بشود.» بر تیغة شمشیرش مناظری از زندگی یولیوس قیصر (ژولیوس سزار) حکاکی شده بود؛ و دو شعار بر دو طرف آن دیده می شد: «طاس افکنده شده است؛ یا قیصر یا هیچ کس.»
آلکساندر، در این جوان دلیر و جنگجوی با نشاط، سرانجام آن سرداری را که سالها برای رهبری نیروهای مسلح کلیسا و تسخیر مجدد ایالات پاپی جستجو می کرد یافت. لویی سیصد نیزه دار فرانسوی در اختیار او گذاشت؛ چهار هزار سرباز اهل گاسکونی و سویس و دوهزار سرباز مزدور ایتالیایی استخدام شدند. این ارتش کوچک بود، اما سزار به آغاز کردن ماجرا اشتیاق فراوان داشت. برای افزودن سلاح روحانی به نیروی نظامی، پاپ توقیعی صادر کرد ودر آن جداً اعلام داشت که افرادی املاک کلیسا را غصب کرده اند: کاترینا سفورتسا و پسرش اتاویانو، ایمولا و فورلی را؛ پاندولفو مالاتستا، ریمینی را؛ جولیو وارانو، کامرینوا را؛ آستوره مانفردی، فائنتسا را؛ گویدوبالدو، اوربینورا؛ جووانی سفورتسا، پزارو را؛ حال آنکه این املاک از سالیان دراز حقاً و قانوناً به کلیسا تعلق داشته اند. همة اینان جبارانی بوده اند که از قدرت خود سوء استفاده کرده و رعایای خودرا استثمار کرده اند؛ و حال باید یا کنار روند یا با زور کنار گذاشته شوند. شاید همان طور که برخی از راویان ادعا کرده اند، آلکساندر خواب ادغام این ایالات را به صورت قلمرویی برای پسر خود می دید. این موضوع نامحتمل است. زیرا آلکساندر

می بایست دانسته باشد که نه جانشینانش و نه سایر کشور-شهرهای ایتالیا چنان غصبی را، که از غصبهای پیش از خود غیر قانونیتر و ناخوشایندتر می بود، مدت زیادی تحمل نخواهند کرد. شاید خود سزار هم خواب چنین ادغامی را می دید؛ ماکیاولی نیز چنین امیدی داشت و شاید خوشحال می شد از اینکه دست نیرومندی را در کار اتحاد ایتالیا و طرد تمام متجاوزین به آن ببیند. اما سزار در اواخر زندگیش بتأکید گفت که قصدی جز تسخیر ایالات کلیسا برای کلیسا ندارد و خود فقط قانع به این خواهد بود که به عنوان مأمور پاپ حاکم رومانیا باشد.
در ژانویة 1500 سزار و ارتشش از جبال آپنن گذشتند و وارد فورلی شدند. ایمولا فوراً به قائم مقام سزار تسلیم شد و اهالی فورلی در استقبال از او دروازه های شهر را به رویش گشودند؛ اما کاترینا سفورتسا، همان گونه که دوازده سال پیش کرده بود، قلعة شهر را با پادگانش نگاه داشت. سزار برای صلح شرایط سهلی به او پیشنهاد کرد؛ اما او ترجیح داد که بجنگد. پس از یک محاصرة کوتاه، قوای پاپ بزور وارد شهر شدند و مدافعان را از دم شمشیر گذراندند. کاترینا به رم فرستاده شد و به عنوان میهمانی اجباری در گوشه ای از واتیکان، در جناح بلودره، مسکن یافت. از ترک حق خویش در فرمانروایی فورلی و ایمولا امتناع کرد، کوشید تا فرار کند، و در نتیجه به سانت آنجلو منتقل شد. پس از هجده ماه آزاد و در دیری معتکف شد. کاترینا زن دلیری بود، اما خویی جنجال برانگیز داشت. «از بدترین فرمانروایان فئودال بود، و سزار در سرزمین او، همچون نقاط دیگر در رومانیا، گویی فرشتة انتقامی بود که از جانب خداوند مأموریت دارد انتقام قرنها ستمگری را بگیرد.»
اما نخستین فتح سزار کوتاه بود، سربازان خارجیش سر به شورش برداشتند، زیرا سزار پول کافی برای پرداخت مخارجشان نداشت؛ هنوز این سربازان شورشگر آرام نشده بودند که لویی دوازدهم واحدهای فرانسوی را برای بازستاندن میلان از لودوویکو- که به مدت کوتاهی آن را دوباره به دست آورده بود- احضار کرد. سزار باقیماندة ارتش خود را به رم برگرداند و تقریباً از تمام احترامات وافتخارات یک سردار فاتح رومی برخوردار شد. آلکساندر از کامیابی فرزندش سرافراز بود. یک سفیر ونیزی گفت: «پاپ از هرزمان شادمانتر است.» پاپ سزار را به نیابت خود در شهرهای تسخیر شده گمارد و با اشتیاق به اندرزهای او تکیه کرد. عواید حاصل از سال بخشش و فروش مناصب کاردینالی خزانه را پرکردند. سزار سپس طرح یک نبرد دیگر را ریخت؛ به پائولو اورسینتی مبلغ قابل ملاحظه ای پیشنهاد کرد تا با نیروهای مسلح خود به قوای پاپ بپیوندد. پائولو آمد و چند تن از نجبای دیگر نیز به او تأسی کردند. با این تمهید سزار ارتش خود را وسعت بخشید و رم را در غیاب نیروهای پاپ از حملات بارونهای ماورای آپنن حفظ کرد. شاید با همین ترغیبات و وعدة تاراج بود که توانست از خدمات جان پائولو بالیونی، فرمانروای پروجا، و از سربازان او بهره مند شود و ویتلوتتسو ویتلی را برای هدایت توپخانة خود استخدام کند. لویی دوازدهم برای او هنگ کوچکی از

نیزه داران فرستاد، اماسزار دیگر به نیروهای تقویتی فرانسه اطمینان نداشت. در سپتامبر 1500، بنا به اصرار پاپ، به قلعه های تحت اشغال کولونا و ساولی مخاصم در لاتیوم حمله کرد. این قلعه ها یکی پس از دیگری تسلیم شدند. بزودی آلکساندر توانست فاتحانه و با امنیت از میان مناطقی که سالها از دست پاپ خارج بود گردش کند. او همه جا با ستایش مردم روبه رو شد، زیرا بارونهای فئودال محبوب اتباع خود نبودند.
وقتی سزار عازم دومین نبرد بزرگ خود شد (اکتبر 1500)، یک ارتش چهارده هزار نفری داشت، با موکبی از شاعران و کشیشان عالیرتبه، و نیز روسپیانی برای خدمت به سربازانش. با پیش بینی رسیدن این ارتش، پاندولفو مالاتستا ریمینی را تخلیه کرد، و جووانی سفورتسا از پزاروگریخت؛ هردو شهر سزار را به عنوان نجاتدهندة خود مورد استقبال قرار دادند. آستوره مانفردی در فائنتسا مقاومت کرد و مردم صمیمانه از او حمایت کردند. بورژیا شرایط سخاوتمندانه ای برای صلح پیشنهاد کرد؛ مانفردی آنها را نپذیرفت. محاصره تمام زمستان طول کشید؛ سرانجام فائنتسا، با دریافت وعدة مدارا، همراه با تمام ساکنان شهر تسلیم شد. سزار با تمام اهالی به فتوت رفتار کرد، و دفاع دلیرانة مانفردی را چنان ستود که او ظاهراً مهر فاتحش را به دل گرفت و در سلک ملتزمانش درآمد؛ برادر کهتر آستوره نیز همین کار را کرد، هرچند هردو آزاد بودند که هرجا می خواهند بروند. مدت دوماه سزار را در تمام سفرهایش همراهی کردند و همه جا رفتار محترمانه ای با آنها می شد. آنگاه، پس از رسیدن به رم، ناگهان به کاستلو سانت آنجلو افکنده شدند. یک سال آنجا بودند؛ بعد، در 2 ژوئن 1502، جسدشان بر روی رود تیبر دیده شد. چیزی که باعث شد سزار- یا آلکساندر- آن دو را محکوم کند معلوم نیست. مانند صد واقعة عجیب دیگر در تاریخ بورژیاها، آن حادثه نیز رازی است که فقط اشخاص بی اطلاع می توانند کشف کنند.
سزار، که حال «دوک رومانیا» را نیز به سایر عناوین خود افزوده بود، نقشه را مطالعه می کرد و بر آن بود که مأموریتی را که از پدرش دریافت داشته است تکمیل کند. کامرینو و اوربینو نیز می بایست تسخیر شوند. اوربینو، گرچه قانوناً ملک پاپ بود، تا آنجا که رسم سیاسیات آن زمان اقتضا می کرد، تقریباً یک ایالت نمونه بود؛ بنابر این، خلع زوج محبوبی مانند گویدوبالدو و الیزابتا عملی زشت به شمار می رفت، و شاید آن دو اکنون رضا داده بودند به اینکه همان گونه که اسماً نایب پاپ هستند، رسماً نیز باشند. اما سزار استدلال می کرد که این شهر سهلترین راه او را به آدریاتیک قطع کرده است، و چنانچه در دست نیروهای متخاصم باشد، ممکن است ارتباط او را با پزارو و ریمینی قطع کند. ما نمی دانیم که آیا آلکساندر با او موافقت کرد یا نه؛ اما چنین موافقتی غیرمحتمل است، زیرا در همین اوان او گویدوبالدو را وادار کرد که توپخانة خود را به ارتش پاپ امانت بدهد. بیشترمحتمل است که سزار پدر خود را فریب داده یا نقشه های خود را عوض کرده باشد. سزار در 12 ژوئن 1502- در این

هنگام لئوناردو دا وینچی سرمهندس ارتشش بود- عازم سومین نبرد خود شد، که ظاهراً هدفش کامرینو بود، اما ناگهان به جانب شمال روی آورد و چنان با سرعت به اوربینو نزدیک شد که فرمانروای علیل آن فقط توانست خود را نجات دهد و شهر را بلادفاع به دست سزار اندازد (21 ژوئن). اگر این حرکت با اطلاع و موافقت آلکساندر انجام گرفته باشد، باید آن را یکی از قابل تحقیرترین خیانتها در تاریخ دانست، هرچند ممکن بود ماکیاولی را به مناسبت حیله گرییی که در آن به کار رفته بود به وجد آورد. سردار فاتح با نرمخویی مکارانه ای با اهالی شهر رفتار کرد، اما مجموعة هنری گرانبهای دوکای شکست خورده را تملک کرد و آن را برای پرداخت مواجب سربازانش فروخت.
در همان هنگام ویتلی، یکی از سرداران سزار، ظاهراً به اختیار خود، آرتتسو را، که مدتها جزو فلورانس بود، تسخیر کرد. شورای شهر اسقف ولترا را با ماکیاولی به شکایت نزد سزار به اوربینو فرستاد. سزار آنان را با خوشخویی موفقانه ای پذیرفت و گفت: «من اینجا نیامده ام که نقش ستمگر را ایفا کنم، بلکه آمده ام تا ستمگران را از میان بردارم.» وعده داد که از اعمال ویتلی جلوگیری کند و آرتتسو را به تابعیت فلورانس بازگرداند، اما در عوض سیاست قاطعی از دوستی متقابل میان خودش و فلورانس خواستار شد. اسقف وعدة اورا بیشائبه تلقی کرد، و ماکیاولی با شعف ناسیاستمدارانه ای به شورای شهر چنین نوشت:
این فرمانروا شکوهمند و بزرگوار است، و چنان دلیر است که هر امر بزرگی در برش کوچک می نماید. برای تحصیل افتخار و مستملکات ارضی، خود را از هر آسایشی محروم می سازد و نه خطر می شناسد نه خستگی؛ خود را نزد سربازانش محبوب می سازد و بهترین مردان ایتالیا را به خدمت خود برگزیده است. این صفات، با یاری اقبال بلند، او را فاتح و مهیب می سازد.
در 20 ژوئیه، کامرینو به نمایندگان سزار تسلیم شد، و ایالات پاپی دوباره به خود او بازگشتند. سزار، مستقیم یا غیر مستقیم، چنان حکومت خوبی در ایالات تسخیر شده برقرار کرد که ادعایش مبنی بر اینکه از میان بردارندة ستمگران است درست درآمد؛ بعداً تمام این ایالات، به استثنای اوربینو و فائنتسا، از سقوط اوبس غمگین شدند. سزار چون شنید که جان فرانچسکو گونتساگا (برادر الیزابتا و شوهر ایزابلا) با چند تن از برجستگان به میلان رفته است تا لویی دوازدهم را به مخالفت با او برانگیزد، باشتاب عرض ایتالیا را پیمود، با دشمنان خود روبه رو شد، و فوراً لطف شاه را به خود جلب کرد. (اوت 1502). شایان توجه است که تا این حد، و حتی پس از نیل به مشکوکترین کامیابیش، یک اسقف، یک شاه، و یک دیپلومات، که بعدها به مناسبت زیرکیش مشهور شد، در ستودن سزار و پذیرفتن عدالت رفتار و اهدافش شرکت کردند.
مع هذا، مردانی در ایتالیا بودند که آرزوی سقوط او را می کردند. ونیز، گرچه عنوان

شارمندی خود را به او داده بود، از دیدن اینکه ایالات پاپی تا آن حد نیرومند شوند که برقسمت زیادی از سواحل آدریاتیک مسلط باشند، خرسند نبود. فلورانس از اینکه فورلی، که فقط 12,5 کیلومتر از آن فاصله داشت، در دست یک نابغة جوان و بیپروای سیاسی و جنگی باشد، بس ناراحت بود. پیزا در دسامبر 1502 داوطلب پذیرش فرمانروایی او شد، اما او مؤدبانه از قبول آن پیشنهاد امتناع کرد؛ مع هذا، هیچ کس مطمئن نبود که او راه خود راـ همان طور که حین حرکت به کامرینو کرده بود- تغییر نخواهد داد. هدایایی که ایزابلا برای او فرستاد شاید پرده ای بود برای پوشاندن نفرتی که خود ایزابلا و همچنین مانتوا علیه نهب اوربینو توسط سزار به هم زده بودند. کولونا و ساولی، و تاحد کمتری اورسینی، به سبب فتوحات او از پا درآمده بودند، و فقط درصدد به دست آوردن فرصتی بودند که اتحادی علیه او تشکیل دهند. «بهترین مردانش» که نفرات نظامی او را مشعشعانه رهبری کرده بودند، یقین نداشتند که بزودی نوبت تصرف اراضی خود آنها، که بعضاً مورد ادعای کلیسا بودند، نرسد. جان پائولو بالیونی می ترسید پروجا را از دست بدهد؛ جووانی بنتیوولیو برای فرمانروایی خویش بر بولونیا نگران بود؛ پائولو اورسینی و فرانچسکو اورسینی، دوک گراوینا، نمی دانستند چقدر طول خواهد کشید تا سزار با قبیلة اورسینی همان معامله ای را بکند که با طایفة کولونا کرده بود. ویتلی، که از مجبور بودن به ترک فرمانروایی خود به آرتتسو خشمناک بود، این مردان، و نیز اولیوروتو (جبارفرمو) و پاندولفو پتروچی سینایی و نمایندگان گویدوبالدو، را دعوت کرد تا در لاماجونه در ساحل دریاچة ترازیمنو گرد آیند (سپتامبر 1502). در آنجا تصمیم گرفتند که نیروهای خود را علیه سزار به کار اندازند، او را دستگیر و خلع کنند، به حکومت او در رومانیا و مارکه خاتمه دهند، و فرمانروایان مخلوع را دوباره برگمارند. این توطئه بس خطرناک بود و کامیابی آن ممکن بود بهترین نقشه های آلکساندر و پسرش را برهم زند.
این دسیسه با فتوحات درخشان آغاز شد. شورشهایی در اوربینو و کامرینو با پشتیبانی مردم به راه افتاد؛ پادگانهای پاپ اخراج شدند؛ گویدوبالدو به کاخ خود بازگشت؛ در همه جا فرمانروایان ساقط شده سر برافراشتند و برای بازگشت به قدرت نقشه کشیدند. سزار ناگهان دریافت که سردارانش از او اطاعت نمی کنند و نیروهایش به حدی تقلیل یافته اند که او دیگر قادر به حفظ متصرفات خود نیست. در این گیرودار، کاردینال فراری درگذشت؛ آلکساندر با شتاب 50,000 دوکاتو ثروت باقیماندة او را تصاحب کرد و مقداری از موقوفات تحت اختیار او را فروخت؛ آنگاه وجوه حاصل از این راه را به سزار داد؛ و او با آن یک ارتش شش هزار نفری تجهیز کرد. در همان اوان آلکساندر شخصاً با توطئه گران وارد مذاکره شد، به آنان وعده های دلپذیری داد، و عدة زیادی از آنان را به اطاعت بازگرداند؛ بدان گونه که تا آخر اکتبر همة آنان با سزار آشتی کردند؛ این یک موفقیت شگفت انگیز دیپلوماسی بود. سزار معذرتهای آنان را با سکوتی آمیخته به بدبینی پذیرفت؛ و ملاحظه کرد که، گرچه گویدوبالدو دوباره از

اوربینو فرار کرده بود، خاندان اورسینی هنوز دژهای امیرنشین خود را با نیروهای خویش در دست داشتند.
در ماه دسامبر، سرداران سزار، به فرمان او، سنیگالیا واقع در ساحل آدریاتیک را محاصره کردند. این شهر بزودی تسلیم شد، اما حاکم آن از واگذار کردن آن جز به شخص سزار امتناع کرد. پیکی در چزنا نزد دوکا فرستاده شد؛ او با هشتصد سرباز وفادار به سنیگالیا شتافت. پس از رسیدن به آن شهر، چهار نفری را که در رأس توطئه قرار داشتند- ویتلوتتسو ویتلی، پائولو و فرانچسکو اورسینی، و اولیوروتو- ظاهراً بگرمی پذیرفت. بعد آنان را به مجلسی در کاخ فرمانداری دعوت کرد؛ چون در رسیدند، دستگیرشان ساخت و همان شب (31 دسامبر 1502) فرمان خفه کردن ویتلی و اولیوروتو را داد. دو اورسینی تا هنگامی که سزار بتواند دربارة آنها با پدر خود مشورت کند، در زندان نگاه داشته شدند؛ ظاهراً آلکساندر با نظر فرزند خود موافقت کرد، و در 18 ژانویه هردو تن کشته شدند.
سزار از این ضربة ماهرانه در سنیگالیا بس سربلند بود و فکر می کرد که ایتالیا باید برای رهایی از این چهارنفر، که نه تنها غاصب سرزمینهای کلیسا بودند، بلکه بر رعایای بیپناه خود نیز به طرز فاحشی ظلم می کردند، از او سپاسگزار باشد. شاید یک یا دوبار دچار عذاب وجدان شد، زیرا در برابر ماکیاولی چنین عذر آورد: «به دام انداختن کسانی که ثابت کرده اند استاد کهنه کار دامگستری هستند شایسته است.» ماکیاولی گفتة او را کاملا تأیید نمود و سزار را دلیرترین و خردمندترین مرد ایتالیا دانست، پائولو جوویو، مورخ و اسقف، نابود کردن این چهارتن دسیسه گر را «پسندیده ترین خدعه» نامید. ایزابلا د/ استه سلامت را دراین دانست که به سزار تهنیت گوید و صد ماسک برای او فرستاد تا، «پس از خستگیها و کشمکشهای یک لشکرکشی پرافتخار»، وسیلة انبساط خاطر او را فراهم آورد. لویی دوازدهم این ماجرا را «عملی که شایستة ایام پرافتخار روم است» دانست.
آلکساندر حال آزاد بود که خشم کامل خود را از زمینه سازی علیه پسرش و شهرهای بازگرفته شدة کلیسا ابراز دارد. ادعا کرد که، به موجب مدارک موجود، کاردینال اورسینی و خویشانش زمینة قتل سزار را فراهم آورده بودند؛ پس آن کاردینال و چند شخص مظنون دیگر را دستگیر کرد (3 ژانویة 1503)؛ کاخ کاردینال را متصرف شد و تمام اموال او را مصادره کرد. کاردینال در 22 فوریه، شاید به سبب رنج روحی و فرسودگی، در زندان مرد؛ رومیان چنین اندیشیدند که پاپ او را مسموم کرده است، آلسکاندر به سزار توصیه کرده بود که خانوادة اورسینی را کاملاً از رم و کامپانیا ریشه کن کند. سزار عجله ای در این کار نداشت؛ شاید او نیز فرسوده بود. بازگشت به پایتخت را تأخیر انداخت و با کراهت عازم محاصرة دژ محکم جولیو اورسینی در چری شد (14 مارس 1503). در این محاصره – و شاید هم در محاصره های دیگر- بورژیا بعضی از ماشینهای جنگی لئوناردو را به کار برد؛ یکی از آنها برج متحرکی

بود که سی مرد جنگی را در خود جای می داد و می شد آن را تا رأس دیوارهای دشمن بالا برد. جولیو تسلیم شد و با سزار به واتیکان رفت تا تقاضای صلح کند؛ پاپ تقاضای او را پذیرفت، مشروط برآنکه تمام قلعه های اورسینی در سرزمین پاپ به کلیسا واگذار شوند؛ این کار انجام گرفت. درهمان هنگام، پروجا و فرمو فرماندارانی را که سزار برایشان فرستاده بود با آرامی پذیرفتند. بولونیا هنوز بازگرفته نشده بود، ولی فرارا لوکرس بورژیا را به عنوان دوشس خود پذیرفت. بجز این دو امیرنشین بزرگ- که جانشینان آلکساندر آنها را اشغال کردند- تسخیر مجدد ایالات پاپی کامل بود؛ سزار بورژیا در بیست وهشت سالگی خود را فرمانروای سرزمینی یافت که در شبه جزیزة ایتالیا، بجز کشور پادشاهی ناپل، از حیث وسعت نظیر نداشت. او اکنون به تصدیق عموم برجسته ترین و نیرومندترین مرد ایتالیا بود.
چندی را، با سکوتی که معمول او نبود، در واتیکان گذراند. در این مرحله انتظار می رفت که همسر خویش را نزد خود فراخواند، اما این کار را نکرد؛ او را نزد خانوادة خود در فرانسه گذارده بود، و او، در زمان اشتغال شوهرش به جنگ، فرزندی آورده بود. سزار گاه برای زنش نامه می نوشت و هدایایی می فرستاد؛ اما او را هرگز دوباره ندید. دوشس دو والانتینوا در بورژ، یا قلعة لاموت-فویی در دوفینه، ساده و منزوی زندگی می گذراند و منتظر شوهرش بود تا او را فراخواند یا نزدش بیاید. وقتی که سزار به بدبختی و تنهایی افتاد، کوشید تا نزد او برود؛ و هنگامی که سزار درگذشت، او خانة خود را سیاهپوش کرد و تا هنگام مرگ در عزای او به سر برد. شاید اگر سزار بیش از چند ماه فراغت می داشت، او را فرا می خواند؛ محتملتر آن است که او ازدواج خود را صرفاً سیاسی می دانست و وظیفه ای برای محبت حس نمی کرد. ظاهراً فقط اندکی محبت در وجود او بود که بیشتر آن را برای لوکرس نگاه می داشت. سزار تا آن حد که ممکن بود مردی به زنی علاقه مند باشد، به لوکرس مهر می ورزید- حتی وقتی که معجلا از اوربینو به میلان می رفت تا با لویی دوازدهم دشمنان خود را محاصره کنند، مقدار زیادی از راه خود دورشد تا خواهرش را در فرارا ببیند. لوکرس در آن هنگام به طرز خطرناکی بیمار بود. در بازگشت از میلان دوباره به فرارا رفت، و هنگامی که پزشکان مشغول فصد او بودند، او را در آغوش داشت و نزد او ماند تا از خطر جست. سزار برای زناشویی ساخته نشده بود؛ معشوقه هایی داشت، اما نه مدتهای طولانی؛ چندان مقهور ارادة قدرت بود که نمی توانست بگذارد زنی مالک زندگیش شود.
هنگام اقامتش در رم خلوت اختیار کرده و تقریباً از نظرها پنهان بود. شبها کار می کرد و روزها کمتر دیده می شد. اما حتی در این دورة استراحت ظاهری سخت می کوشید؛ دقیقاً مواظب مأموران خود در ایالات کلیسا بود؛ آنهایی را که از مقام خود سوء استفاده می کردند تنبیه می کرد، و یکی از آنان را به علت ظلم و استثمار اعدام کرد؛ همواره برای دیدن کسانی که در حکومت رومانیا، یا برای حفظ نظم در رم، به دستور او نیازمند بودند وقت پیدا می کرد. کسانی که او

را می شناختند هوش مزورانة او را، قدرت دستیازی مستقیمش را به امور مربوط، استفادة او را از هر فرصتی برای احراز موفقیت، و مبادرت او را به عمل قطعی و مؤثر می ستودند. سربازانش او را دوست می داشتند و سختگیری انضباطی او را، که به صلاح خود آنان بود، باطناً می پسندیدند؛ همچنین رشوه ها، مکرهای سیاسی، و خدعه های جنگی او را، که باعث کاستن از عدة دشمنان و تقلیل تلفات سربازانش درجنگ می شد، تصدیق می کردند. سیاستمداران از اینکه این سردار جوان سریع العمل و متهور می توانست برخرد مزورانة آنان پیشی گیرد و، در صورت لزوم، با حذاقت و سخنوریشان مقابله کند، مهموم می شدند.
علاقة او به اختفا دستاویزی برای ساتیرنویسان ایتالیایی و همچنین موضوعی بود برای شایعاتی که سفر او اشراف مخلوع احتمالا می ساختند یا انتشار می دادند. امروزه جداکردن حقایق از گزارشهای تاریک غیرممکن است. یکی از داستانهای زبانزد این بود که آلکساندر و پسرش روحانیان ثروتمند را به موجب اتهامات ساختگی دستگیر می کردند و پس از دریافت فدیه ها یا جریمه ای گزاف، رها می ساختند. چنین ادعا می شد که اسقف چزنا، برای جنایتی که چگونگی آن فاش نشد، در سانت آنجلو زندانی شد و پس از پرداختن 10,000 دوکاتو به پاپ، خلاص گشت. نمی توان گفت که این کار عدالت بود یا غارت؛ اما اگر بخواهیم انصاف را دربارة آلکساندر رعایت کنیم، باید در نظر داشته باشیم که در آن زمان عادت دادگاههای دیƙʠو دنیوی این بود که، با جانشین ساختن جریمه های سودبخش به جای حبس ޘјΘј̘̠منفعتی برای خود کسب کنند. به ϙXʘɠجوستینیانی، سفیر کبیر ونیز، و ویتوریو سودرینی، سفیر کبیر فلورانس، یهودیان کراراً به اتهام بدعتگذاری جلب می شدند و اصالت آیین خود را فقط می توانستند با پرداختن اعانه های قابل توجه به خزانة پاپ ثابت کنند. چنین چیزی ممکن است؛ اما رم به رفتار نسبتاً نیک با یهودیان مشهور بود و هیچ یهودی بدعتگذار شناخته نمی شد و برای یهودی بودن به عقبات مذهبی دچار نمی گشت.
بورژیاها، به موجب شایعات بسیار، متهم به مسموم کردن کاردینالها برای تسریع تصاحب اموال آنها جهت کلیسا بودند. برخی از این قتلها چنان محرز بودند- بیشتر از روی تکرار تا به موجب مدرک- که مورخان پروتستان عموماً شایعات مربوط به آنها را تا زمان یاکوپ بورکهارت با تمیز می پذیرفتند؛ و به عقیدة پاستور، مورخ کاتولیط̠«بسیار محتمل است که سزار کاردینال میکیل را برای بدست آوردن پول لازم مسموم کرده باشد.» این استنتاج متکی بر این واقعیت بود که در زمان یولیوس دوم (که با آلکساندر دشمنی شدید داشت) یک معین شماس به نام آکوینو دا کولوردو در زیر شکنجه اقرار کرد که کاردینال میکیل را به دستور آلکساندر و سزار مسموم کرده است. مورخی که در قرن بیستم به سرمی برد ممکن است به اعترافی که به زور شکنجه تحصیل شده است بدبین باشد، و در این بدبینی معذور. یک آمارگر کوشا نشان داده است که میزان مرگ درمیان کاردینالهای زمان آلکساندر از آن دوره های قبل یا بعد از

او زیادتر نبوده است. اما بی شک در آخرین سه سال سلطنت آلکساندر، کاردینال ثروتمند بودن در رم خطرناک تلقی می شد. ایزابلا د/ استه به شوی خود نوشت که در سخنان خود دربارة سزار جانب احتیاط را رعایت کند، زیرا «او در زمینه سازی علیه خویشاوندان خود تردید نمی کند؛» ظاهراً او (ایزابلا) داستان کشته شدن دوک گاندیا را به دست سزار قبول کرده بود؛ در رم سخن از یک سم تدریجی به نام کانتارلا می رفت که مبنایش ارسنیک بود؛ اگر این سم را به شکل گرد در غذا یا مشروب –وحتی شراب مقدس آیین قداس- می ریختند، مرگی تدریجی به بار می آورد که یافتن منشأ آن مشکل بود. مورخان معاصر عموماً استعمال چنین سمی را در دوران رنسانس افسانه ای بیش نمی پندارند، اما باور دارند که در یک یا دو مورد بورژیاها کاردینالهای ثروتمند را مسموم ساختند. تحقیقات بیشتری ممکن است این رقم را به صفر تنزل دهد.
داستانهای بدتری از سزارگفته شده است؛ از جمله آنکه، برای سرگرم ساختن آلکساندر و لوکرس، چندین زندانی محکوم به مرگ را در حیاطی رها کرد، و خود از محل امنی، با پرتاب تیرهای مرگبار بر آنها، مهارت خویش را در تیراندازی نشان داد. تنها راوی این داستان کاپلو فرستادة ونیز است؛ اجرای چنین عملی از طرف سزار بعیدتر است تا دروغگویی از جانب یک دیپلومات. قسمت اعظم تاریخ پاپهای رنسانس بنابر تبلیغات جنگی و دروغگوییهای دیپلماتیک نوشته شده است.
باورنکردنی ترین داستانهای مربوط به عملیات وحشیانة بورژیاها در یادداشتهای روزانة بورخارد، رئیس تشریفات آلکساندر، ثبت شده است که معمولاً قابل اعتماد به نظر می رسد. این یادداشت در وصف شامی که در 30 اکتبر 1501 در آپارتمان سزار بورژیا در واتیکان داده شده بود می گوید: روسپیان برهنه برای برداشتن شاه بلوطهایی که در کف اطاق ریخته شده بود، در پیش چشم آلکساندر ولوکرس، می دویدند. این داستان در کتاب ماتاراتتسو، مورخ پروجایی، نیزآمده است. ماتاراتتسو آن را از یادداشتهای بورخارد برنداشته است (زیرا آن یادداشتها هنوز محرمانه بودند)، بلکه از شایعاتی گرفته است که از رم خارج شده و در سراسر ایتالیا منتشر گشته بودند؛ ماتاراتتسو می گوید: «این موضوع همه جا زبانزد بود.» اگر چنین باشد، عجیب است که سفیر فرارا، که در آن زمان در رم بود و بعداً مأموریت یافته بود دربارة اخلاق لوکرس و مناسب بودن او برای ازدواج با ارکوله پسر دوکا ارکوله تحقیق کند، آن را درگزارش خود منعکس نکرد. اما، چنانکه خواهیم دید، آن سفیر مساعدترین گزارش را دربارة لوکرس به کشور

خود داد؛ بنابراین، یا از آلکساندر رشوه گرفته یا به یک داستان افواهی وقعی ننهاده است. اما چگونه این حکایت در یادداشتهای بورخارد وارد شده است؟ او به حضور در آن مجلس اعتراف نمی کند، و مشکل بتوان گفت که در آن حاضر بوده است، زیرا او دارای اخلاق محکم بود. وی در یادداشتهای خود معمولاً وقایعی را می گنجاند که خود به رأی العین دیده بود یا از طرف شخص موثقی برایش روایت شده بود. آیا این داستان را دیگری در نسخة دستنویس او وارد کرده بود؟ از نسخة دستنویس اصلی فقط بیست وشش صفحه باقی مانده است که همه مربوط به دورة پس از آخرین بیماری آلکساندر هستند. از بقیة آن یادداشتها فقط چند نسخه باقی است. داستان مزبور در تمام این نسخه ها هست. ممکن است توسط کاتب معاندی، که شاید می خواسته است مطالب خشکی را با یک قصة آبدار تلطیف کند، افزوده شده باشد؛ یا شاید بورخارد برای یک بار گذاشته باشد که شایعه در یادداشتهایش راه یابد، یا اینکه در نسخة اصلی ذکری از شایعه بودن آن شده باشد. شاید داستان در مورد ضیافتی بوده است و این حاشیة فضیح از روی خیال یا به دلیل نفرت بر آن افزوده شده باشد. فرانچسکو پپی، سفیر کبیر فلورانس، که به مناسبت خصومت کشورش با بورژیاها میانة خوبی با آنان نداشت، فردای آن روزگزارش داد که پاپ تا دیرگاه شب گذشته در آپارتمان سزار بوده و از آنجا «صدای رقص و خنده شنیده می شده است.» در گزارش او هیچ ذکری از روسپیان به میان نیامده است. باور نکردنی است که پاپ که در آن زمان می خواست دخترش را به وارث امیرنشین فرارا شوهر دهد، این ازدواج و اتحاد سیاسی حیاتی حاصل از آن را با رخصت دادن به لوکرس برای حضور در آن مجلس به خطر انداخته باشد.
حال به خود لوکرس بپردازیم.