گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فصل شانزدهم
.VI- انهدام خاندان بورژیا


آخرین سالهای آلکساندر ظاهراً خوش و سعادتمند بود. دخترش به فردی از یک خاندان سرشناس شوهر کرده و مورد احترام تمام مردم فرارا بود؛ پسرش مأموریتهای خود را همچون سردار و مدیری لایق انجام داده بود، و ایالات پاپی از یک حکومت عالی برخوردار شده بودند. سفیر کبیر ونیز می گوید که پاپ در آن سالهای آخر عمرش بسیار شادمان و فعال بود؛ ظاهراً وجدانی آسوده داشت و «هیچ چیز او را نگران نمی ساخت.» در اول ژانویة 1501 هفتاد سال داشت، اما، به طوری که همان سفیر می گفت، «به نظر می رسید که هرروز جوانتر می شود.»
بعد از ظهر روز 5 اوت 1503، آلکساندر، سزار، و چند تن دیگر در هوای آزاد ویلای کاردینال آدریانو دا کورنتو، که از واتیکان چندان دور نبود، غذا خوردند. همه تا نیمه شب در باغ ماندند، زیرا حرارت درون عمارت تحمل ناپذیر بود. در یازدهم اوت کاردینال مورد حملة یک تب شدید واقع شد که سه روز طول کشید و بعد قطع شد. در 12 اوت پاپ و پسرش هر دو از تب و استفراغ بستری شدند. در رم مطابق معمول صحبت از مسمومیت بود؛ در افواه شایع بود که سزار دستور داده است کاردینال را مسموم کنند تا ثروت او را مالک شود، و اشتباهاً غذای زهرآگین را تقریباً تمام مهمانان خورده اند. مورخان اکنون با پزشکان معالج پاپ هماهنگند که علت بیماری عفونت مالاریا بود که به واسطة ماندن مهمانان شب هنگام در هوای آزاد اواسط تابستان رم حاصل شده بود. درهمان ماه تب مالاریا نیمی از اهل خانة پاپ را از پا افکنده بود، در بسیاری از موارد بیماری به هلاکت انجامید؛ در رم صدها مرگ به همان علت اتفاق افتاد.
آلکساندر سیزده روز مرحله ای بین مرگ و زندگی را می گذراند؛ گاه چنان بهبود می یافت که می توانست کنفرانسهای سیاسی خود را از سر گیرد؛ در 13 اوت ورقبازی کرد. پزشکان مرتباً از او خون می گرفتند و یک بار چنان در فصد افراط کردند که قدرت طبیعی او را از بین

بردند. پاپ در 18 اوت درگذشت؛ بزودی جسدش سیاه و عفن شد و به شایعات مربوط به مسمومیت قوت داد. بورخارد می گوید: «نجاران و باربران، در حالی که شوخی می کردند و کفر می گفتند، جسد باد کرده را بزور در تابوتی که برای آن تهیه شده بود جا دادند.» شایعه سازان می گفتند که هنگام مرگ پاپ، شیطان کوچکی دیده شد که روح او را به دوزخ می برد.
رمیان از درگذشت پاپ اسپانیایی شادی کردند. شورشهایی برپا شد؛ کاتالونیاییها از شهر طرد شدند، یا در حین فرار به قتل رسیدند؛ خانه هاشان به دست اوباش غارت شد؛ یکصد مسکن آتش زده شدند و بکلی سوختند. در 22 و 23 اوت نیروهای مسلح کولونا و اورسینی، علی رغم اعتراض کالج کاردینالها، وارد شهر شدند. گویتچاردینی، میهن پرست فلورانسی، چنین گفت:
در تمام شهر رم یک شادی باور ناکردنی حکمفرما بود. مردم در کلیسای سان پیترو اجتماع کرده بودند و از دیدن آن افعی مرده سیر نمی شدند- آن افعی که با جاه طلبی بیحد و خیانت نفرت انگیز، با ستمگری وحشت انگیز و شهوت دیوآسا، و با حرص سرشار خود در فروختن همه چیز، از مقدس گرفته تا ناپاک، تمام جهان را مسموم کرده بود.
ماکیاولی بدین گونه با گویتچاردینی همرأی است:
آلکساندر جز فریب کاری نداشت و در تمام دوران زندگیش به هیچ چیز دیگر نمی اندیشید؛ هیچ کس مثل او با سوگندهای غلاظ و شداد وعده ای نمی داد که بعد آن را نقض نکند. مع هذا، در هر کار موفق می شد، زیرا با این قسمت از جهان خوب آشنا بود.
این محکومیتها بر دو فرض مبتنی بودند: یکی اینکه داستانهای که دربارة آلکساندر در رم گفته می شد حقیقت داشتند؛ و دیگر آنکه آلکساندر در روشهایی که برای بازگرفتن ایالات پاپی به کار می برد محق بود. مورخین کاتولیک درحالی که از حق آلکساندر در بازگرداندن قدرت دنیوی پاپ دفاع می کنند، عموماً در محکوم ساختن شیوه ها و اخلاقیات او همداستانند. پاستور شرافتمند چنین می گوید:
مردم عموماً او را عفریتی می دانستند و هرنوع جنایت کثیف را به او نسبت می دادند. تحقیقات انتقادی جدید دربارة او بهتر قضاوت کرده و برخی از اتهامات وارد بر او را رد نموده است. اما اگرچه ما باید از قبول بدون تحقیق داستانهای گفته شده ازطرف معاصران آلکساندر برحذر باشیم ... و هرچند مزاحی تلخ رمیان خواهان آن بود که بادریدن حیثیت پاپ خود را اقناع کند، هنوز شواهد موجود علیه او چندان زیاد است که ما باید کوششهایی را که برای روسفید کردن او انجام می گیرد بازی ناشایسته ای با حقیقت بدانیم. ... از نظرگاه مذهب کاتولیک، ممکن نیست پاپ را بتوان زیاد سرزنش کرد.
مورخان پروتستان گاه روش بسیار ارفاق آمیزی با آلکساندر داشته اند. ویلیام روسکو در

اثر کلاسیک خود به نام زندگانی و سلطنت روحانی لئودهم (1827) از نخستین کسانی بود که دربارة آن پاپ خاندان بورژیا خوب گفت:
جنایات او هرچه بود، شک نیست که دربارة آن اغراق شده است. اینکه او در بزرگ ساختن خانوادة خود می کوشید و قدرت مقام بلند خود را برای استقرار سلطة دایمی پسر خویش بر ایتالیا به کار می برد مورد تردید نیست؛ اما در زمانی که تقریباً تمام سلاطین اروپا در اقناع جاه طلبی خود با وسایلی به همان اندازه جنایت بار تلاش می کردند، متهم ساختن آلکساندر به هر فضیحت مخصوص و فوق العاده در این مورد بی انصافی است. در حالی که لویی پادشاه فرانسه و فردیناند پادشاه اسپانیا با هم توطئه می کردند که کشور سلطنتی ناپل را با خیانتی متصرف شوند و میان خود تقسیم کنند- کاری که بزرگترین لعنتها هم برای آن کم است- آلکساندر لابد خود را در منکوب ساختن بارونهای اغتشاش طلب محق می دانست- بارونهایی که سالیان دراز سرزمینهای کلیسا را با جنگهای داخلی و منقاد ساختن فرمانروایان کوچک رومانیا، که سیادت پاپ برآنها مسلم بود، متلاشی کرده بودند و ملک خود را با همان وسایل ناموجهی تحصیل کرده بودند که پاپ علیه آنها به کار برده بود. در مورد اتهام او به روابط نامشروع با دخترش ... اثبات عدم احتمال چنین امری مشکل نیست. در درجة دوم، بدیهای پاپ اگر با بسیاری از خصال بزرگ جبران نمی شدند، لااقل با آنها توأم بودند؛ و در بررسی خوی اونباید آنها را مسکوت گذارد. ... حتی سخت ترین رقیبانش اعتراف دارند که او مردی بوده است دارای نبوغ متعالی، حافظه ای شگفت انگیز، فصاحت، هشیاری، و مدیریت ماهرانه در تمام امور مربوط به خود.
اسقف کرایتن در موافقت با قضاوت روسکو، و بسیار رئوفانه تر از پاستور، اخلاق و کمالات آلکساندر را به طور خلاصه ذکر کرد. قضاوتی که بعداً توسط یک دانشمند پروتستان به نام ریچارد گارنت در تاریخ جدید کیمبریج دربارة آلکساندر به عمل آمد چنین است:
خصال آلکساندر بی شک، با کنجکاویهای مورخان جدید، از دنائت مبرا شده است. طبیعتاً شخصی که متهم به جنایات متعدد است و بلاتردید عامل آن همه فضایح است باید متناوباً ظالم و شهوت پرست به نظر رسد. اما هیچ یک از این دو صفت به او نمی برازد. آنچه اساس خوی او را تشکیل می داد سرشاری احساسات طبیعی او بود. سفیر کبیر ونیز او را شهوانی می نامد، اما از این اصطلاح سوء اخلاق او را اراده نمی کند، بلکه مقصودش این است که دارای خویی دموی بود و نمی توانست بر احساسات و عواطف خود لگام زند. این خوی، ایتالیاییهای خونسرد بیعاطفة دیپلومات منش را، که در میان فرمانروایان و زمامداران عصر متعدد بودند و بیمشان از قدرت آلکساندر غرض سویی در ایشان نسبت به او ایجاد کرده بود، متحیر می ساخت؛ و حال آنکه او در حقیقت انسانتر از امرای آن زمان بود. این «شهوانیت» مفرط در صدور اعمال نیک و بد از او مؤثر بود. چون تردیدهای اخلاقی و ملاحظات روحانی و مذهبی مانع او نمی شدند، گاه به نوعی نفسانیت شدید گرفتار می گشت؛ هرچند از جهات دیگر معتدل و خویشتندار بود. در ابراز محبت خانوادگی، خوی سرکش او را به نقض اصول عدالت سوق می داد، گواینکه در این مورد نیز کار لازمی را انجام می داد که به قول یکی از عمالش با «آب مقدس» ممکن نبود اجرا شود. از طرف دیگر، خوشخویی و نشاطش او را از ظلم به معنی عادی کلمه حفظ می کرد ... از لحاظ فرمانروایی، چون بسیار مراقب رفاه اتباع خود بود،

جزو بهترین فرمانروایان زمان به شمار می رفت؛ از جهت سیاست با بهترین سیاستمداران عصر برابری می کرد. اما دوراندیشی او، به واسطة فقدان اخلاق سیاسی، خراب شده بود؛ از آن خرد عالی که مشخصات عصر را درک و سیر وقایع را پیش بینی می کند بیبهره بود، و از ملک و اصول اخلاقی اطلاعی نداشت.
آن کسانی از ما که به حساسیت آلکساندر نسبت به ملاحت و دلرباییهای زنان حساسیت دارند، او را برای عشقهایش ملامت نمی کنند. علایق همیشگی او فضیحتر از آن انئا سیلویو [پیوس دوم] نبود، که با مورخان خوب کنار می آمد؛ همچنین در رسوایی از دلبستگیهای یولیوس دوم، که زمان او را با لطف بسیار بخشوده است، شدت بیشتری نداشت. تاریخ از اینکه این دو پاپ نیز به قدر آلکساندر به معشوقه ها و فرزندان خود مهر می ورزیدند ذکری نمی کند. در حقیقت یک خوی خانگی و خانوادگی در آلکساندر بود که اگر قوانین کلیسا، رسوم ایتالیای رنسانس، آلمان پروتستان، و همچنین انگلستان ازدواج کشیشان را مجاز می دانست، او را مردی نسبتاً قابل احترام می ساخت. گناه او با طبیعت منافاتی نداشت، اما با قانون تجرد کشیشان، که بزودی از طرف نیمی از عالم مسیحیت طرد شد، متضاد بود. نمی توان گفت که مناسبات او باجولیا فارنزه شهوانی بود؛ تا آنجا که می دانیم، نه وانوتتسا، نه لوکرس، و نه شوهر جولیا هیچ یک اعتراضی به آن نداشتند؛ شاید دلبستگی او به آن زن مبنی برسروری بود که از جاذبة هر زن زیبایی به هر مردی دست می دهد.
در قضاوت خود دربارة سیاست آلکساندر باید بین مقاصد و وسایل او فرق گذارد. مقاصد او کاملا مشروع بودند- یعنی عبارت بودند از بازستاندن «میراث پطرس» (اساساً لاتیوم قدیم) از بارونهای فئودال، و همچنین تسخیر مجدد ایالات کلیسا از جابران غاصب. روشهایی که برای نیل به این مقاصد از طرف او به کار بسته شدند همانهایی بودند که سایر کشورها در آن زمان به کار می بستند- و در زمان حاضر هم به کار می بندند- جنگ، دیپلوماسی، خدعه، خیانت، نقض معاهدات، و ترک متحدین. خروج وی از اتحادیة مقدس، و جلب حمایت فرانسه و سربازان آن به قیمت تسلیم میلان به فرانسه، جنایات بزرگی علیه ایتالیا بودند. و آن وسایل دنیوی، که کشورها به کار می برند و در جنگل کشمکشهای بیقانون بین الملل استفادة از آن را ضروری می دانند، وقتی به وسیلة پاپی که متعهد به رعایت اصول مسیحیت است به کار افتد، ما را آزرده می سازد. هر خطری که برای کلیسا از جهت افتادن به تابعیت یک دولت قاهر در پیش بود- مانند تابعیت آوینیون از فرانسه- اگر کلیسا مستملکات خود را از دست می داد، برایش بهتر بود که تمام قدرت دنیوی خود را فداکند و مانند ماهیگیران دریای جلیل1 فقیر باشد تا طرق دنیایی را برای نیل به مقاصد سیاسیش به کار بندد. با اتخاذ چنین طرقی، و با صرف
---
1. منظور پطرس و برادرش آندرئاس است. هنگامی که عیسی پطرس را به پیروی خود دعوت کرد، وی و برادرش پیشة ماهیگیری داشتند. ـ م.

وجوهی برای نیل به هدف، کلیسا کشوری را به دست آورد، اما ثلث عالم مسیحیت را از دست داد.
سزار بورژیا، پس از بهبود یافتن از مرضی که پاپ را کشته بود، خود را در خطرهای پیش بینی نشده ای گرفتار یافت. که می توانست بیندیشد که او و پدرش در یک زمان از پا درآیند؟ وقتی که پزشکان مشغول خون گرفتن از او بودند، کولونا و اورسینی بزودی قلعه هایی را که از آنها گرفته شده بودند پس گرفتند؛ فرمانروایان مخلوع رومانیا، با تشویق ونیز، آغاز به بازستاندن امارت نشینهای خود کردند؛ و پس از مرگ آلکساندر، اوباش رم، که حال کاملا عنان گسیخته بودند، ممکن بود هر لحظه واتیکان را غارت کنند و پولهایی را که سزار برای پرداختن مواجب سربازانش لازم داشت بربایند. سزار چندتن مسلح به واتیکان فرستاد و کاردینال کازانوئووا را به زور شمشیر واداشت تا خزانه را تسلیم کند؛ بدین گونه سزار عمل قیصر پانزده قرن پیش از خود را تکرار کرد. سربازان 100,000 دوکاتو طلا و معادل 300,000 دوکاتو ظرف و جواهر برای سزار آوردند. او در همان زمان، برای آنکه نیرومندترین دشمنش، کاردینال جولیانو دلا رووره، به رم نرسد، کشتی و نیرو فرستاد. چنین احساس کرد که اگر مجمع سری را وادار به انتخاب پاپی که با خودش مساعد باشد نکند، نابود خواهدشد.
کاردینالها اصرار کردند که نیروهای سزار، اورسینی، وکولونا بیرون روند تا بتوان انتخاب پاپ را در محیطی خالی از وحشت انجام داد. هرسه گروه به این خواست تسلیم شدند. سزار با سربازان خود به چیویتاکاستلانا رفت، و حال آنکه کاردینال جولیانو به ایتالیا وارد شد و نیروهای مخاصم بورژیاها را به مجمع سری هدایت کرد. در 22 سپتامبر 1503 فرقه های مخالف در کالج کاردینالها برسرانتخاب کاردینال فرانچسکو پیکولومینی موافقت کردند. او نام پیوس سوم را، به افتخار عم خود انئاسیلویو پیکولومینی (پیوس دوم)، برای خود برگزید. او مردی بود با دانش و تقوا، هرچند که پدر یک خانوادة بزرگ نیز بود. شصت و چهار سال داشت و از ورمی در پای خود رنج می کشید. با سزار روشی دوستانه داشت و به او اجازه داد که به رم بازگردد. اما پیوس سوم در 18 اکتبر درگذشت.
سزار دریافت که دیگر نمی تواند از انتخاب کاردینال دلا رووره، که تواناترین فردکاردینالها بود، جلوگیری کند. دریک ملاقات خصوصی با جولیانو ظاهراً قرار سازشی را گذاشت؛ به جولیانو پشتیبانی کاردینالهای اسپانیایی را (که هنوز به سزار وفادار بودند) وعده کرد، و جولیانو نیز قول داد که اگر انتخاب شود، امارت او را بر رومانیا و فرماندهیش را بر نیروهای پاپ تأیید کند. جولیانو چند کاردینال دیگر را، به زور رشوه، با خود همراه ساخت. جولیانو دلا رووره به پاپی انتخاب شد (31 اکتبر 1503) و نام یولیوس دوم را برای خود برگزید، چنانکه گویی می خواهد بگوید که او نیز «قیصر» یا یک آلکساندر بهتر است.

تاجگذاری او تا 26 نوامبر به تعویق افتاد، زیرا منجمان اقتران سعد ستارگان را در آن روز پیش بینی کرده بودند.
ونیز منتظر ستارة سعد نشد؛ ریمینی را تصرف وفائنتسا را محاصره کرد و قصد خود را بر تسخیر هر قسمت از رومانیا که بتوان پیش از تجهیز نیروهای کلیسا به چنگ آورد اعلام داشت. یولیوس به سزار دستور داد به ایمولا برود و ارتش جدیدی برای حفاظت ایالات پاپی فراهم کند. سزار موافقت کرد و، به منظور سفر با کشتی به پیزا، به اوستیا رفت؛ در اوستیا فرمانی از پاپ به او رسید که از حاکمیت خود بردژهای رومانیا دست بکشد. سزار در اینجا مرتکب خبطی شد که نشان می داد بیماری قوة قضاوتش را مخدوش ساخته است؛ از اجرای فرمان پاپ خودداری کرد؛ هرچند می بایست بر او آشکار باشد که اکنون با مردی طرف است که لااقل به قدر خود او نیرومند است. یولیوس به او امر کرد به رم بازگردد؛ سزار اطاعت کرد، اما پس از ورود به رم در خانة خود زندانی شد. گویدوبالدو، که اکنون به حکومت اوربینو بازگشته و به فرماندهی ارتشهای پاپ نیز منصوب شده بود، به ملاقات بورژیای ساقط شده رفت. سزار خود را در برابری مردی که به دست او از حکومت افتاده و اموالش تاراج شده بود خاضع نشان داد، کلمات سری قلعه ها را به اوگفت، برخی از کتابها و پرده های گرانبها را که از غارت اوربینو باقی مانده بودند به او بازگرداند، و از او استدعا کرد که نزد پاپ شفیعش شود. چزنا و فورلی تا آزادی سزار از قبول کلمات سری و تسلیم دژها امتناع کردند؛ یولیوس آزاد ساختن سزار را مشروط به این کرد که او سرداران خود را به تسلیم وا دارد. لوکرس متضرعانه از شوهر خود خواست که به برادرش یاری کند، آلفونسو (چون هنوز ولیعهد بود و به امارت نرسیده بود) هیچ کار نکرد. آنگاه به ایزابلا د/ استه متوسل شد، اما او نیز خواهشش را انجام نداد؛ شاید او و آلفونسو هر دو می دانستند که یولیوس دوم مردی راسخ است. سرانجام، سزار به حامیان وفادار خود فرمان تسلیم داد؛ پاپ وی را آزاد ساخت و او هم به ناپل گریخت (19 آوریل 1504).
در ناپل گونتسالو د کوردووا او را خوشامد گفت و امان نامه داد. شجاعت سزار زودتر از عقل سلیمش به جا آمد؛ از این رو نیروی کوچکی تجهیز کرد و می خواست آن را با کشتی به پیومبینو (نزدیک لگهورن) ببرد که به فرمان فردیناند پادشاه اسپانیا توسط گونتسالو دستگیر شد؛ یولیوس؛ که مصمم بود نگذارد سزار یک جنگ خانگی به راه اندازد، «شاه کاتولیک» را به آن عمل تحریض کرده بود. در ماه اوت سزار به اسپانیا برده شد و در آنجا به زندان افتاد. لوکرس باز برای آزادی او کوشید. زن بیوفایی دیدة او به برادر خود ژان د/ آلبره پادشاه ناوار متوسل شد؛ طرح فرار تهیه شد؛ و سرانجام، در نوامبر 1506، پس از دو سال حبس، سزار دوباره خود را مردی آزاد دید و به دربار ناوار رفت. بزودی فرصتی یافت تا محبت آلبره را تلافی کند. یکی از امرای زیردست شاه ناوار به نام کنت لرن بر مخدوم خود شوریده

بود؛ سزار قسمتی از ارتش ژان را برای حمله به دژ ویانا هدایت کرد؛ کنت از دژ بیرون آمد و بر سزار هجوم برد و سزار هجوم او را دفع کرد و شکست خوردگان را با تهوری زیاده از حد تعقیب نمود. کنت، که نیروهای خود را تقویت کرده بود، دوباره به سزار حمله کرد؛ قوای اندک سزار فرار کردند؛ خود او با یکی از همراهانش پایداری کرد، و چندان جنگید که به ضرب شمشیر کشته شد (12 مارس 1507). در آن هنگام سی ویک سال داشت.
این مرگ پرافتخاری برای یک زندگی نامنزه بود. در وجود سزار عواملی وجود داشتند که ما نمی توانیم بپذیریم: غرور بیشرمانة او، ترک کردن زن وفادارش، رفتار او با زنان به عنوان وسایل لذت زودگذر، قساوت اتفاقی او نسبت به دشمنانش- مانند هنگامی که نه تنها جولیو وارانو فرمانروای کامرینو را محکوم به مرگ کرد، بلکه دو فرزند او را نیز کشت، و ظاهراً فرمان مرگ دو برادر مانفردی را صادر کرد. این بیرحمیها به طرز بیشرمانه ای با بخشایشگریهای مردی که همنام او بود منافات داشت. معمولا براین اصل استوار بود که هدف هرگونه وسیله ای را مجاز می سازد. او خود را در دروغ محاط یافته و توانسته بود دروغهای بهتری بگوید، تا هنگامی که یولیوس به او دروغ گفت. تقریباً مسلم است که از قتل برادرش جووانی مبرا بود؛ اما شاید اوباشی را که به دوک بیشلیه حمله کردند او بر انگیخته بود. شاید در نتیجة بیماری قدرت مقابله با بدبختیهای خود را با رشادت و وقار از دست داده بود. فقط مرگ او بود که پرتویی از نجات بر زندگیش افکند.
مع هذا محسناتی نیز داشت. نیرومند شدن او به آن سرعت، فراگرفتن هنر رهبری، سودای سیاسی، و جنگ به آن تندی، مستلزم قابلیت فوق العاده ای بود که در او وجود داشت. او مأموریت مشکل بازگرداندن قدرت پاپ را در مستملکات پاپ با سرعت، حرکات شگفت انگیز، مهارت سوق الجیشی، و صرفه جویی در وسایل بخوبی انجام داده بود. چون قدرت حکومت را نیز مانند نیروی فتح دارا بود، برای رومانیا عادلانه ترین حکومت و سعادتمندترین صلح را تأمین کرد. وقتی فرمان یافت که رومانیا را از وجود گردنکشان پاک کند، با چنان سرعتی عمل نمود که خود یولیوس قیصر مشکل می توانست برتر از آن کند. با احساس غرور از چنین موفقیتهایی شاید در محقق ساختن رؤیای پترارک و ماکیاولی قدری شتاب کرده بود. این رؤیا عبارت بود از تأمین چنان اتحادی برای ایتالیا که آن کشور بتواند دربرابر قدرت متمرکز فرانسه و اسپانیا مقاومت کند.1 حتی اگر این اتحاد به زور جنگ و فتح حاصل شود. اما فتوحات او، روشهایش،

1. «این ملتها» ـ فرانسه، اسپانیا، انگلستان، و هنگری ـ «حال به چنان کشورهای سلطنتی نظامی بزرگی تبدیل شده بودند که برای آنها مجموعة سست بنیاد کشورهای خرد ایتالیا همشأن آنان محسوب نمی شد. چنانچه یک سزار بورژیا به جای آخر قرن پانزدهم، در اول آن دست به کار می شد، شاید می توانست ایتالیا را نجات دهد. . .. تنها دستیازی قابل ملاحظه برای وحدت ایتالیا، تأسیس قدرت دنیوی پاپ بود که معماران عمدة آن آلکساندر و یولیوس بودند. در حالی که وسایل معمول برای ایجاد چنین وحدتی غالباً محکوم شدنی بودند، خود هدف (ایجاد وحدت) موجه بود؛ زیرا اولا بدون آن حکومت پاپی وضع اسف انگیزی پیدا می کرد، ثانیاً نتیجة سودمندی داشت، چرا که تنها نشانة جلال و استقلالی شد که برای ایتالیا باقی ماند.» «تاریخ جدید کیمبریج»، I ، ص252.

نیرویش، استتار مرموز او، و حمله های تند غیرقابل پیش بینی وی سبب شده بود که، به جای نجات دهندة ایتالیا، مایة وحشت آن کشور شود. نقایص شخصیت او کمالات ذهنیش را خراب می کردند.
اما لوکرس گوهر دیگری داشت. او در سالهای آخر عمر خویش تباین شدیدی، ازحیث فروتنی و سعادت، با برادر از عزت افتاده اش داشت؛ او که در رم هدف تیر تهمت بود، در فرارا به منزلة نمونة فضیلت زنانه نزد اهالی آن شهر محبوبیت داشت. در آنجا کوشید تا خوفها و محنتهای گذشته را فراموش کند. با کمی خویشتنداری، نشاط جوانی خود را بازیافت و علاقه ای سخاوتمندانه به رفع احتیاجات دیگران پیدا کرد. آریوستو، تبالدئو، بمبو، وتیتو و ارکوله ستروتتسی در اشعار خود او را می ستودند و «زیباترین دوشیزه» می نامیدند؛ و هیچ کس براین توصیف چشمک طعنه آمیز نمی زد. شاید بمبو می کوشید تا خود نقش آبلار و لوکرس نقش هلوئیز را ایفا کند. لوکرس در این موقع تاحدی زباندان به شمار می رفت: اسپانیایی، ایتالیایی، و فرانسه حرف می زد، و «کمی لاتینی و کمتر از آن یونانی» می خواند. گویند که به تمام این زبانها شعر می گفت. آلدوس مانوتیوس نسخه ای از اشعار ستروتتسی را که خود چاپ کرده بود به او اختصاص داد، و در دیباچة آن اشاره کرده بود به اینکه لوکرس وعدة مساعدت به کار بزرگ چاپ آن کتاب را داده است.
در میان تمام این مشغله ها، لوکرس وقت آن یافت که چهار پسر و یک دختر برای سومین شوهر خود بیاورد. آلفونسو، به روش نسبتاً خونسردانة خود، از او بسیار راضی و مسرور بود. در 1506، چون فرصتی یافت که از فرارا خارج شود، لوکرس را به نایب السلطنگی خود برگزید، و او وظایف خود را چنان با حسن تدبیر انجام داد که اهالی فرارا مایل شدند آلکساندر را، برای اینکه یک بار سرپرستی واتیکان را به او محول کرده بود، ببخشایند.
در سالهای آخر عمر کوتاهش خود را وقف تربیت فرزندانش کرد، به اجرای خدمات خیریه همت گماشت، و از وابستگان متورع فرقة فرانسیسیان شد. در 14 ژوئن 1519 هفتمین فرزند خود را زاد، اما کودک مرده به دنیا آمد. او دیگر از بستر زایمان برنخاست. در 24 ژوئن، درسی ونه سالگی، درگذشت؛ بدین گونه، زنی که بیش از آنچه مرتکب گناه شده باشد درباره اش گناه کرده بودند، چشم از جهان فرو بست.