گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل شانزدهم
.V – لوکرس بورژیا: 1480-1519


آلکساندر پسرش را به دیدة تحسین می نگریست و شاید هم از او می ترسید، اما به دختر خود شدیداً مهر می ورزید. ظاهراً او از زیبایی متناسب دخترش، از گیسوان طلایی وی(که سنگینیش موجب سردرد می شد)، از حرکات رقص آمیز اندام چابک او، و از مهری که با آن گرفتاریها و مصایب پدر را تسکین می داد لذتی عمیقتر از آن در می یافت که از افسونگریهای وانوتتسا یا جولیا برده بود. لوکرس بالاخص زیبا نبود، اما در جوانی او را «شیرین رخ» نام نهاده بودند، در میان تمام خشونتها و بی بندوباریهای زمان خویش، تمام دلشکستگیهای حاصل از طلاق، و وحشت از قتل شوهرش، که تقریباً در پیش چشمان او کشته شده بود، او آن «شیرین رخساری» را تا پایان زندگی خویش حفظ کرد؛ همین نکته بود که بارها الهامبخش شعرای فرارا می شد. تک چهره ای که پینتوریکیو از او در کاخ بورژیا در واتیکان نقاشی کرده با این

وصفی که از او به هنگام جوانیش شده است کاملاً تطبیق می کند.
او هم، مانند تمام دختران ایتالیایی که از عهده بر می آمدند، برای تحصیل به صومعه رفت. در تاریخی که معلوم نیست، از خانة مادرش وانوتتسا به سرای دونا آدریانا میلا، عموزادة آلکساندر، منتقل شد. در آنجا با جولیا فارنزه، عروس آدریانا، که بنا به روایت معشوقة پدرش بود، دوستی مادام العمری یافت. لوکرس با تمتع از تمام مزایای خوشبختی، بجز حلالزاده بودن، دوران صباوت خود را به خوشی گذراند، و آلکساندر از نشاط او مسرور بود.
دوران این صباوت پر سرور با ازدواج خاتمه یافت. لوکرس از اینکه پدرش شوهری برای او انتخاب کرده است رنجیده خاطر نشد، در آن زمان این روش برای تمام دختران خوب و عادی بود، و هیچ گونه دلتنگی بیش از آنچه خرد برگزینی عشقهای رمانتیک برای ما به بار می آورد، در بر نداشت. آلکساندر نیز مانند هر فرمانروای دیگری چنین اندیشید که ازدواج فرزندانش باید منافع کشور را اعتلا بخشد؛ این نیز برای لوکرس معقول بود. در آن زمان ناپل با پاپ روش خصمانه داشت و میلان با ناپل دشمن بود؛ از این رو نخستین ازدواج لوکرس در سیزدهسالگی او را به جووانی سفورتسا برادرزادة لودوویکو، که در آن زمان بیست وشش سال داشت و فرمانروای پزارو و نایب السطنة میلان بود (1493) متعلق ساخت. آلکساندر خانة زیبایی در کاخ کاردینال تسنو، واقع در نزدیکی واتیکان، برای دختر و داماد خود ترتیب داد؛ وی بدین سان از حظ پدرانه متمتع شد.
اما سفورتسا برای مدتی می بایست در پزارو بماند؛ هنگام عزیمت به آن شهر، زن خود را نیز همراه برد. لوکرس در آن کرانه های دوردست، دور از پدر مهربان خویش و شهر با شکوه رم، بدحال بود و پس از چند ماه به پایتخت بازگشت. بعداً جووانی در آنجا به او پیوست؛ اما بعد از عید قیام مسیح در 1497، او در پزارو ماند و زنش در رم. در 14 ژوئن آلکساندر، به سبب ناتوانی جنسی دامادش، طلاق دختر خویش را از او خواستار شد- ناتوانی جنسی تنها دلیل مشروعی بود که به موجب قانون کلیسا می توانست باعث فسخ ازدواج شود. لوکرس، به سبب اندوه، یا به علت شرم، و یا برای نجات از شر شایعه سازان در دیری منزوی شد. چند روز بعد، برادرش دوک گاندیا کشته شد، و شایعه سازان رم گفتند که وی، به سبب کوشش برای فریفتن لوکرس، به دست عمال سفورتسا کشته شده است. شوهر لوکرس ناتوانی جنسی خود را انکار کرد و آلکساندر را به زنا با دختر خویش متهم ساخت. پاپ هیئتی را به ریاست دو کاردینال تعیین کرد که معلوم سازند آیا ازدواج دخترش به ثمر رسیده است یا نه. لوکرس سوگند خورد که شوهرش از او بهره نگرفته، و اعضای آن هیئت به آلکساندر اطمینان دادند که دخترش هنوز باکره است. لودوویکو به جووانی پیشنهاد کرد که توانایی خود را باید به هیئتی، از جمله نمایندة پاپ در میلان، نشان دهد، اما جووانی این پیشنهاد را نپذیرفت، مع هذا اقرارنامه ای را که در آن به بهره نگرفتن از ازدواج اعتراف کرده بود امضا کرد؛ جهازلوکرس را

که به 31,000 دوکاتو بالغ می شد برگرداند: در 20 دسامبر 1497 آن ازدواج باطل شد. لوکرس، که فرزندی برای جووانی نیاورده بود، کودکانی برای دو شوهر بعدی خود زایید؛ اما سومین زن سفورتسا در 1505 پسری آورد که ظاهراً متعلق به خود سفورتسا بود.
قبلا تصور شده بود که آلکساندر رشتة ازدواج دختر خود را با سفورتسا برای این گسسته است که از لحاظ سیاسی وصلت پرثمرتری را ترتیب دهد؛ هیچ بینه ای برای صحت این تصور موجود نیست؛ محتملتر این است که لوکرس حقیقت رقت انگیز موضوع را به پدرش گفته بود، اما آلکساندر نمی توانست اورا بی شوهر گذارد. چون می خواست مقدمات آشتی با دشمن سرسخت پاپ، یعنی ناپل، را فراهم کند، به فدریگو، شاه ناپل، ازدواج لوکرس را با دون آلفونسو، دوک بیشلیه، پسر نامشروع آلفونسو دوم، وارث فدریگو، پیشنهاد کرد. شاه موافقت کرد، و یک قرارداد نامزدی رسمی امضا شد (ژوئن 1498). وکیل فدریگو در این مورد کاردینال سفورتسا عم جووانی، شوهر سابق لوکرس، بود. لودوویکو فرمانروای میلان نیز فدریگو را به قبول پیشنهاد پاپ ترغیب کرده بود. ظاهراً اعمام جووانی از ابطال ازدواج برادرزادة خود کینه ای به دل نگرفته بودند. در ماه اوت مراسم عقد در واتیکان به عمل آمد.
لوکرس با عاشق شدن برشوهر خود هیچ مشکلی باقی نگذاشت؛ وی هجدهساله و شوهرش هفدهساله بود، اما بدبختی این زن و شوهر درمهم بودن آنان بود؛ سیاست حتی به بستر ازدواج راه می یافت. سزار بورژیا، که پیشنهاد ازدواجش در ناپل رد شده بود، برای اختیار همسر به فرانسه رفت (اکتبر 1498)؛ آلکساندر با لویی دوازدهم، پادشاه فرانسه، که دشمن سرسخت ناپل بود، متحد شد، دوک جوان بیشلیه، که از کثرت عمال فرانسوی در رم بسیار ناراحت شده بود، به ناپل گریخت. لوکرس دلشکسته شد. آلکساندر، برای آرام ساختن او و رفع اندوهش، اورا به نایب السلطنگی سپولتو منصوب کرد (اوت 1499)؛ آلفونسو در آنجا به او بازپیوست، آلکساندر آن دو را در نپی ملاقات کرد، به دوکای جوان اطمینان داد، و هر دو را به رم بازگرداند. در رم، لوکرس پسری زایید و او را به نام پدر خود روذریگو نامید.
دوران خوشبختی کوتاه بود: خواه به این سبب که آلفونسو بسیار حساس بود، یا به این جهت که سزار بورژیا نشانه ای از اتحاد با فرانسه به شمار می رفت. آلفونسو نسبت به او بسیار نفرت پیدا کرد، و بورژیا نفرت او را با تحقیر پاسخ گفت. در شب 16 ژوئیة 1500، چند مرد شریر، هنگام خروج آلفونسو از کلیسای سان پیترو، به او حمله کردند؛ او چند زخم خورد، اما توانست خود را به خانة کاردینال سانتاماریا در پورتیکو برساند. لوکرس به بالین او احضار شد و به محض ورود و دیدن او غش کرد؛ اما زود به هوش آمد و با سانچا، خواهر شوهرش، مضطربانه از شوی خود پرستاری کرد. آلکساندر شانزده تن مستحفظ برای حفظ او از آسیب بیشتر فرستاد. آلفونسو تدریجاً بهبود یافت. روزی سزار را درباغ مجاور دید. چون در اینکه سزار آن اشرار را مأمور کشتنش کرده بود شک نداشت، تیروکمانی برداشت و پیکانی

به سوی قصر پرتاب کرد؛ تیر از نزدیک سزار گذشت، ولی به او آسیبی نرساند. سزار مردی نبود که یک بار دیگر به دشمن خود فرصت دهد؛ از این رو مستحفظان خود را احضار کرد و آنان را به اطاق آلفونسو فرستاد و ظاهراً فرمان کشتن او را به آنان داد. مأموران سزار بالشی بر دهان آلفونسو گذاردند و آن را چندان فشردند تا مرد؛ شاید در پیش چشم زنش، خواهر سزار. آلکساندر گزارش سزار را از آن حادثه پذیرفت، دستور داد تا آلفونسو را بدون سروصدا دفن کنند، و تا آنجا که می توانست در تسلای دل لوکرس کوشید.
لوکرس به نپی رفت و در آنجا نامه های خود را با عنوان «بدبخت ترین شاهزاده» امضا کرد و فرمان داد تا قداسهایی برای آمرزش و آسایش روح شوهرش برپا دارند. شگفت آنکه سزار، دوماه ونیم پس از قتل آلفونسو، لوکرس را در نپی ملاقات کرد و تمام شب را به عنوان میهمان نزد او ماند. لوکرس خویی صبور و قابل انعطاف داشت و ظاهراً قتل شوهر خود را عکس العمل طبیعی برادر خویش برای پیشگیری از کشته شدن خود دانست. ظاهراً لوکرس این داستان را باور نداشت که برادرش اشرار را برای کشتن آلفونسو اجیر کرده بود، هرچند که این داستان محتملترین ایضاح یکی دیگر از اسرار رنسانس است. لوکرس در بقیة زندگیش با شواهد بسیار ثابت کرد که عشقش به برادر خود برتمام مصایب زندگی اوغالب گشته است. شاید سزار نیز، مانند پدرش، لوکرس را باهمان عشق شدید اسپانیایی دوست می داشت؛ مزاحان رم یا، حتی بیشتر از آنها، ناپلیهای مخاصم لوکرس را «دختر، زن، و عروس پاپ» می نامیدند. او این هزلها را نیز با بردباری تحمل می کرد. همة محققان تاریخ آن زمان بالاتفاق معتقدند که این اسنادها تهمت ظالمانه ای بوده است. اما همین تهمت وسیلة اشتهار او (لوکرس) را به مدت چند قرن فراهم ساخت.1
اینکه سزار آلفونسو را برای این کشته باشد که جفت سیاسی بهتری برای خواهر خود فراهم کند بسیار نامحتمل است. پس از چند صباحی عزاداری، لوکرس را برای ازدواج به یکی از افراد خاندان اورسینی، و پس از آن به جوانی از خانوادة کولونا پیشنهاد کردند؛ که البته هیچ کدام به قدر پسر وارث تاج و تخت ناپل ارزنده و سودمند نبود. از آن پس دیگر تا نوامبر سال 1500 خبری از ازدواج لوکرس نبود؛ در آن تاریخ همسری او با آلفونسو، پسر دوکا ارکوله فرمانروای فرارا، پیشنهاد شد؛ و در سپتامبر 1501 مراسم نامزدی انجام گرفت. آلکساندر محتملا امیدوار بود که هم فرارا تحت فرمانروایی دامادش قرار خواهد گرفت و هم مانتوا، که از مدتها پیش، از طریق ازدواج، با فرارا پیوند داشت، درحقیقت در زمرة ایالات پاپی در خواهد آمد؛ سزارهم با این نقشه موافقت کرد، زیرا امنیت بیشتری برای

1. رجوع شود به «تاریخ جدید کیمبریج»، I ، ص239: «هیچ چیز نمی توانست از لوکرس نمایشنامه نویسان و داستان گویان کمتر به لوکرس حقیقی شبیه باشد.»

پیروزیهایش فراهم می ساخت وزمینه ای برای حمله به بولونیا به دست می داد. به همان عللی که ذکر شد، ارکوله و آلفونسو در قبول پیشنهاد پاپ تردید داشتند. قبلا کنتس د/ آنگولم برای همسری به آلفونسو پیشنهاد شده بود، اما آلکساندر با تعهد دادن جهاز بزرگی به دختر خود و الغای خراج سالانة فرارا پیروز شد. حتی در این صورت نیز مشکل می توان قبول کرد که یکی از کهنترین و سعادتمندترین خاندانهای فرمانروا در اروپا اگر داستانهای مظلمی را که دربارة لوکرس شیوع داشت باور کرده بود، حاضر به پذیرفتن او می شد. چون نه ارکوله و نه آلفونسو هنوز لوکرس را ندیده بودند، از رسم معمول در این گونه ازدواجها پیروی کردند؛ بدین معنی که از سفیر فرارا در رم خواستند تا گزارشی دربارة شخص لوکرس و اخلاق و کمالات او بفرستد، آن سفیر بدین گونه پاسخ داد:
فرمانروای شهیر: امشب، پس از صرف شام، دون جراردو ساراچینی و من خدمت بانوی بزرگوار لوکرس شرفیاب شدیم که به نام عالیجناب و اعلیحضرت دون آلفونسو احترامات لازم را تقدیم کنیم. ما دربارة مسائل مختلف بتفصیل گفتگو کردیم. لوکرس بانویی است بسیار باهوش، دلربا، و فوق العاده رئوف. ما به این نتیجه رسیدیم که آن عالیجناب و اعلیحضرت دون آلفونسو بسیار از او راضی خواهید بود. به علاوه، ضمن برخوردار بودن از لطف و ملاحت، از هر جهت متواضع، دوست داشتنی، و مبادی آداب است. از این گذشته مسیحی مؤمن و خداترسی است. فردا برای اعتراف به کلیسا خواهد رفت، و در هفتة عید میلاد مسیح در مراسم تناول عشای ربانی شرکت خواهد کرد. بسیار زیباست، اما ملاحت رفتار او از جمالش شگفت انگیزتر است. به طور خلاصه، خلق وخویش چنان است که نمی توان هیچ سوء ظنی نسبت به او داشت؛ بلکه برعکس، ما منتظریم که بهترین رفتار را از او ببینیم. ... رم، 25 دسامبر 1501.
خدمتگذار عالیجناب؛ یوانس لوکاس
خاندان شهیر و والاجاه استه متقاعد شدند و دستة باشکوهی از شهسواران فرستادند تا عروس را از رم تا فرارا مشایعت کند. سزار بورژیا دویست سوار مجهز، همچنین نوازندگان و دلقکهایی، برای سرگرم ساختن او طی ساعات پر رنج مسافرت، همراه او کرد. آلکساندر، که بسیار خوشحال و سرافراز بود، موکبی مرکب از 180 نفر، از جمله پنج اسقف، با او فرستاد؛ همچنین جامه ای به ارزش 15,000 دوکاتو (187,500 دلار؟)، کلاهی به قیمت 10,000 دوکاتو 200 نیمتنه که بهای هریک 100 دوکاتو بود بر آن بیفزود. لوکرس در 6 ژانویة 1502، پس از خداحافظی محرمانه با مادرش وانوتتسا، سفر خود را برای ملحق شدن به نامزدش آغاز کرد. آلکساندر پس از وداع با دخترش، که بریک اسب اسپانیایی با یراق کامل چرمین و زرین سوار بود، در طول موکب او از نقطه ای به نقطة دیگر می رفت تا بار دیگر فرزند خود را ببیند؛ و هنگامی که او و هزار مرد و زنی که همراهش بودند حرکت کردند، چندان بر آنها نگریست تا از نظر ناپدید شدند. آلکساندر حدس می زد که دخترش را دیگر نخواهد دید.

نه رم قبلا چنین خروجی را دیده بود و نه فرارا چنان ورودی را. پس از بیست وهفت روز راهپیمایی، لوکرس در بیرون شهر دوکا ارکوله و دون آلفونسو را دید که با موکب سواره ای از اشراف، استادان، پنجاه و هفت کماندار، هشتاد شیپورچی و نی نواز، و چهارده ارابه حامل بانوان اشرافی با جامه های فاخر به پیشباز می آید. وقتی موکب عروس به کلیسای جامع شهر رسید، دو بندباز از رأس برجهای آن فرود آمدند و به لوکرس تهنیت گفتند. هنگامی که به کاخ دوکا رسید، همة زندانیان آزاد شدند. مردم از زیبایی و تبسمهای دوکسای آیندة خود شادمان شدند؛ آلفونسو از داشتن چنین عروس شکوهمند و دلربایی مسرور بود.